مسأله همبستگی در ایران و عدم همزبانی بر سر مفاهیم کلیدی
گفتوگو با احمد پورمندی
مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دسامبر سال ۲۰۰۵ با تصویب یک قطعنامه و با هدف ایجاد زمینه روابط بین افراد در قرن بیست و یکم، روز ۲۰ دسامبر را به عنوان «روز بینالمللی همبستگی انسانی» برگزید. زمانه به همین بهانه و با طرح چند پرسش درباره مسأله همبستگی اجتماعی در ایران با احمد پورمندی، فعال سیاسیِ سوسیال-دموکرات و ساکنِ آلمان گفتوگو کرده است.
به نظر میرسد بالا گرفتن چالشهای اتنیکی و عمیقتر شدن تبعیضهای ساختاری در کشور در سالهای اخیر، بیش از هر چیز امکان رسیدن به یک همبستگی جمعی را تحتالشعاع قرار داده است. از سوی دیگر، جامعه ایران پس از شکلگیری حکومت جمهوری اسلامی و بهویژه از اعتراضات سراسری دی ماه ۱۳۹۶ به این سو، شاهد تلاطمهای سیاسی پردامنهای بوده است. به نظر میرسد با وجود شکلگیریِ خیزشهای همگانی در چند سال اخیر، اقشار و طبقات اجتماعی در ایران همچنان به فرم قابل اعتنایی از یکپارچگی جمعی و همبستگی دست نیافتهاند.
از سوی دیگر اما این پرسشها را میتوان به میان آورد که: همبستگی جمعی در ایران واجد چه معنایی است؟ همبستگی در ادبیات سیاسی ایرانیان عمدتا چه پیشینهای را تداعی میکند؟
روز بینالمللی همبستگی انسانی
مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دسامبر سال ۲۰۰۵ با تصویب یک قطعنامه و با هدف ایجاد زمینه روابط بین افراد در قرن بیست و یکم، روز ۲۰ دسامبر را به عنوان «روز بینالمللی همبستگی انسانی» برگزید. زمانه به همین بهانه و با طرح چند پرسش درباره مسأله همبستگی اجتماعی در ایران با احمد پورمندی، فعال سیاسیِ سوسیال-دموکرات و ساکنِ آلمان گفتوگو کرده است.
زمانه: طی سالهای اخیر اعتراضات و اعتصابات بسیاری در میان کارگران در بخشهای مختلف همچون تحصن معلمان و کارگران شرکتهای صنعتی شکل گرفته است. چرا اصناف و تشکلهای مختلف، هر کدام جدا جدا دست به اعتراض میزنند؟ حلقه گمشده این پیوند کجاست؟ به نظر شما اساس همبستگی میان طبقه کارگر در ایران چه میتواند باشد؟
احمد پورمندی: این سوال را میتوان به صورت معکوس هم مطرح کرد و بدین شکل پرسید که چرا این کارگران باید به شکل متحد به اعتراضات بپیوندند؟
اقشار مختلف اجتماعی مستقل از اینکه ما چه تعریفی از مفهوم طبقه داشته باشیم، مطالباتی دارند. آنها در فضای استبدادی و زیر سلطه یک حکومت دیکتاتوریِ مذهبی این مطالبات را باید به شکل مقتضی پیگیری کنند. اینکه در این فاز و در مرحله فعلی، انتظار نوعی حمایت داشته باشیم که خواه ناخواه بار سیاسی خواهد داشت، حتی میتواند ما را به ناامیدی سوق دهد و به نظر من این امر را باید در یک مرحله و فاز متکاملتری از جنبشهای اجتماعی انتظار داشت.
در شرایط سختی که جنبشهای اجتماعی ایران اعم از جنبش کارگری، معلمان، زنان و سایر جنبشها دارند، بعید است انتظار این را داشته باشیم که حول شعاری مشخص با هم متحد شوند و نسبت به هم همبسته باشند.
■ به نظر شما آیا مطالباتی مانند مسأله دستمزد هم نمیتواند در ایجاد همبستگی میان جنبشهای معلمان، کارگران و کشاورزان نقش محوری داشته باشد؟
- دستمزد نمیتواند موضوعی باشد که به عنوان مثال مسأله دهقانان اصفهان را به کارگران تبریز پیوند دهد. اگر بخواهیم از دستمزد صحبت کنیم، احتمالا تنها بخشی از کارگران صنعتی ممکن است بر سر آن یک تفاهم واقعی و نه ایدهآلیستی، آرمانی و روشنفکرانه داشته باشند. چیزی که بهطور واقعی منافع کارگران را در دستور کار قرار دهد و حول آن مشترک و همبسته شوند، در حال حاضر وجود ندارد.
برای نمونه بین کارگر معدن اردبیل و کارگر هفتتپه در شرایط فعلی مسائل متفاوتی وجود دارد. آنها در زمانهای مختلف برای دستیابی به اهداف صنفی خود اقداماتی میکنند و مقوله هفتتپه اصلا در مقولههای دیگر نمیگنجد و طبیعی است که حرکت مشترکی در این مرحله نمیتواند شکل بگیرد.
به نظر من، حرکت مشترک زمانی شکل میگیرد که مطالبات دستهبندی شده و مشخصی وجود داشته باشد. مطالباتی که ملی باشد یا حداقل مطالبات یک گروه اجتماعی بزرگ در سراسر کشور باشد. در آن صورت میتوان توقع داشت که چنین چیزی شکل بگیرد. علیالعموم این اتفاق یا در مرحله تحول سیاسی یا در مرحله چسبیده به آن اتفاق میافتد. به باور من، در فازی که در حال حاضر وجود دارد، شکلگیری اراده سیاسی در ایران روند نسبتا پیچیدهتری را طی میکند که ممکن است از مبارزات صنفی و گروهی فاصله داشته باشد. به عنوان مثال تجربه جنبش سبز این را به ما نشان داد که مردم در یک پروسه انتخاباتی به یک مطالبه واحد میرسند و یک حرکت وسیع ملی را سازمان میدهند. در جنبش اصلاحات در سال ۱۳۷۶ هم همین پدیده وجود داشت. در هر دوی اینها، جنبشهای صنفی نبودند تا با درک کلاسیکی که برخی از مارکسیستهای قدیمی داشتند به هم بپیوندند و یک جنبش سراسری ایجاد کنند.
ارزیابی من این است که شاید عدالت اقلیمی یکی از شعارهایی باشد که همه اقشار زحمتکش جامعه ایران را بتواند با یکدیگر متحد کند. آنچه امروز مطالبه مردم اصفهان و خوزستان است میتواند در آینده مطالبه مردم مازندران که فعلا مشکل آب را در ابعاد وسیع ندارند هم بشود. البته در مازندران هم در حال حاضر مشکل جنگل و غارتی که حکومت در آن منطقه میکند و سدی که میخواهند بر رود تجن بزنند وجود دارد. به نظر من مطالبه مشترک ملی فعلا مطالبه سیاسی است. یعنی در درجه اول حکومتِ مبتنی بر استبداد و تبعیض، در همآمیزی دین و دولت و نهادینه کردن تبعیض دینی چیزیست که همه ملت ایران را آزار میدهد. چنین مطالباتی میتواند یک همبستگی ملی را ایجاد کند از جمله در مناطقی همچون کردستان و آذربایجان.
■ در اعتراضات آبان ۹۸ یا دی ماه ۱۳۹۶ بهطور مشخص معیشت بود که همه اقشار جامعه ایران را به هم پیوند داد. با این فرض، آیا همچنان شما معتقد هستید که خیزشهای سراسری در ایران حول یک مطالبه صرفا سیاسی و ضد استبدادی شکل گرفته است؟
- مطالبات معیشتی که به صورت سراسری مطرح شد، نمیتواند غیرسیاسی باشد. به ندرت چنین اتفاقی میافتد. از طرف دیگر معیشت سطوح متفاوتی در ایران دارد. نمیتوان معیشت و مطالبه یک کارگر روزمزد را با کارگری با ۳۰ سال سابقه در ماشینسازی که احتمالا خانه شخصی دارد و از بیمه و خدمات بهتری در مقایسه با بقیه استفاده میکند، در یک سبد ریخت. آنها احتمالا مطالبات متفاوتی دارند و معیشت در میان آنها متفاوت است. یکی درآمدش نزدیک به خط فقر حدود ۱۰-۱۲ میلیون تومان و دیگری دو یا سه میلیون تومان است. این اختلاف در میان کارگران ایران وجود دارد.
به نظر من آنچه درباره معیشت میتوان به صورت مطالبه مشترک به آن توجه کرد، مسأله سیاست خارجی است. امروز معیشت کل مردم ایران از یک کاسب بازاری گرفته تا یک کارگر روزمزد، تحت فشار سیاست خارجی نابخردانه و ضد ملیای است که حاکمیت آن را پیش میبرد و نتیجهاش تحریمهای فلجکنندهایست که فشارش را بر همه وارد آورده است. از زن و دانشجو و کرد و بلوچ و تهرانی و مازندرانی و بقیه همه این فشار را حس میکنند. ممکن است در حال حاضر مقابله با سیاست خارجیِ ایران بر باد ده، بتواند یک مطالبه عمومی و مشترک باشد. برای نمونه میتوان اینگونه مطرح کرد که چالش بیآبی تا زمانی که این حکومت دست از هزینه کردنهای بیسرانجام درمورد سیاست خارجی برندارد، ادامه خواهد داشت.
به عنوان مثال در مورد هفتتپه چه پاسخی میتوان به کارگران داد؟ واقعیت این است که روشنفکرانی که همچنان میراثدار فرهنگ سیاسی لنینیسم و استالینیسیم هستند، حرفهایی میزنند که پاسخ قانع کنندهای برای کارگران هفتتپه در بر ندارد. این افراد ایده اداره شورایی را پیش کشیدهاند. مگر میشود در یک کشور ۸۰ میلیونی که اقتصاد آن به گونهای دیگر است، در یک گوشه، جزیره متروکی ساخت و آن را شورایی اداره کرد؟ آنها هم که میگویند باید شرکت را به دست دولت سپرد، پاسخ روشنی ندارند. کدام دولت؟ دولتی که سراپا فساد و دزدی است؟ آیا واقعا این امر در خدمت توسعه است؟ آن کسی هم که میگوید شرکت در اختیار [امید] اسدبیگی قرار بگیرد هم پاسخ روشنی به این قضیه نداده است.
اینجا باز به این نکته میرسیم که جامعه روشنفکری ایران فاقد یک بدیل اجتماعی-اقتصادی است. ما هیچ الگوی توسعه پایداری طراحی نکردهایم که جامعه روشنفکری بر آن وحدت داشته باشد و بتواند بر اساس آن با همه اقشار زحمتکش جامعه از جمله طبقه کارگر ایران وارد دیالوگ و گفتوگو شود. قرار نیست که به سبک لنینی، آگاهی را به داخل طبقه ببریم یا نیابتا کاری انجام دهیم. ما تنها میتوانیم دیالوگ دوستانه برقرار کنیم. این دیالوگ دوستانه، بده بستان است و ما بیشتر یاد میگیریم بیش از آنکه یاد بدهیم.
متأسفانه جامعه سیاسی و روشنفکری ایران از این نظر بسیار عقب است. پراکندگی، تفرقه، کارهای تکراری و در جا زدن در فازی که سالهاست در آن گرفتار آمدهایم باعث میشود در این مورد ضعف جدی وجود داشته باشد و نتوان روند را تسریع و به آن کمک کرد.
من فکر میکنم مبارزه بر ضد تبعیض، مبارزه علیه سیاست خارجی ایران بر باد ده، مبارزه برای عدالت اقلیمی و نجات کشور از خشکسالی با پیشبینیهای وحشتناکی که برای دو دهه آینده میشود، میتواند مردم را در یک جنبش همگانی متحد کند.
اما جنبشهای صنفی قواعد خود را دارند. آنها ممکن است متحدین خود را به طور مشخص و نه آرمانی در جریان مبارزه پیدا کنند. برای مثال کارگران شهر x در کارخانه a با کارگران شهر y در کارخانهای دیگر ممکن است مطالبات صنفی نزدیک به هم داشته باشند و بتوانند پلتفرم مشترک بسازند و از هم پشتیبانی کنند اما اینکه تمام طبقه کارگر ایران بتواند به چنین نقطهای برسد خیلی بعید و بیشتر ایدهآلیستی است تا واقعگرایانه.
■ شما در پاسخهایتان به اقوام و گروههای اتنیکی اشاره کردید. چشمانداز را در این زمینه چگونه میبینید و همبستگی در این زمینه به چه ترتیب میتواند حاصل شود؟
- مسأله اتنیک و اقوام در ایران مسألهای بسیار حیاتی و مهم است. اول باید پذیرفت که این مسأله وجود دارد. برخی منکر این مسأله هستند و شعار معروف [محمد] بهشتی را میدهند که میگفت «سنندج مثل یزد است». چنین دیدگاههایی تشدیدکننده بحران هستند.
کسانی هم هستند که مسأله را در چارچوب نظام فکری قدیم مطرح میکنند که از آن جمله ترم حق تعیین سرنوشت است که به آن اشاره کردید و من فکر میکنم جای درستی به کار برده نمیشود. جایی که لنین این ترم را استفاده کرد اولا معلوم نیست آنجا هم درست به کار برده شده باشد. ثانیا در ایران، ما با یک ساختار موزاییکی مواجه نیستیم. اینگونه نیست که تهران، مسکو باشد و سنندج، تاشکند و باکو. در آنجا همه چیز متفاوت بود. از رنگ چهره، دین و مذهب و زبان که هیچ سنخیتی بین روسها و ازبکها وجود نداشت.
اقوام ایران اما وجوه مشترک بسیاری دارند. چه دینی، چه نژادی-تاریخی و چه فرهنگی. من ایران را مانند یک فرش بافته میبینم اما در چارچوب این فرش، این واقعیت وجود دارد که در مناطق پیرامونی ایران و بهخصوص در مناطقی که اقوام غیرفارس در آن ساکن هستند، در زمینه توسعه، زبان و دین تبعیضهای جدی وجود دارد. اما بعضا فضایی که در آن برخی روشنفکران سابقا چپ و اخیرا پان ترک یا پان کرد یا کسانی که به نوعی ناسیونالیسم خاک و خونی را تبلیغ میکنند، در سطح واقعیت نیست. در میان مردم ایران و در مناطق مختلف در این ابعادی که اینها بر آن تأکید میکنند، اختلاف وجود ندارد.
آنچه که به نظر من میرسد این است که باز هم جامعه روشنفکری و سیاسی ایران متأسفانه در این زمینه هیچ پلتفرم روشنی ندارد که بتواند آن را بهطور درستی به جامعه عرضه کند و همزمان به همه مردم ایران بفروشد و مردم هم بپذیرند.
پیشتر طرحی با چند ماده در این مورد نوشته بودم با این استخوانبندی اصلی که چند نکته باید مورد تفاهم قرار بگیرد. برای نمونه میتوان پذیرفت که اقتصاد واحد و پول واحد، ارتش واحد، سیاست خارجی واحد و زبان ارتباطی واحد داشته باشیم و به این ترتیب به این توافق برسیم که مرزهای موجود منطقه خدشه ناپذیرند.
به نظر من به جای ترم تمامیت ارضی و حق تعیین سرنوشت که هر دو اینها از دوران جنگ سرد میآیند و ترمهای تفرقهبرانگیز و مشکوکی هستند که طرف مقابل با آن احساس نزدیکی نمیکند از واژههای روشن و تعریف شده حقوقی استفاده کنیم.
نکته دیگر این است که هر نوع تلاش برای فدرالیسم ملی-قومی در ایران به یک فاجعه ملی راه میبرد. اگر کسی کوچکترین تردیدی در این مورد دارد، تاریخ ایران را به درستی درک نکرده است. در زمان [محمود] احمدینژاد قرار بود یک ده کوچک در یکی از مناطق فارس زیر نظر بخش دیگری برود. در جریان این قضیه چندین نفر کشته شدند. تصور اینکه چه بلایی ممکن است بر سر رضاییه، نقده، اشنوییه، مهاباد و شهرهای در هم تنیدهای از این دست بیاید، مو بر تن آدم راست میکند. ناسیونالیسم ملی-قومی چه پاسخی برای این مسائل دارد؟ اما اگر بپذیریم که هیچ مرز داخلی ایران نباید با خشونت تغییر کند و اگر بپذیریم در یک روند دموکراتیک و پس از استقرار دموکراسی، با گفتوگوی مسالمتآمیز، برنامهریزیهای خرد و کلان طرحریزی و اجرا شود، با رویدادهای خونین مواجه نخواهیم شد.
همچنین اگر تبعیض مثبت، خدشهناپذیری مرزها، حل و فصل مسائل اقوام ایران بر مبنای دموکراسی و مسالمت مورد پذیرش همه قرار بگیرد، آن وقت تبعیض مثبت به سود مناطق پیرامونی که عقب نگه داشته شدهاند، جاری خواهد شد. اگر سانترالیسم مرکزگرا و اخیرا اصفهانگرا و یزدگرا که همه ثروت کشور را در مناطق مرکزی جمع کرده و مناطق حاشیه را اینگونه گرفتار فقر مضاعف کرده از بین برود، نیازی به فرمولهایی مثل فدرالیسم قومی-ملی نخواهیم داشت.
من فکر میکنم که اگر این نکات را به عنوان گفتمان مشترک جامعه روشنفکری ایران به داخل جامعه ببریم و با مردم در میان بگذاریم، آن وقت جلو سمپاشیهایی را که هم اکنون وجود دارد و بعضا هم مأخذ و مرجع خارجی دارد و بخشی از پروژه فروپاشی ایران هم میتواند باشد، میتوانیم بگیریم. نباید وارد طرفهای غیرمنطقی بشویم چه ناسیونالیستهایی که رگ گردنشان بیرون میزند و شعار «چو ایران نباشد تن من مباد» میدهند و چه آن دسته شارلاتانهای سیاسی که به دنبال بهانهای هستند تا برای خود دار و دستهای بسازند.
نقطه عزیمت من در برخورد با همبستگی ملی و مسأله اقوام، انسان است و از نظر من هر راه حلی که باعث تشدید آلام انسانی و مردم ساکن فلات ایران شود، راه حل غیرمنطقی و نادرستی است که باید کنار گذاشته شود.
به نظر من دردی که ما الان در ایران داریم به این مسأله برمیگردد که درک واحدی از مفاهیم نداریم. یک مشکل جدی و بینالاذهانی این است که ما از مفاهیم طبقه، روشنفکر، ملت، قوم، جنبش اجتماعی، جامعه مدنی، شبکه اجتماعی، نهاد، تکامل، جهانی شدن، موج سوم و دیجیتال شدن، جامعه رانتی که به آن مبتلا هستیم، دین و سکولاریسم، معنای مشترکی نداریم. ما در تلاش برای ایجاد بنیادی هستیم تا یک همزبانی بین جامعه روشنفکری ایران بر سر مفاهیم کلیدی و اساسی به وجود آوریم. شاید نتیجه این باشد که به عنوان مثال بتوانیم الگوی توسعه پایدار را ایجاد کنیم که به درد امروز و فردای کشور بخورد.
نظرها
کارگر
با درود، و تشکر بابت معرفی "روز جهانی همبستگی انسانها" که من شخصا از چنین روز مخصوصی خبر نداشتم. مصاحبه با آقای پورمندی نیز گفت و گویی جالب و ناموزون است، با نکات قوت و همچنین محدودیت هایی. قوی ترین مطلب در این مصاحبه تاکید بر پافشاری در عزیمت از زاویهای انسانی در برخورد با مقولات همبستگی ملی و مسأله اقوام (اقلیتهای ملی) است، و اینکه "هر راه حلی که باعث تشدید آلام انسانی و مردم ساکن فلات ایران شود، راه حل غیرمنطقی و نادرستی است که باید کنار گذاشته شود. " (البته از منظری بوم شناختانه در قرن بیست و یکم شاید برخوردی انسان محورانه چندان به جا نباشد، اما آن بحث و داستان دیگری است). اما در متن مبارزه با ج. ا. و نقد تمامی نظریات غیر دمکراتیک در میان مخالفان ج. ا. تاکید بر اومانیسم و انسانیت، یا به قول شاملو "ولایتِ والای انسان بر خاک را نماز بردن" یک روش و راهبردی به جا و به موقع میباشد (نقد گوشههای مذهبی و مردسالار زبان شاملو به جای خود). یکی از محدودیتهای این گفت و گو ادعای آقای پورمند مبنی بر اینکه"واقعیت این است که روشنفکرانی که همچنان میراثدار فرهنگ سیاسی لنینیسم و استالینیسیم هستند، حرفهایی میزنند که پاسخ قانع کنندهای برای کارگران هفتتپه در بر ندارد. این افراد ایده اداره شورایی را پیش کشیدهاند. مگر میشود در یک کشور ۸۰ میلیونی که اقتصاد آن به گونهای دیگر است، در یک گوشه، جزیره متروکی ساخت و آن را شورایی اداره کرد؟ " در کمال احترام بد نیست یاداوری شود که این خود کارگران هفت تپه و نمایندگان و سخنگویان آنان مانند آقایان اسماعیل بخشی، ابراهیم عباسی،... هستند که طی چندین سال گذشته بدیل شورایی را به طوری منسجم و پیگیر مطرح و دنبال کردهاند. مهمتر از این شایان توجه است که این فقط کارگران هفت تپه نیستند که خود را بخشی از جنبش شورایی کارگران ایران میدانند، بلکه چنین گرایشی در جنبش کارگری ایران شامل کارگران فولاد اهواز، هپکو، ماشین سازی تبریز، کارگران پیمانی صنعت نفت،... نیز میشود. علاوه بر اینکه در جنبش دانشجویی و همچنین جنبش دانش آموزان بدیل شورایی یک گرایش مشخص و حاضر است. به بیان دیگر بدیل شورایی در ایران اکنون تبدیل به یک خرده-فرهنگ منسجم و پیگیر است. اینکه تحت چه شرایطی و چگونه چنین خرده-فرهنگی میتواند تبدیل به خرده-فرهنگ غالب شود مبحث مفصلی است، که جایی دیگر میطلبد. نکته مهم دیگری که بد نیست بدان اشاره شود، نالازم بودن "درک واحد از مفاهیم است. " پافشاری بر چنین "تفکر واحد" و "ادراک مشترک همگانی"، به خودی خود، چنان دست کمی از پافشاریهای تفکرات و جنبشهای تمامیت خواه ندارد. براستی چه الزامی دارد (و چه قدر واقع بینانه، عقلایی و پراگماتیک است) که تمامی آحاد مردم از پیر و جوان، سنتی و مدرن، راست و چپ، رادیکال و محافظه کار، زن و مرد به درکهای واحدی از مفاهیم مختلف برسند؟ چه کسی و با ارجاع بر کدام مرجعیتی میتواند به خود اجازه دهد که تمامی تفاوتها در تجربههای زندگانی مردم (زیبا شناسیهای پذیرفتنی آنان) را نادیده گرفته و اصرار بر اینکه همگان باید به درکی واحد برسند! آیا در یک جامعهای آزاد ما جایی برای انواع و اقسام مختلف زیبا شناختیهای دریافت (Aesthetics of perception) نداریم؟ آیا بهتر نیست پافشاری ما بر رسیدن به مخرج مشترکی باشد که حداقلِ مورد قبول تمامی مردم کشور باشد، مانند مادههای قانون اساسی، یا چیزی مانند "آزادیهای بی قید و شرط سیاسی، اجتماعی"، یا قوانینی شبیه مادهء اول قانون اساسی آمریکا،... اصول و مخرج مشترکهایی از این قبیل. سپاس
احمد پورمندی
کارگر عزیز، ممنون از نقد مشفقانه ای که نوشتید. در مورد رسیدن به تفاهم بر سر مفاهیم و مخرج مشترک ها، حق با شماست و من مرتکب بی دقتی شدم که تا حدودی به محدویت های مصاحبه تلفنی بر می گردد. با فرمول شما موافقم. دستیابی به فهم مشترک از محور های اصلی الگوی توسعه پایدار ، یک ضرورت است که تنها می تواند بر پایه وجود و اندرکنشت نظرات متفاوت شکل بگیرد. در مورد اداره شورایی کارخانجات ، مستقل از اینکه این ایده از کجا آمده و چقدر وسعت دارد، به نظرم ایده ای آرمانشهری و تا حدودی ناکجا آبادی میرسد. تجربه سوسیال دموکراسی اروپا به تلفیق مدیریت خصوصی و مشارکت کارگری راه برده است و در واحد های بزرگ صنعتی و خدماتی در کنار مدیریت ، شورای نمایندگان کارکنان وجود دارد که در امور مدیریت تولید، فروش و... دخالتی ندارد، اما در مناسبات کارکنان با مدیریت، مشارکت تعیین کننده دارد. شاید در دوران گذار، در اینجا یا آنجا اداره شورایی شکل بگیرد و اجتناب ناپذیر هم باشد- مثل سال 58- اما راه حل دراز مدت نیست. نه دولت تاجر خوبی است و نه کارگر مدیر مناسبی! موفقیت واحد تولیدی در گروی همبستگی کارگر و کارفرما و بیشتر همبستگی کارفرما با کارگر است. این ها بحثهای مهمی هستند که امیدوارم تداوم و گسترش داشته باشند. با ارادت پورمندی
کارگر
با عرض سلام و ادب خدمت جناب پورمندی از خدا پنهان نیست, از شما نیز پنهان نباشد که به طور کلی هدف اصلی این حقیر در ارزیابی از نظرات مختلف و مخالف دستیابی به نقدی درونمایه (immanent critique) است, حال اینکه برای شما نقدی مشفقانه به نظر آمده است, لطف شما را می رساند. اشارات به شورا در کامنت اول به مقدار زیادی فراتر از محدودهء کارخانه ها یا کارگران خدماتی بود, و ذکر اینکه اکنون در ایران ما (پس از ۴۰ غیبت تاریخی) باری دیگر با بدیل و آلترناتیو شورایی بمثابه یک خرده-فرهنگ (sub-culture) منسجم و پیگیر در جامعه روبرو هستیم. اینکه چنین رویکردی میتواند جوانبی آرمانشهری و آرمانگرایانه نیز داشته باشد, نه تنها اشکالی ندارد بلکه عنصری مثبت و از نکات قوت, توان و ظرفیت های فراگیر آن است. آرمانشهری و پایبندی به عناصر اتوپیایی شاید در دوران غالب بودن نئولیبرالیسم خارج از دستور باشد, اما می توان گفت (با استناد به تاریخ تمدن بشری) که هر گونه ترقی و پیشرفت در تاریخ انسان پی آمد و حاصل چشم انداز های آرمانشهرانه بوده است؛ از قیام اسپارتاکوس, تا شورشهای دهقانان علیه فئودالها, تا انقلابات ۱۸۴۸, تا قرن بیست و یکم. عنوان یکی از مقالات ارنست مندل (۱۹۷۸) بدین ترتیب است: "ما باید آرزومند باشیم. انتظار و امید بمثابه کاتاگوری های ماتریالیسم تاریخی" (We must dream. Anticipation and hope as categories of historical materialism). "اصل امید" اثر برجسته و چندین جلدی ارنست بلوخ, واکاوی تاریخ آرمانشهری در تمدن بشری است. وانگهی بد نیست گاهی از خود بپرسیم که یک بدیل اتوپیایی انسانی در مقابل دیستوپیای کنونی جهان ("انقراض ششم", کوید-۱۹, جنگهای بی پایان, تروریسم, فقر و بدبختی برای بیلیونها انسان,...) چه اشکالی دارد؟ سخن مقداری به درازا کشید, با اجازهء شما مقداری موجز و مختصر: ۱) اشکال اساسی سوسیال-دموکراسی (و وجه تشابه اش با استالیسیسم) در بینش دولت-محورانه است. ۲) بر مبنای یک بینش جامعه-محور اساس زندگانی روزمره بر پایه ای خود سازماندهی مردم, توانمند کردن جامعه ای مدنی (نه دولت) و حرکت استراتژیک (دراز مدت, در سطحی کلان "انقلاب طولانی") به سوی محو کردن ماشین دولتی است. ۳) کارگران اتفاقا بهترین مدیران هستند, اما در سیستم سرمایه داری چنین مدیریتی همواره با رقبای قویتر روبرو است. تعاونی های کارگری یکی از ابزارهای مناسب برای کسب و حفظ استقلال اقتصادی کارگران است. ۴) در یک جامعه ای سالم نه دولت و نه بخش خصوصی باید نقش غالب را ایفا نمایند. چشم انداز آرمانشهری از یک اقتصاد سالم: ۱۵ تا ۲۰% سهم دولت (پروژه های عظیم کشوری:آب و برق, ترابری کشوری,...), ۱۵ تا ۲۰% بخش خصوصی (سرمایه گذاری مستقیم,...) ۶۰ تا ۷۰% تعاونی های تولیدی و خدماتی کارگران. ۵)روایت "همبستگی کارگر و سرمایه دار" بیشتر قصه و داستان است (مانند آن صحنهء آخر فیلم "متروپولیس" فریتز لانگ, و آشتی کردن و دست دادن کارگران با رئیسشان), اما دیستوپیای سرمایه داری در قرن بیست و یکم حکایت دیگری. موفق باشید.
محسن بختی
به مطلب درست و ریشه ای اشاره کرده اید، ممکن است اکثر مردم ایران در نخواستن وضعیت موجود و نارضایتی از سیستم حاکم با همدیگر هم عقیده و یک دل باشند ولی در آنچه مطلوبشان هست هم عقیده و یک دل نیستند؛ این وضعیت در انقلاب 57 هم وجود داشت و اکثریت مردم بدون اینکه بدانند چه میخواهند خواستار فروپاشی وضعیت موجود شدند و باعث مسائل و مشکلات بعد از انقلاب و درگیری های شدید و ویرانگری که تا کنون هم ادامه دارد، شد.؛ ما هنوز بر سر اصلی ترین مفاهیم با هم مشکل داریم( مفهوم ثروت، رفاه، ارتباط با غرب و ...) و مخالفان وضعیت موجود، حتی کارشناسان و افراد شاخص جامعه نمیتوانند در یک گفتگوی سازنده شرکت کرده و به اجماع برسند، چه رسد به عامه مردم