سپیدهدم همه چیز: وضع بشر در آغاز تاریخ چگونه بود؟
دیوید گربر و دیوید ونگرو، یک باستانشناس و یک انسانشناس، با به چالش کشیدن پیشفرضهای ما در مورد نحوه عمل و چگونگی سازماندهی جوامع نخستین توضیح میدهند که نه نابرابری بهای تمدن است و نه دولت تقدیر بشر.
تاریخ موضوع مهمی است. وقتی در مورد مجسمهها، یادبودها و مثلاً بردارهداری و نقش امپراطوریها بحث میکنیم، مشاجره در مورد گذشته همواره بخشی از مباحثه است و ما به این مشاجرهها عادت کردهایم؛ اما شاخهای از تاریخ وجود دارد که تاکنون از این اختلافنظرها و مشاجرها و تضادها برکنار مانده است: داستان گذشته خیلی خیلی دور ما، دوران «سپیدهدم» بشریت.
برای دیوید گربر انسانشناس و دیوید ونگرو باستانشناس این همٰرأیی عمومی در مورد آغاز تاریخ خود یک مسأله است. بنابر آنچه آنها در کتاب بتشکنانه خویش «سپیدهدم همهچیز» میگویند، بخش بزرگی از باورهای ما در مورد گذشته دور بشری چیزی جز اسطوره و افسانه نیست— در واقع اسطوره خاستگاهی ماست، معادلی مدرن برای ماجرای آدم و حوا و باغ عدن.
هسته بنیادی این اسطوره مدرن، موضوع طلوع تمدن و همراه با آن، طلوع دولت است. همچون تمام اسطورهها و افسانههای خاستگاهی، روایت غالب از آغاز تاریخ واجد نیرویی عظیم است و گستردگی و انعطافپذیری آن به مانعی بدل شده بر سر آنکه بتوانیم به روشنی در مورد بحرانیهای کنونی خویش فکر کنیم.
رد و نشان این اسطوره سرآغازین را همهجا میتوان پیدا کرد، در قفسههای هر کتابفروشیای در فرودگاه و در خیابانهای اصلی، در کتابهای مشهور و پرفروشی همچون «انسانهای هوشمند» یووال نوح هراری، «جهان تا دیروز» جرد دیاموند یا «خاستگاههای نظم سیاسی» فرانسیس فوکویاما. یک پیشفرض مشترک در همه این کتابها میتوان یافت: هرچه جوامع بزرگتر و پیچدهتر و ثروتمندتر و «متمدنتر» میشوند، به ناگزیر نابرابرتر خواهند شد. گفته میشود انسانهای اولیه همچون اجتماع انسانی کالاهاری در گروههای کوچک و متحرک زندگی میکردند و این گروهها برابریخواه و دموکراتیک بودند.
نظرات در مورد وضعیت اولیه [یا طبیعی] بشر متفاوت است: یک بهشت نخستین [ آن طور که مثلاً ژان ژاک روسو آن را به تصویر میکشد] یا یک جهنم هابزی [که در آن انسان گرگ انسان است]، اما در هر دو صورت پیشفرض عمومی این است که با آغاز عصر یکجانشینی و کشاورزی –که مستلزم مدیریت کار و زمین بود— این وضعیت اولیه ناپدید میشود. ظهور شهرهای اولیه و سرانجام دولتها، سلسله مراتب سفت و سختتری را ایجاب میکرد، و همراه با آنها کل بسته تمدنی – یعنی رهبران، مدیران ، تقسیم کار و طبقات اجتماعی—به بشر تحمیل شد. بدینتریب، درس این روایت کلان روشن است: معامله برابری و آزادی بشر با پیشرفت.
گربر و ونگرو، ریشههای این روایت «مرحلهگرا» را اندیشه روشنگری میدانند و نشان میدهند چگونه این روایت به شکلی مداوم احضار شده و متفکران نسلهای مختلف را به خود خود جذب کرده است، به ویژه که هم متفکران لیبرال و هم متفکران رادیکال آن را مبنای انسانشناختی ایدههای خود قرار دادهاند. از جمله متفکران لیبرال نخستینی که اندیشهشان بر این روایت استوار است، میتوان اشاره کرد به آدم اسمیت. این روایت به کار لیبرالهایی همچون او میآید چرا که توجیه کننده افزایش نابرابری ناشی از تجارت و ساختار دولت مدرن است. در مقابل، ژان ژاک روسو نسخهای از این روایت را ارائه کرده که به درد چپ میخورد: انسان در «وضعیت طبیعی» بدواً آزاد بود، اما با ظهور کشاورزی، مالکیت و مانند آن، به زنجیر کشیده شد. فردریش انگلس افسانه «وحشی نجیب یا نیک» روسو را با ایدههای تکاملگرای داروینیستی ترکیب کرد تا یک روایت مارکسیستی خوشبینانهتر از پیشرفت تاریخی به دست دهد: کمونیسم اولیه با مالکیت خصوصی و دولتها سرکوب شد و روند تاریخ در ادامه به ظهور کمونیسمی پرولتریایی و مدرن منجر خواهد شد.
همین افسانهسرایی— در هر دو شکل لیبرال و رادیکال آن— است که گربر و ونگرو میکشند تا برمبنای پژوهشهای باستانشناسانه و انسانشناسانه جدید به چالش بکشند. برای مثال، حفاریها در لوئیزیانا نشان میدهد که در حدود ۱۶۰۰ سال قبل از میلاد بومیان آمریکا عملیاتهای عظیم خاکی انجام داده بوند برای ساخت سازههایی برای تجمعهای جمعی که مردم را از صدها مایل دورتر گردهم میآورد؛ این شواهد بر این تصور خط بطلان میکشند که همه انسانهای اولیه که از طریق جمعآوری دانه و گیاه روزگار میگذارندند یک زندگی ساده و منزوی داشتند.
در عین حال، آنچه اصطلاحاً«انقلاب کشاورزی» خوانده میشود— این معامله فاوستگونه عصرنوسنگی مبنی بر واگذشتن سادگی برابریخواهانه برای کسب ثروت و مقام و سلسلهمراتب— هرگز رخ نداده است. گذر از مرحله جمعآوری دانه و گیاه به دوران کشاوزی به شکلی بسیار کند و پراکنده رخ داد [انقلابی در کار نبود]؛ بسیاری از آنچه کشاورزی انسانهای اولیه تلقی میشود، در واقع چیزی جز باغبانی در مقیاس کوچک نبوده است، فعالیتی که با ساختارهای اجتماعی مسطح آن دوران بسیار سازگار بود. به همین ترتیب، ظهور شهرها ضرورتاً وجود پادشاهان، کشیشان و بوروکراتها را ایجاب نمیکرد. در بقایای تمدنی دره سند همچون هاراپا ( ۲۶۰۰ سال قبل از مسیح) هیچ نشانی از کاخها و معابد نیست و ویرانههای باقی مانده خبر از وجود یک قدرت غیرمتمرکز و پراکنده را در این تمدنها میدهد.
گربر و ونگرو در عین حال اسطوره دیگری را نیز به طور خاص رسوا میکنند، این پیشفرض که «وحشی»های نخستن احمق و نیک یا نجیب بودند. در عصری که پرستش خدایانان-تکنولوژی مبعد «دره سیلیکون» رایج است، عجیب نیست فراگیری این باور عمومی که انسانهای امروز از اجداد نخستین خویش «هوشمند»تر اند. اما از یاد نبریم که مبلغان یسوعی قرن هفدهم چه قدر از کشف چاپکی فکری مردم وندات بومی آمریکا آشفته شدند، بهویژه وقتی ظرافت و مقاومت آنها را در برابر فشار تغییر دین و گرویدن به مسیحیت دیدند. آن بومیها حتی از «زیرکترین شهروندان و بازرگانان در فرانسه» فصیحتر سخن میگفتند. این پیچدگی نتیجه شوراهای دموکراتیک وندات دانسته شده، شوراهایی «که تقریباً به طور روزانه در روستاها و در خصوص تقریباً همه مسائل» برپا میشد و «توانایی سخنگویی [بومیان] را بهبود میبخشید.» به نظر گربر و ونگرو، بهاصطلاح انسانهای نخستین به خاطر همین مهارتها و عادتها در مقایسه با آنچه ما امروز هستیم «حیوانهای سیاسی» حقیقیتر بودند. و به طور روزانه در مسائل مربوط به سازماندهی جوامعشان مداخله میکردند، به جای آنکه به شکلی اخته در مورد این مسائل توئيت کنند.
گربر، تا آخرین سال زندگیاش در ۵۹ سالگی، یکی از مشهورترین آنارشیستها و از رهبران فکری جنبش اشغال وال استریت بود (جنبشی که حالا ده ساله شده است). کتاب «سپیدهدم همه چیز» در ادامه سنت انسانشناسی ضد-دولتگرا نوشته شده است. یکی از نخستین نمونه کارهای نظری این سنت، «کمک متقابل» نوشته پتر کروپوتکین در سال ۱۹۰۲ است که الگویی جایگزین برای تاریخنگاریهای تکاملگرای مد روز دوران خویش ارائه میدهد و از مردم «وحشی» در برابر داوریهای تند امپریالیستها و البته مارکسیستها دفاع میکند...
کتاب گربر و ونگرو مبتنی بر آرمانی کردن یک «دوران طلایی» گذشته نیست. و این نکته مهمی است. کتاب اصراری ندارد که ما بازگردیم به نوعی سبکزندگی پارینهسنگی. تاکید نویسندگان بر کثرت و مرکببودن محض جوامع اولیه بشری است، جوامعی که از برخی جهات سلسلهمراتبی و نابرابر بودند و از برخی جهات دیگر نه. به در واقع، جوامعی مانند چروکیها یا اینوئیتها حتی بسته به فصل میان اقتدارگرایی و دموکراسی در نوسان بودند. کتاب درنهایت به روشنی از چرایی توجه و علاقه نویسندگان به جوامع بدوی پرده برمیدارد. گربر و ونگرو جسارت تجربهکردن، تخیل و بازیگوشی انسانهای نخستین را میستایند و البته، به قول جیمز سی اسکات، استادی آنها در هنر تن ندادن به حکمرانی و کنترل را.
«سپیدهدم همهچیز» کتابی هیجانانگیز است، اما مشخص نیست دقیقاً به چه کار آنارشیسم امروز میآید. خواننداگان بدبین احتمالاً خواهند پرسید: اگر دولتها در شکل کنونی آنها چنین غیرضروری اند، پس چرا در سرتاسر جهان به الگوی غالب بدل شدهاند؟ برای پاسخ به این پرسش، گربر و ونگرو به طور مفصل به چگونگی ظهور دولتهای مدرن پرداختهاند، و به اینکه چگونه میشد از ظهور آنها جلوگیری کرد و بدون آنها زندگی کرد. این همان کاری است کروپوتکین تلاش کرد انجام دهد، و به نظر طرح چنین پرسشهایی امروز بیش از پیش ضروری است، به ویژه آنکه پیچیدگی و پیوند درونی چالشهای جهانی، بسیاری را به این نتیجه رسانده که ما به ظرفیت و توانایی دولتی بیشتر، و نه کمتری، نیاز داریم.
در هرحال، ویران کردن بنیادهای اسطورهای خود فینفسه ماموریتی مهم و حیاتی است. و همزمان با جستوجوی راههای جدید و پایدار برای سازماندهی جهان، ضروری است طیف گسترده شیوههای تفکر و زندگی نیاکان خویش را مورد بررسی قرار دهیم و درک کنیم. و البته بدون شک باید نسخههای متداول و عرفی تاریخ را که بدون مداقه و بررسی مدتهاست پذیرفتهایم، از نو به پرسش بگیریم و به چالش بکشیم.
ترجمه و تلخیص از گاردین
نظرها
جوادی
این کتاب که خلاصه ای از آن در اینجا بیان شد به خاطر طرح پرسش های نو و بنیادی و زیرسوال بردن تفسیرهای ایدئولوژیکی رایج از تاریخ آموزنده است. البته نباید فراموش کرد که آنارشیسم هم یک ایدئولوژی به شمار می آید و برای اینکه داوری کرد که نظرات نویسندگان کتاب تا چه اندازه علمی است و تا چه اندازه ایدئولوژیک، هم باید کل کتاب را خواند و هم در برخی از زمینه های مرتبط اطلاعات کافی و تخصصی داشت. ممنون از انتخاب این مقاله و قراردادن آن در سایت.