سیودومین جلسه دادگاه حمید نوری: آید از ملک ایران زمین غرش خلق ایران به گوش
علی ذوالفقاری در جلسه سیودوم دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت داد. او از جانبهدربردگان اعدامهای تابستان ۶۷ و از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است که به مدت ۱۲سال در ایران زندانی کشید.
سیودومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری چهارشنبه ۲۰ اکتبر / ۲۸ مهر ۱۴۰۰ در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه علی ذوالفقاری، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از جانبهدربردگان اعدامهای تابستان ۶۷ در دادگاه شهادت خود را ارائه داد.
این اولینبار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه میشود.
علی ذوالفقاری از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است که به مدت ۱۲سال در ایران زندانی کشید. او که از شاکیان و شاهدان پرونده حمید نوری است و پیش از این درباره حضورش در راهروی مرگ، رفتن به نزد هیأت مرگ و نقش حمید عباسی (حمید نوری) در این پروسه گفته:
«مدت ۱۲سال در زندان بودم؛ در زندان رشت، زندان گوهردشت و زندان اوین. من خودم در دوران اعدامها “نوری جنایتکار” را دیدم. او خود من را نهم مرداد در کریدور مرگ بلند کرد و به اتاق هیأت مرگ برد. در آنجا من دقیقاً “رئیسی جلاد” را دیدم که اکنون رئیسجمهوری رژیم جمهوری اسلامی است ….»
علی ذوالفقاری گفته است به خاطر حضور در دادگاه در استکهلم حاضر شده تا به عنوان شاکی و شاهد شهادت بدهد و خواهان محاکمه و محکومیت حمید نوری است.
جلسه سیودوم دادگاه حمید نوری (بدون در نظر گرفتن جلسات فوقالعاده و بر اساس جدول از پیش اعلام شده)، با صحبتهای توماس ساندر، رئیس دادگاه آغاز شد. او به حاضران در دادگاه مخصوصا علی ذوالفقاری خوشآمد گفت و روند دادرسی را شرح داد. او گفت بازپرسی از علی دوالفقاری به خواست دادستانها انجام میشود و با پایان سوالات دادستان، دیگر وکلای مشاور و وکلای مدافع حمید نوری هم میتوانند از او سوال کنند.
سپس جلسه دادگاه با صحبتهای بنک هسلبری، وکیل مشاور علی ذوالفقاری آغاز شد. او علی ذوالفقاری را به دادگاه معرفی کرد:
«علی ذوالفقاری که او را به نام بیژن هم میشناسند، متولد سال ۱۳۴۳/ ۱۹۶۴ در حومه شهر رشت (کوچاصفهان) است. برادرانش چپگرا بودهاند و خودش مجاهد. یکی از برادرانش ۱۲سال مخفی زندگی میکرده و بعد به شکل مشکوکی ناپدید میشود. همسر او هم پنج سال زندانی بوده است. او در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۶۰ دستگیر میشود، یعنی ۳۰ نوامبر ۱۹۸۱. او در یک روستا دستگیر میشود. آن زمان ۱۷ ساله بوده و سال آخر دبیرستان. همانطور که گفتم هوادار مجاهدین بوده، اعلامیه و نشریه پخش میکرده. برای او حکم ۱۵ سال زندان صادر میشود که چند هفته بعد از بازداشتش به او ابلاغ شد. یک سالونیم در زندان رشت بوده و بعد، از سال ۱۳۶۳ به زندان گوهردشت برده شد. او تا آخر سال ۶۷ در این زندان بود و بعد به زندان اوین منتقل میشود. او در سال ۷۲ و پس از ۱۲ سال از زندان آزاد میشود. او سال ۲۰۱۲ به ترکیه فرار میکند و بعد از آنجا به سوئیس میرود و الان هم آنجا زندگی میکند. علی ذوالفقاری، قبل، در حین و بعد از اعدامها با حمید نوری تماس داشته و سه بار به راهروی مرگ برده شده اما از این سه بار، دو بار نزد هیأت مرگ رفته. وکلای مدافع به این موضوع اعتراض خواهند کرد چون این حرف فرق دارد با آنچه او قبلا گفته، اما او خودش در این باره توضیح میدهد.»
در ادامه جلسه دادگاه و پس از صحبتهای وکیل مشاور علی ذوالفقاری، دادستان با اجازه رئیس دادگاه، روند بازجویی را آغاز کرد. او ابتدا درباره روند طرح سوالها توضیحاتی داد و از ذوالفقاری خواست که دیدهها و شنیدههایش را تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست.
دادستان در ادامه چند سوال کنترلی در مورد اظهارات وکیل مشاور پرسید و سپس به زمان انتقال علی ذوالفقاری به زندان گوهردشت رسید. علی ذوالفقاری در پاسخ به دادستان گفت سال ۶۲ به زندان گوهردشت منتقل شده است، اما وکیلش به اشتباه گفته این انتقال سال ۶۳ انجام شده است.
ذوالفقاری توضیح داد که همراه با ۴۰ زندانی دیگر از زندان رشت به زندان گوهردشت منتقل شده:
«در واقع انگار زندانیهای مجاهد را از همه جا داشتند به گوهردشت میفرستادند. در واقع انتقال ما به گوهردشت حکم تبعید داشت برایمان.»
او گفت حدود ۲۰ زن هم از زندان رشت به گوهردشت منتقل شدهاند که همسر او هم در میان انتقالیها بوده است:
«البته او در آن زمان همسرم نبود اما همدیگر را میشناختیم.»
در ادامه و پس از چند سوال و جواب دیگر، دادستان از علی ذوالفقاری خواست روند اعدامها را شرح دهد.
علی ذوالفقاری چنین توضیح داد:
«جمعه روزی بود، هفتم مرداد که تلویزیون بند ما را بردند و هواخوری را قطع کردند. فردایش ما از زیر کرکره که به هواخوری مشرف بود نگاه کردیم. ساعت و وقتش یادم نمیآید، اما پاسدارهایی را دیدیم که رفتوآمد دارند. لشکری بود، حمید عباسی بود و یک پاسداری به نام حاجیخانی که من از سال ۶۲ که به زندان گوهردشت منتقل شدم او را میشناختم. حاجیخانی آن روز بالا تنه پاسداری تنش نبود و یک رکابی به تن داشت. من او را دیدم که یک فرغون پر از طناب را میبرد. این پاسدارها از در بزرگ هواخوری که من برای اولین بار در آن سالها میدیدم که باز شد، بیرون رفتند. بعد یکسری از زندانیان را آوردند توی هواخوری که من آنان را نمیشناختم اما دیگر همبندیها گفتند که اینها زندانیهای مشهدی هستند. این زندانیها آن زمان علنی از سازمان مجاهدین حمایت میکردند. این زندانیها را بردند به سمت روشویی و آنها آنجا وضو گرفتند. من وضو گرفتنشان را دیدم اما ندیدم که نماز بخوانند. بچههای دیگر اما دیده بودند که نماز هم خواندهاند؛ چون من همیشه جلوی پنجره نبودم. ما جلوی پنجره جابهجا میشدیم و گزارش میدادیم. بعد گفتند که این بچههای زندانی را از آن در بزرگ بیرون بردند. بعد از آن هم گروههای دیگری از زندانیان آورده شدند و از افراد در زندان هم از آشپز گرفته تا نیروهای فنی و باغبانی و …. باید اینجا بگویم که طبق فتوای خمینی میخواستند همه را در این جنایت سهیم کنند و کسی نماند که بعد بگوید من نبودم. ما با بچهها این ماجرا را تحلیل میکردیم و فکر میکردیم که چه خبر است. اغلب میگفتند که احتمالا دارند اعدام میکنند اما فکر نمیکردیم به این گستردگی باشد که بعد فهمیدیم. شب شد و سکوت مطلق برقرار. ما با بچهها خیلی آرام حرف میزدیم که بعد نوری را دیدیم که بالا و پایین میشد. فهمیدیم که ماشینهایی دارند جابهجا میشوند. بعد سکوت با صداهای “بام بام بام” شکسته شد. این صدای “بام بام” مکرر آمد تا وقتی قطع شد. با سابقهای که از جریان داشتیم اینطور تحلیل کردیم که این صدای صدای بدنهای بچههاست که آنها را توی کامیون میاندازند. قطع شدن صدا به خاطر این بود که دیگر بدنها روی هم میافتادند نه روی آهن کامیون. البته درک میکنید که این برداشت ما بود و ما خودمان ندیدیم این را... فردای آن روز یعنی ۹ مرداد، پاسداری آمد و بدون اینکه کفشش را در بیاورد، مستقیم رفت سراغ همان پنجره که ما از آن بیرون را نگاه میکردیم. او هم از همانجا نگاه کرد و بعد سریع برگشت و رفت. زمانی نگذشت که اعلام کردند همه وسایلشان را جمع کنند و از بند بیرون بیایند! ما جمع کردیم و رفتیم توی یک فرعی دیگر. هنوز جابهجا نشده بودیم و داشتیم کف را میشستیم (همیشه اولین کاری که میکردیم این بود) که داود لشکری و یک پاسداری آمدند و یک سری اسامی را خواندند. حدودا ۱۰-۱۵ نفر که من هم یکی از آنها بودم. ما را از بند خارج کردند و به یک سالن بردند که من نمیدانم آن سالن کجا بود. آنجا حمید عباسی یا همین حمید نوری -فرقی نمیکند- آنجا نشسته بود. یک کاغذی هم دستش بود. او نام، نام پدر و اتهام را پرسید. تا جایی که یادم است دو سه نفر از همشهریهای خودم به نامهای محسن مهدوی آبکناری، غلامرضا حسنپور و امیرحسین کریمی پشت من بودند. این سه نفر را یادم است اما تعداد بیشتر بودند که من بقیه را یادم نیست. وقتی کار ما تمام شد، حمید نوری خودش ما را به راهروی مرگ برد. البته لشکری هم آنجا بود. ما رفتیم در یک راهرو نشستیم که بعدا فهمیدیم راهروی مرگ است. آنجا نشستیم -نمیدانم چقدر- اما کسی من را صدا نکرد. بعد از آن شب شد و من را بردند انفرادی. در واقع من آن ۹ مرداد و آن شب انفرادی را به یاد نمیآوردم و تازه به یاد و خاطرم برگشته است. همیشه یک حفرهای در خاطرات من بود که من یک روز در دوره اعدامها در انفرادی بودم اما یادم نمیآمد کی بوده، اکنون یادم آمده است که آن یک شب، شب نهم مرداد بوده است. فردای آن روز، یعنی ۱۰ مرداد بار دیگر من را صدا کردند و با عده دیگری به خط شدیم. البته این را باید بگویم که آن شب انفرادی ما از زیر در با بچههای دیگر صحبت میکردیم. خلاصه، یک پاسداری که نمیدانم که بود، آن خط و ردیف بچهها را که از انفرادی بیرون آمده بودند، برد به راهروی مرگ. نمیدانم ما چه مدتی آنجا بودیم اما تا شب آنجا نشستیم ….»
علی ذوالفقاری در ادامه شهادت خود گفت:
«آن روز، صبح بود یا میانه روز نمیدانم، اما حمید نوری آمد و اسم پدر من را در گوشم گفت. اسم را بلند صدا میکردند اما نام پدر را آرام میگفتند. بعد او من را برد به سمت اتاق هیأت مرگ اما خودش داخل نیامد و من را تحویل ناصریان (نام مستعار محمد مقیسه) داد. ناصریان جلوی در بود و من را برد داخل اتاق و روی یک صندلی نشاند. به گفت چشمبندت را باز کن! چون مدتی بود چشمبند داشتم، کمی طول کشید تا چشمم عادت بکند به روشنایی. بعد دیدم که جلوی من عدهای نشستهاند. تعدادی آخوند بودند و برخی لباس شخصی، کسانی هم پشت آنها سرپا بودند. من در واقع در همان موقع هیچکدام از آنها را نمیشناختم. شب که رفتم -که بعد تعریف میکنم- به اتاق دربسته، آنجا بچههایی که در آن بند بودند به من گفتند که اینها چه کسانی هستند. گفتند آن آخوندی که وسط مینشیند نیری است، یک فردی که لباس شخصی دارد رئیسی است و یکی هم شوشتری، رئیس زندانهای کشور (شاید). آن یک آخوند دیگر را نمیشناختند که بعد از اعدامها فهمیدیم پورمحمدی بوده-از بچههای دیگر پرسیدیم. با من نیری صحبت کرد و یک پرونده نازکی جلویش بود. چون من تبعیدی زندان رشت بودم، اصل پرونده جلویش نبود. از من پرسید که آیا از رشت آمدی اینجا؟ این را میدانست که من از رشت منتقل شدهام به گوهردشت. بعدش هم اسم و اسم پدر و اتهام را پرسید. وقتی اتهام را پرسید، با سابقهای که از قبل داشتم و میدانستم که بحث اعدام است، یک مقدار مکث کردم و واقعا نتوانستم که (منقلب میشود و سکوت میکند) واقعا نتوانستم دفاع بکنم از آرمان خودم. من از چیزی که در ذهن داشتم کوتاه آمدم و کلمه منحوس منافق را گفتم. در این مورد من در تمام زندگیام فراموش نمیکنم که کوتاه آمدم و آنها که رفتند، ماندند روی کلمه مجاهدین و اعدام شدند. اما من نکردم و ماندم و همیشه تأسف میخورم از این لحظه... نیری گفت برو بیرون یک چیزی بنویس. ناصریان من را آورد بیرون و یک جایی من را نشاند که نمیدانم کجا بود چون شرایط من بحرانی بود. من سختترین تصمیم زندگیام را گرفته بودم و در هر صورت دیگر اینطوری شد... نمیدانم چه بگویم. در راهروی مرگ که نشسته بودم، ناصریان همیشه یک خودکار در دست داشت و آن را به دیوار میکشید و میگفت امروز عاشورای مجاهدین است. یعنی قتل عام تمام. او خیلی خوشحال بود. در همان روز چند مرتبه اسامی خوانده میشد و به یک سمتی برده میشد که من آن موقع نمیدانستم به سمت حسینیه میبرند. ناصریان میخواند، داود لشکری میخواند و یک بار هم حمید عباسی (حمید نوری) آن لیست را که -بعدا فهمیدم چون همان لحظه که نمیفهمیدم- به سمت حسینیه میبردند- خواند. یک بارش را مطمئنم که حمید نوری آن لیست را خواند. یکسری از بچههای بند ما هم در آن لیست بودند چون همان روز هم بچههای بند ما را آورده بودند. من اما چون شرایط خوبی نداشتم و همین الان هم میبینید که شرایطم چگونه میشود، اسامی افراد یادم نمانده اما بودند کسانی که من میشماختم آنها را و از بند ما بودند. جز آن سه نامی که بردم، فرزین نصرتی، حمید کرکوتی، ابراهیم چوبدار، محمد مروج، غلامرضا غضنفرپور مقدم و … از کسانی بودند که از فرعی من اعدام شدند. آن شب دیگر من دادگاه نرفتم و من را بردند به اتاقی که ما به آن میگفتیم “دربسته”. یک اتاق ۱۰ در ۱۲ متر. سه نفر از بچههای فرعی من در آن اتاق بودند که دو نفرشان در ایران زندگی میکنند. و یک نفرشان را نمیدانم کجا زندگی میکند، شاید او هم در ایران است چون هیچ خبری از او ندارم و متأسفانه نمیتوانم نامشان را بگویم. یکی از آنها یکی از دانشجوهای آمریکا بود، از قبل گوهردشت بود و استاد مورس زدن بود یعنی خیلی خوب مورس میزد. از قدیمیهای گوهردشت که دو سال در انفرادیهای این زندان بود و مسئول مورس ما بود، چون من خودم مورس بلد نیستم. در آنجا من نگهبانی میدادم و او مورس میزد. آنجا بود که من فهمیدم یکی از همشهریهای خودم ابراهیم اکبری صفت در اتاق بغلی است. من او را از سال ۵۸-۵۹ میشناختم و تنها پسر یک خانواده بود و سه خواهر داشت. خانواده خیلی فقیری بودند، کشاورز بودند اما زمینی از خودشان نداشتند. یک ماه مانده بود که حکم او تمام شود. من رابطه نزدیکی با خانواده او داشتم. پدرش همیشه من را شرمنده میکرد، میآمد توی دکان من و میگفت تو مثل ابراهیم من هستی (او منقلب شد و گریه کرد).»
علی ذوالفقاری در ادامه بار دیگر به روند تشکیل هیأت مرگ بازگشت و گفت شنیده است این هیأت گاهی با هلیکوپتر هم به زندان میآمدند.
علی ذوالفقاری شهادت خود را اینگونه ادامه داد:
«حدود ۸ تا ۱۰ روز ما در آن بندبسته بودیم، بعدش دوباره ما را صدا کردند و از پلهها ما را پایین بردند. وقتی از پلهها پایین میرفتیم زندانیها روی پلهها ایستاده بودند، آن روز غوغای عجیبی بود، همه جا زندانی بود، دقیقا یادم نمیآید چه روزی بود ولی راهروی مرگ پر بود و یک جای خالی نبود. من را به راهروی مرگ بردند و بغل یکی از زندانیها نشستم. اگر قبل از روز ۱۰ مرداد شک داشتم، دیگر بعد از مورس و ارتباطاتی که داشتیم خبردار بودیم قتل عامی جریان دارد که همه گوهردشت درگیر آن است و تسویه حساب میکنند، تسویه حسابی که از سالها قبل وعدهاش را داده بودند که نمیگذارند از گوهردشت کسی زنده بیرون برود. فاصله من با کسی که پیش او نشسته بودم حدودا یک متر و نیم بود، از او پرسیدم کی هستی گفت بهروز هستم، جزو بچههای تهران بود که حدودا در دورههای سال ۶۶ جذب روابط بچههای رشت شده بود، به همین دلیل خیلی با هم نزدیک بودیم. داشتم به او میگفتم که اعدام میکنند، بهروز گفت نه من به دادگاه رفتهام و از مجاهدین حمایت کردم و گفت هر چه میخواهد پیش بیاید و قسمتی از سرودی به نام ایران زمین را برای من خواند: آید از ملک ایران زمین غرش خلق ایران به گوش… با خواندن این شعر میخواست به من نشان بدهد که ناراحت نباش بر روی اعتقادم ایستادهام و آماده مرگ هستم. همان لحظه حمید عباسی آمد و لگد محکمی به او زد و با فحشهای رکیک گفت که منافق بیشرف الان تو را راحت میکنم منظورش اعدام کردن بود، یقه بهروز را گرفت بلند کرد و از زیر چشمبند دیدم او را، همچنین صدایش را هم خیلی خوب میشناختم، صورتاش را ندیدم اما بدنش را دیدم، بهروز را برد و دیگر از او خبر نداشتم و هیچوقت او را ندیدم. نزدیکهای ظهر من را به دادگاه بردند، نمیدانم چه کسی من را صدا کرد یادم نیست الان، دوباره جلوی در من را تحویل ناصریان داد و نشستم مقابل هیات مرگ، همان لحظه صدای اذان آمد و نیری گفت برویم نماز بخوانیم و بعد نهار بخوریم. من را بیرون بردند و کمی دورتر از دادگاه بردند. در طول آن روز یکی دو بار ناصریان از من پرسید دادگاه رفتی و من گفتم بله رفتم. دستم را گذاشتم روی شانه یکی از زندانیها گفتم کی هستی، گفت هادی محمدنژاد هستم، او کسی بود که سه تن از برادرهایش اعدام شده بود، جزو کسانی بود که از رشت منتقل شده بود و او را میشناختم. فکر کنم فرعی ۸ بود و گفت بیژن مراقب باش اعدام میکنند، گفتم میدانم خبر دارم، اما متاسفانه خودش اعدام شد. از آن روز دیگر چیزی به خاطر ندارم. آن روز ما را جایی بردند ولی که بوی غذا میآمد من چون موقعیت را نمیتوانم تشخیص بدهم نمیدانم کجا بود، ولی نزدیک آشپزخانه بود ظاهرا که تا شب آنجا بودم و شب هم من را به انفرادی بردند. تا آخر پروسه قتلعام من انفرادی بودند و جای دیگری نبردند. سختترین دوران من همان انفرادی بود در دوران اعدامها، چون وقتی اعدام میشوی یک بار اعدام میشوی، اما وقتی منتظر اعدام هستی اما در آن دوره که فکر میکنم یک ماه طول کشید هر روز منتظر بودم اعدام شوم. متاسفانه مورس هم بلد نبودم که بتوانم ارتباط برقرار کنم. در این دوران پاسدارها میآمدند و میگفتند به مسعود رجوی توهین کنید و ما را کتک میزدند. بعد از آن دوره من را به فرعی بزرگی بردند فکر کنم فرعی ۸ بود. ظاهرا کسانی که زنده مانده بودند را در فرعی ۸ جمع کرده بودند و سپس به بند دیگری بردند که اسم آن را نمیدانم. تعدادی دیگری را هم به ما اضافه کرده بودند و تا زمانی که به اوین منتقل شدم همانجا بودم.»
بعد از این صحبتها دادستان پرسید بار دومی که پیش هیات مرگ رفتی وقت نهار شد و دادگاه برگزار نشد، علی ذوالفقاری تایید کرد.
دادستان در ادامه نقشههای زندان گوهردشت را به علی ذوالفقاری نشان داد و از او خواست در صورت امکان مکان بند ۵ را نشان بدهد. ذوالفقاری گفت خوب یادش نمیآید، اما فرعی آنها مسلط به هواخوری بود، و گفت آن زمان نمیدانسته کدام بند در کنار بند آنها اسماش چه هست، اما نام فرعی خودشان را میدانسته است.
دادستان پرسید پس نمیتوانی بگویی نزدیک حسینیه (محل اعدامها) بودهای یا نه؟ ذوالفقاری گفت اگر نقشه سوله باشد بهتر میتواند تشخیص بدهد. علی ذوالفقاری سعی کرد مکان تقریبی بندی که در آن به سر برده را به دادگاه از روی نقشهها نشان بدهد.
دادستان پرسید دست راست و چپ فرعی شما بند بود؟ علی ذوالفقاری توضیح داد که بله و بندهای بزرگ سه طبقه بودند. در ادامه ذوالفقاری سعی کرد از طریق نقشهها توضیحات بیشتری به دادگاه ارائه بدهد در مورد محلی که هنگام اعدامها در آنجا به سر برده است.
دادستان پرسید که ۸ مرداد داود لشکری، حمید عباسی و حاجیخانی را دیدی، آنها کجا بودند؟ ذوالفقاری توضیح داد که از کنار دیوار رد میشدند و در پاسخ به دادستان گفت چون به پشت سر دید نداشته نمیداند از کجا میآمدند، ولی به سمت در رفتند.
دادستان پرسید این افراد را میشناختی؟ ذوالفقاری توضیح داد که در زندان بارها آنها را دیده و میشناخته و توضیح داد همه بدن آنها و نیمرخ آنها را آن روز دیده است. ذوالفقاری توضیح داد که بعدا زندانبانها از خوشحالی شیرینی پخش کردند و آن موقع کامل آنها را دیده است.
دادستان سوالهای مختلفی از علی ذوالفقاری در مورد مواجههاش با هیات مرگ، حمید نوری، نحوه دیدن او در راهروی مرگ و ضرب و شتم توسط زندانبانها پرسید و ذوالفقاری توضیحاتی در این باره ارائه داد. ذوالفقاری تاکید کرد صداها را خوب میشناسد و به یاد میآورد، او گفت حمید نوری در بین مسئولین زندان لاغر بود و به همین جهت او را خوب میشناسد. او در پاسخ به سوال دادستان که بدن نوری را از کجا دیدی توضیح داد که از زیر چشمبند او را دیده است.
ذوالفقاری درباره یک زندانی به اسم امیرحسین کریمی صحبت کرد و توضیح داد که او هم اعدام شده است. دادستان گفت که این فرد اعدام شده در لیست دادگاه در لیست A شماره ۷۳ وجود دارد. ذوالفقاری گفت زمانی که از دادگاه بیرون آمده از زیر چشمبند دیده که امیرحسین نشسته است.
دادستان سوالهای متعددی از علی ذوالفقاری پرسید که چگونه فهمیده حمید نوری آنها را از راهرو به طبقه پایین برده است؟ ذوالفقاری توضیح داد که صدای نوری را میشنید که گفته کار تمام شده و آنها را پایین ببرید. ذوالفقاری گفت داود لشکری و دیگر زندانبانها هم بودند چون به تنهایی این کار را نمیکردند.
دادستان پرسید اولین باری که به راهروی مرگ رفتی چه چیزهایی به یاد داری؟
ذوالفقاری پاسخ داد:
«در راهروی مرگ روز اول هیچ برخوردی با من نشد و پیش هیات مرگ برده نشدم. من فقط بعدا یادم آمد که یک روز من را به انفرادی بردند. و چون برخوردی نشده بود از حافظهام رفته بود.»
دادستان یک بار دیگر از علی ذوالفقاری خواست با جزئیات مواجههاش در راهروی مرگ را با حمید نوری زمانی که او را به اتاق هیات مرگ برده توضیح بدهد و ذوالفقاری بار دیگر این بخش را برای دادگاه توضیح داد. ذوالفقاری گفت کسی که ۷ سال با چشمبند باشد دیگر چشمبند مانع نیست و میداند چگونه با وجود چشمبند ببیند.
علی ذوالفقاری توضیح داد برگهای که به او دادهاند که سوالهایی روی آن نوشته شده و او میباست به آنها پاسخ میداد، سوالهایی مانند اینکه نظر او درباره جنگ ایران و عراق چیست.
دادستان در مورد فرزین نصرتی پرسید که در لیست دادگاه هم اسم او وجود دارد، علی ذوالفقاری گفت که مطمئن است او اعدام شده، اما یادش نیست آن روز در راهروی مرگ اسم او خوانده شده یا نه.
دادستان همچنین در مورد سرنوشت مسعود خستو پرسید و ذوالفقاری گفت که او هم اعدام شده است. اسم مسعود خستو در لیست دادگاه هم وجود دارد.
ابراهیم اکبری صفت، یکی دیگر از افرادی است که دادستان در مورد او سوال کرد و ذوالفقاری تایید کرد که اعدام شده است، اسم ابراهیم اکبری صفت نیز در لیست دادگاه وجود دارد. ذوالفقاری مدتی را در سلول انفرادی با ابراهیم اکبری صفت بوده است.
دادستان در مورد یک همبندی سابق به نام محسن صادقزاده اردبیلی از ذوالفقاری سوال پرسید که در بازجویی پلیس نام او را آروده است.
علی ذوالفقاری گفت:
«همبندی من بود و بعد از قتل عام دیگر ندیدمش. آخرین بار همان روز نهم که من را صدا کردند او را دیدم. خودمان را برای یک سری تغییرات آماده میکردیم. او گفته بود هر کس هر چیزی که میداند خودش تعیین کننده است. ولی گفت که شرایط اعدام است خودتان تصمیم بگیرید هر کاری که درست است انجام دهید. به همین دلیل وقتی پیش هیات مرگ برده شدم موضعم را تغییر دادم. ولی بار دومی که پیش هیات مرگ رفتم مطمئن بودم همهجا قتل عام سراسری انجام میشود.»
دادستان پرسید در درون شما آن موقع چه میگذشت؟
علی ذوالفقاری پاسخ داد:
«رسیدم به آنجا که بین مرگ و زندگی انتخاب کنم. اگر میخواستی روی اهدافت بمانی باید مرگ را انتخاب می کردی، متاسفانه من زندگی را انتخاب کردم. من هستم تا موقعی که همه اینها را به دادگاه بکشانم.»
دادستان در ادامه پرسید میتوانی در مورد تجربهات با حمید عباسی قبل از اعدامها بگویی؟
علی ذوالفقاری پاسخ داد:
«حمید نوری از سال ۱۳۶۵ به زندان گوهردشت آمد. ناصریان هم بود و مرتضوی هم رئیس زندان بود. من در موراد متعددی حمید نوری را دیدم. خواندن نماز جماعت یکی از موردهایی است که طبق قانون زندان ممنوع بود؛ ما به عنوان مجاهدین نماز میخواندیم و نماز جماعت میخواندیم، اما آنها جلوی ما را میگرفتند، در سال ۱۳۶۵ آنها برای تنبیه آمدند درهای ما را بستند. ما در یک سالنی بودیم که اتاقهای ما در داشت، هواخوری را هم قطع کردند. بعد از مدتی من خودم شنیدم که تکتک درها را باز میکنند و کسی با آنها صحبت میکند. بعد نوبت در ما شد، در باز شد و حمید عباسی و داود لشکری را دیدم که جلوی در ظاهر شدند، به فاصله خیلی نزدیک. آنها گفتند ورزش و نماز جماعت ممنوع است، هر کسی میخواهد نماز بخواند باید تنهایی بخواند و اگر ادامه بدهید امکاناتی که دادهایم قطع میکنیم و ملاقاتها را هم قطع میکنیم. این یکی از موردهایی بود که حمید عباسی را دیدم.»
دادستان پرسید آیا این اولین ملاقات با حمید نوری بود؟ ذوالفقاری توضیح داد قاعدتا نباید اولین بار باشد چون زیاد به داخل بند میآمدند و او حمید عباسی را میشناخت.
دادستان پرسید: «آیا خاطره دیگری از حمید عباسی دارید؟»
ذوالفقاری گفت بله و به موضوع ورزش دستهجمعی اشاره کرد. به گفته او ورزش دستهجمعی در سال ۶۶ ممنوع بود. او توضیح داد وقتی ورزش میکردند حمید نوری، داود لشکری و چند پاسدار مقابل در آنها رفتند و همه را صدا زدند. ذوالفقاری توضیح داد که آماده برخورد بودیم چون میدانستند چه در انتظارشان است و آنها را به اتاقی که سقف کوتاهی داشت بردند و تنها از زیر در جای کمی برای هوا داشت.
ذوالفقاری به تنبیه «اتاق گاز» اشاره کرد. علی ذوالفقاری توضیح داد که شرایط نفس کشیدن در اتاق گاز بسیار سخت بود و آنها با تمام توان با مشت به در میکوبیدند اما کسی در را به روی آنها باز نمیکرد، تا اینکه بعد از یک ساعت و نیم آمدند در را باز کردند و آنها را مجبور کردند از «تونل مرگ» رد شوند. تونل مرگ اشاره به تونلی دارد که پاسدارها میایستادند و زندانیان باید از بین آنها رد میشدند و هنگام عبور آنها را کتک میزدند.
دادستان برای تاکید پرسید آیا بعد از خروج از اتاق گاز حمید نوری را دیده یا صدایش را شنیده است؟ علی ذوالفقاری گفت نمیتواند بگوید او را دیده یا صدایش را شنیده، چون در آن لحظههای شلوغ وقتی با چوب کتک میزدند فقط به این فکر میکردند سریعتر فرار کنند، اما او توضیح داد بعدا در بند با زندانیها صحبت میکردند و شنیده که حمید نوری هم بوده است.
در ادامه جلسه سی و دوم دادگاه حمید نوری، علی ذوالفقاری به مرتبههای دیگری اشاره کرد که حمید نوری را دیده و در مورد شرایط زندان و نحوه برخورد زندانبانها در بندها توضیحاتی به دادگاه ارائه داد. ذوالفقاری در پاسخ به دادستان توضیح داد که بیشتر از مواردی که گفته حمید نوری را دیده است، اما این دفعات مواردی است که او در یادش مانده است.
دادستان پرسید وکیل مشاور گفته که شما بعد از اعدامها هم ملاقاتهایی با حمید نوری داشتهاید و ذوالفقاری گفت نه چنین نیست و احتمالا اشتباهی شده است. او توضیح داد حمید نوری مسئول مصاحبه با زندانیانی که قرار بود آزاد شوند بوده است.
علی ذوالفقاری گفت بعد از پروسه اعدامها سردردهای شدیدی میگرفت و میگرنی که هماکنون دارد از همان زمان با او باقی مانده است.
دادستان در مورد زمانی که اطلاع پیدا کرد حمید نوری در سوئد بازداشت شده سوال کرد. علی ذوالفقاری توضیح داد از طریق بیانیه و فایل صوتی قاضی مقیسه که شورای ملی مقاومت منتشر کرده ابتدا از این موضوع با خبر شده است. دادستان همچنین تصویر پاسپورت حمید نوری را به نمایش گذاشت و از علی ذوالفقاری پرسید چه حسی دارید وقتی این تصویر را میبینی؟
علی ذوالفقاری گفت:
«خوشحال هستم، از اینکه بالاخره توانستیم یکی از اینها را به دادگاه بکشانیم. از وقتی فهمیدم خودم را آماده کردم که صدای بیصدایان باشم.»
دادستان پرسید وقتی این تصویر را دیدید حمید نوری را شناختی؟ ذوالفقاری توضیح داد که بله، زیرا او تغییر زیادی نکرده است، موهایش همانگونه کوتاه بود، لاغر بود و همانطور مانده است.
دادستان پرسید همین فردی که الان زنده مقابلت میبینی همان فردی است که با او حرف زده بودی؟ ذوالفقاری گفت او همان حمید عباسی (نوری) است و شک ندارد. با این پاسخ دادستان گفت دیگر سوالی ندارد.
در همین حین حمید نوری صدایش را بلند کرد به نشانه اعتراض و گفت ذوالفقاری گفته «او (نوری) انسان نیست» و گفت «خودش و جد و آبادش و سازمان مجاهین خلق آدم نیستند». صدای حمید نوری میآمد گه هنگام خروج از دادگاه میگفت گروهک منافقین. برای چند دقیقه درگیری لفظی شدیدی در دادگاه حاکم شد و در نهایت تنفس اعلام شد.
بعد از تنفس رئیس دادگاه گفت دیگر هیچکس بدون اجازه نباید صحبت کند در غیر این صورت فرد را بیرون خواهد کرد، رئیس دادگاه همچنین گفت در زمانی که جلسه جریان دارد کسی نباید آب بر دارد.
سپس رئیس دادگاه از وکیل مشاور خواست سوالهای خود از علی ذوالفقاری را آغاز کند. وکیل مشاور پرسید چرا ماجرای ناصریان و کشیدن خودکاری بر روی دیوار را در بازجویی پلیس تعریف نکرده است؟ علی ذوالفقاری گفت آدم گاهی بعضی چیزها را فراموش میکند، او گفت حتی مورد پخش کردن شیرینی را هم نگفته و امروز یادش آمده است. ذوالفقاری همچنین ابراز امیدواری کرد که در دادگاههای بعدی چیزهای بیشتری به یادش بیاید، او گفت خیلی چیزها را میخواهد فراموش کند و باید از زیر خاک بعد از ۳۰ سال به یاد بیاورد.
وکیل مشاور از علی ذوالفقاری خواست برابر با لیستی که دادگاه دارد، شماره افرادی که در گوهردشت با آنها بوده را اعلام کند. علی ذوالفقاری تعدای از اسامی و شماره آنها را خواند و تایید کرد که آنها را میشناسد که در گوهردشت بودند.
علی ذوالفقاری گفت تعدادی از زندانیان را به رشت منتقل میکنند و آنجا اعدام شدند. وکیل مشاور از او پرسید چگونه از این موضوع اطلاع دارد؟ ذوالفقاری توضیح داد با خانوادهها ارتباط داشته و از آنها شنیده است.
وکیل مشاور در آخرین سوال پرسید که حمید نوری بارها شما را منافق خوانده، رفتارها و حرفهای زشتی با شما داشته است، شما برای اینکه از مرگ نجات پیدا کنید حاضر شدید بگویید «منافق» هستید، معنی این کلمه چه هست که همه روی آن حساس هستند؟
علی ذوالفقاری گفت:
«خمینی گفته بود من نماینده خدا روی زمین هستم، هر کسی که مخالف او باشد مخالف خداست و مستلزم مرگ است. منافقین هم مثل محارب همان معنی را میدهد. ما [مجاهدین] یک برداشت سکولار و مترقی از اسلام داریم و او این را قبول نداشت و ما را مستحق مرگ میدانست.»
بعد از پایان سوالهای وکیل مشاور، نوبت به وکلای حمید نوری رسید و آنها سوالهای خود را از علی ذوالفقاری آغاز کردند. در اولین سوال وکیل مدافع نوری از ذوالفقاری پرسید آیا این دادگاه را دنبال کردهاید و میدانید چه گذشته است؟ پاسخ ذوالفقاری مثبت بود و وکیل مدافع پرسید در چه سطحی دنبال کردید؟ او توضیح داد که خودش را موظف میدانست و تا جایی که توانسته است دنبال کند.
وکیل مدافع نوری پرسید پلیس سوئد دو بار با شما بازپرسی طولانی انجام داده است، بعد از صحبت در اداره پلیس آیا با شخص یا اشخاصی در این رابطه صحبت کردهاید؟ ذوالفقاری توضیح داد که یکی از آنها طولانی بود و در مورد جلسات بازپرسی با کسی صحبت نکرده است، اما گفت زندانیها وقتی همدیگر را میبینند کلا صحبت میکنند.
وکیل مدافع حمید نوری در مورد زمانی که ذوالفقاری در مورد دستگیری حمید نوری اطلاع پیدا کرد پرسید، و گفت ظاهرا شورای ملی مقاومت که همان مجاهدین است این موضوع را اطلاع رسانی کردهاند و پرسید آیا آنها گفتند که حمید عباسی همان حمید نوری است؟
ذوالفقاری گفت مجاهدین سازمانی در دل شورای ملی مقاومت است و همانطور که گفته شورای ملی مقاوت نواری از محمد مقیسه پخش کرد که در آن گفته میشد حمید نوری در زندان گوهردشت دستیار ناصریان (مقیسه) بوده است.
وکیل مدافع نوری دوباره سوالش رو تکرار کرد که آیا قبل از اینکه پیش پلیس بروید از طریق شورای ملی مقاومت فهمیده بودید که حمید نوری همان حمید عباسی است؟ ذوالفقاری توضیح داد که قبل از آن از طریق سایتهای خارجی فهمید که او حمید نوری است.
وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره برخی از تناقضها در حرفهای علی ذوالفقاری نزد بازپرسی پلیس سوال پرسید و ذوالفقاری توضیح داد بعضی از این مسائل را خودش روز بعد تصحیح کرده وقتی فهمیده که اشتباه کرده است. وکیل مدافع نوری پرسید آیا این اطلاعات را در این فاصله از شخص دیگری گرفته است و در روز دوم بازپرسی تغییر داده است؟ وکیل نوری سپس بخشی از صحبتهای ذوالفقاری در بازپرسی پلیس را از رو خواند که مشخص بود ذوالفقاری قبل از روز دوم بازپرسی با فرد یا افرادی صحبت کرده است و پرسید این افراد که با آنها صحبت کردید چه کسانی بودند؟ علی ذوالفقاری پاسخ مشخصی برای این سوال نداشت و گفت پرسیدید آیا پروسه بازپرسی را برای کسی گفتهام و من پاسخ دادم خیر، اما توضیح داد که نام شهدا را از دوستانم پرسیدم چون همه را به یاد نداشتم.
وکیل مدافع نوری دوباره سوالش را تکرار کرد و علی ذوالفقاری گفت حق ندارد اسم افرادی که با آنها صحبت کرده را بگویید چون در ایران زندگی میکنند.
وکیل مدافع نوری در ادامه سوالاتی درباره تاریخهایی که علی ذوالفقاری برای رفتن نزد هیات مرگ و راهروی مرگ اعلام کرد پرسید. وکیل نوری همچنین پرسید چرا برخی از این مطالب را در بازجویی پلیس نگفته است. علی ذوالفقاری توضیح داد که بعدها برخی از این مسائل مانند روزی که در جریان اعدامها به انفرادی برده شده یادش آمده است.
وکیل نوری در پایان یک سوالی کنترلی پرسید، او گفت لشکری و ناصریان زندانیان را به کجا، یعنی کدام جهت میبرند؟ ذوالفقاری گفت که نمیداند اما بعدا شب در داخل بند بسته از زندانیان شنیده که آنها را به سمت حسینیه (محل اعدامها) میبردند.
وکیل مدافع نوری پرسید آیا کتابهای ایرج مصداقی را خوانده است؟ ذوالفقاری گفت این کتابها را نخوانده است. وکیل نوری توضیح داد که در کتاب مصداقی بهروز شاهمقامی را نهم مرداد اعدام کردهاند، اگر این درست باشد چگونه میتوانید این تفاوت زمانی را توضیح دهید؟ ذوالفقاری گفت من به گفتههای ایرج مصداقی کاری ندارم. وکیل نوری پرسید به صورت کلی نظرش در مورد ایرج مصداقی چیست؟ ذوالفقاری گفت ربطی به این دادگاه ندارد زیرا اینجا دادگاه حمید عباسی (نوری) است و شما میتوانید بازجوییهای من را بخوانید تا بدانید نظر من چیست.
در پایان وکیل مدافع حمید نوری چند سوال در مورد اتاق گاز پرسید و اینکه آن اتاق چقدر بزرگ بود و حدودا چند نفر را در خود جای میداد و با برخی توضیحات علی ذوالفقاری به این سوال، جلسه سی و دوم دادگاه حمید نوری به پایان رسید.
در آخرین دقایق پایانی جلسه سی و دوم زمانی علی ذوالفقاری از حرکات دست حمید نوری به محضر دادگاه اعتراض کرد و گفت نوری به من حرکاتی را نشان میدهد. رئیس دادگاه بابت رفتار حمید نوری ابراز تاسف کرد و گفت که آن را ندیده است. مجددا برای چند دقیقه جو متشنجی در دادگاه حاکم شد.
جلسه بعدی دادگاه حمید نوری (سیوسومین جلسه بدون در نظر گرفتن جلسات فوقالعاده و بر اساس جدول از پیش اعلام شده) روز سهشنبه ۲۶ اکتبر / ۴ آبان برگزار میشود. بناست در این جلسه رضا فلاحی از انگلیس در محضر دادگاه شهادت خود را ارائه کند. زمان شروع دادگاه ساعت ۹ صبح به وقت محلی است.
نظرها
نظری وجود ندارد.