ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

جلسه سی‌و‌ششم دادگاه حمید نوری: «یک بار هم بیرون از زندان با نوری مواجه شدم»

محمد زند در جلسه سی‌وششم دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت خود را از آلبانی ارائه داد. او از جان‌به‌دربردگان اعدام‌های تابستان ۶۷ و از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین است. او جزو افرادی است که در بیرون از زندان هم یک بار با حمید نوری مواجهه داشته.

با توجه به اینکه جلسه سی‌وپنجم (جمعه ۲۹ اکتبر / ۷ آبان)، به دلیل مشکل صحرا نیکو با اعلام قاضی لغو شد، سی‌و‌ششمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده و بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده یا برگزار نشده)، روز ۱۰ نوامبر / ۱۹ آبان، همزمان با دومین سالگرد دستگیری او در فرودگاه استکهلم، برگزار شد.

جلسه سی‌وشش‌ام و جلسه بعدی دادگاه حمید نوری در آلبانی برگزار خواهد شد تا هفت شاهدی که امکان حضورشان در استکهلم فراهم نشده، در صحن دادگاه شهادت دهند. شاهد امروز محمد زند، عضو سازمان مجاهدین است که برادرش رضا زند در اعدام‌های ۶۷ اعدام شد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

در حاشیه برگزار شدن جلسه دادگاه حمید نوری در آلبانی، حمید اشتری، از شاکیان اصلی پرونده نوری در اتاقی در کلاب‌هاوس گفت:

«بحث درباره تشکیل دادگاه نوری در آلبانی از تابستان مطرح شد. با توجه به اینکه برخی شاکیان و شاهدان به عنوان عضو سازمان مجاهدین در آلبانی پناهنده هستند اما مدارک لازم برای سفر به استکهلم را در اختیار ندارند و اساسا امکان خروج از آلبانی برایشان ممکن نیست. به همین دلیل دادگاه از قبل این تصمیم را داشت که برای شنیدن شهادت این افراد در آلبانی تشکیل جلسه بدهد.»

حمید اشتری همچنین به ادعاهایی که از سوی سازمان مجاهدین مطرح شده و در آنها تشکیل این دادگاه در آلبانی پیروزی این سازمان تلقی شده، پاسخ داد و گفت این ادعا درست نیست و دادگاه صرفا بر اساس اهمیت شهادت این افراد در روند دادرسی، تصمیم گرفت که با صرف هزینه در محل حضور آنان تشکیل جلسه بدهد و مقدمات این تصمیم از قبل مطرح شده بود.

شهلا شفیق، نویسنده و پژوهشگر هم در حاشیه برگزار شدن سی‌و‌شش‌امین جلسه دادگاه حمید نوری که در آلبانی تشکیل شد، این دادگاه را اتفاقی تاریخی خواند. او این وضعیت را در تقابل با تبلیغات و پروپاگاندای جمهوری اسلامی در طول چهار دهه گذشته ارزیابی می‌کند.

با آغاز دادگاه حمید نوری برای شنیدن شهادت محمد زند، کنت لوییس، وکیل مشاور او به معرفی این شاهد برای دادگاه پرداخت. او از دستگیری، احکام صادر شده برای محمد زند، انتقالش به زندان‌های مختلف و در نهایت آزادی او گفت و همچنین پیوستن دوباره‌اش به سازمان مجاهدین در کمپ اشرف (واقع در عراق).

وکیل مشاور سپس به سرنوشت برادر محمد زند، یعنی رضا زند اشاره کرد که در جریان اعدام‌های تابستان سال ۶۷ اعدام شده است. کنت لوییس گفت که موکلش محمد زند را سه بار به راهروی مرگ برده‌اند و او بارها با حمید عباسی (نام مستعار حمید نوری) برخورد داشته است. او همچنین در سال ۱۳۷۴ هم در تهران با نوری روبه‌رو شده است.

وکیل مشاور محمد زند در ادامه گفت که این شاکی و شاهد در کمپ مجاهدین خلق در آلبانی به سر می‌برد. او همچنین گفت موکلش مدلی از زندان گوهردشت ساخته شده که در روزهای دادگاه در آلبانی برای ارائه توضیح روی میز خواهد بود:

«محمد زند همچنین چند شیء با خودش دارد که می‌خواهد به دادگاه نشان بدهد، از جمله کابل، چشم‌بند و آن وسیله‌ای که با استفاده از آن کرکره فلزی پنجره را تغییر شکل می‌دادند تا بتوانند بیرون را ببینند.»

با پایان صحبت‌های وکیل مشاور، رئیس دادگاه پس از توضیح درباره ضبط بازجویی، از دادستان خواست روند بازپرسی از محمد زند را آغاز کند. دادستان پیش از پرسیدن سوال‌ها و آغاز بازپرسی از محمد زند خواست که به سوال‌ها کوتاه و دقیق پاسخ دهد:

«وقت ما امروز محدود است و لازم است که کوتاه به سوالات پاسخ دهید. همچنین آن‌چه دیده‌اید یا شنیده‌اید را تفکیک کنید. من ابتدا چند سوال کنترلی از شما می‌پرسم و سپس شما خودتان روایت می‌کنید.»

محمد زند در پاسخ به سوال دادستان گفت برادرش در ۲۱ سالگی دستگیر شده است. اتهام محمد و رضا زند هواداری از سازمان مجاهدین خلق بوده و سه بار به راهروی مرگ و سه بار به اتاق هیأت مرگ برده شده است.

محمد زند در پاسخ به دادستان گفت:

«۱۵ مرداد ۶۷ برای اولین بار به راهروی مرگ و اتاق هیأت مرگ برده شده. شش مرداد ۶۷ روزنامه‌ها را قطع کردند. شب بعد از گرفتن آمار زندانیان، داود لشکری داخل بند آمد. اسم سه نفر را خواند: غلامحسین اسکندری، سید حسین سبحانی و فکر می‌کنم مهران هویدا. ما رفته بودیم جلوی در و به نیامدن روزنامه اعتراض می‌کردیم. من بودم و [از زندانیان حاضر در محل نام بُرد]، داود لشکری ما را هم از بند بیرون کشید و به این راهرو برد. چشم‌بند زدیم و او اتهام ما را پرسید. گفتیم هواداری. شروع کردند ما را شکنجه کردن و کتک زدن. یک پاسداری بود که کاراته‌کار بود. با پوتین لگد زد به تن من که دنده‌ام همان‌جا شکست. بعد هم پرید بالا و با پوتین روی پای من کوبید که شست پایم هم شکست. این روند یک ساعت ادامه داشت. بعد دوباره لشکری اتهام ما را پرسید. ما گفتیم هواداری سازمان. گفت کدام سازمان؟ سه نفر از ما گفتند سازمان مجاهدین. گفت بروید داخل بند تا بیاییم سراغتان. ما برگشتیم داخل... من حالم خیلی بد بود. برادرم رضا من را دید و گفت که این چه حالی‌ است. زیر بغلم را گرفتند و من را بردند به دست‌شویی. من آنجا استفراغ کردم و آخرین باری بود که تماس دست آن دو دوستم را احساس کردم. شب به سختی سعی کردم بخوابم. فردایش آمدند تلویزیون را از داخل بند بردند. برادرم داشت با محمود رویایی راه می‌رفت که گفت این دیگر خیلی زیاده‌روی‌ است و فراتر از آزارهای معمول است. ما باید اعتراض کنیم. برادر من ۲۱ ساله بود، دانشجوی رشته برق، او در شهریور سال ۶۰ دستگیر شد. رضا خیلی مهربان و دوست‌داشتنی بود و من می‌خواستم این را بگویم. او خیلی تلاش داشت که هوای زندانیان بی‌بضاعت را داشته باشد و به پدرم می‌گفت که پول بیشتری بدهد تا او بتواند به زندانیان مورد نظرش کمک کند.»

محمد زند در ادامه درباره دیگر تجربه‌های زندان و برخورد با دیگر زندانیان صحبت کرد. او در ادامه گفت:

«در آخرین ملاقاتی که ما با مادرمان داشتیم -در تیر ماه سال ۶۷- او به مادرم گفت که دیگر منتظر ما نباش. ما از اینجا زنده بیرون نمی‌آییم. من سعی می‌کردم مادرم را دلداری بدهم اما رضا می‌گفت باید بدانند که این رژیم نمی‌گذارد ما زنده از اینجا بیرون بیاییم. خلاصه رسیدیم به هشت مرداد که آمدند و ما را صدا زدند. من و رضا، محمود رویایی، نصرالله مرندی و چند نفر دیگر. رضا انگشتر و تسبیحش را درآورد و به طرف من دراز کرد که بگیر و خداحافظ. من دیگر برنمی‌گردم. من دلم نیامد بگیرم و نگرفتم. آنها را به نصرالله مرندی و گفت ما رفتیم، خداحافظ... ما آن روز فرغون طناب را دیدیم. من وقتی رسیدم دم پنجره، داود لشکری را دیدم با فرغون طناب و دیدم که اسلحه کمری هم بسته. این اولین بار بود که می‌دیدم او سلاح کمری بسته. از حسن اشرفیان پرسیدم نظرش چیست و او گفت نظر خاصی ندارد اما خودم یقین داشتم که موضوع اعدام است.»

محمد زند در ادامه گفت که دو-سه ساعت بعد از این مشاهدات از سوله‌های پایین پنجره صدای «مرگ بر منافق» شنیده است. او در ادامه گفت:

«عصر بود که پاسدار آمد دم بند. نصرالله مرندی به من گفت که برو بگو می‌خواهم برای برادرم رضا لباس بفرستم. پاسدار گفت “نیازی نیست، بعدا”. شب شد. همان پاسداری که گفتم کاراته‌باز بود آمد دم در و پرسید اسم پدر منصور قهرمانی چه بود؟ چون فعل زمان گذشته استفاده کرد ما مشکوک شدیم. ضمن اینکه پرسیدیم چرا نمی‌رود از خودش بپرسد؟ البته تقریبا قطعی بود برایمان که اعدام در جریان است. روز هشت مرداد اعدام‌ها با زندانیانی که از مشهد آورده بودند شروع شده بود. از جمله جعفر هاشمی و دکتر محسن فغفور مغربی. این‌ها را از مشهد آورده بودند که موضع علنی می‌گرفتند و می‌گفتند ما سربازان “مسعود و مریم” هستیم. این‌ها را همان روز اعدام کردند. ملی‌کش‌ها را هم که از سال‌های قبل در زندان بودند یا مصاحبه را برای آزادی قبول نکرده بودند، همان روز اعدام کردند. از جمله کسانی که اعدام شدند و من می‌شناختم، جلال لایقی بود، داریوش کی‌نژاد که زرتشتی بود و مهشید رزاقی که عضو تیم هما و تیم ملی بود و اعدام شد. همچنین زندانیانی که از کرمانشاه آورده بودند. به هر حال هشتم تمام شد و روز نهم مرداد، یک‌شنبه، ساعت حدود ۹ صبح بود که پاسدار آمد کرجی‌ها را از بند ما برد. مهران صمد‌زاده، مهرداد اردبیلی، حسین بحری، زین‌العابدین افشون، محمد فرمانی، علی هوستی که خیلی با من دوست و نزدیک بود، همه این‌ها را بردند اما زین‌العابدین افشون یکی دو ساعت بعد برگشت. دقیق یادم نیست اما صحبتش درباره دو تا کاغذ بود که داده بودند به همه که یک چیزهایی از مواضع‌شان یا وصیت‌نامه‌شان را روی آن نوشته‌اند. همه این‌ها را همان روز همه اعدام کرده بودند. حالا شاید یکی دوتایشان مانده بودند برای روزهای بعد، اما تقریبا همه‌شان را همان روز اعدام کرده بودند. روز ۱۰ مرداد لشکری دوباره وارد بند شد. اول گفت همه بروند داخل اتاق‌هایشان و بعد گفت ۱۰ سال و ۱۰ سال به بالاها بیرون بیایند. حدود ۶۰ نفر اتهام‌شان را هواداری اعلا کردند با خودش برد؛ ما را نبرد. از جمله کسانی که برد یکی همین محمود رویایی بود، اکبر صمدی، محمد نوپرور تا جایی که یادم است، عباس افغان، اسدالله ستارنژاد، فکر می‌کنم علی مهدی‌زاده یا علی‌اصغر مهدی‌زاده یا مهدی علی‌زاده، دقیق یادم نیست اما او را هم برد. این‌ها را بردند و ما دیگر خبری تا ۱۲ مرداد نداشتیم. اینجا محسن زادشیر از طریق مرس آینه‌ای توانست با داریوش هنیفه‌پور زیبا ارتباط برقرار کند و داریوش به محسن گفت که اعدام‌ها به طور گسترده شروع شده. داریوش با ما در قزل‌حصار بود و تا جایی که می‌دانم خودش هم ۱۸ مرداد اعدام شد. روز ۱۳ مرداد داود لشکری من و تعدادی دیگر را صدا زد که بیرون بیایید؛ از جمله مجتبی اخگر. ما هم اتهام‌مان را هواداری گفتیم و ما را بیرون بردند و از بند خارج کردند و بردند به بند دیگر، بند دو بود و اتاق ۱۵. از سیزدهم که می‌شد پنج‌شنبه تا پانزدهم که می‌شد شنبه ما در همین اتاق بودیم. چهاردهم شب بود که غلامحسین فیض‌آبادی را پیش ما آوردند. به او گفتیم که می‌دانی اعدام‌ها شروع شده و دارند به طور گسترده اعدام می‌کنند؟ گفت در انفرادی بوده و شنیده. غلامحسین را چند وقت قبل از پیش ما برده بودند انفرادی. او گفت که اگر ببرندش پیش هیأت، او از هویت مجاهدین دفاع خواهد کرد. غلامحسین روز شنبه ۱۵ مرداد اعدام شد. آن روز صبح پاسدار آمد و من و ۱۰-۱۵ نفر دیگر را با خود برد به این راهرو که ما می‌گوییم "راهروی مرگ"، در طبقه همکف. بعد داود لشکری آمد آنجا اسم من را خواند و من را بردند توی راهرو و جلوی در اتاق، اینجا نشاند. چند دقیقه بعد ناصریان (محمد مقیسه) آمد اسم من را خواند و من را داخل اتاق هیأت مرگ برد. من صندلی‌ام آنجا بود و ناصریان پشت من بود و قبل از اینکه بنشینم ناصریان به من گفت که برادرت را اعدام کرده‌ایم و اگر آنچه را هیأت می‌گوید نپذیری، خودت را هم اعدام می‌کنیم. نیری که رئیس آنها بود و روبه‌روی من، گفت چشم‌بندت را بردار. چشم‌بند را که برداشتم، سه نفر روبه‌روی من نشسته بودند. نیری بود و دو نفر چپ و راستش که یکی از آنها پورمحمدی بود و یکی دیگر اشراقی که البته بعدا من متوجه نام آنها شدم. دو سه نفر هم چپ و راست این‌ها ایستاده بودند و به گمانم مسلح بودند و از آنها محافظت می‌کردند؛ دقیق نمی‌دانم. ناصریان پشت سر من ایستاده بود. نیری از من نام، نام پدر و مشخصات پرسید. بعد پرسید حکم‌ات چقدر است؟ گفتم ابد بوده که ۱۲ سال شده. گفت می‌خواهی که امام به تو عفو بدهد؟ گفتم که حکم من تمام می‌شود و خودم بیرون می‌آیم. یادم نیست اتهام من را پرسید یا نه اما من پرسیدم که برای چه برادر من را اعدام کردید؟ او هفت سال زندان کشیده بود و سه سال دیگر باید آزاد می‌شد. به ناصریان گفت که این را بیرون ببرید. من آوردند بیرون و در این قسمت راهرو نشاندند (روی ماکت نشان می‌دهد). آنجا نشسته بودم و صدای داود لشکری، حمید عباسی (حمید نوری) و ناصریان را می‌شنیدم. یک بار داود لشکری آمد یک لیست خواند و برداشت به همان سمت حسینیه با آمفی‌تئاتر برد که محل اعدام‌ها بود. بعد از یک نیم‌ساعت، حدود ساعت ۱۱ یا ۱۲ بود که دیدم همین حمید عباسی یا حمید نوری با داود لشکری دارند از همان سمت در راهروی مرگ به سمت ما می‌آیند. من تقریبا فاصله‌ام با ایشان ۱۰ تا ۱۵ متر بود وقتی آنها را دیدم. حمید عباسی یک دسته چشم‌بند در دستش بود و داشت می‌آمد. همراهش هم داود لشکری بود و وقتی نزدیک من رسیدند، لشکری گفت من می‌روم غسل می‌کنم و برمی‌گردم. داود لشکری رفت، حمید عباسی هم رفت یک لیست جدیدی آورد. همان موقع من دیدم ناصر منصوری را که روی برانکار بود و آوردند روبه‌روی من گذاشتند. ناصریان و حمید عباسی او را زیر فشار گذاشته بودند تا روابط و مناسبات داخل بند را برای آنان بگوید. او هم برای اینکه تن به این خیانت ندهد، خودش را از طبقه سوم و جایی که انفرادی بود، به پایین پرتاب کرده بود و قطع نخاع شده بود. ناصر منصوری هیچ حرکتی نداشت و فقط دراز کشیده بود. حمید نوری آمد اسم منصوری را با نام پدر خواند به اضافه علی حق‌وردی و تعدادی دیگر. آنها را بردند به سمت همان حسینیه یعنی محل اعدام‌ها. من باز آنجا بودم تا نیم ساعت، سه ربع بعد محمود زکی را دیدم. اول اطرافم را نگاه کردم و دیدم پاسداری نیست و کسی حواسش به من نیست. بعد از محمود زکی پرسیدم اتهامت را چه گفتی؟ گفت: من گفتم مجاهد خلق. محمود زکی روز ۱۲ مرداد بچه‌ها را در بند جمع می‌کند، همه را نه البته، یک تعدادی را از جمله مجتبی اخگر، علی حق‌وردی و چند نفر دیگر را. او به آنان گفت که برویم شام بخوریم. آنجا او به بچه‌ها می‌گوید همان‌طور که می‌دانید اعدام‌ها به شکل گسترده شروع شده. وظیفه من دفاع از هویت مجاهدین است. علی حق‌وردی هم همین را می‌گوید. به هر حال آنجا که نشسته بود گفته بود مجاهد خلق. متوجه نشدم که محمود زکی همان روز یا روزهای بعد اعدام شد اما این حرف را همان روز به من زد. من تقریبا دو-سه ساعتی آنجا بودم و دیدم که لیست‌های دیگری هم به وسیله حمید عباسی (حمید نوری) خوانده شد. از جمله محمد نوپرور هم همان روز اعدام شد، همچنین اسدالله ستارنژاد. اسدالله ستارنژاد گفته بود که اگر بخواهند من را اعدام کنند می‌گویم که من باید بدون چشم‌بند اعدام شوم. برادران اسدالله ستارنژاد الان در آلبانی در اشرف-۳ هستند. من را از آنجا تا روز ۱۸ مرداد به انفرادی بردند. روز ۱۸ مرداد دوباره من را برگرداندند به همان راهرو. بعد از نیم‌ساعت-سه ربع دوباره بردندم پیش هیأت مرگ. همان‌جا چشم‌بندم را که برداشتم نیری گفت که ببریدش بیرون. هیچ سوال و جوابی انجام نشد. من را آوردند و نشاندند در همین راهرو دوباره. من آنجا دوباره اسم‌هایی را که حمید عباسی (حمید نوری) می‌خواند، شنیدم. نام جعفر تجدد و احمد نعلبندی را شنیدم که من آنها می‌شناختم. جعفر تجدد را از بیرون زندان می‌شناختم و برادرش غلامرضا تجدد سال ۶۰ اعدام شده بود. من بعد به خانه پدرش رفتم. پدرش دچار افسردگی شده بود و مادرش سرش را گذاشته بود روی شانه من و فقط گریه می‌کرد.»

محمد زند بعد از این صحبت‌ها به شدت منقلب شد. او در ادامه به شرح بقیه مشاهداتش در زندان گوهردشت و راهروی مرگ پرداخت:

«بعد از یکی-دو ساعت دوباره من را به انفرادی برگرداندند. روز ۲۲ مرداد دوباره من را آوردند به راهروی مرگ و بعد هم مقابل هیأت مرگ. آنجا گفتند که اگر قبول نکنی اعدامت می‌کنیم. متأسفانه من نتوانستم مثل آن بچه‌ها شجاعت داشته باشم و از هویت مجاهدین دفاع کنم. نتوانستم بگویم مجاهد خلق... اما بعد از اینکه به مجاهدین پیوستم، صادقانه هر چه را که گذشته بود به ایشان گفتم و تصمیم گرفتم راه آنان را ادامه بدهم. (محمد زند در حالی که گریه می‌کرد) روز ۲۲ مرداد هم باز حمید عباسی (حمید نوری) لیست می‌خواند. اما من آن موقع چون درگیر کاری بودم که انجام دادم و متوجه نشدم که از چه کسانی نام برد. بعد من را باز به انفرادی برگرداندند. همان روز بود یا فردایش که ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) دم سلولم آمدند. ناصریان چند کاغذ و یک قلم انداخت توی سلول و گفت همه روابط و مناسباتِ داخل بندتان را باید بنویسی. آنها رفتند و بعد ساعتش یادم نیست دقیقا اما زمان اولین وعده غذایی بعد از رفتن‌شان بود که فکر می‌کنم شام بود؛ چهار-پنج پاسدار آمدند به من گفتند پشت در سلول بنشین و چشم‌بند بزن. آنها آمدند داخل و با مشت و لگد و پوتین شروع به زدن من کردند. سرم را می‌زدند به لوله‌ای که آنجا بود در حالی که دنده‌ام هم شکسته بود و حالم بسیار بد بود. این قضیه برای چند روز ادامه داشت تا من را تحت فشار بگذارند که آن اسامی مورد نظرشان را بدهم. یعنی صبح، ظهر و شب. با هر وعده غذایی این بلا را سر من می‌آوردند اما وقتی دیدند من چیزی نمی‌نویسم دیگر نیامدند تا روز پنج شهریور که متوجه شدم عده‌ای را آوردند و سلول‌های روبه‌رو و بغل من را پر کردند. مورس زدم و پرسیدم کی هستید و از کجا آمده‌اید؟ متوجه شدم که یکی‌شان از رفقای مارکسیست ماست که آن روز او را برده بودند پیش همین هیأت مرگ. از او پرسیدم جریان اعدام‌ها را می‌دانی، گفت کم و بیش در جریان است. متأسفانه نامش یادم رفته اما از او پرسیدم که تو را برای چه آورده‌اند اینجا؟ گفت ما را بردند و پرسیدند نماز می‌خوانی، من هم گفتم نه. یک ساعت بعد دوباره مورس زد که سریع بیا کارت دارم. یک جمله می‌زد که من متوجه نمی‌شدم. می‌گفت امروز تولیدم. چند بار تکرار کرد و وقتی من متوجه نشدم گفت بیا پشت در. از زیر در طوری که پاسدارها متوجه نشوند پرسیدم چه می‌گویی؟ خیلی آرام گفت امروز تولدم است. من خنده‌ام گرفته بود و تحسینش هم می‌کردم که سر موضع بود. یکی دو ساعت آمدند و همه‌شان را بردند و به احتمال زیاد همه‌شان اعدام شدند ….»

محمد زند در ادامه شهادتش در دادگاه حمید نوری گفت:

«من برای مدت سه ماه همچنان در انفرادی ماندم. اواخر مهر یا اوایل آبان بود که من را منتقل کردند به بند ۱۳ (جای بند ۱۳ را روی ماکت نشان می‌دهد). اولین کسی که توی بند دیدم محمود رویایی بود. از محمود پرسیدم محمود چند نفر دیگر مانده‌اند؟ گفت تا جایی که می‌دانم تو آخرین نفری بودی که در انفرادی بودی. ما آنجا حدود ۱۶۰-۱۷۰ نفر از کل زندانیانی بودیم که در زندان گوهردشت بودند. حدود ۱۰ روز بعد به من ملاقات دادند. مادرم، پدرم و خواهرم بودند. وقتی رفتم آنجا از من پرسیدند رضا کو؟ گفتم من نمی‌دانم، بروید از این‌ها بپرسید. مادرم و خواهرم به شدت گریه می‌کردند. می‌خواستم بروند بپرسند تا بفهمند چه جنایتی صورت گرفته. آنها رفتند... چند روز بعد به پدرم تلفن می‌زنند که بیا اوین! می‌گویند که شناسنامه پسرت رضا را هم با خودت بیاور. پدرم شناسنامه را نمی‌برد اما خودش به اوین می‌رود. آنجا به او می‌گویند که پسرت را اعدام کردیم. یک ساک کوچک به او می‌دهند که در آن یک پیراهن و یک ساعت شکسته بوده.... [رضا زند] ساعت را روی ساعت دو شکسته بود که بگوید زمان اعدامم کی بود. پدرم می‌گوید که شناسنامه را برای چه می‌خواهید؟ می‌گویند می‌خواهیم باطل کنیم تا محل قبرش را به شما بگوییم. پدرم می‌گوید که برای چه پسرم را اعدام کردید؟ او هفت سال زندان کشیده بود و سه سال دیگر باید آزاد می‌شد. ضمنا شناسنامه‌اش را دارم اما به شما نمی‌دهم. پدرم را چشم‌بند می‌زنند و داخل زندان می‌برند. برای اینکه تحت فشارش بگذارند سه بار اعدام مصنوعی برایش ترتیب می‌دهند. پدرم به آنها می‌گوید اگر اعدامم کنید پیش پسرم می‌روم. هیچ مهم نیست… وقتی می‌بینند که او این‌طور ایستاده، به او می‌گویند که برو اما حق نداری برای پسرت مراسم بگیری. پدرم هم می‌گوید برایش مراسم می‌گیرم و مراسم خیلی بزرگی هم خواهم گرفت. همین کار را هم کرد و مراسم بزرگی برای برادرم رضا گرفت. البته پدرم بعد دچار آلزایمر شد و سال گذشته، همزمان با اولین بازپرسی من در پلیس سوئد، فوت شد.»

محمد زند در حالی که منقلب شده بود به ادامه روایتش از زندان گوهردشت پرداخت. او گفت:

«اواخر بهمن بود که ما را از زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل کردند. در اوین برادرم یک ملاقات حضوری گرفت که در دفتر ناصریان (محمد مقیسه) بود. ملاقات در دفتر ناصریان بود و همین حمید نوری هم آنجا نشسته بود. من چشم‌بند نداشتم و آنجا برادرم، زن برادرم و فرزندشان که آمده بودند را دیدنم. ناصریان آمد همان‌جا و به برادرم گفت اگر برادرت با ما راه نیاید و مناسبات داخل بند را نگوید اعدام خواهد شد. این ملاقات اسفند ۶۸ یا فروردین ۶۹ انجام شد. زن برادرم به شدت گریه می‌کرد و ترسیده بود. من هم دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم که مهم نیست.»

محمد زند در ادامه گفت:

«به هر حال فروردین ۷۱ با خاطرات تلخی از زندان آزاد شدم و بالاخر خودم را به مجاهدین رساندم. چون همه آن بچه‌ها به خاطر همین اعدام شدند.»

محمد زند گفت روایتش در اینجا به پایان رسیده است. پس تمام شدن شهادت محمد زند، دادستان به طرح سوال از او پرداخت. او در ابتدا از این شاکی و شاهد خواست اسامی اولین کسانی که داود لشکری روز ششم مرداد آنان را صدا کرده تکرار کند. محمد زند این اسامی را تکرار کرد و دادستان آنان را روی لیست اسامی دا‌دگاه پیدا و اعلام کرد.

محمد زند گفت که این افراد روز هشتم مرداد اعدام شده‌اند: «آنها جزو همان گروه اولی بودند که همراه با برادر من اعدام شدند.»

دادستان از محمد زند پرسید که این سه نفر را آخرین بار چه زمانی دیده است: غلامحسین اسکندری، سید حسین سبحانی و مهران هویدا؟

محمد زند در پاسخ گفت: «صبح روز هشتم مرداد که آمدند و این افراد را همراه با برادر من بردند.»

دادستان در ادامه سوال‌های کنترلی دیگری از محمد زند پرسید و او ضمن پاسخ به سوالات، اسامی زندانیانی را که در اولین روز اعدام‌ها از بند خارج شده‌اند، بیان کرد.

دادستان سپس پرسید: «شما شب همان روز متوجه شده بودید که اعدام‌ها در جریان است؟»

محمد زند: «بله…»

دادستان سپس درباره اعدام زندانیان مشهدی یعنی جعفر هاشمی و دکتر فغفور مغربی سوال پرسید. رضا زند در پاسخ گفت:

«این افرا‌د علنی سر موضع بودند و خودشان را سربازان مریم و مسعود خطاب می‌کردند. من شنیدم -خودم ندیدم- که آنها موقع اعدام هم درود بر رجوی و مرگ بر خمینی می‌گفته‌اند.»

دادستان در ادامه درباره زندانیان ملی‌کش سوال کرد و محمد زند جزییات بیشتری ارائه داد. نام دیگری که دادستان درباره او سوال پرسید داریوش کی‌نژاد است که زند تأکید کرد او زرتشتی بوده است. دادستان درباره اعدام این زندانی و مهشید رزاقی سوال کرد و زند گفت:

«من اعدام داریوش را از طریق خانواده‌اش فهمیدم اما برادرانِ مهشید رزاقی در زندان بودند و من از طریق آنها فهمیدم که برادرشان اعدام شده است.»

دادستان سپس درباره وقایع روز ۱۵ مرداد در راهروی مرگ سوال پرسید و محمد زند با جزییات بیشتری درباره نحوه حضورش در راهروی مرگ صحبت کرد. او شکل نشستن خود را شرح داد و با زدن چشم‌بند نشان داد که چشم‌بند را به چه شکلی روی صورت داشته است. او گفت در نوبت اول شاید ۱۰ متر با اتاق هیأت مرگ فاصله داشته است. دادستان درباره تشابه چشم‌بند مورد استفاده محمد زند در دادگاه و در زندان سوال کرد و زند گفت که چشم‌بند زندان خیلی شبیه همین چشم‌بند بوده:

«رنگش همان رنگ است اما جنسش فرق می‌کند. آنجا همه‌جور چشم‌بندی با همه نوع جنسی بود. یکی کلفت‌تر، یکی نازک‌تر ….»

محمد زند در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان درباره شکل و نحوه نشستن در راهروی مرگ و اینکه آیا رو به دیوار نشسته یا پشت به دیوار، توضیح بیشتری داد:

«قبل از ورود به اتاق هیأت رو به دیوار نشسته بودم. آنجا زندانی زیاد بود اما من تعدادش را نمی‌توانم بگویم.»

دادستان درباره محل استقرار محمد زند پس از خروج از اتاق هیأت مرگ سوال پرسید و محمد زند از روی ماکت نشان داد که هر بار در کجای راهرو قرار گرفته است. او هر بار که درباره جزییاتِ صحبت می‌کرد، توضیح می‌داد که در آنجا حمید عباسی (حمید نوری) هم حضور داشته است:

«ما سال ۶۴ از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل شدیم. در آن سال رئیس زندان گوهردشت فردی بود به نام مرتضوی و دادیاری داشت به نام عرب که من فقط یک بار او را دیدم. این قضیه ادامه داشت تا انتقال زندانیان قزل‌حصار به گوهردشت. من در مدت کوتاهی به بند یک (اینجا)، دو (اینجا) و سه (اینجا - روی ماکت نشان می‌داد) منتقل شدم که این سه را الان دو می‌گوئیم. این بند درهای ورودی شیشه‌ای داشت و ما به آن “بند در شیشه‌ای” هم می‌گفتیم. در این بند در یک سال جز چند نوبت بازرسیِ پاسدارها و بردنمان به هواخوری و … اتفاق خاصی نیفتاد. دو بار هم ما را بردند به همان حسینیه محل اعدام‌ها که یک بار برای نمایشگاه کتاب‌های حکومتی بود و یک بار هم بازدید یک مقام مسئول. با انتقال زندانیان قزل‌حصار به گوهردشت، ناصریان (محمد مقیسه) دادیار زندان گوهردشت شد و مدتی بعد هم حمید عباسی (حمید نوری) با ناصریان آمد. آنها می‌آمدند و خودشان را به نام معرفی می‌کردند نه به شعل و سمت. وقتی در زندان مشکلی بود آنها می‌آمدند به بند و ناصریان زندانی را ارجاع می‌دا‌د به عباسی (حمید نوری) که بنویس! من او را بدون چشم‌بند دیده بودم و حرف زدنش را هم با دیگران دیده بودم اما خودم برخورد مستقیمی با او نداشتم. چندین بار او را همراه ناصریان (محمد مقیسه) دیده بودم که آمده بود به بند و با زندانی‌ها صحبت کرده بود.»

در اینجا محمد زند به دلیل نیاز به تنفس و وقفه، صحن دا‌دگاه را برای لحظاتی ترک کرد. رئیس دادگاه توضیح داد که او زود بر خواهد گشت و از حاضران در سالن خواست که سر جای خودشان باقی بمانند.

با آغاز دوباره روند دادرسی، دادستان خطاب به محمد زند گفت که صحبتش در مورد حمید نوری جایی قطع شده است که او درباره صدای نوری صحبت می‌کرد. او پرسید: «شما صدای حمید نوری را در زندان گوهردشت شنیده بودید؟ آیا این صدا را دوباره شناخته‌اید؟»

محمد زند در پاسخ گفت:

«بله! وقتی حمید نوری در دادگاه صحبت می‌کرد من بلافاصله صدای او را شناختم. وقتی به لادن بازرگان توهین کرد یا به ذوالفقاری، همان صدا بود.»

دادستان پرسید: «صدای او مگر وجه مشخصه خاصی دارد که شما این را می‌گویید؟»

محمد زند در پاسخ گفت:

«به دلیل تجربه آن شرایط، این صدا در ذهن من مانده است. اوایل زمستان ۶۵ بود که من برای اولین بار حمید عباسی (حمید نوری) را در زندان گوهردشت دیدم. یک بار من برای موضوع تقلیل حکمم از ابد به ۱۲ سال رفتم به دادیاری که بعد همان اتاقی شد که هیأت مرگ در آن مستقر بود. آنجا همین عباسی حکم را داد و من امضا کردم. ناصریان هم نشسته بود. این‌ها همین کارها را می‌کردند. این ماجرا هم به سال ۶۶ برمی‌گشت. احتمالا تابستان ۶۶. من اینجا وقتی به دادیاری رفتم چشم‌بند داشتم، اما وقتی این افراد به بند می‌آمدند، ما چشم‌بند نداشتیم و آنها را می‌دیدیم.»

محمد زند در پاسخ به سوال دادستان درباره ظاهر حمید نوری در آن سال‌ها گفت:

«او لاغراندام بود و قد بلندی داشت. ریش تنکی داشت، کم بود و انبوه نبود. لباس شخصی می‌پوشید مثل آدم‌های معمولی. بینی‌اش هم شبیه خود من بود. من چون به دلیل شکل بینی‌ام مشکل تنفس دارم وقتی کسی را با بینی شبیه خودم می‌بینم توجهم جلب می‌شود.»

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

محمد زند در ادامه گفت وقتی حمید نوری را برای اولین بار دیده، توجهش به بینی او جلب شده و با خودش فکر کرده که احتمالا او هم مشکل تنفسی دارد. او در ادامه درباره قد حمید نوری و لباس پوشیدنش بیشتر صحبت کرد. سپس در پاسخ به سوال دادستان، درباره دادیاری به نام عرب گفت:

«همان اوایلی که ما آمده بودیم، تیر یا مرداد ۶۴ بود که من یک بار عرب را دیدم. قیافه‌اش هم یادم نماند.»

دادستان در ادامه درباره ویژگی‌های ظاهری داود لشکری سوال پرسید و محمد زند پاسخ داد. او سپس درباره ویژگی‌های فیزیکی و ظاهری ناصریان (محمد مقیسه) به سوال دادستان پاسخ داد.

دادستان پس از سوال درباره ویژگی‌های ظاهری این افراد، به روز ۱۵ مرداد برگشت، اما محمد زند گفت پیش از راهروی مرگ یک بار دیگر هم حمید نوری (حمید عباسی) را از نزدیک دیده است. دادستان گفت که اگر فرصت شد به این مورد برمی‌گردد.

دادستان در ادامه گفت: «شما گفتید حمید نوری را می‌دیدید که از ۱۰-۱۵ متری می‌آمد و یک دسته چشم‌بند هم دستش بود در حالی که چشم‌بند داشتید.»

محمد زند در پاسخ چنین توضیح داد: «الان به شما نشان می‌دهم چطور می‌دیدم.»

او چشم‌بندی را که همراه داشت به چشم زد و شرح داد که چگونه از بالای چشم‌بند، لشکری و حمید نوری را می‌دیده که به سمت‌اش می‌آیند. وقتی آنها نزدیک می‌شدند او سرش را پایین می‌برد و بعد که از او عبور می‌کردند، دوباره سرش را بالا می‌برد و بعد هم می‌نشیند. دادستان در ادامه همچنان درباره جزییات این موقعیت سوال کرد و محمد زند پاسخ داد.

دادستان سپس درباره محمود زکی سوال پرسید و اینکه محمد زند از کجا می‌داند او اعدام شده؟

محمد زند در پاسخ گفت: «او سر موضع بود، برادرش در زندان بود و بعد که با خانواده‌اش ملاقات کردم، آنها گفتند که پسرشان اعدام شده.»

دادستان در ادامه درباره دیگر اعدام‌شدگانی که زند در شهادتش از آنان نام برده بود، سوال کرد. سپس دادستان به روز ۱۸ مرداد پرداخت که محمد زند را به اتاق هیأت مرگ برده‌اند و به محض اینکه او چشم‌بندش را برداشته، نیری گفته او را از اتاق بیرون ببرند:

«من را در راهروی مرگ نشاندند و این بار از روی صدای حمید عباسی (حميد نوری) فهمیدم که او هم آنجاست.»

دادستان در ادامه درباره اسامی و لیستی که محمد زند در این نوبت در راهروی مرگ شنیده سوال پرسید و او بار دیگر روایتش را درباره شنیدن نام “جعفر تجدد” و “احمد نعلبندی” تکرار کرد.

در ادامه روند بازپرسی از محمد زند، دادستان از او درباره برخوردش با ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) در سلول انفرادی پرسید و او گفت در این برخورد با کمتر از دو متر فاصله، چشم‌بند نداشته، ناصریان را در جلو دیده و پشت سرش هم نوری بوده.

دادستان سپس درباره برخورد محمد زند با حمید نوری در تهران در سال ۷۴ سوال کرد. محمد زند در پاسخ گفت:

«در میدان آزادی او را دیدم. من مسافرکشی می‌کردم. حمید عباسی گفت کرج. من ایستادم. او آمد جلوی ماشین و وقتی من را دید پشیمان شد و گفت نمی‌خواهم. چون او مرا شناخت و من هم او را.»

دادستان: «از کجا می‌دانید که شما را شناخت؟»

محمد زند: «کسی که می‌خواست برود کرج همان موقع تصمیمش عوض شد؟ من او را شناختم و او هم من را شناخت. از این بابت مطمئنم.»

دادستان: «از جزییات لباسش چیزی خاطرتان هست؟»

محمد زند: «فکر می‌کنم کت و شلوار رنگ روشن تنش بود اما مطمئن نیستم.»

دادستان: «از کجا فهمیدید که حمید نوری بازداشت شده و تحقیقات درباره او در جریان است؟»

محمد زند: «مجید صاحب‌جم به من گفت که حمید عباسی (حمید نوری) دستگیر شده. من هم رفتم توی اینترنت و شبکه‌های اجتماعی و خبرش را خواندم. بعد یک عکس دیدم از او که البته متفاوت بود اما شبیه. وقتی عکس دوم را دیدم دیگر مطمئن شدم.»

دادستان: «از عکس‌ها چه یادتان می‌آید؟»

محمد زند: «یکی از عکس‌ها در هواپیما بود و یکی هم عکس کارت شناسایی بود.»

دادستان: «آن عکسی که باعث شد شما او را بشناسید کدام بود؟»

محمد زند: «عکس کارت شناسایی.»

دادستان: «وقتی این عکس را دیدید از کجا فهمیدید که این فرد همان حمید عباسی است؟»

محمد زند: «از روی بینی...»

دادستان: «آیا از جریان دادگاه هم عکسی دیده‌اید؟»

محمد زند: «نه!»

دادستان: «در حرفهای‌تان گفتید حمید عباسی در زندان خودش را معرفی کرد. او به چه اسمی خودش را معرفی کرد؟

محمد زند: «عباسی.»

دادستان: «شما می‌دانستید اسم واقعی او چیست؟»

محمد زند: «خیر!»

دادستان: «الان دیگر اسم حمید نوری برای شما غریبه نیست. شما این دو اسم (عباسی و نوری) را چطور تطبیق می‌دهید؟

محمد زند گفت:

«همان‌طور که ناصریان اسمش محمد مقیسه است و... اما نام‌ها مهم نیستند. مهم این است که این فرد همان کسی‌ است که در زندان می‌زد و شکنجه می‌کرد و آن برخوردها را داشت. من رفتم و در سایت‌ها خواندم و دیدم که نام واقعی او حمید نوری است. بعد هم که بیانیه “شورای ملی مقاومت”منتشر شد و… [محمد زند به نام و نقش ایرج مصداقی اشاره‌ای نمی‌کند]»

دادستان: «از دادگاه می‌خوانم تصویری از حمید نوری را به شما نشان بدهند.»

محمد زند: «بله، خودش است. بینی‌اش را نگاه کنید. این بینی هیچ‌وقت از یاد من نمی‌رود…»

محمد زند در ادامه گفت مطمئن است این فرد همان حمید عباسی (حمید نوری) است. پس از این پاسخ، دادستان اعلام کرد همچنان چند سوال کوتاه از این شاکی و شاهد دارد، او ابتدا بار دیگر به نام‌ها و اسامی مطرح شده از سوی محمد زند پرداخت تا آنها را در لیست‌ها و جدول‌ها دا‌دگاه پیدا و اعلام کند.

دادستان سپس بار دیگر از محمد زند پرسید که از کجا می‌داند گروه اول اعدام شده‌اند؟

محمد زند در پاسخ گفت: «اولا این افراد سر موضع بودند. دوم اینکه ما دیگر هرگز آنها را ندیدیم. سوم اینکه ناصریان به من گفت برادرت را اعدام کردیم و برادر من هم با همین گروه بود.»

دادستان در ادامه اسامی اعدام‌شدگان دیگر را مطرح کرد و محمد زند درباره آنان توضیحاتی داد، از جمله درباره داریوش حنیفه‌پور: «شما گفتید مطمئن نیستید اما فکر می‌کنید او ۱۸ مرداد اعدام شده. این را از کجا می‌گویید؟»

محمد زند: «بعد که با بازمانده‌ها در زندان جمع شدیم، این مطرح شد که او را روز ۱۸ مرداد اعدام کرده‌اند. من هم همین را گفتم. من خودم دیگر هرگز داریوش حنیفه‌پور را ندیدم ….»

دادستان سپس به بخش دیگری از شهادت محمد زند پرداخت. او از برخورد زند با ناصریان (محمد مقیسه) و حمید عباسی (حمید نوری) در دادیاری پرسید وقتی که زند برای پیگیری تقلیل حکمش به دادیاری مراجعه کرده بود.

محمد زند در پاسخ گفت: «من چشم‌بند داشتم اما از زیر چشم‌بند ناصریان را دیدم. حمید نوری را ندیدم یعنی صورتش را ندیدم اما هیکلش را می‌دیدم. و صدایش را هم شنیدم. گفتند چشم‌بند را بده بالا و امضا کن، من هم این کار را کردم…»

دادستان در ادامه درباره آخرین حضور محمد زند در اتاق هیأت مرگ سوال پرسید و از او خواست تا احساسش را در آن لحظه بیان کند.

محمد زند در پاسخ چنین توضیح داد:

«من به آنانی فکر می‌کردم که سر موضع خودشان ایستادند و گفتند مجاهد خلق. ناراحت بودم از اینکه من نمی‌توانستم این شجاعت را داشته باشم. من تا وقتی به مجاهدین خلق پیوستم نمی‌توانستم خودم را ببخشم و خودم را در راه آنان ببینم. همیشه از دست خودم متأسف بودم و تنها. این عکس برادر من است که سر موضعش ایستاد (عکسی را به دادگاه نشان داد) اما من نتوانستم از موضع خودم به عنوان یک مجاهد دفاع کنم….»

محمد زند در ادامه به نام‌های اعدام‌شدگان دیگری نیز اشاره کرد. او در ادامه گفت:

«من هر بار با خانواده‌های این بچه‌ها برخورد داشتم یاد برادر خودم می‌افتادم و فکر می‌کردم تا وقتی دوباره به سازمان مجاهدین خلق ملحق نشوم نمی‌توانم دادخواه واقعی آنان باشم.»

دادستان در ادامه از محمد زند پرسید که آیا تا به حال درباره اعدام برادرش به شکل رسمی صحبت کرده یا گزارشی داده است؟ محمد زند گفت که این کار را کرده و با یک سازمان حقوق بشری در این مورد مصاحبه داشته است.

دادستان گفت: «بله، و در این مصاحبه هیچ نامی از حمید عباسی نیامده، چرا؟»

محمد زند در پاسخ گفت: «خیلی دقیق یادم نیست اما خب آنجا سوالی در این مورد نشد که من بخواهم درباره آن حرف بزنم. آنجا درباره هیأت مرگ و… پرسیدند و من هم جواب دادم. اگر می‌پرسیدند حتما می‌گفتم.»

دادستان در ادامه به مصاحبه محمد زند با سازمان عفو بین‌الملل و گزارشِ «اسرارِ به خون آغشته» اشاره کرد و گفت که زند در این مصاحبه به پدرش و رفتن او به زندان اوین اشاره کرده است. سپس به اسناد ایران تریبونال اشاره کرد، اما محمد زند گفت ارتباطی با ایران تریبونال نداشته است.

محمد زند اطلاعات مطرح شده درباره برادرش رضا زند در اسناد ایران تریبونال را قدری تصحیح کرد و گفت: «کسی که این اطلاعات را داشته احتمالا همین‌قدر درباره برادر من می‌دانسته است.»

به دنبال این پاسخ محمد زند دادستان گفت دیگر سوالی از او ندارد. به این ترتیب رئیس دادگاه فرصت را در اختیار وکیل مشاور محمد زند قرار داد. او به زند گفت:

«من در معرفی شما و مقدمه دادگاه گفتم که با خودتان وسایلی آورده‌اید. این جسم سبز چیست؟»

محمد زند در پاسخ به سوال وکیل مشاورش گفت که این همان وسیله به کار گرفته شده در تخت‌های سه‌طبقه در زندان است که زندانیان با استفاده از آن، کرکره پنجره را به اندازه‌ای کوچک خم کرده‌اند تا بتوانند بیرون را ببینند. او گفت که این تغییر در کرکره فلزی به مقدار ناچیزی بوده تا از بیرون متوجه آن نشوند، اما زندانیان از داخل بتوانند بیرون را ببینند.

در ادامه کنت لوییس، وکیل مشاور محمد زند از او خواست کابلی را که به همراه آورده به دادگاه نشان دهد و محمد زند با نشان دادن کابل، شرح داد که چگونه یک زندانی را روی تخت قرار می‌داده‌اند و با کابل شلاقش می‌زده‌اند:

«وقتی زندانی روی این تخت می‌خوابید زیر شکمش خالی بود چون تخته‌های این وسط را می‌کشیدند (برمی‌داشتند). ممکن بود یک نفر هم بنشیند روی کمر زندانی و پارچه‌ای را در دهان او فرو کند...»

محمد زند با تفصیل روند شکنجه در دهه ۶۰ را شرح داد و از وکیل‌ها مشاور خواست با کابلی که او با خود به دادگاه آورده، آرام بزنند روی دست خودشان تا اندکی از درد آن را حس کنند. او در ادامه در پاسخ به سوال وکیل مشاورش که پرسید آیا او در زندان گوهردشت کابل خورده، روایتی از خودسوزی یک زندانی ارائه کرد و نقش مختار شلالوند در تلاش برای خاموش کردن آتش او که ۲۴ ساعت بعد جان می‌بازد:

«بعد از این اتفاق، ما در اعتراض به فشارها دست به اعتصاب غذا زدیم. روز ۲۱ اعتصاب غذا بود و ما در هواخوری بودیم. پاسدارها بالا بودند و ما بدون چشم‌بند؛ یعنی آنها را می‌دیدیم. لشکری و حمید عباسی (حمید نوری) هم بودند. آنها کم‌کم پایین آمدند و ما را محاصره کردند. ما ۶۰-۷۰ نفر بودیم. آنها ما را بردند به سالنی در طبقه دو. آنجا یک تونل درست کردند و در حالی که کابل و آهن و سنگ و… دست‌شان بود شروع به زدن ما کردند. من دستم را گرفتم روی سرم اما یک چوب خورد روی دستم و دستم شکست. یکی چشمش کور شد، یکی پایش شکست... بعد ما را بردند به اتاق گاز و ما بعد از دو ساعت، آنجا به حال مرگ افتادیم. بعد که در را باز کردند و ما بیرون آمدیم، باز هم همین روند زدن با کابل و شکنجه ادامه داشت…»

وکیل مشاور محمد زند خواست یک سوال دیگر هم بپرسد اما رئیس دادگاه گفت که وقت سوالات وکیل‌های مدافع حمید نوری است و اگر وقتی باقی ماند، او می‌تواند سوال آخرش را بپرسد. پس از وقفه‌ای کوتاه برای تنفس محمد زند، دادگاه با طرح سوالات وکیل مدافع حمید نوری آغاز شد.

وکیل نوری پرسید: «آیا روند دادگاه را دنبال می‌کنید؟»

محمد زند گفت تا جایی که بتواند و احوال جسمی‌اش اجازه بدهد، دادگاه را دنبال می‌کند. او در ادامه در پاسخ به سوالات وکیل مدافع حمید نوری گفت از عراق در اردوگاه اشرف بوده، الان و در آلبانی هم در کمپ اشرف به سر می‌برد و با دیگر شاکیان و شاهدان مجاهد هم در ارتباط است، اما درباره جزییات موضوع گفت‌و‌گویی با هم نداشته‌اند.

وکیل مدافع حمید نوری گفت: «به نظر می‌رسد که شما از اعضای فعال سازمان مجاهدین هستید.»

محمد زند این موضوع را تأیید کرد.

وکیل حمید نوری پرسید: «به نظر می‌رسد دادگاه نوری برای مجاهدین خیلی مهم است که این ماکت به این بزرگی را از زندان گوهردشت ساخته‌اید و ویدئو درست کرده‌اید و… یعنی با هم در ارتباط نیستید؟»

محمد زند گفت: «من از شما می‌پرسم که آیا شاکی‌ها حق ندارند با هم صحبت کنند؟»

وکیل حمید نوری: «شما حق‌ ندارید از من سوال کنید و باید به سوالات من پاسخ بدهید.»

محمد زند: «بله، ما با هم صحبت می‌کنیم، یک تیم هم این ماکت و ویدئو را برای ما ساخته اما ما درباره جزییات و اینکه قرار باشد چه کسی چه بگوید قرار و مداری نگذاشته‌ایم.»

وکیل حمید نوری در ادامه به دو مورد بازجویی محمد زند در پلیس سوئد اشاره کرد و گفت که او کتابی به همراه داشته و پلیس چند بار تذکر داده و از او خواسته است تا کتاب را کنار بگذارد. محمد زند در پاسخ گفت که این کتاب قتل‌عام زندانیان سیاسی بوده که سازمان مجاهدین خلق منتشر کرده است:

«من می‌خواستم از روی آن حرف‌های خود‌ زندانیان را بخوانم که اجازه ندادند و گفتند نمی‌شود.»

وکیل حمید نوری در ادامه به روایت محمد زند در گزارش «اسرار به خون آغشته» اشاره کرد و پرسید: «شما گفتید اسم حمید عباسی را نیاورده‌اید چون کسی در مورد آن سوال نپرسیده، اما شما خودتان نام داود لشکری را آورده‌اید و کسی درباره او هم از شما سوال نکرده.»

محمد زند در پاسخ گفت این چیزی بوده که یادش می‌آمده و آن را بیان کر‌ده: «دقیق نمی‌دانم که جریان چگونه بوده، اما این چیزی بوده که من گفته‌ام.»

در ادامه جلسه ارائه شهادت محمد زند، وکیل مدافع حمید نوری به آنچه او در دادگاه امروز گفت پرداخت و شهادتش را با گفته‌های پیشین‌اش مقایسه کرد. او مواردی از تناقض در گفته‌های پیشین و شهادت امروز را ارائه کرد و مدعی‌ شد که این حرف‌ها با هم نمی‌خوانند. محمد زند در پاسخ گفت مواردی را آن زمان به خاطر نمی‌آور‌ده اما بعد هم کتاب خوانده، هم دادگاه را شنیده و هم فکر کرده و به خاطر آورده است.

وکیل مدافع حمید نوری مکررا درباره جزییاتی سوال می‌کرد که محمد زند در بازجویی پلیس سوئد درباره آنها صحبتی نکرده است.

محمد زند گفت:

«این اشتباه من بوده و من باید این‌ها را می‌گفتم اما آنجا سوال و جواب می‌کردند و فرصت نبود. ضمن اینکه من به پلیس سوئد هم گفتم مواردی را به خاطر نمی‌آورم اما بعد به خاطر خواهم آورد و خواهم گفت.»

وکیل مدافع حمید نوری در جریان سوالاتش جایی هم از محمد زند پرسید که آیا با ایرج مصداقی هم هم‌بند بوده و محمد زند گفت: «بله! او هم هم‌بند ما بود.»

وکیل نوری سپس به نقشه زندان گوهردشت پرداخت و گفت فهمیدن ماکت برای او آسان نبوده و او به نقشه‌ای ارجاع داد که پلیس سوئد به محمد زند نشان داده است. او بر اساس این نقشه از محمد زند سوال کرد و زند پاسخ داد. موضوع محل نشستن زند در راهروی مرگ است و زند روی نقشه محل قرار گرفتن خود‌ “رو به دیوار” را علامت زد.

وکیل نوری پرسید: «آیا به پلیس گفته بودید رو به دیوار یا پشت به دیوار نشسته‌اید؟»

محمد زند: «نه، نگفته بودم.»

وکیل حمید نوری: «چرا نگفتید؟»

محمد زند: «چون رو به دیوار و پشت به دیوارش فرقی نمی‌کرد و نمی‌کند به نظرم.»

وکیل مدافع حمید نوری روی این موضوع متمرکز شده و از محمد زند خواست بگوید وقتی او را از اتاق هیأت مرگ به راهروی اصلی برده‌اند، کجا قرار گرفته است.

محمد زند در این‌باره توضیح داد و گفت کجا و چگونه نشسته بود. وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره نام‌ها سوال کرد و به مواردی پرداخت که به نظرش در مقایسه با بازجویی پلیس تغییر کرده‌اند. او درباره نام کوچک نیری که محمد زند او را جعفر معرفی کرده سوال کرد.

محمد زند گفت که نام او حسینعلی‌ است اما آنها آن زمان او را به نام جعفر می‌شناخته‌اند. نام دیگری که وکیل مدافع حمید نوری درباره آن سوال کرد، نام کوچک مرتضی اشراقی بود. وکیل نوری گفت محمد زند در بازجویی پلیس او را به نام دیگری معرفی کرده است. زند گفت این‌طور نیست.

وکیل مدافع حمید نوری اما از رئیس دادگاه اجازه خواست تا آن بخش مورد نظر از بازجویی محمد زند در پلیس سوئد را بخواند. قاضی اجازه داد. وکیل نوری سخنان محمد زند را خواند‌ و معلوم شد که زند نام خانوادگی «اشراقی» را «پوراشراقی» گفته است.

محمد زند گفت: «اسمش را درست گفته‌ام اما اشتباها به نام خانوادگی‌اش "پور" اضافه کرده‌ام.»

وکیل حمید نوری در ادامه به ماجرای ناصر منصوری اشاره کرد و از محمد زند پرسید آیا شاهد برده شدن ناصر منصوری نزد هیأت مرگ بوده است؟

محمد زند گفت: «یادم نمی‌آید.»

وکیل نوری در ادامه گفت که روایت مربوط به ناصر ‌منصوری به شکل دیگری در کتاب ایرج مصداقی آمده است. او از محمد زند پرسید که آیا ایرج مصداقی را در راهروی مرگ دیده است؟

محمد زند در پاسخ گفت: «نه!»

وکیل حمید نوری سپس درباره محمود زکی صحبت کرد و گفت نام و روایت اعدام او در کتاب محمود رویایی آمده، اما تاریخ ذکر شده برای اعدامش با آنچه محمد زند گفته متفاوت است. محمد زند توضیح داد که باید کتاب را بخواند تا ببیند او چه نوشته اما در حال حاضر در این مورد نظری ندارد.

وکیل حمید نوری در ادامه درباره اینکه محمد زند چگونه از پشت چشم‌بند راهروی مرگ را دیده سوال پرسید. او گفت شیوه مطرح شده در نزد پلیس با آنچه در دادگاه مطرح شده متفاوت است. وکیل نوری با اجازه رئیس دادگاه از روی سند بازجویی محمد زند بخش‌هایی را خواند، اما محمد‌ زند گفت فهم پلیس از آنچه او گفته متفاوت بوده است. او گفت روایتش در دادگاه همان بوده که به پلیس گفته است.

وکیل مشاور محمد زند هم از وکیل حمید نوری خواست که پاسخ زند به پلیس را هم بخواند، اما وکیل نوری گفت پاسخ محمد زند مورد نظرش نیست. در ادامه و پیش از تنفس، رئیس دادگاه این بخش را خواند که محمد زند در جواب صورت‌بندی پلیس سوئد از گفته‌های او درباره دیدن از پشت چشم‌بند گفته است که نمی‌فهمد. وکیل مشاور هم می‌گوید که همین پاسخ مورد نظرش بوده است.

پیش از تنفس، وکیل مدافع حمید نوری به عنوان آخرین سوال یک مورد اختلاف در تاریخ را برجسته کرد و گفت: «شما در گفت‌و‌گو با سازمان حقوق بشری که با شما مصاحبه کرده، گفته‌اید برای آخرین بار ۲۱ مرداد نزد هیأت مرگ برده شده‌اید، اما اینجا گفتید ۲۲ مرداد...»

محمد زند در پاسخ گفت که یادش نیست چندین سال پیش به این سازمان حقوق بشری چه گفته و این احتمال هم وجود دارد که آنها غلط نوشته باشند، اما تاریخ درست ۲۲ مرداد است. در اینجا وکیل مدافع حمید نوری گفت که دیگر سوالی ندارد، اما باید با موکلش مشورت کند. پس از تنفسی کوتاه، وکیل نوری گفت که یک سوال دیگر هم دارد: «وقتی درباره روز ۱۵ مرداد و ماجرای ناصر منصوری از شما سوال کردم، نام علی حق‌وردی را هم آوردی. آیا شما علی حق‌وردی را در راهرو دیدی یا فقط اسمش را شنیدی؟»

محمد زند: «نه، او را ندیدم. فقط اسمش را شنیدم.»

وکیل نوری: «اما محمود رویایی در کتابش نوشته که علی حق‌وردی روز ۱۲ مرداد در زندان اوین تیرباران شده است. آیا در این مورد نظری دارید؟»

محمد زند گفت که نظری ندارد و وکیل حمید نوری گفت دیگر سوالی ندارد. با پایان سوالات وکیل مدافع نوری، کنت لوییس، وکیل مشاور محمد زند از او درباره مصاحبه‌اش با سازمان حقوق بشری مورد نظر وکیل مدافع حمید نوری سوال کرد و پرسید که آیا او انگلیسی می‌داند؟ محمد زند گفت انگلیسی نمی‌داند و کسی هم آن‌چه را این سازمان نوشته، برایش به فارسی ترجمه نکرده است.

گیتا هدینگ وایبری، دیگر وکیل مشاور از محمد زند سوال پرسید. او اسامی‌ای را با زند در میان گذاشت و از او خواست اگر آنان را می‌شناسد، بگوید. با پایان اسامی و سوالات این وکیل مشاور و با توجه به اینکه وکیل دیگری سوال ندارد، رئیس دادگاه ختم جلسه سی‌و‌ششم را اعلام کرد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری روز پنج‌شنبه ۱۱ نوامبر / ۲۰ آبان از ساعت ۸ به وقت محلی در آلبانی تشکیل می‌شود. در این جلسه مجید صاحب‌جم اتابکی، از دیگر اعضای سازمان مجاهدین خلق شهادت خواهد داد. دادگاه نوری تا روز ۱۸ نوامبر در آلبانی برگزار می‌شود و از روز ۲۳ نوامبر بار دیگر در استکهلم تشکیل خواهد شد.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.