ادبیات کوئیر و روایتگری خشونت: «پایان ادی» نوشته ادوارد لوئی
بزرگ شدن به عنوان یک فرد کوئیر در یک محیط مردسالار چگونه است و با چه اشکالی از خشونت روزمره همراه است؟ پایان ادی برای رنج دگرباشان جنسی بیان ادبی یافته است.
ادبیات کوئیر چیست و به چه کار میآید؟ آیا ادبیاتی است که توسط افراد کوئیر نوشته میشود، یا ادبیاتی است که به تجربه افراد کوئیر میپردازد؟ هر دوی اینها میتواند صادق باشد، اما چه میشود اگر ادبیات نه صرفا بیان تجربه کوئیر بودن، که خود نیرویی در خدمت سست کردن ساختارهای دگرجنسگراهنجاری و باورهای سرکوبگر اجتماعی درباره نقشهای کنترلگر جنسی و جنسیتی باشد؟ در این صورت ادبیات در خدمت نوعی مبارزه رهاییبخش است، مبارزهای که همچون تظاهرات رفتن و شورش سیاسی و جنبش اجتماعی، در پی تغییر جامعه است. البته بر خلاف مبارزههای سیاسی، ادبیات در وهله اول در پی تغییر نهادها یا قوانین جامعه نیست، بلکه در پی تغییر فرهنگ، و تغییر ذهن و آگاهی ما است، تغییری که لزوما کمتر سیاسی نخواهد بود. یکی از صداهای شناخته شدهی این نوع ادبیات، یعنی ادبیات رهاییبخش کوئیر، نویسنده جوان فرانسوی ادوارد لوئی است.
رمان اول لوئی «پایان اِدی» نام دارد و شرح کودکی دشوار او به اون عنوان پسر همجنسگرایی است که در در یکی از دهات فقیر شمال فرانسه بزرگ میشود. بزرگ شدن به عنوان یک فرد کوئیر در یک محیط مردسالار چگونه است و با چه اشکالی از خشونت روزمره همراه است؟ «پایان اِدی» با این سطرها شروع می شود: « از کودکیام خاطرات خوشی ندارم. منظورم این نیست که هرگز، در تمام آن سالها، احساس شادی و خوشی نکردم. اما رنج فراگیر است: رنج هر آنچه را که در ساختارش نمی گنجد حذف میکند.»[۱]
رمان لوئی روایتگر داستان این رنجهاست. نوعی از خشونت در بعضی هنجارها و انتظارات و ارزشهای سرکوبگر اجتماعی هست که از چشم اکثریت اغلب پنهان میماند. تا وقتی مطابق نقشهای جنسیتی و ارزشهای دگرجنسگراهنجار رفتار میکنیم متوجه فشار اجتماعی آنها نیستیم، ولی لحظهای که سرپیچی میکنیم خطر از همه جا سر بر میآورد. لوئی روایتگر خشونت روزمرهای است که از کودکی با آن مواجه بود: مسخره شدن در مدرسه به خاطر «دخترانه» رفتار کردن، دائما «ک*نی» خطاب شدن، تحقیر شدن و فحش و کتک خوردن، و مایه سرافکندگی خانواده بودن حتی قبل از اینکه خودش گرایش جنسی خودش را کشف کند. گویی کل محیط جامعه همچون پلیسی محافظتگرِ دگرجنسگراهنجاری، مردانگی سمی و نقشهای جنسیتی از پیش تعریف شده است و خیلی زود شروع به مجازات پسربچهای میکند که آنطور که از پسربچهها انتظار می رود راه نمیرود، حرف نمیزند و رفتار نمیکند.
ادی - اسم آنروزهای ادوارد لوئی که بعدا خودش آن را به ادوارد تغییر میدهد – دانشآموز خوبی است اما آنطور که اطرافیانش از او انتظار دارند «مرد» نیست و زندگیاش به همین دلیلِ به ظاهر ساده خیلی زود تبدیل به جهنم میشود. لوئی بعدا در مصاحبهای درباره رنجهای دوران کودکیاش میگوید: «نوشتن إدی برای من ابزاری بود تا اشکهای إدی را به عنوان محصول تمام تاریخ همجنسگراستیزی، سلطه مردانه و خشونت اجتماعی ببینم که قبل از آن وجود داشتند. وقتی آن را نوشتم فهمیدم که حتی اشکهای ما سیاسی هستند.»[۲]
سبک کتاب لوئی رمان خودزندگینامهنگارانه (autio-fiction) است و در سنت روایتهای زندگینامهای نویسندگان فرانسوی کوئیری همچون آندره ژید، ژان ژنه، دیدیه اریبون و... قرار دارد. قوّت روایت لوئی درباره زندگی خودش در این است که این روایت همانقدر در مورد خود لوئی است که درباره محیط اجتماعی اطراف او. اگرچه نوشتن روایتی خود زندگینامهنگارانه ممکن است دارای رگهای از خودشیفتگی به نظر برسد، اما کتاب لوئی در اصل از خاطرات و زندگی خودش همچون ابزاری سیاسی برای تحلیل جامعه استفاده میکند. پیرو اصل «امر شخصی سیاسی است» که همیشه الهامبخش آثار کوئیر و فمینیستی بوده، لوئی با روایت و توصیف خانواده همجنسگراستیزش که از رفتارهای او شرمنده هستند، پدری که تمام تلاشش در خدمت «مرد بودن» هر چه بیشتر است و مدرسه ای که مدام او را مسخره میکند، توصیفگر جامعهای است که افراد کوئیر را سرکوب کرده و به حاشیه میراند.
يکی از ویژگیهای برجسته آثار ادوارد لوئی نگاه دقیق او به تقاطع اشکال مختلف سرکوب اجتماعی است. آثار لوئی به بررسی همجنسگرایی و نقد سلطه مردانه محدود نمیشوند و به تبعیض بر پایه جنسیت، نژاد و طبقه نیز میپردازند. در «پایان إدی» همجنسگراستیزی خانواده راوی از نژادپرستی و از فقر آنها جدا نیست و همه اینها با هم اجزای یک کل واحد را تشکیل میدهند که محیط اجتماعی خشن آدمهای آسیبپذیری است که از منافع اجتماعی بهره چندانی ندارند. لوئی در توصیف مادر فقیرش که از تمسخر و تحقیر همسایهای که شاید فقط کمی از خانواده آنها فقیرتر بود دست برنمیدارد مینویسد: « یک اراده و تلاش عاجزانه و دائمی وجود دارد برای زیردست و فرومایه خطاب کردن دیگران، برای اجتناب از افتادن در قعر نردبام سلسله مراتب اجتماعی.»[3] با تمام بدبختیهایی که خانواده لوئی با آن دست و پنجه نرم می کنند، باز هم مفتخرند به اینکه به بیفرهنگی و بینزاکتی عربها و آفریقاییها نیستند. لوئی با روایت خارجیستیزی و همجنسگراستیزی خانوادهای که خودش قربانی فقر و بیعدالتی است، درهمتنیدگی ستمهای مختلف اجتماعی و رابطه پیچیده آنها با هم را نشان میدهد.
پیرو اصل «امر شخصی سیاسی است» که همیشه الهامبخش آثار کوئیر و فمینیستی بوده، لوئی با روایت و توصیف خانواده همجنسگراستیزش که از رفتارهای او شرمنده هستند، پدری که تمام تلاشش در خدمت «مرد بودن» هر چه بیشتر است و مدرسه ای که مدام او را مسخره میکند، توصیفگر جامعهای است که افراد کوئیر را سرکوب کرده و به حاشیه میراند.
نگاه دقیق لوئی به خشونت و ستم در روابط اجتماعی بیتاثیر از پیشینهی تحقیقاتی او در رشته جامعهشناسی نیست. آنچه قابل توجه است امتناع لوئی از تقسیم جهان به ستمگرها و قربانیها است. به نوعی، شخصیتهایی که امتیاز اجتماعی دارند و از بسیاری لحاظ فرادست محسوب میشوند، خودشان در دایره امن نبوده و از آسیب خشونت اجتماعی در امان نیستند. لویی هنرمندانه نشان میدهد که چطور شخصیت پدرش به عنوان مردی که رفتارهایش پیرو کلیشههای مردانگی سمّی و نقشهای جنسیتی و دگرجنسگرایی اجباری است، بر انکار و سرکوب بخشی از وجودش بنا شده که مطابق این هنجارها و کلیشهها نبودهاند. با اینکه او از رقصیدن و رفتارهای «دخترانه» پسرش بیزار است، در میانه کتاب میفهمیم خود پدر هم در جوانی میرقصیده و حتی عکسی با لباس زنانه دارد که برای راوی (و خواننده) معماها ایجاد میکند. آیا پدر از ظرافت و «زنانگی» پسرش بیزار است چون از بخشی از گذشته خود و بخشی از تمایلات خودش بیزار است؟ آیا تجربیات جوانیاش او را هم گرفتار تمسخر و تحقیر کرده و سرانجام به تنگنایی رساندهاند که او را به مرد خشن و همجنسگراستیز امروز بدل کرده است؟ و این سوالات ما را به سوال های بزرگتری درباره نفرت علیه اقلیتها می کشاند: آیا نفرت از دیگری، در اصل نفرت از بخشی از وجود خودمان نیست که از آن میترسیم یا بیزاریم؟ در سالهای اخیر در رسانهها بارها و بارها اخباری درباره مردان همجنسگراستیز مشهوری – کشیشها، سیاستمداران و... – منتشر شده که یا آشکارسازی کردهاند یا مدارکی از روابطشان با مردان به بیرون درز کردهاست. مردانگی خشن پدر إدی تنها به پسر همجنسگرایش آسیب نمیزند بلکه بخشی از وجود خودش را نیز سرکوب و خفه می کند.
و البته آسیبی که إدی میبیند بیشک با اطرافیانش قابل مقایسه نیست. او همه تلاشش را میکند که خودش را هم رنگ محیطش کند و مثل بقیه پسربچهها پسرانه رفتار کند: فوتبال بازی میکند، دوستدختر پیدا میکند، هر روز جلوی آینه به خودش میگوید: «امروز یه مَرد واقعی خواهم بود.» نتیجه آن همه خشونت بر إدی، چیزی است که بسیاری از اقلیتهای جنسی آن را تجربه کردهاند: نقش بازی کردن و فرار از هویت خود، شرم و نفرت از خود، افکار مرگ و خودکشی. اینکه پایان داستان چه میشود و چطور راوی سرانجام از این مهلکه جان ِ سالم به در میبرد و میشود نویسندهای که امروز هست را اینجا لو نمیدهیم اما داستان لوئی گویی کاری را با ساختار همجنسگراستیز جامعه میکند که آن پسربچهی هراسان کودکیاش نمیتوانست انجام دهد: رسوا کردنش، بیاعتبار کردنش و شاید یک قدم آن را به سستی و نابودی نزدیکتر کردن.
رمان «پایان اِدی» تا کنون به بیشتر از بیست زبان ترجمه شده است. از آثار دیگر لوئی میتوان به کتابهای «تاریخ خشونت» و «چه کسی پدرم را کشت» اشاره کرد.
[۱] Louis, Édouard. The End of Eddy: A Novel. Farrar, Straus and Giroux, 2017, p.3.
[۲] https://www.theparisreview.org/blog/2016/05/03/the-state-of-the-political-novel-an-interview-with-edouard-louis/
[۳] Louis, Édouard. The End of Eddy: A Novel. Farrar, Straus and Giroux, 2017, p.77.
نظرها
نظری وجود ندارد.