چهلونهمین جلسه دادگاه حمید نوری: شهادت شاهدی که زیر ضربههای نوری بینایی یک چشم خود را از دست داد
محمد خدابندهلو در جلسه چهلونهم دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت خود را ارائه داد. او از جانبهدربردگان اعدامهای تابستان ۶۷ و از هواداران سازمان مجاهدین است. خدابندهلو در این جلسه از جمله شهادت داد که یکبار توسط شخص نوری با همراهی ناصریان و لشکری به حدی مورد ضربوشتم قرار گرفته که بینایی یک چشم او در نتیجه همین عمل دچار آسیب دائمی شده است.
سهشنبه ۷ دسامبر/ ۱۶ آذر، چهلونهمین جلسه دادگاه حمید نوری (بدون در نظر گرفتن جلسات فوقالعاده یا برگزارنشده) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم آغاز شد. به دلیل اختصاص دو جلسه ویژه به دفاعیات حمید نوری در هفته گذشته، برنامه دادگاه با تغییراتی مواجهه شد.
در این جلسه محمد خدابندهلو، زندانی سیاسی سابق و از هوادارهای سازمان مجاهدین به عنوان شاهد، شهادت خود را به دادگاه ارائه داد. ابتدا وکیل مشاور محمد خدابندهلو را به دادگاه معرفی کرد و سپس جلسه با طرح پرسشهای دادستان از این شاهد شروع شد.
دادستان خطاب به خدابندهلو گفت: «من میدانم که شما هم در زندان اوین بودید هم گوهردشت، شما آیا در زندانهای دیگری هم بودید؟» محمد خدابندهلو در پاسخ گفت:
بله زندان قزلحصار و کمیته مشترک که به زندان توحید هم شناخته میشود.
دادستان: از چه تاریخی تا چه تاریخی زندان بودی؟
محمد خدابندهلو: از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ به مدت هفت سال. و یک بار هم از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۳ شش ماه در زندان بودم.
دادستان: بازه زمانی اول که ۷ سال بود چه مدتی را در گوهردشت بودی؟
خدابندهلو: سه سال.
دادستان: به خاطر دارید چه زمانی وارد زندان شدید و خارج شدید؟
- خرداد ۱۳۶۴ وارد شدم و ۱۱ خرداد ۱۳۶۷ از آنجا خارج شد.
دادستان: ۱۱ خرداد ۱۳۶۷ به کجا منتقل شد؟
- به همراه ۱۱ زندانی مجاهد به زندان اوین منتقل شدم. البته دو زندانی غیر مجاهد هم همراه ما بودند.
دادستان: چند مدت اوین بودی؟
- از خرداد ۶۷ تا مرداد ۶۸
دادستان: بعد آن زمان آزاد شدی؟
- بله بعد از پایان محکومیتم.
دادستان: سال ۶۱ وقتی شما زندانی شدی دلیلش چه بود؟
- به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران.
دادستان: شما وقتی زندانی شدی چند سال داشتی؟
- ۱۸ سال.
دادستان: وقتی سال ۱۳۶۴ به گوهردشت آمدی، این بازه زمانی که آنجا بودی به خاطر داری کدام بندها بودی؟
- من در سه بند ۱۹، ۱۸ و ۹ بودم. ۳، ۲ و ۹ تغییر نام پیدا کردند.
دادستان: یعنی ۱۹ شده بند ۳، ۱۸ شده بند ۲؟
- ۱۹ به بند ۳ تبدیل شد، ۱۸ به ۲ تبدیل شد و ۹ هم همچنان ۹ باقی ماند. اگر فرصت داده شود روی ماکت میتوانم توضیحات بیشتری بدهم.
دادستان: آیا شما کسانی را میشناسید که در این پرونده شهادت دادند و در گوهردشت با شما بودهاند؟
- نصرالله مرندی که در سوئد زندگی میکند، محمد زند که در آلبانی است و البته یک شخص به نام محمد راپوتام در آلبانی است اما فکر نمیکنم شهادت داده باشد.
در اینجا دادستان لیستی را به محمد خدابندهلو نشان داد. رئیس دادگاه پرسید هدف از این کار چیست، زیرا او در لیست اثباتیها نبوده است و بعد از اعتراض رئیس دادگاه، دادستان از ارائه لیست منصرف شد.
در ادامه دادستان از خدابندهلو پرسید: با آقای مرندی و زند در ارتباط هستید؟
محمد خدابندهلو: با محمد زند خیر، اما با مرندی بله از دوستان قدیمی است.
دادستان: چگونه ارتباط و دوستی شما با هم برقرار شد؟
خدابندهلو: ما بعد از اینکه از زندان آزاد شدیم، به خاطر سابقه هم بند بودن با هم ارتباطات خانوادگی داشتیم.
دادستان: پس من اینگونه می فهمم که در یک بند بودید؟
- بله در بند ۱۹ بودیم.
دادستان: به خاطره داری مدیریت زندان در گوهردشت چه کسانی بودند؟
- شخصی به نام سید حسین مرتضوی رئیس زندان بود، یک آخوند بود که گاهی با لباس روحانی به زندان میآمد و خیلی وقتها با لباس پاسداری در زندان میچرخید و استثنا گاهی لباس شخصی میپوشید. نفر دوم شخصی به نام داوود لشکری بود، که طبق درک ما این بود که معاومنت امنیتی نظامی زندانی گوهردشت را به عهده داشت. و دو نفر دیگر که قدرت زیادی در گوهردشت داشتند به نام ناصریان و حمید عباسی…
دادستان: این دو آدمی که در آخر گفتید نقش آنها جه بود؟
- این دو نفر فکر کنم نقش اصلیتر و رهبری داشتند، یعنی ناصریان و عباسی، ولی مرتضوی و لشکری نقش اجرایی آنها را داشتند.
دادستان: یعنی عباسی و ناصریان دستور میدادند و مرتضوی و لشکری آن را اجرا میکردند، درست است؟ آیا یک هرمی بین آنها از لحاظ مقام بود؟
- من رابطه ارگانیک آنها را نمیدانم. ولی آنچه که ما در عمل تجربه میکردیم اینگونه بود.
دادستان: این چهار اسمی که نام بردی، تمام مدتی که گوهردشت بودی آنها را دیدی؟
- در مورد عباسی و ناصریان سال اول مطمئن نیستم، چون آنها را ندیده بودم یا به خاطر نمیآورم.
دادستان: آن تصویری که از سال اول داری این است که لشکری و مرتضوی در گوهردشت هستند؟
محمد خدابندهلو: بله
دادستان: شما میتوانید بگویید اولین باری که با ناصریان و حمید عباسی دیدار داشتی چه زمانی بود؟
خدابندهلو: از نیمه دوم سال ۶۵ من ناصریان را میدیدم، ولی عباسی را از آخرین روزهای سال ۶۵ به یاد میآورم، یا شاید هم اوایل سال ۶۶ بود.
دادستان: شما در مورد اولین برخوردی که با حمید عباسی داشتی چیزی به یاد داری؟
- اولین برخوردم این بود که حمید نوری یا عباسی وارد بند شد و شروع کرد به داخل سلولها نگاه کردن، کمی گشت و بیرون رفت. من ایشان را نمیشناختم، از یکی از همسلولیها پرسیدم کیست؟ گفت این همان حمید عباسی است که همیشه میرویم دادیاری و با او سر و کار داریم. اسم هم سلولی من حمید بود، اما چون در ایران است نمیتوانم اسم کاملش را بیاورم. همسر این حمید مرتب به دادیاری مراجعه میکرد تا ملاقات حضوری بگیرد، به همین دلیل حمید زیاد به دادیاری میرفت.
دادستان: با این حساب شما اولین برخوردت با حمید نوری اواخر ۶۵ یا اوایل ۶۶ بوده؟
- بله بدون جشمبند داخل بند.
دادستان: و از طریق دوستت فهمیدی او کسی در دادیاری است؟
محمد خدابندهلو: بله
دادستان: بعدها در گوهردشت باز هم با او ارتباطی داشتی؟
- چند بار وقتی پشت در ملاقات [بودم] در حالی که چشمبند داشتم او را دیده بودم. او سراغ هم بندیهای من که توی صف بودند میآمد و سوالاتی میپرسید که معمولا سوالات در مورد ملاقات و خانواده و این چیزها بود. من از آنها بعدا میپرسیدم چه کسی با شما صحبت میکرد، میگفتند حمید عباسی بود. دلیل اینکه پشت سالن ملاقات این کار را میکرد این بود که خانوادهها پیگیری میکردند. آنجا بود که من با صدایش آشنا شدم و از زیر چشمبند پوشش را هم میدیدم.
دادستان: چند بار چنین چیزی پیش آمد؟
- فکر کنم حداقل سه یا چهار بار را به خاطر دارم.
دادستان: در این موارد آیا حمید عباسی از شما و خانوادهات چیزی پرسید؟
محمد خدابندهلو: نه
دادستان: شخص دیگری از شما سوال پرسید وقتی در صف بودید؟
- مکانیزم ملاقات این گونه بود که در گروههای ۱۵ نفری ما را صدا میکردند، ما در حالی که چشمبند داشتیم پشت در ملاقات میایستادیم و در این فاصله منتظر میماندیم که گروه قبلی ملاقاتش تمام شود و بیرون بیاید. در این فاصله خانوادهها پیگیریهای خود را از دادیاری انجام داده بودند، مثلا یک خانواده از دادیاری میخواست یک ملاقات حضوری بدون کابین داشته باشند، یا مثلا اسنادی را مانند احضار ورثه امضا کنند یا وکالت نامهای امضا کند که خانوادهاش چیزی را بخرند یا بفروشند.
دادستان: یعنی سوالاتی که حمید عباسی میپرسید در این ارتباط بود؟
خدابندهلو: بله، ولی خیلی وقتها جنبه سیاسی به آن میداد و در مورد عقیدهاش میپرسید؟
دادستان: این ملاقاتها کجا انجام میشد؟
- در سالن ملاقات گوهردشت.
دادستان: این همان جایی بود که دادیاری دفترش آنجا بود یا نزدیکش بود؟ یا کلا جای دیگری بود؟
- به نظر میآید نزدیک هم بودند…
دادستان: شما گفتی در مورد او از همبندیهایت سوال کردی که او کیست، از چه کسانی پرسید؟
- یکی همین حمید بود که داخل بند از او پرسیدم، ولی بسیاری از آنها که سوال میکردم اعدام شدند.
دادستان: ولی به هر حال همه آنها همسلولی شما بودند که داخل صف بودند؟
محمد خدابندهلو: هم سلولی و همبندی
دادستان: وقتی صدای حمید عباسی را میشنوی او را نمیشناختی؟
- برای اینکه اولینبار او را داخل بند دیدم ولی نمیدانستم صدایش چگونه است.
دادستان: آیا صدایش چیز خاصی داشت؟
- در قیاس با ناصریان، لشکری و مرتضوری صدای کاملا متفاوتی داشت، صدایش نسبتا آرام و معمولی بود، ولی صدای آنها خشن بود. آنها معمولا خیلی بلند و خشن صحبت میکردند.
دادستان: بعد گفتید که سوالات عقیدتی-سیاسی هم میپرسید، آیا از شما هم پرسید؟
محمد خدابندهلو: زمان ملاقات نه.
دادستان: کلا در گوهردشت؟
خدابندهلو: بله پاییز ۱۳۶۶ من و بقیه دوستانم به محلی برده شدیم که حدس میزنم اتاق دادیاری بوده، مطمئن نیستم، ما در دستههای ۴ و ۵ نفری برده شدیم، به نوبت داخل اتاق میرفتیم و در مورد وضعیت فکری و اتهام از ما سوال میکردند. بعضی وقتها سوالات ایدئولوژیک را داخل بند از ما میپرسیدند، مثلا سوال میکرد میتوانی یک منافق سر موضع را به ما معرفی کنی؟ این تنها موردی بود که توسط عباسی سوال از من شد که فکر کنم ناصریان و لشکری هم کنار دستش بودند.
دادستان: شما گفتی او میخواست کسی که سر موضع هست را معرفی کنم، منظور چه کسی است؟
- ناصریان سوال میکرد، عباسی و لشکری هم کنارش بودند. من چشمبند داشتم.
دادستان: خب چگونه میتوانی بگویی آن سه نفر در اتاق بودند؟
- هم از صدایشان و هم از لباسها وکفشهایش که زیر چشم بند میدیدم. برای مثال ناصریان پرسید اتهامت چیست، من گفتم هوادار سازمان. نمیخواستم کلمه مجاهدین را به کار ببرم چون قبل از من دوستانم را به خاطر کلمه مجاهدین کتک زده بودند، نمیخواستم تجربه آنها به سر من بیاد، بعد ناصریان پرسید کدام سازمان؟ گوشت، برق، آب؟ و لشکری هم باتمسخر همین سوال را تکرار کرد.
دادستان: از زیر چشمبند؟
- لشکری همیشه لباس نظامی میپوشید و هیکل بزرگی داشت، صدایش خیلی خشن بود، ولی عباسی لباس شخصی داست و صدایش آرامتر و نازک بود.
دادستان: وقتی میگویی لباس معمولی و شخصی چیست؟
- یعنی لباس غیرنظامی.
دادستان: چه چیزی را از چهره و صورت عباسی به یاد داری؟
- ته ریشی داشت بر خلاف پاسدارها که معمولا ریشهای بلند داشتند. صورت لاغر و کمی کشیده و موهای صاف تقریبا.
دادستان: تیره بود، روشن بود یا چی؟
- شاید از من روشنتر بود.
دادستان: قدش به نظرت چقدر بود؟
- آن زمان که من ۲۲ سالم بود به نظرم از من بلندتر بود.
دادستان: قدت چقدر بود؟
محمد خدابندهلو: ۱۶۹ سانتیمتر
دادستان: به غیر از این دفعه باز هم حمید عباسی را دیدی؟
- بله، دفعه دوم در جریان یک سرکوب شدید در اتاق گاز او را دیدم. آن روز دو بار او را دیدم.
دادستان: میدانی چه وقتی بود؟
- احتمالا مرداد سال ۱۳۶۶ بود.
دادستان: چع افتاقی افتاد و در چه صحنهای حمید عباسی را دیدی؟
- وقتی در اتاق گاز بودیم و داشتیم خفه میشدیم، چند نفر هم بیهوش شده بودند چون اکسیژن تمام شده بود، دوستانم با لگد به در اتاق میکوبیدند که چند نفر اینجا خفه شدند… در آن لحظه هیچ کدام چشمبند نداشتم و روی پیشانی بود و یک پاسدار در را باز کرد و همه هجوم بردیم به بیرون. من چون جلوی در بودم زودتر رفتم بیرون، متوجه شدم مقابل ما تعدادی آدم ایستادهاند که در میان آنها ناصریان، لشکری و عباسی و حاج محمود که افسر نگهبان و هفت هشت پاسدار دیگر هم آنجا بودند. ما چشمبند نداشتیم چون از اتاق گاز بیرون آمدیم. چند نفر هم که بیهوش شده بودند روی زمین میکشیدند. لشکری داد زد آنها را ببرید داخل و با مشت و لگد ما را دوباره داخل اتاق گاز بردند و در را بستند. بعد از آن نفر به نفر بیرون میآوردند و به صورت جمعی کتک میزدند. وقتی نوبت من بود که کتک بخورم چشمبندم افتاد و آنجا ناصریان، لشکری و عباسی و یک پاسدار دیگر را دیدم. این بار دومی بود که آن روز او را دیدم.
دادستان: خود تو را هم کتک زدند؟
- من لازم است بگوییم که در آن اتاق گاز ۵۰ نفر جمع شده بودیم. پاسدار در را باز میکردی کسی که جلو بود را بیرون میبرد و ما صدای فریادهایی را که میشنیدیم مشخص بود که کتک میزنند و میشنیدیم که میگفتند غذا میخوری؟ من آخرین نفری بودم که بیرون برده شدم، به نظر میآید این زندانبانها چند دسته هستند و هر دسته یک زندانی را کتک میزنند، پاسدار در را باز کرد و دید من تنها کسی هستم در انتهای اتاق گاز ایستادم، گفت یک نفر باقی مانده و دیدم ناصریان، لشکری و عباسی داخل اتاق آمدند. ناصریان با صدای خیلی ترسناک و بلندی گفت امروز روزی است که جنازهات از اینجا بیرون میرود یا غذا میخوری و اعتصاب را میشکنی. من قبول نکردم و آنها شروع کردند من را کتک زدند. دست آنها کابل و چوب بود و همه آنها کتک میزدند. من فقط فریاد میزدم چرا میزنی کاری نکردهام، به کنج اتاق رفتم و آنجا پناه گرفتم. ناصریان، لشکری و عباسی من را در آن کنج گیر آورده بودند و به سر و صورتم میزدند. در آن وضعیت چشمبندم افتاد و چهره همه آنها را دیدم. البته از قبل هم میدانستم آنها چه کسی هستند. عباسی گفت چشمبند را بزن و بعد با چیزی که دستش بود به سرم میزد، نمیدانم کابل بود یا چی. ناصریان و لشکری هم میزدند. یکی از ضربات محکم از طرف عباسی به صورتم خورد و درد شدیدی در نیمه سمت راست صورتم احساس کردم که این دفعه فریاد محکمتری کشیدم، ولی ناصریان امان نمیداد و مرتب به سرم میزد. هر بار که صورتم را میگرفتم آنها به پا و شکم میزدند و هر بار که دستم را به بدنم میگرفتم به سرم میزدند. درد خیلی شدیدی احساس میکردم و به نظرم آمد نمیخواهند تمامش کنند، به همین خاطر فریاد زدم باشه باشه غذا میخورم، تا این را گفتم متوقف شدند و به پاسدار گفت این را ببر پیش بقیه. وقتی از اتاق گاز بیرون آمدم متوجه شدم یکی دیگر را کتک میزنند و دیدم با قیچی بالای سر یک همبندیم استادهاند و میخواستند سبیلهای بلند او را کوتاه کنند. حاج محمود را دیدم قیچی را روی گردن او گذاشته و میگوید یا باید بگذاری سبیلات را بزنیم یا رگات را میزنیم. آن شخص اسماش جهانبحش امیری بود که همافر نیروی هوایی اهل کرمانشاه بود. او هوادار مجاهدین بود اما پیرو یک جریان مذهبی به اسم اهل حق بود که درویش هستند. آنها سنتشان این است که مردها سبیلهای بلند داشته باشند.
دادستان: بعد برای تو چه اتفاقی افتاد؟
- همه ما را از اتاق گاز خارج کردند و کنار آنجا بند فرعی بود، ما را به داخل یکی از اتاقهای بزرگ بند فرعی برند. من متوجه شدم اکثر دوستانم آنجا هستند، به شکل سختی میتوانستیم آنجا جا بشویم. ورود به این اتاق از طریق یک راهروی باریک بود. لشکری یا ناصریان آمد و جلوی در این اتاق ایستاد و گفت همانطور که رزمندگان ما در تنگه هرمز آمریکا را گرفتار کردند، ما امروز شما منافقین را در این تنگه گرفتار کردیم، به نظرم آمد تنگه منظورش همان راهرو است، ولی متوجه منظورش نشدم، دقایقی بعد متوجه شدم یک تخت را داخل راهرو گذاشتند، یک نفر را به تخت بستند و شروع به شلاق زدن کردند. هیچ صدایی از زندانی نمیآمد و ما نفهمیدیم او کیست. حدود ۱۰۰ ضربه شلاق زدند و بعد او را بردند. بعدا متوجه شدیم آن زندانی کسی به اسم عمو علی بوده. عمو علی زندانی شناخته شدهای بود و آشپز دفتر مرکزی مجاهدین بود، البته در جریان قتل عام ۶۷ اعدام شد. بعد از آن یک مجمع بزرگ از برنج آوردند، داوود لشکری گفت چشمبندها را بر دارید و حداقل یک قاشق از این غذا را بخورید تا به داخل بند بروید وگرنه به اتاق (گاز) بر میگردانیم. ما هر کدام یک قاشق خوردیم و به داخل بند برگشتیم.
دادستان: همه آنها یعنی لشکری، عباسی و ناصریان تو را کتک زدند؟ زخمی شدی؟
- آن روز درد شدیدی در سر و صورتم احساس میکردم و وقتی به بند برگشتم متوجه شدم چشم و نیمه صورتم به شدت زخمی شده و باد کرده است این باد کردگی آن قدر بود که چشمم دیده نمیشد. روی سرم هم باد کردگی زیادی بود. متوجه شدم چند نفر دیگر هم صدمه دیدهاند از جمله محمد زند، که دستاش شکسته شده بود. محمدعلی حافظینیا هم دماغش شکسته بود. اما اوضاع به قدری متشنج بود که نتوانستم به بهداری مراجعه کنم، حتی میترسیدم به پاسدارها بگویم، چون ممکن بود من را به سلول انفرادی ببرند. روز بعد از پاسدار شیفت خواستم من را به بهداری ببرد و مسئول بند من را به پاسدار نشان داد و گفت ببین این چه وضعیتی دارد، حتما باید به بیمارستان برود. بالاخره بعد از چند ساعت من را به بهداری گوهردشت بردند. آنجا یک جوان ریشدار چشمهای من را معاینه کرد و فقط با یک چراغ قوه داخل چشم راستم که خیلی درد داشت را معاینه کرد و گفت چیزی نیست، یک خون مردگی است که بر طرف میشود. فکر میکنم یک ماه بعد وقتی کبودی چشمم بهتر شد، متوجه شدم چشم راستم نمیبیند، این را به مسئول بهداری بند و دوستانم گفتم، مرتبا به مسئول بهداری گوهردشت اطلاع میدادم که چشم من نمیبیند باید به بیمارستان بروم، و مسئول بهداری فقط یک جواب میداد: بردن تو به بیمارستان فقط با اجازه دادیاری است… مثلا بعضی وقتها پاسدارها میگفتند عباسی نیست باید صبر کنی بیاید یا میگفتند درخواست را به دادیاری دادیم و منتظر جواب هستم. در نهایت سه یا چهار ماه بعد که صورتم کاملا عادی شده بود این اجازه را به من دادند. یک روز من را صدا کردند و پشت در دادیاری بردند. من را سوار یک ماشین کردند و به تهران بردند. من را به بیمارستان فارابی بردند، یک متخصص چشم من را نگاه کرد، پرسید چه بلایی سرت آمده چون این پدیده عجیبی است در چشم تو، من تمام داستان را برای دکتر متخصص تعریف کردم و گفت متاسفانه خیلی دیر آمدهای و نمیتوان کاری برای چشمت کرد. دکتر به آن فرمانده تیمی که من را برده بود گفت چرا این قدر دیر او را آوردهاید، هیچ کاری نمیتوان برایش انجام داد اما باید هر شش ماه او را برای معاینه بیاورید چون احتمال عفونت وجود دارد و شاید لازم باشد چشماش را تخلیه کنیم. اما دادیاری هیج وقت این اجازه را نداشت. من سال ۶۸ بعد از آزادی به پیش همان دکتر رفتم و درمان شش ماهه را ادامه داد.
دادستان: یعنی چشم راستات هیچی نمیبیند؟
محمد خدابندهلو: دید مرکزی من از بین رفته و فقط نور و سایه میبینم.
دادستان: شما گفتید دادیاری به تقاضای شما برای معالجه چشمتان موافقت نمیکرد، شما در این رابطه هم اسم عباسی را بردید هم ناصریان، شما در هیچ موردی حمید عباسی را دیدی؟ در مورد رفتن شما به بیمارستان منظورم است.
- من فقط روزی که به بیمارستان بردند، اول بردند پشت در دادیاری نگه داشتند و فرمانده تیمی که من را به بیمارستان میبرد داخل دادیاری رفت و فقط شنیدم اسم من را میآوردند، ظاهرا مجوز خروجم را گرفتند. این سه چهار ماه بعد از حادثه بود.
دادستان: من اینگونه متوجه شدم بعد از اولین باری که به بیمارستان رفتی دیگر اجازه ادامه معالجه داده نشد، در این ارتباط وقتی میخواستی مجددا به بیمارستان بروی عباسی را دیدی؟
- خیر ما از طریق فردی به اسم بیات که در بهداری بود موضوع را پیگیری میکردیم.
دادستان: شما گفتی ۱۱ خرداد ۶۷ به اوین برده شدی، میتوانی بگویی این انتقال چگونه اتفاق اقتاد؟
- ۱۱ خرداد من در بند ۹ بودم، پاسدار یک لیست ۳۰ نفره به مسئول بند داد تا آنها را به بیرون فرا بخواند. ظاهرا من هم جزو آن ۳۰ نفر بودم و با همه وسایل به طبقه بالا برده شدیم. آنجا همه ما را به داخل راهروی یک بند متروکه بردند، پر از گرد و خاک بود، متوجه شدم بیش از ۱۵۰ نفر در داخل آن راهرو از بندهای مختلف به آنجا آورده شدند. یادم رفت بگویم ما را کتک زدند وقتی به آن بند بردند. بعد داوود لشکری با یک لیست آمد و گفت هر کسی را صدا میزنم به بیرون بند برود. لشکری اسامی را با فاصلههای طولانی میخواند، چون هر زندانی که به داخل بند بر میگشت میبایست از تونل پاسدارها عبور کند. هر پاسداری در دستش ابزاری مثل زنجیر، باتوم، چوب و شلاق داشت و زندانی را کتک میزدند تا از تونل خارج شود، این یک پدیده رایج در گوهردشت بود و زندانیان به آن میگفتند تونل وحشت به طعنه. همه زندانیها را خواندند و نهایتا ما از آن راهرو خارج شدیم. آن زمان من صدای حاج محمود، ناصریان، عباسی و بقیه پاسدارها را میشنیدم و از طریق صدا آنها را شناختم. ما را از طریق در اصلی زندان به بیرون زندان بردند. همزمان ما را میزدند، وقتی که به محوطه بیرون از ساختمان زندان رسیدم، متوجه شدم ۳ اتوبوس آنجا پارک شده است، داوود لشکری لیست دستش بود و ناصریان هم کنار او ایستاده بود، اسامی را میخواندند و ما سوار اتوبوس میشدیم. من به همراه بیش از ۵۰ نفر وارد اتوبوس شدیم، پردههای اتوبوسها کشیده شده بود. حدود نیم ساعت داخل اتوبوس بودیم و من در این فاصله پرده را کنار زدم و دیدم دوستانم و پاسدارها و عباسی آنجا بودند. داوود لشکری وقتی سوار اتوبوس میشدیم یک ضرب المثل فارسی را به کار برد، گفت به آنجا میروید که عرب نی انداخت و برنگشت. این مثل در مورد کسانی است که به یک راه بی بازگشت میروند. ناصریان همین جمله را تکرار کرد.
دادستان: هدف از اینکه شما را میخواستند به اوین ببرند چه بود؟
محمد خدابندهلو: به ماه هیچ توضیحی داده نشد.
دادستان: کجاست که گفتی عباسی را دیدی؟
- سه اتوبوس در محوطه باز بیرون ساختمان کنار هم بودند، سمت راست اتوبوس یک محوطه باز بود که دهها زندانی و پاسدار و مسئولین زندان آنجا بودند. عباسی و بعضی از افسر نگهبانها مرتب در حال رفت و آمد بودند.
دادستان: آیا هیچ کدام از هم بندیهای خود را میشناختی؟
- بله، خیلی از آنها را از بند ۱۹ میشناختم.
در اینجا محمد خدابندهلو درباره حمزه شلالوند صحبت کرد که دادستان گفت اسم او در لیست دادگاه وجود دارد.
دادستان در ادامه از محمد خدابندهلو پرسید «خبر داری برای حمزه چه اتفاقی افتاد» و محمد خدابندهلو در پاسخ گفت:
در جریان قتل عام ۶۷ اعدام شد. من بعد از آزادی با مادر یک شهید به نام رامین طهماسیان ارتباط داشتم، آن مادر با مادر حمزه شلالوند ارتباطات زیادی داشت، من از طریق این مادر میدانستم که حمزه اعدام شده است.
دادستان: به خاطر داری آخرین بار چه زمانی او را در زندان اوین دیدی؟
محمد خدابندهلو: چهارم یا پنجم مرداد درهای اتاقهای زندانی اوین بسته شد.
دادستان: از کجا میدانی او در اوین اعدام شد؟
خدابندهلو: چون روز بعدش اعدامها در اوین شروع شد.
دادستان: از کجا میدانی حمزه اعدام شده، چون او را چهارم و پنجم دیدی؟
- گفتم که مادر رامین طهماسین با مادر حمزه ارتباط داشت.
دادستان: آیا حسین قزوینی هم در اتوبوس با شما بود؟
- بله، از سال ۱۳۶۴ با هم بودیم در بند ۱۹ و اهل کرمانشاه بود.
دادستان: میدانی آیا او اسم دیگری هم داشت؟
- نه من چیزی نمیدانم.
دادستان: خب بعد از اینکه به اوین آمدی، باز هم حمید عباسی را دیدی؟
-روز ششم مرداد ۶۷ به همراه تعدادی از همبندیها به ساختمان دادستانی زندان اوین برده شدیم. تمام راهروهای دادستانی پر بود از زندانیهایی که با چشمبند رو به دیوار نشسته بودند. آن روز نوبت من نشد ولی روز هفتم مرداد به پیش هیات مرگ برده شدم و مورد سوال قرار گرفتم.
دادستان: حمید عباسی را آن موقع دیدی؟
- من مجبورم که چند هفته جلوتر بروم و آن صحنه که حمید عباسی و ناصریان را دیدیم، بگویم.
دادستان: آن موقع در اوین بودی؟
- بله اواخر مرداد ۶۷ در اوج اعدامها. من در موقعیتی خود را داخل صف جا کردم و به داخل بند برگشتم. کسانی که در آن سلول و اتاق بودند، احتمال دادند شب موقع آمارگیری شناسایی میشوم و من را بر میگردانند. یک زندانی به من پیشنهاد داد موقع آمارگیری کنج کنار در بنشین تا بلکه پاسدار چهرهات را نبیند و شناسایی نشوی. من در کنار کسی که جثهاش بزرگتر بود نشستم که دیده نشوم. زمانی که در برای آمارگیری باز شد، من با تعجب صدای ناصریان را شنیدم که جلوی در ایستاده، ناصریان از سمت چپ اتاق شروع کرد به سوال پیچ کردن افرادی که در اتاق بودند، مثلا میپرسید آیا دادگاه رفتی؟ اتهامت چیست؟ آیا مصاحبه را قبول میکنی؟ در این فاصله من خیلی مضطرب و نگران شده بودم، چون ناصریان در جریان چشمم بود، ممکن بود من را شناسایی کند و به دادگاه برگرداند. من این را متوجه شده بودم یکی از دلایلی که دادگاه حکم اعدام صادر میکند، برای کسانی که است که آثار شکنجه روی بدن آنها است، وقتی ناصریان سوالاتش به شخصی که دم در بود رسید، شخصی بود به اسم علی محمد سینکی، و او هم جوابهایی داد که ناصریان عصبانی شد و او هم با عصبانیت گفت هنوز منافق سر موضع هستی و گفت پاشو بیرون بیا، هرچیزی هم داری با خودت بیاور. در لحظهای که علی سینکی خارج میشد من برگشتم و دیدم در راهرو کنار ناصریان، عباسی و حاج مجتبی حلوایی ایستاده بودند. من خیلی تعجب کردم این دو نفر در اوین هستند، چون آنها محدوده ماموریتشان گوهردشت بود، من فکر کردم چون ما از گوهردشت به اینجا آمدهایم آنها برای شکار ما به اینجا آمدهاند. ولی در آن زمان کس زیادی جز ۷ نفر از ما باقی نمانده بود، مابقی اعدام شده بودند. این آخرین باری بودند که من بدون چشمبند ناصریان و عباسی را دیدم.
دادستان: به خاطر روشن شدن مسئله، پس عباسی داخل اتاق نیامد؟
- بله، پشت در توی راهرو ایستاده بودند. فقط مجتبی حلوایی و ناصریان در چهارچوب در ایستاده بودند. زمانی که میرفتند من متوجه عباسی شدم.
دادستان: وقتی از گوهردشت به اوین آمدی، وضعیت در اوین چگونه بود؟ آیا محدودیتهایی بود؟
- وقتی که وارد بند ۴ زندان اوین شدیم، درها را بستند و برای مدتی هواخوری، روزنامه و تلویزیون نداشتیم. علیرغم اینکه ما در اتاقهای در بسته بودیم اما تصمیم بند بر این شد که یک هفته اعتصاب کنیم.
دادستان: مدتی که در اوین بودی اجازه ملاقات داشتی؟
- بله از زمان آمدن به اوین تا شروع اعدامها فکر کنم سه بار ملاقات رفتم. و یکی از ملاقاتها را به نشانه اعتصاب و اعتراض کل بند نرفت.
دادستان: اینکه حق هواخوری و اینها نداشتید از همان خرداد ماه بود یا بعدا اضافه شد؟
- نه از همان ابتدا بود اما یک ماه بعد لغو شد. ولی یک هفته قبل از شروع اعدامها دوباره این محدویتها شروع شد.
دادستان: بر اساس برداشت تو چه زمانی اعدامها در اوین شروع شد؟
- روز چهارشنبه ۴ مرداد از طریق مورس به ما خبر دادند ۶ نفر را بردهاند که احتمالا اعدام میشوند. از بین آنها دو نفر حکم اعدام داشتند. یعنی از روز ششم مرداد ماه از بند ما پیش هیات مرگ برده شدند.
دادستان: خب این بازه زمانی برای اعدامها تا چه زمانی بود؟
- حدس میزنم از چهارشنبه شب پنجم مرداد شروع شد و آخرین نفرها دوم مهر ۱۳۶۷ از بند خود من بود که برای اعدام برده شدند. از تجربه شخصی من است. آن دو نفری که دوم مهر برده شدند تقی صداقترشتی و رضا فیروزی بودند. این دو نفر در بند ۱۹ گوهردشت با من همبند بودند، آزاد شده بودند ولی سال ۶۶ مجددا دستگیر شده بودند.
دادستان: در بند شما مهر ۶۷ چند نفر باقی مانده بود؟
- ما بیش از ۱۵۰ نفر بودیم که از گوهردشت به اوین منتقل شدیم، من آمار ۱۵۷ نفر در ذهنم باقی مانده است. از این تعداد فقط ۷ نفر باقی ماندیم و دو نفر هم همانهایی بودند که گفتم مجاهد نبودند.
دادستان: به یاد داری دوباره از چه زمانی ملاقاتها شروع شد؟
همان روز دوم مهر که آن دو نفر را برای اعدام بردند، پاسدارها داخل بند آمدند، یعنی چندین ساعت پس از اعدام دوستانم یک بسته پر از برگههای نامهنویسی مخصوص زندان را آوردند، پاسدار اعلام کرده بود شما میتوانید برای خانوادهتان نامه بنویسید، این به نظر ما میآمد گویا اعدامها پایان یافته، نظر ماست ولی دقیقا معلوم نیست.
دادستان: به یاد داری ملاقاتهای حضوری شروع شد؟
- یک هفته بعد ما را به دفتر مرکزی زندان بردند. در دفتر مرکزی به ما اجازه دادند به خانوادههایمان بگوییم چه روزی برای ملاقات بیایند، به نظر میآید من هفته آخر مهر وقت ملاقاتم بود. طبق روش زندان همه ما باید یک روز برای ملاقات میرفتیم، اما در طول ۱۰ روز ما را به ملاقات فرستادند، ظاهرا نمیخواستند خانوادهها آنجا جمع شوند. وقتی ملاقات رفتم مادرم و برادرم آمده بودند، مادرم گفت که تعداد زیادی از مادرانی که میشناسی و میخواهند از طریق تو به آنها خبر بدهم که بچههایشان کجا هستند، آنها کسانی بودند که اعدام شده بودند.
دادستان: شما یک کتاب نوشتید، اسمش چیست و در چه موردی است؟
- اسمش "با من به روزهای قتل عام بیایید" است. این کتاب خاطرات ۱۱ خرداد تا مهر را بیان میکند.
در این لحظه ارتباط جلسه برای دقایقی قطع شد و صحبتهای محمد خدابندهلو شنیده نمیشد. بعد از اینکه ارتباط مجددا وصل شد، محمد خدابندهلو درباره چگونگی اطلاع از خبر دستگیری حمید نوری توضیح داد، ظاهرا دادستان در اینباره از او سوال پرسیده بود.
محمد خدابندهلو گفت:
من تماس گرفتم با نصرالله مرندی، فکر کنم یک هفته بعد از این خبر بود و نصرالله تایید کرد نوری و عباسی یکی هستند و گفت من هم شکایت کردهام. این نحوه خبر گرفتن من بود.
دادستان: گفتی همزمان تصویر او را هم دیدی؟
محمد خدابندهلو: بله
دادستان: وقتی تصویر نوری را دیدی او را شناختی؟
- بله، یکی از تصویرها که او را لاغرتر نشان میداد خیلی شبیه بود و شناختم.
دادستان: حمید نوری که الان در سالن نشسته همان فردی است که در موردش صحبت کردی؟
- بله، همان است، الان کمی پیرتر شده. آن زمان جوانی ۲۵ ساله بود الان مردی ۵۵ ساله.
بخش دوم شهادت محمد خدابندهلو با پرسشهای وکلای مشاور شروع شد. کنت لوییس اولین وکیل مشاوری بود که سوال پرسید. او پرسید حمید نوری گفته شهادت شما و دیگران به دلیل تهدیدها و اهانتها است، (اشاره به صحبتهای حمید نوری در جریان دفاعیاتش در مورد حرفهای ایرج مصداقی در شبکه میهن تیوی) آیا این موضوع صحت دارد؟
محمد خدابندهلو در پاسخ گفت:
من این استدلال را رد میکنم و این حرف غلطی است. اولا من خودم ویدیوی مصداقی را آوردم و به پلیس تحویل دادم و گفتم این شخص به من و دوستانم در آلبانی فحاشی کرده و گفته من و دوستانم در آلبانی اجازه نداریم شهادت بدهیم، در حالی که گفتم نصرالله مرندی به عنوان هوادار مجاهدین خلق جزو اولین کسانی بود که شکایت کرده و من و دوستانی که میشناسم از طریق عفو بینالملل و سازمان عدالت برای ایران پیگیر این بودیم که در دادگاه حضور داشته باشیم. من فکر کنم منطق پشت این فحاشی به من و دوستانم این بود که مصداقی قصد داشت ما در این دادگاه شرکت نکنیم. من سال ۲۰۱۱ در بغداد بودم، در آنجا سفارت ایران فعالانه دنبال شکار اعضای مجاهدین بودند، آن زمان مصداقی به من توصیه کرد به سفارت ایران بروم، بگویم توبه کردهام و از آنها درخواست پاسپورت بکنم، به همین دلیل من و بیش از ۱۶۰۰ زندانی سیاسی بیانیهای امضا کردیم و کارهای مصداقی را محکوم کردیم. آقایی لوییس من در سن ۲۳ سالگی توسط حمید نوری و رئیساش چشم راستم را از دست دادهام و کور شدهام، پس از آن هر بار مادرم به ملاقات میآمد گریه میکرد، میگفتم چرا گریه میکنی؟ مادرم میگفت تو در این سن و سال یک چشم را از دست دادهای آیندهات چه میشود؟ من در تمام این سالها فکر میکردم اگر چشم چپم چیزیش شود دیگر نمیتوانم زیباییهای این دنیا را ببینم. آقای لوییس من شما و این دادگاه را مخاطب قرار میدهم، آیا من نیاز به تهدید و تطمیع دارم تا در این دادگاه شرکت کنم؟ حتی در انگیزهای کاملا شخصی چشم من به من میگوید در این دادگاه شرکت کنم. پدرم یک دندانپزشک مردمی بود، او به عنوان هوادار مجاهدین در بخش امداد پزشکی سازمان همکاری میکرد، امداد پزشکی مجاهدین خدمات پزشکی رایگان به اقشار فقیر جامعه می داد، پدرم در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ وقتی از تظاهرات با هم به خانه بازگشتیم دستگیر شد، قبل از اینکه روز ۳۰ خرداد به پایان برسد دهها پاسدار به خانه ما ریختند و ما که خواب بودیم را کتک زدند، من و پدرم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و دندههای پدرم شکست. بعد پدرم را به زندان بردند و دیگر هیچ خبری از او نداشتم تا روز ۲۰ مهر ۱۳۶۰ از طریق تلویزین متوجه شدیم پدرم به همراه ۷۰ مجاهد دیگر اعدام شدند. آنها اجازه ندادند ما برایش سوگواری کنیم، ۹ سال بعد برادر کوچکم محمود خدابندهلویی به همراه پسر عمهام، غلامرضا پوراقبالی دستگیر شد. آنها را به کمیته مشترک یا همان کمیته توحید بردند، شاید برایتان قابل توجه باشد که سال ۱۳۶۹ هیات مرگ به همراه نیری و رئیسی در کمیته مشترک مستقر بودند.
در اینجا رئیس دادگاه از محمد خدابندهلو خواست تا از این جزئیات حاشیهای بگذرد و از کنت لوییس خواست جلسه را هدایت کند.
کنت لوییس ادامه داد: شما گفتی وقتی به اوین میبردند شما را حسین قزوینی در اتوبوس بود، آیا این همان شخصی است که اسمش سعید محمد برهانی است که در گوهردشت بود؟ چون گفته شده او در گوهردشت اعدام شده؟ این همان فرد است؟
محمد خدابندهلو: خیر
کنت لوییس: شما سعید محمد برهانی میشناسی؟
محمد خدابندهلو: خیر
بعد از این پرسش کنت لوییس گفت دیگر سوالی ندارد و سپس وکلای مدافع حمید نوری پرسشهای خود را آغاز کردند. وکیل نوری گفت این دادگاه به صورت آنلاین از طریق اینترنت پخش میشود آیا او اطلاع دارد و محمد خدابندهلو تایید کرد و گفت چون شاغل است وقت کافی برای گوش دادن به آن را ندارد.
وکیل مدافع نوری پرسید با اینکه علاقه شخصی داشتی و کسی که چشمت را کور کرده باز هم گوش ندادی؟
محمد خدابندهلو در پاسخ گفت: در سایتهای خبری آن را دنبال کردم و میخوانم.
وکیل مدافع نوری: چند بار اسم کمپ اشرف در آلبانی را آوردی، ولی خودت آنجا زندگی نمیکنی؟
محمد خدابندهلو: خیر من در هلند زندگی میکنم، ولی خواهرم در کمپ آلبانی زندگی میکند.
وکیل مدافع حمید نوری در ادامه تعدادی سوال کنترلی از محمد خدابندهلو پرسید از جمله درباره نصرالله مرندی و بندهای زندان گوهردشت.
وکیل نوری پرسید از اواسط سال ۶۶ تا ۱۱ خرداد که شما را میبرند به زندان اوین بند ۱۹ به بند ۳ تغییر پیدا کرد؟
محمد خدابندهلو: بله
وکیل نوری: امروز گفتی ۱۱ خرداد ۶۷ تو را به اوین بردهاند؟
خدابندهلو: بله از بند ۹ گوهردشت به اوین بردند.
وکیل نوری: ولی بند ۱۹ اسمش بند ۳ بود قبل از اینکه به اوین برده شود؟
خدابندهلو: بله
وکیل نوری: این بند ۱۹ کجای زندان قرار گرفته بود؟
محمد خدابندهلو از جایش بلند شد و از روی ماکتی که در دادگاه است مکان بند ۱۹ (بند ۳) را نشان داد و گفت بعد آنها را به بند ۱۸ که به بند ۲ تغییر نام پیدا کرد منتقل کردند.
وکیل نوری به دادستانها گفت او ساختمان ۳۰ را نشان داد. سپس گفت به یاد داری پلیس وقتی از شما بازپرسی کرده چه چیزی گفتی؟
محمد خدابندهلو: فکر کنم گفتم این بندی بود که در میانه زندان قرار داشته است…
وکیل نوری حرفهای او را تایید کرد ولی پرسید آیا این ساختمان که نشان دادی وسط زندان است؟
محمد خدابندهلو: اگر منظورتان متراژ است نه.
وکیل نوری: پس بر چه اساسی چنین چیزی گفتی؟ قبل از اینکه بیای اینجا بازپرسی خودت را گفتی؟
محمد خدابندهلو: من دقیقا میدانم چه گفتهام و آن را مرور کردم.
وکیل نوری: ۲۱ اکتبر ۲۰۲۱ اولین بازپرسیات با پلیس بود اما عجیبه که تاریخش یادت نمیآید. بعد اسم ایرج مصداقی را آوردی و چیزی در مورد سال ۲۰۱۱ گفتی، پس تو مصداقی را میشناسی؟
محمد خدابندهلو: بله
وکیل نوری: آیا تو و ایرج با هم در یک بند بودید؟
خدابندهلو: در ماههای قبل از آزادیم در زندان اوین بله. در سالن ۶ فکر کنم با هم بودیم.
وکیل نوری: گفتی ماههای قبل چند ماه دقیقا؟
خدابندهلو: شاید سه یا چهار ماه
وکیل نوری: این حمید عباسی که امروز در موردش حرف زدی، در بازپرسیهای پلیس از کلمه دیگری برای توصیف او استفاده کردی؟ اسم دیگری داشته؟
خدابندهلو: خیر، ما تا زمانی که زندان بودیم او را حمید عباسی میشناختیم.
وکیل نوری: اگر یادت نمیآید به پلیس چه گفتی من برایت بخوانم و بگوییم فایل فارسی آن را هم گوش دادم که خیلی جاها گفتی عباسیان برای مثال گفتی اواخر سال ۶۶ احساس میکردم بیشتر ناصریان از زندان محافظت میکند و عباسیان، سپس پلیس حرفت را قطع کرده گفته عباسی یا عباسیان؟ و تو آن موقع میگویی عباسی… الان یادت آمد که آن موقع این شخص را عباسیان خواندی؟
خدابندهلو: فکر کنم یک بار این اشتباه را کردم و تصحیح کردم. یک بار هم مترجم اشتباه کرد و تصحیح کردیم.
وکیل نوری: یعنی تو اصلا عباسیان نگفتی؟
خدابندهلو: یک بار به اشتباه گفتم اما موردی که پلیس تصحیح کرد مربوط به مترجم بود نه من.
وکیل نوری: من میگویم فقط یک جا نیست چندین جا چنین چیزی گفته شده.
خدابندهلو: چند بار نیست، فایل صوتی موجود است، یک بار من گفتم یک بار مترجم.
وکیل نوری: اولین بار حمید عباسی را وقتی دیدی زمانی بود که به بند آمده بود. خیلی مختصر بگو چکار میکردی؟
محمد خدابندهلو: من در راهروی بند قدم میزدم.
وکیل نوری: یعنی میخواستی خودت را از او قایم کنی؟
محمد خدابندهلو: بله، نمیخواستم او را ببینم.
وکیل نوری پرسید حمید عباسی بر اساس عادت زیاد به بندها میآمد یا نه و محمد خدابندهلو توضیح داد که به بند ۱۹ کم میآمد.
وکیل نوری پرسید: تو از همبندیها پرسیدی این شخص چه کسی است، من نمیبینم اینها را برای پلیس گفته باشی. خودت دقیق میدانی به پلیس چی گفتی؟
خدابندهلو: این که پشت در ملاقات دیده بودمش را نه نگفتم.
وکیل نوری: چرا به پلیس نگفتی؟
خدابندهلو: چون فرصت کمی داشتم.
وکیل نوری: از زندانیها پرسید این شخص کیست وقتی او را میشناختی، چون گفتی اواخر ۶۵ یا اوایل ۶۶ او را دیده بودی.
خدابندهلو: من آنجا اولین بار این مورد را دیده بودم صدایش را نشیده بودم، از زیر چشمبند لباس و شلوارش را دیده بودم.
وکیل نوری: اگر درست متوجه شده باشم چشمت مرداد سال ۶۶ زخمی شد. وسعت این اتاق چقدر بود؟
خدابندهلو: عرضش به همان اندازه راهرو بود و طولش شاید پنج متر.
وکیل نوری: این راهروی اصلی چقدر پهن بود؟
خدابندهلو: شاید ۵ متر
وکیل نوری: این اتاق گاز کجا قرار داشت؟
خدابندهلو: در انتهای بند و طبقهاش الان خاطرم نیست.
محمد خدابندهلو در پاسخ به سوال وکیل مدافع در باره اتاق گاز توضیح داد که برخی از زندانیان به دلیل مشکلات قلبی از حال میرفتند.
در همین حین حمید نوری به رئیس دادگاه شکایت کرد و گفت از پشت شیشه یک عکس گرفته شد و فلش دوربین را دیده است. رئیس دادگاه بلند شد تا به سمت کسی که عکس را گرفته برود، نوری گفت فردی که شال قرمز دارد عکس گرفته است.
پشت شیشه محلی است که عمدتا روزنامهنگارها مینشیدند. جلسه دادگاه دقایقی به دلیل این موضوع متوقف شد.
رئیس دادگاه گفت که پلیس بر روی این مسئله در بیرون از جلسه دادگاه تحقیق میکند.
پس از این رخداد جلسه با پاسخ محمد خدابندهلو به سوال وکیل نوری ادامه یافت. او توضیح داد بیشتر از نیم ساعت تا حدود یک ساعت در اتاق گاز بوده است. وکیل مدافع نوری سوالاتی در مورد اعتصاب غذا از او پرسید و گفت آیا این اتفاق در رابطه با علی طاهرجویان بوده که خودش را آتش زده است؟
محمد خدابندهلو توضیح داد دو دلیل داشته، یکی عدم رسیدگی به موقع به وضعیت علی طاهرجویان و دیگری بردن وسایل آنها در بند که امکان آشپزی نداشتند.
محمد خدابندهلو گفت حدس میزند علی طاهرجویان به ۸ سال زندان محکوم شده بود اما مطمئن نیست و اعتصاب غذای آنها بیشتر از یک هفته طول کشیده اما مدت دقیق آن را به خاطر ندارد.
وکیل نوری گفت خدابندهلو در بازپرسی گفته است هفت-هشت روز طول کشیده است. وکیل نوری سپس در مورد از دست دادن بینایی خدابندهلو سوال کرد و گفت عباسی با چیزی به سرش ضربه زده و یکی دیگر از ضربههایش که به سمت راست صورتت خورده که گفتی بسیار داد زدی، عباسی با چه چیزی زد؟
محمد خدابندهلو پاسخ داد:
یک وسیله کلفتی بود مثل کابل یا باطوم، دقیق نمیدانم ولی شلاق معمولی نبود.
وکیل مدافع نوری در مورد تاریخ ۱۱ مرداد، روزی که محمد خدابندهلو را به همراه تعدادی دیگر از زندانیان به اوین منتقل کردهاند پرسید. او پرسید همراه لشکری کس دیگری هم آمد؟
محمد خدابندهلو گفت:
آنجا اتاق نبود، بند بود. بله کلی پاسدار، ناصریان، عباسی و حاج محمود و اینها بودند.
وکیل مدافع نوری در مورد ضربالمثل(آنجا که عرب نی انداخت) داوودی لشکری هنگامی که آنها سوار اتوبوس میشدند از خدابندهلو سوال کرد و پرسید آیا ناصریان هم همین جمله را تکرار کرده، آیا به همین شیوه برای پلیس هم بازگو کردی؟
محمد خدابندهلو موضوع را تایید کرد، اما وکیل نوری گفت اسمی از داوود لشکری پیش پلیس نیاوردهای که مجددا محمد خدابندهلو این مورد را هم تایید کرد.
وکیل مدافع نوری پرسید وقتی سوار اتوبوس بودی پرده را کنار زدی و حمید عباسی را دیدهای؟
محمد خدابندهلو تایید کرد و گفت قبل از آن هم صدای حمید نوری را شنیده است.
اما وکیل مدافع نوری گفت حرفهایت با چیزی که در بازجویی پلیس گفتی فرق دارد، آنجا گفتی قبل از این که سوار اتوبوس بشوی حمید نوری را دیدهای. رئیس دادگاه اجازه داد تا وکیل نوری از روی بازجویی پلیس حرفهای محمد خدابندهلو را بخواند و سپس پرسید چرا حرفهایش متناقض است؟
محمد خدابندهلو گفت تا جایی که به یاد دارد آنجا هم گفته از داخل اتوبوس حمید عباسی را دیده است.
وکیل مدافع حمید نوری سپس در مورد اتفاقی سوال کرد که خدابندهلو در اثر آن حمید عباسی، ناصریان و مجتبی حلوایی را در زندان اوین دیده است و پرسید چه تاریخی بوده، محمد خدابندهلو گفت احتمالا اواخر مرداد یا اوایل شهریور بوده است.
در این حین وکیل نوری اسم محمد علی سینکی –فردی که ناصریان با او درگیری لفظی پیدا کرد را چند بار اشتباه تلفظ کرد، تا اینکه حمید نوری اسم صحیح را به وکیلش گفت.
وکیل نوری پرسید تاریخهای ۶ و ۷ مرداد را خوب به یاد داری، چرا دیگر تاریخها را دقیق نمیگوید و محمد خدابندهلو توضیح داد ۶ مرداد روزی بوده که به دادگاه رفته به همین دلیل خوب به یاد دارد.
وکیل مدافع نوری بخش دیگری از حرفهای محمد خدابندهلو در رابطه با ملاقاتش در زندان اوین با حمید عباسی و ناصریان را متناقض خواند و از رئیس دادگاه اجازه گرفت و آن را از روی بازپرسی پلیس بخواند. وکیل نوری گفت بر اساس آنچه که محمد خدابندهلو در بازپرسی پلیس گفته مشخص نیست حمید عباسی در چهارچوب در ایستاده باشد.
محمد خدابندهلو توضیح داد زمانی حمید عباسی را دیده که ناصریان داشته علی محمد سینکی را بیرون میبرده و وقتی به سمت در برگشته حمید عباسی (نوری) را دیده است. وکیل نوری تاکید کرد خدابندهلو همچنین چیزی را به پلیس نگفته است و محمد خدابندهلو گفت هرگز به پلیس نگفته که حمید عباسی را در چهارچوب در دیده است.
وکیل مدافع حمید نوری در مورد تعداد دفعاتی که محمد خدابندهلو، حمید نوری (عباسی) را دیده است توضیحاتی داد و پرسید آیا به یاد دارد در بازجویی پلیس گفته چند بار او را دیده است؟
محمد خدابندهلو در پاسخ:
گفتم یک بار در بند دیدم. صحبت کل دفعات نشد آنجا…
وکیل مدافع نوری گفت این مورد هم تناقض دارد و باید آن را از روی بازپرسی پلیس بخواند. وکیل نوری پس از خواندن بازپرسی گفت که در بازجویی پلیس خدابندهلو گفته یک بار حمید نوری را دیده، در حالی که امروز ادعا کرده حمید نوری را بیشتر از یک بار دیده است. محمد خدابندهلو توضیح داد که در مورد ملاقات در داخل بند گفته، اما در بیرون از بند هم در شرایطهای دیگر حمید نوری را دیده است.
وکیل مدافع نوری سپس در مورد کتاب خاطرات محمد خدابندهلو سوال پرسید.
وکیل نوری: این کتاب کی نوشته شده؟
محمد خدابندهلو: سه یا چهار سال پیش.
وکیل نوری: یعنی قبل از دستگیری موکلم نوشته شده است؟
خدابندهلو: بله
وکیل مدافع نوری گفت در مورد این کتاب سوالاتی دارد و از دادگاه خواست در این مورد به او کمک کنند. پلیس سوئد بخشی از کتاب شما را ترجمه کرده است، من برای دادگاه بگویم در ضمیمه الحاقی ۷ است. رئیس دادگاه پرسید این سندی نیست که به آن اسنتناد شده باشد؟ و وکیل نوری گفت نه، اما چون شاهد آن را نوشته میخواهد نکاتی را بگوید.
وکیل نوری: شما وقایع را خیلی با جزئیات نوشتهاید در ۱۱ مرداد، درست است؟
محمد خدابندهلو: بله
وکیل نوری: تمام اسمهایی که در کتاب شما نوشته شده، و من ادعا میکنم که خیلی با جزئیات گفته شده و اسامی بسیاری آورده شده، ولی شما در جواب دادستان گفتی که در خاطراتت اسم حمید عباسی نوشته نشده؟
خدابندهلو: چند دلیل داشت، ابتدا اینکه این کتاب در اساس به زندان اوین پرداخته است. هدف اصلی این کتاب زندانیانی است که به شهادت رسیدند نه زندانبانها. من نام بیش از ۷۰ زندانی سیاسی را بردهام، در حالی که تتنها نام ۵-۶ مسئول زندان را نوشتهام.
وکیل نوری: بحث همین است، مثلا شما اسم حاج محمود را آوردهای، یا در چند مورد اسم لشکری و ناصریان و حلوایی آمده است، آوردن این اسامی درست است؟
محمد خدابندهلو: بله اسم آنها آمده است.
وکیل نوری: در صفححه ۱۷۱ توضیح میدهی که شما را به بندی میبرند که در طبقه همکف بوده و میگویی لشکری میآید و اسمها را صدا میکند و از تونل وحشت حرف میزنی، اما هیچ کجا اسمی از عباسی برده نشده؟
محمد خدابندهلو: دهها پاسدار و مسئول زندان در انتقال ما ۱۵۰ نفر نقش داشتند، ولی من فقط ۲ نفر را نوشتهام، این یعنی آن دهها نفر نقشی نداشتهاند و وجود ندارند؟
وکیل مدافع حمید نوری برای چندمینبار بر روی روایت محمد خدابندهلو در کتابش تاکید کرد و گفت در بخشهای مختلفی که ماجرای انتقال زندانیان از گوهردشت به اوین را روایت کرده، هیچ اسمی از حمید عباسی (نوری) برده نشده است. وکیل نوری اشاره کرد در کتاب این داوود لشکری است که ضرب المثل را گفته، اما در دادگاه امروز گفته هم ناصریان و هم لشکری ضربالمثل را گفتهاند.
محمد خدابندهلو گفت هر دو نفر آنها کنار اتوبوس ایستاده بودند و ضربالمثل را گفتهاند.
وکیل مدافع حمید نوری به موارد دیگری در کتاب محمد خدابندهلو پرداخت که با جزئیات توضیح داده شده از جمله روایتی که در زندان اوین با ناصریان و حمید عباسی مواجهه میشود، تناقض دارند. وکیل نوری خطاب به محمد خدابندهلو گفت در این بخش هم هیچ اشارهای به حمید نوری نکرده است و محمد خدابندهلو گفت چون نوری نقشی انفعالی داشته است.
وکیل مدافع حمید نوری به موارد دیگری در کتاب پرداخت از جمله اینکه در جریان ضرب و شتم اتاق گاز که نوشته شده با باطوم به او ضربه زده ولی امروز گفته چیزی شبیه شلاق بوده است. محمد خدابندهلو توضیح داد برایش مهم نیست چه وسیلهای بوده، مخصوصا در حالی که زیر ضرب و شتم بوده، اما به نظرش آمده که باطوم بوده است. وکیل نوری تاکید کرد در اینجا هم اشارهای به حمید عباسی نشده است.
وکیل نوری در ادامه پرسید آیا ایرج مصداقی را دیدهای که در میهن تیوی صحبت کند؟
محمد خدابندهلو تایید کرد و او در پاسخ به سوال وکیل نوری گفت مصداقی صدها بار در این شبکه صحبت کرده است و صحبتهای او طولانی است.
وکیل نوری پرسید آیا مصداقی در میهن تیوی اسمی از محمد خدابندهلو برده است؟
محمد خدابندهلو گفت مصداقی بارها اسم او را برده است.
وکیل مدافع نوری از دادگاه خواست یک ویدیو از صحبتهای ایرج مصداقی در میهن تیوی را که به سوئدی ترجمه شده است را نمایش دهد. او گفت درباره حرفهای ایرج مصداقی سوالاتی دارد و تاکید کرد این بخشی از حرفهای مصداقی در میهن تیوی است. رئیس دادگاه از وکیل نوری پرسید این به عنوان سند طرح شده است؟ و وکیل نوری اشاره کرد در مدارک موجود است.
وکیل نوری خطاب به محمد خدابندهلو گفت ایرج مصداقی سوم ماه جولای این سخنان را در میهن تیوی گفته است: شیخ محمد مقیسه که ناصریان است، حمید نوری و داوود لشکری و پاسدارها محمد خدابندهلویی را در یک برنامه ورزشی کتک زدند و یک چشماش را از دست داد، ولی وقتی با مسعود رجوی ارتباط دارید به... [سخنان نامفهوم] تبدیل میشوید و امروز آن کسی که بیناییاش را از دست داده جرات نمیکند شهادت دهد و با سایر خائنین سعی میکنند تا نگهبان این (منظور حمید نوری که نگهبان خدابندهلو بوده) آدم بتواند قسر در برود. ایرج در ادامه میگوید وظیفه هر کسی است در افشای این آدمها بکوشد. ایرج در مورد دسیسهای که در جریان است صحبت میکند و میگوید بعدا این دسیسهها را بر ملا میکند. سوالم از شما این است آیا صحبتهای مصداقی را شنیدید؟ این را هم شنیده بودی؟
محمد خدابندهلو: بله همانطور که گفتم صحبتهای سراسر نفرت مصداقی در مورد من و دوستانم را شنیدم. به خاطر نقشی که من و دوستانم در ارتباط با حمید نوری و ارتباطاتی که با رژیم ایران دارد این حرفها را میزند. همانطور که گفتم من و ۱۶۰۰ زندانی سیاسی در مورد او تومار امضا کردیم و افشایش کردیم. اما سعی میکند با این صحبتهایش مانع از ورود ما به این پرونده شود تا خودش را تنها دادخواه زندانیان قتل عام شده نشان بدهد و به هدفهای سوءسیاسی خودشان علیه اعدام شدهها ادامه بدهند.
وکیل نوری: شما این صحبتها را پس شنیدی، میخواهم یک عکس نشان بدهم. در بازپرسی پلیس چند تا عکس به شما نشان دادند، این عکس را جرات میکنم بگویم بارها نگاه کردیم وقتی دادگاه جریان داشته است، در این عکس شما کسی را به جا میآوری؟
محمد خدابندهلو: نه
وکیل نوری: عکس بعدی
خدابندهلو: نفر دوم از سمت چپ ایستاده را به خاطر می آورم. اسمش محسن زادشیر است.
وکیل نوری: شخصی که نشسته به صورت نیم خیز، او را میشناسید؟
خدابندهلو: چهرهاش آشناست اما نمیشناسم. به یاد ندارم.
وکیل نوری: یادت میآید در بازجویی چی گفتی؟
خدابندهلو: چند عکس به من نشان دادند ولی یادم نمیآید کدام بود.
وکیل نوری: به پلیس گفته بودی فکر میکنی این شخص ایرج مصداقی است؟
خدابندهلو: شاید، من زیاد با ایرج مصداقی نبودم و جوانیهایش یادم نمیآید.
وکیل نوری باز هم سوالش را تکرار کرد و از محمد خدابندهلو پرسید آیا در اداره پلیس گفته فردی که در این تصویر نشان میدهد، ایرج مصداقی است و محمد خدابندهلو گفت شاید گفته باشد، یادش نیست. وکیل نوری بار دیگر این مورد که به نظرش متناقض بود را از روی بازجویی پلیس خواند.
وکیل نوری: آقا محمد برای اینکه چیزی را اشتباه متوجه نشوم، مگر شما چند ماه با ایرج مصداقی در یک بند نبودی و سال ۲۰۱۱ هم با او در ارتباط نبودی، پس چگونه او را نشناختی؟
محمد خدابندهلو: این عکسها متعلق به ۳۳ سال پیش است. محسن زادشیر را بعد از زندان در ارتباط بودیم و برای همین سریع شناختم اما بعد از ۲۰ سال با ایرج ارتباط گرفتم و چهره جدیدش یادم مانده بود.
وکیل نوری: شما کی حمید عباسی را در زندان دیدی همان ۳۰ – ۳۵ سال پیش؟ درست است؟
محمد خدابندهلو: ولی حمید عباسی نقش زیادی در زندگی من داشته، ایرج مصداقی اینگونه نبوده. چهره کسی که در زندگیم تاثیر داشته به یاد دارم.
وکیل نوری پرسید اگر کسی که تا این حد تاثیرگذار بوده چرا در کتاب اسمی از او نبرده است و محمد خدابندهلو گفت زیرا رئیس حمید نوری نقش و مسئولیت بیشتری داشته است.
وکیل نوری عکس دیگری را به نمایش گذاشت و محمد خدابندهلو گفت فقط محسن زادشیر را میشناسد. پس از این پرسش، سوالات وکیل حمید نوری به پایان رسید.
دادستان خواست چند نکته را در مورد بازپرسی پلیس روشن کند. دادستان گفت اولین نکته اسم «عباسیان» بود که از طرف وکلای مدافع نوری طرح شد، و از خدابندهلو پرسید شما گفتید در یک مورد شما اشتباه میکنید و در یک مورد هم مترجم، آیا به خاطر داری این اشتباهها نزدیک به هم گفته شدند یا با فاصله این اشتباه رخ داد؟
محمد خدابندهلو: دقیق به یاد نمیآورم…
دادستان: شما اطلاع دارید بازپرسی شما وقتی نوشته شده چند صفحه شده است؟
خدابندهلو: نه
دادستان: ۵۰ صفحه است، سوال من این است بار اولی که پیش پلیس بودید اسم حمید عباسی را بردید؟
خدابندهلو: بله هم حمید عباسی و هم حمید نوری…
دادستان: به خاطر داری در چه رابطهای اسم او را آوردی؟
خدابندهلو: اولین بار در ارتباط با ملاقات در بند گفتم.
دادستان: سوالم این است، وقتی در بازپرسی پلیس اولین بار اسم حمید عباسی را آوردی چه زمانی بود؟ شما در صفحه ۲۶ این اسم را آوردی. در بازپرسی گفتی حمید عباسی را دیدی وقتی در صف اتاق ملاقات ایستاده بودی، به خاطر داری با پلیس در این مورد و موردهای دیگر صحبت کرده باشی؟
محمد خدابندهلو: به یاد ندارم.
دادستان: وکلای مدافع پرسیدند آیا متوجه حمید عباسی شدی وقتی در صف اتاق ملاقات بودی و شما گفتی سه یا چهار بار چنین مشاهداتی داشتی، من میخواهم بدانم آیا وقتی در بازپرسی پلیس بودی این بحث شده یا نه؟ اگر بگویی یادت نمیآید صفحه ۱۵۹ را برای شما میخوانم. به خاطر اینکه متنش قابل فهم باشد از پاراگراف قبلتر شروع میکنم به خواندن که صفحه ۱۵۸ است: «پلیس از شما پرسید در چه ارتباطی حمید عباسی را دیدی، شما گفتی وقتی آدم به سمت اتاق ملاقات میرود از بخش اداری رد میشود، صدای او را میشنود، او این حوالی هست، ولی نه اینکه او را دیده باشم، من فهمدیم او هم آنجاست ولی در راهرو هم بوده. پلیس پرسیده آها زمانی بود که میخواستی مادرت را ببینی، و شما هم تایید میکنی…» حالا سوال من این است، همان چیزی که در اداره پلیس گفتی، همان چیزی است که امروز گفتی؟
محمد خدابندهلو این موضوع را تایید کرد.
دادستان گفت سوال آخرم به دلیل شفاف شدن یک موضوع است، و اینکه خرداد ۶۷ وقتی شما را با اتوبوس به اوین میبرند، قبل از اینکه اتوبوس حرکت کند عباسی را میبینید، آیا درست فهمیدم؟ آیا او کار خاصی انجام میداد؟
محمد خدابندهلو: در محوطه بیرون زندان بود و کار خاصی نمیکرد.
در اینجا رئیس دادگاه از دادستانها تشکر کرد و توضیح داد که جلسه بعدی پنجشنبه ۹ دسامبر / ۱۸ آذر خواهد بود.
رئیس دادگاه گفت همانگونه که قبل از سفر به آلبانی گفته هر سند و مدرکی که قرار بوده به دادگاه مطرح شود باید از قبل ارائه شده باشد و این موضوع همچنان پابرجاست. رئیس دادگاه گفت هر سند جدیدی که میخواهید ارائه دهید باید از قبل در شرح ماوقع ارائه شده باشد یا از قبل به دادگاه بدهید که فرصت بررسی آن وجود داشته باشد. وکیل نوری گفت نظر رئیس دادگاه را میفهمد و سعی میکند رعایت کند.
رئیس دادگاه از محمد خدابندهلو برای حضور در دادگاه تشکر کرد و گفت دادگاه هزینههای اقامت و سفر او را پرداخت خواهد کرد و پرسید آیا درخواست دیگری از دادگاه دارد؟
محمد خدابندهلو هم گفت نه من فقط از شما و دادگاه و دولت سوئد تشکر میکنم که اجازه داد تجربه خودم را ارائه کنم. تعداد زیادی از مردم در ایران دارند به این دادگاه گوش میکنند، من امروز ظهر از فامیلی که در یکی از روستاهای دور افتاده است این پیام را گرفتم که دادگاه را به صورت زنده گوش میدهند و این نشان میدهد افکار عمومی به شدت این دادگاه را دنبال میکند.
پس از این صحبتها جلسه چهلونهم دادگاه حمید نوری به پایان رسید. جلسه بعدی دادگاه روز پنجشنبه ۹ دسامبر / ۱۸ آذر برگزار خواهد شد و در این جلسه رضا شمیرانی شهادت خود را ارائه خواهد داد.
نظرها
نظری وجود ندارد.