آخرین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سال ۲۰۲۱: «در دادیاری ما را تحویل برادر عباسی دادند»
مهرداد نشاطی ملکیانس در پنجاهوششمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق دستگاه قضایی جمهوری اسلامی، شهادت خود را ارائه داد. او به اتهام هواداری از فدائیان خلق-اقلیت به زندان افتاد. نشاطی ملیکانس ارمنی است و در دادگاه انقلاب به او گفته شده بود اجازه ندارد با زن مسلمان ازدواج کند. این شاهد در برابر هیأت مرگ قرار گرفته بود و درباره اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت و ملاقات با حمید نوری (عباسی) شهادت داد.
آخرین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سال جاری میلادی (۲۰۲۱) چهارشنبه، ۲۲ دسامبر/ اول دی برنامهریزی شده بود و به استماع شهادت مهرداد نشاطی ملکیانس اختصاص داشت. مهرداد نشاطی ملکیانس که امروز و در آخرین جلسه دادگاه حمید نوری در سال ۲۰۲۱ در دادگاه شهادت میدهد، متولد سال ۱۳۳۹ است. او هوادار تشکیلاتی سازمان فداییان خلق (اقلیت) در کمیته محلات جنوب تهران بوده است.
روایتی از آنچه بر مهرداد نشاطی در سالهای زندان گذشته، پیش از این از سوی بنیادِ حقوق بشری عبدالرحمن برومند در کتاب “ضمیمه کشتار زندانیان سیاسی در ایران، ۱۳۶۷، روایت بازماندگان و اظهارات مسئولان” منتشر شده است. در آغاز این روایت که شرح حال این زندانی سیاسی از زبان خود اوست، چنین آمده است:
«نام من مهرداد نشاطی ملکیانس است. من پس از آزادی از زندان به آلمان پناهنده شدم و هماکنون در کشور آلمان در شهر فرانکفورت زندگی میکنم. در سال ۱۳۳۹ در تهران متولد شدم. بین سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷ در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت، زندانی سیاسی بودم. من در سال ۱۳۶۷ همزمان با کشتار در زندانهای ایران در زندان گوهردشت کرج بودم...»
مهرداد نشاطی در زمان دستگیری ۲۲ سال داشت. او در مهر ماه سال ۶۱ بازداشت و در مهر ماه سال ۶۷، پس از تحمل شش سال حبس، آزاد شده است. او در بخش دیگری از روایت خود به بنیاد عبدالرحمن برومند گفته است:
«در سال ۱۳۶۱ همراه همسر و فرزند نوزادم در تهران زندگی میکردم و مشغول به حرفه خیاطی بودم. پسرِ من ۱۵روزه بود زمانی که ما دستگیر شدیم. من هوادار تشکیلاتی سازمان فداییان-اقلیت در کمیته محلات جنوب تهران، بخش تبلیغات و انتشارات فعالیت میکردم. در واقع من عضو تشکیلاتی و کادر سازمان فداییان-اقلیت نبودم و صرفا هوادار تشکیلاتی بودم. همسر من نیز در این تشکیلات فعالیت میکرد.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در مورد زمان و نحوه دستگیری خود هم به بنیاد برومند گفته است که این روایت و شهادت به عنوان اسناد اثباتی در پرونده حمید نوری در دادگاه ثبت شده و دادستان به آن استناد کرده است.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفته است:
«در ۱۹مهر ۱۳۶۱ دو قرار تشکیلاتی داشتم، رابطها سر قرار نیامدند و هیچکدام از ملاقاتها انجام نشدند. وقتی ملاقات دوم هم به وقوع نپیوست من فهمیدم باید مشکلی پیش آمده باشد. چند ساعت بعد فهمیدم که هر دو رابط بازداشت شدهاند و پاسدارها به دنبال من هستند! آن شب به منزل خودم نرفتم و همراه همسرم و کودک ۱۵روزهام که مریض بود به خانه مادر زنم رفتم، در حوالی ساعت دو بامداد مأموران امنیتی به منزل مادر زنم آمدند! آنها هیچگونه حکم بازداشتی نشان ندادند و حتی خودشان را نیز معرفی نکردند! ما بعدها فهمیدیم که مأموران دادستانی انقلاب مستقر در زندان اوین بودند! هر دوی ما را همراه با فرزندمان بازداشت کردند و به زندان اوین بردند! مرا به قسمت مردان بازداشتگاه ٢۰٩ اوین بردند و همسرم را همراه با فرزند به بخش زنان منتقل کردند...»
با آغاز جلسه دادگاه، پس از صحبتهای مقدماتی توماس ساندر، رئیس دادگاه، شاهد (مهرداد نشاطی ملکیانس) قسم شهادت یاد کرد و بعد دادستان با اجازه قاضی، بازپرسی از این شاهد را آغاز کرد. مهرداد نشاطی در ابتدا تاریخ دستگیریاش را گفت و سپس در ارتباط با سازمان چریکهای فداییان خلق توضیحاتی داد. او از دادستان خواست با توجه به اینکه انشعاب «اکثریت» این سازمان با «رژیم» همکاری داشته است، برای ارجاع به جلسه او در دادگاه، از واژه «اقلیت» استفاده کند. او درباره انشعاب در این سازمان توضیحات بیشتری داد، آن را سازمانی مارکسیستی-سوسیالیستی خواند و جزییاتی در رابطه با دستگیری، شکنجه و دادگاهش ارائه کرد.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«من را بعد از یک سال که مدتی از آن به بازجویی و شکنجه شدید گذشت، به دادگاه بردند. اگر توجه کرده باشید نام خانوادگیِ من ملکیانس است و نام پدرم هملت. این نام و نشان در ایران چندان معمول نیست و ما را به عنوان ارمنی میشناسند. بخش زیادی از دادگاه سیاسی من به همین بحث درباره اینکه من ارمنی هستم و چگونه با یک زن مسلمان ازدواج کردهام؟ … رئیس دادگاه که من بعدا فهمیدم [علی] رازینی بود به من گفت که تو ارمنی هستی و حق نداشتی با زن مسلمان ازدواج کنی و بچهتان هم حرامزاده است. … من به او معترض شدم که این حرفها چیست که میزنی؟ او گفت چطور ازدواج کردید؟ من گفتم که طبق روال معمول ازدواج در ایران، در خانه خانواده همسرم یک آخوند آمد و ما را عقد کرد. بعد از این حرفها او گفت برو و اصلا درباره پرونده من صحبتی نشد. یک ماه بعد یک روز من را صدا کردند و از زیر چشمبند یک کاغذی به من نشان دادند که حکمت پنج سال زندان است بدون احتساب ایام بازداشت.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه به زندانهایی که در آنها دوران حبس خود را گذرانده اشاره کرد و گفت که چه مدت در هر کدام از این زندانها بوده است. او در ادامه گفت:
«… اواخر پاییز سال ۶۵ بود که از زندان قزلحصار به زندان گوهردشت منتقل شدم. بر اساس شنیدههای من دلیل انتقال ما این بود که میخواستند زندان قزلحصار را از زندانیان سیاسی خالی کنند و به زندانیان عادی اختصاص بدهند. شرایط کمی تغییر کرده بود، حاج داوود رحمانی که رئیس زندان قزلحصار بود رفته بود و فضا کمی بازتر شده بود. من تا مهر یا شاید اواخر شهریور ۶۷ در زندان گوهردشت بودم و بعد به زندان اوین منتقل شدم. حدود یک ماه در انفرادیهای آسایشگاه اوین بودم؛ جایی که جمهوری اسلامی ساخته بود. در این مدت میآمدند زخمهای پای من را نگاه میکردند و وقتی زخمها خوب شد، آزادم کردند.»
در ادامه روند بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس، شاهدِ آخرین جلسه دادگاه حمید نوری در سال ۲۰۲۱، دادستان از او خواست که بگوید در زمان حضور در زندان گوهردشت در چه بندهایی بوده است و او با استفاده از ماکت زندان گوهردشت که در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم وجود دارد، توضیح داد که در کدام بندها بوده است.
مهرداد نشاطی ملکیانس گفت در زمان اعدامهای سال ۶۷ در بند هشت در طبقه دوم -وسط- بوده است:
«در اینجا دیگر ما فقط زندانیهای مارکسیست بودیم. قبل از آن زندانیهای مجاهد هم با ما بودند اما از بهار سال ۶۷ شروع کردند به جدا کردن زندانیان مجاهد.»
مهرداد نشاطی ملکیانس پیش از این درباره تغییرات ایجاد شده در زندان در سال ۶۷ گفته است:
«من در زمان اعدامها در زندان گوهردشت بودم. در بهار سال ۱۳۶۷ متوجه تغییراتی در جامعه و اخبار در روزنامهها و دیگر رسانهها شدیم. برخی گزارشها در روزنامههایی که به دستمان میرسیدند درج میشدند و مردم شروع کرده بودند به اعتراض و در مورد جنگ در تلویزیون صحبت میکردند. در دورهای که در زندان گوهردشت بودم شاهد رفت و آمد مسئولان زندان یا کسانی با لباس روحانی بودم که میگفتند برای رسیدگی به وضعیت زندانیان آمدهاند! من هرگز دیداری با آنها نداشتم و در مورد آزادی یا عفو با من صحبتی نشد. در زندان از طریق رادیو که از بلندگوی بند پخش میشد در اوایل تابستان (مرداد ماه) فهمیدیم که جنگ تمام شده است. دقیقا یادم نمیآید چه زمانی ملاقاتها قطع شدند. در آخرین ملاقات متوجه شدیم که تغییراتی در راه است. در آخرین ملاقاتی که داشتیم ردیفی از پاسدارها پشت سرمان ایستادند و به بچهها برای ملاقات والدینشان اجازه ورود به زندان نمیدادند. ملاقاتها هم در اتاقکهای شیشهای بودند.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در بخشی از شهادت خود در دادگاه حمید نوری در مورد وعدههای غذایی در ماه رمضان در زندان صحبت کرد و گفت که آنها معترض بودهاند و خواهان داشتن وعدههای غذایی عادی و نه تنها سحری و افطاری:
«یک دوره در زمان ریاست مرتضوی بر زندان گوهردشت ما موفق شدیم که این مورد را داشته باشیم؛ حالا یا ما توانسته بودیم خواستمان را تحمیل کنیم یا به هر ترتیب آنها این مورد را پذیرفتند و در ماه رمضان به ما به شکل عادی و در وعدههای غذایی معمول، غذا دادند.»
این شاهد دادگاه حمید نوری سپس به بیان دیگر تغییرات ایجاد شده در زندان گوهردشت در تابستان ۶۷ پرداخت. مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«… روز پنج شهریور تعدادی را از بند ما (بند هشت) و بند هفت خارج کردند و بردند. ما از طریق مورس از وقایع بند هفت مطلع میشدیم. از بند ما چهار نفر را بردند که از آنها یک نفر برگشت. او گفت که هیأتی آمده و از اتهام و موارد اینچنینی سوال کرده. آن سه نفر دیگر اما برنگشتند. فردای آن روز، شش شهریور، متوجه سر و صداهای عجیبی از بند بالای سرمان (بند هفت) شنیدیم. ما قرار گذاشته بودیم که اگر پاسدارها حمله کردند به بندی، در آن بند زندانیها پاهایشان را محکم به زمین بکوبند... خلاصه بند هفت خالی شد و بعد از آن ما متوجه سروصداهای عجیب و غریبی شدیم که از هواکش بند به گوش میرسید. صداهایی مثل وصیتنامهات را بنویس و اینجا آخرش است و… ما خیلی جدی نگرفتیم چون معمولا از این برخوردها و تهدیدها میکردند. گذشت تا ظهر و وقت ناهار که آمدند و همه ما را هم از بند خارج کردند. ما چپیها را به راهرو بیرون بند بردند، همه را رو به دیوار کردند و تکتک به داخل اتاقی بردند که در نزدیکی بود. من چشمبند داشتم. در اتاق صدایی شنیدم که صدای داوود لشکری بود. او مشخصاتم را پرسید و این که گروهم را قبول دارم یا نه، نماز میخوانم یا نه؟ و بعد از پایان کار دوباره من را از اتاق برگرداندند به راهرو!»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه و در بخش دیگری از شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت:
«… ناصریان که در آن زمان یکی از رؤسای زندان گوهردشت بود آمد عدهای را جدا کرد. من را هم همراه بقیه با چشمبند بیرون بردند و از آنجا به سمت راهرو بهداری و محل ملاقات و سپس به طبقه پایین زندان. سر و صداهایی میشنیدیم اما مفهوم نبودند... بعد کنار یک در ما را به صف کردند. فکر میکنم شش یا هفت نفر بودیم. در باز شد و اولین نفر را که جهانبخش سرخوش، از سازمان فداییان-اقلیت بود به داخل اتاق بردند. پاسدارهایی که آنجا بودند برایمان آشنا نبودند، از زندانبانان داخل زندان که میشناختیم نبودند. زمانی که جهانبخش محاکمه میشد پاسداری از اتاق بیرون آمد و به من گفت: "کسی را که رفت داخل میشناسی؟" من جواب دادم: "نه!" چون چشمبند داشتم. پاسدار گفت: "خیلی دل و جرأت دارد!" و باز رفت داخل اتاق. صدای جهان را از اتاق میشنیدم که در حال اعتراض به شرایط و بگومگو بود! باز پاسدار آمد بیرون و همان حرفها و سؤالها تکرار شد: "این خیلی مرد است! خیلی دل و جرأت دارد!" بعد از دقایقی جهانبخش سرخوش را از اتاق بیرون آورند و بردند به سمت دیگر راهرو…»
مهرداد نشاطی ملکیانس سپس به حضور شخص خودش در اتاق هیأت مرگ پرداخت و گفت:
«بعد مرا داخل اتاق بردند. چشمبندم را بالا زدم و دیدم که آخوندی با عمامه پشت میز نشسته، به همراه یک نفر دیگر که بعدا فهمیدم اولی نیری و دیگری اشراقی بود. یک نفر دیگر هم بود که او را نمیشناختم و پروندههای زیادی روی میز و در اتاق بودند. همان موقع ناصریان نیز به داخل آمد. ناصریان مرا میشناخت چون موقعی که مسئول بند بودم درگیریهای زیادی با او داشتم. او گفت: "حاج آقا این از آن سرموضعیهای بند است و ملیکش است و همیشه در حال درگیری و سازماندهی!" من گفتم: "حاج آقا دروغ میگوید! من ملیکش نیستم!" حکم من هنوز تمام نشده بود. ناصریان ساکت شد و رفت. نیری پروندهام را نگاه کرد و گفت: "اتهام؟" در جوابش گفتم: "اقلیتی هستم." پرسید: "آیا آن را قبول داری یا نه؟" که من جواب دادم: "اقلیت نمیدانم که در حال حاضر چیست و چه میگوید! من شش سال است که در زندان هستم." گفت: "مسلمانی؟" جواب ندادم! پرونده را خواند. گفت: "شما ارمنی هستی؟" گفتم: "پدرم ارمنی است اما به دلیل مشکلات سیاسی سالهای سال قبل از ایران رفته و من در خانواده مادریام بزرگ شدم. مادر من مسلمان است و من بیشتر در خانواده مادری رشد کردهام!" گفت: "پس چون در خانواده مسلمان بودی و بزرگ شدی، مسلمان هستی!" در همین زمان اشراقی گفت: "آیا متاهل هستی؟ بچه هم داری؟" گفتم: "بله، متأهل هستم و یک بچه دارم!" باز اشراقی گفت: "پس تو مسلمانی و باید نماز بخوانی!" که من گفتم: "نمیخوانم!" گفت: "باید بخوانی! ما در حال تفکیک زندانیها هستیم!" و با تأکید گفت: "شما نماز میخوانی!" و رو کرد به ناصریان و گفت: "ببریدش بیرون!" ناصریان کاغذی گذاشت روبهروی من و گفت که امضا کن! من خواستم کاغذ را بخوانم ولی اجازه نداد و گفت: "امضا کن!" بدون اینکه بدانم در کاغذ چیست، آن را امضا کردم و مرا بیرون بردند! بعد از خروج در جهت دیگری که جهان را بردند ایستاده بودم که اشراقی بیرون آمد و نیری گفت: "حاج آقا کجا میروی؟" اشراقی گفت: "برویم اینها را بزنیم و برگردیم!" من اصلا تصور نمیکردم منظورش از زدن اعدام باشد! فکر میکردم منظورش شلاق و کابل و شکنجه است برای نماز خواندن.»
دادگاه حمید نوری در این زمان برای تنفسی ۱۵ دقیقهای تعطیل شد. پس از پایان زمان تنفس، مهرداد نشاطی ملکیانس ارائه شهادتش را از سر گرفت. او در پاسخ به سوال دادستان بار دیگر به جهانبخش سرخوش اشاره کرد و گفت که در روزهای بعد متوجه شده است که او اعدام شده است:
«پاسدار آمد و گفت که وسایل او را جمع کنید. من خودم وسایل جهان را جمع کردم اما میخواهم این را اینجا بگویم که کمربند او را برداشتم و هنوز هم آن را با خودم دارم و امیدوارم بتوانم روزی آن را به پسر جهان [سرخوش]، بهرنگ بدهم.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در بخش دیگری از شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت:
وقتی من از اتاق هیأت مرگ بیرون آمدم، بعد از مدتی من را تک و تنها به یک اتاق بردند. من با بچههای اتاق کناری که از همبندیهای خودم بودند با مورس ارتباط برقرار کردم و جریان دادگاه رفتنم را گفتم. تا آن زمان من هیچ اطلاعی از این که رفقایم را اعدام کردهاند نداشتم و فقط ماجرایی را که بر من گذشته بود برایشان با مورس منتقل کردم. آنها هم هیچ خبری در مورد اعدامها نداشتند و در کل اطلاعات بیشتری از من نداشتند. من تمام شب را بدون غذا تنها ماندم. حتی مرا برای دستشویی بیرون نبردند. افرادی که در اتاق مجاور بودند نیز وضعیتی مشابه من داشتند. صبح روز بعد ساعت هفت و هشت صبح بود که ناصریان آمد و مرا صدا کرد. او گفت: "تو باید نماز بخوانی!" من گفتم: "نمیخوانم! من ارمنی هستم و نمی خوانم!" مرا بردند به سلول دیگری که چهار نفر آنجا بودند. یکی از زندانیان به نام اکبر شالگونی از راه کارگر نیز در آنجا بود. دیگری اقلیتی و از بازماندگان بند هفت بود که او را نمیشناختم. دو نفر دیگر از حزب توده بودند. این دو از زندانیان ساختمان بند فرعی شماره ۴۰ بودند که به زندانیان تودهای و اکثریتی اختصاص داده شده بود. اکبر شالگونی در بندی بود که زندانیان بالای ۱۰سال حبس در آنجا نگهداری میشدند. او ششم شهریور همزمان با دو زندانی بند ما بیرون آورده شده بود. در بین صحبتها شنیدم که اکبر از اعدامها حرف میزند و به من هم جریان را گفتند اما من باور نکردم و پرسیدم که از کجا فهمیدید؟ اکبر گفت: "در راهروهای دادگاه از محمدعلی بهکیش شنیدم!" من که باور نکرده بودم با شنیدن نام محمدعلی بهکیش (ما به او ممدعلی میگفتیم) و اینکه او گفته است، موضوع را باور کردم چون او را میشناختم و میدانستم جز حقیقت نمیگوید. او از کسانی بود که تا از خبری مطمئن نمیشد به زبان نمیآورد و به شایعات بها نمیداد. محمدعلی بهکیش خودش هم اعدام شد! در سلول به صحبت نشستیم که حالا چه کار کنیم؟ هر پنج نفر تصمیم گرفتیم که همه با هم بگوییم نماز نمیخوانیم. دلیلمان هم این بود که در زندان تجربه کرده بودیم که اگر «الف» را میگفتیم باید تا «ی» میرفتیم و معلوم نبود که زندانبان در قدم بعدی از ما چه خواهد خواست.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه روایت خود در دادگاه حمید نوری گفت:
«… بعد ناصریان داخل سلول آمد و پرسید: "کی نماز نمیخواند؟" دو نفر از ما که تصمیم گرفته بودند نماز نخوانند بلافاصله گفتند: "ما میخوانیم!" موقعیت خاص و غیرمترقبهای بود و وحشت حاکم بود! ما سه نفر باقی مانده را که پاسخ داده بودیم نماز نمیخوانیم به راهرو بردند. آنجا فهمیدم صداهای ضجه و فریادی که قبلا میشنیدیم به چه دلیل و از کجا بودهاند! ابتدا اکبر [شالگونی] را به تخت شکنجه بستند و بعد من را بستند و من را هم ۱۰ ضربه کابل زدند به کف پاهایم! پیش از اینکه من کابل بخورم صدای یک کسی را شنیدم که آمد بالای سرم (من چشمبند داشتم) و گفت: "خدایا میزنم به خاطر رضای تو!" و ۱۰ ضربه کابل زد! چنان ضربههای سختی بودند که من در هیچ یک از بازجوییها در اوین چنین دردی احساس نکرده بودم. به شدت میزدند تا مقاوت ما را بشکنند. پاهای من به شدت مجروح شده بودند یعنی با همان ضربه اول ترکیده بودند. مغزم انگار میخواست منفجر شود. بعد از زدن یکی از زندانبانها گفت که حالا بلند شو و برو بدو!" معمولا این کار را میکردند که خون مردگی وارد بدن نشود. همسلولی سوم که او هم ضربه کابل را خورده بود در حال دویدن به من گفت: "من دیگر نمیکشم! " گفتم: "خب بگو نماز میخوانم!" بعد از دویدن فقط ما دو نفر ماندیم، من و اکبر و ۱۰ ضربه دیگر کابل که به کف پایمان زدند! پوست پای من کاملا شکافته شد. بعد من را همراه او به سلول برگرداندند. ما در یک صحبت کوتاه گفتیم که حالا نماز عصر را چه کنیم؟ تصمیم گرفتیم برای وعده بعدی کابل که قرار بود در نوبت نماز عصر بخوریم به ناصریان بگوییم نماز میخوانیم تا به بند برگردیم و به دیگر زندانیان خبر اعدامها را بدهیم. تصور میکردیم اگر ما را به بند برگردانند میتوانیم به دیگران خبر بدهیم تا بلکه خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند و در دامی که هیأت مرگ برایشان گسترده، نیفتند. به همین دلیل وقتی ناصریان آمد و پرسید که نماز میخوانید یا نه، گفتیم که باشد بابا! میخوانیم! ولمان کن! در حالی که انتظار داشتیم به بند برگردیم او رفت و ما را در سلول تنها گذاشت. در واقع قصدشان فقط این بود که ما را بشکنند.»
مهرداد نشاطی ملکیانس در ادامه شهادت خود به برخورد با «برادر عباسی» اشاره کرد و گفت:
«… من و اکبر در سلول بودیم که پاسدار آمد و من را صدا زد. من نمیدانستم برای چه اما چشمبند زدم و آمدم بیرون. یک نفر دیگر از باقیماندههای بند ما را هم صدا زد و او پشت سر من قرار گرفت. من را بردند به طرف سالن ساختمان اداری، بعد دوباره یک طبقه به پایین. فضایی که من آنجا رفتم با فضای روز قبلش کاملا متفاوت بود. هشت شهریور انگار هیچ اتفاقی آنجا نیفتاده بود... آنجا من را پایین بردند با همین همبندیای که حالا با من بود و آنجا تحویلِ “برادر عباسی” دادند. من نمیدانستم که موضوع چیست اما حدس میزدم که احتمالا یک چیزی در اراتباط با پایان حکم ما باشد چون میدانستم آن طرفی که صدا کردند یکی از بچههای اکثریت بود و حکمش در مهر ماه تمام میشد. به هر حال برادر عباسی ما را تحویل گرفت و برد به اتاقی که بود و ما را نشاند روی صندلیها. من متوجه شدم که آنجا سه نفر دیگر هم هستند از بچههای زندانی که یکی از آنها بهزاد عمرانی است. از بچههای اوینی بود در سالن “اف” در طبقه دوم. احتمال هم میدهم که حمید نصیری هم آنجا بود. ما آنجا روی صندلیها نشستیم و عباسی آمد برگههایی را گذاشت جلوی ما. طبق معمولِ سوالهایی که در دادیاری میشد؛ در رابطه با مشخصات، اتهام، حکم و… سوال در مورد تأهل هم بود و اینکه سازمانت را قبول داری یا نه، حاضر به محکوم کردن هستی یا نه، حاضری مصاحبه ویدئویی بکنی یا نه؟ من واقعا تعجب کرده بودم که چطور هشت شهریور؟ چون آن روز سالگرد ترورِ [محمدعلی] رجایی بود. نمیدانم نخست وزیر بود، رئیس جمهور بود که ترورش کرده بودند… آن روزها آنها جمع میشدند کنار همدیگر و برای همین هم بود فکر میکنم که دادگاه تعطیل بود. اما من متعجب بودم که چرا ما را آوردهاند به دادیاری؟ من دو روز قبلش رفته بودم آنجا توی هیأت، برایم حکمِ شلاق گذاشتهاند، شلاقم را هم زدهاند، پذیرفتهام که نمازم را هم بخوانم… این دیگر برای چیست در این فاصله زمانی؟ حمید عباسی مطمئنا میدانست که من دادگاه رفتهام و شلاق هم خوردهام. برای چه داشت این کار را میکرد؟ بعد متوجه شدم که در اصل تشکیل پرونده یا تکمیل پرونده آن پنج نفر بوده و داشته این کار را انجام میداده. من البته خودم دیگر نرفتم دادگاه خوشبختانه اما باقی آن افراد، حداقل دو نفرشان را میدانم که اعدام شدند. به هر حال من این برگهها را پر کردم. واقعیتش را بگویم، یعنی همه آنچه را میگویم حقیقت دارد؛ من تمام موارد یعنی مصاحبه کردن و باقی موارد را، همه را نوشتم نه! یعنی طبق موضعی که داشتیم... من اینها را پر کردم، تمام شد و ما را دوباره برگرداندند به همان بند “بی”؛ همانجا که بودیم. من آنجا ماجرا را برای اکبر تعریف کردم و اکبر شدیدا به من انتقاد کرد. او تأکید میکرد که بابا اعدام است، کوتاه باید بیاییم… دارند میکشند دیگر؛ مرگ است. به هر حال این کاری بود که من کرده بودم و گفتم که حالا ببینیم چه پیش میآید و اگر لازم شد تغییرش میدهم. خوشبختانه البته برای من دیگر هیچ عواقبی نداشت.»
پس از این صحبتهای مهرداد نشاطی ملکیانس، دادستان ابتدا از رئیس دادگاه درباره زمان پایانِ جلسه در نوبت صبح سوال کرد و سپس با توجه به زمان باقیمانده، از شاهد درباره اظهاراتش در مورد هشتم شهریور سوال کرد. این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ به سوال دادستان درباره آرامش محیط در روز هشت شهریور گفت:
«… وقتی دو روز قبلش من را به هیأت بردند که اصلا شلوغ و در هم و بر هم بود همه چیز. من را دوباره از همان مسیر و به همان ساختمان بردند.»
دادستان: شما گفتید که به برادر عباسی تحویل داده شدید؟ این را از کجا میدانید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: پاسدارها گفتند. گفتند برادر عباسی، خدمت شما. ما هم میدانستیم که عباسی دادیار زندان است.
دادستان: در مورد دادیار عباسی چه میدانستید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ببینید ما دادیار در قزلحصار داشتیم که ناصریان بود و گفتم که من شخصا با او برخورد داشتم. بعد که آمدیم به گوهردشت، آنجا هم دادیار، ما ناصریان را میشناختیم؛ هم ما و هم بچههای مجاهد. تا موقعی که مرتضوی آنجا به عنوان رئیس زندان مطرح بود. توی یک دورهای که یک مقدار تغییر کرد و من الان از نظر زمانی نمیتوانم بگویم کی بود، ما احساس کردیم که ناصریان دارد قدرت بیشتری پیدا میکند و در اصل دارد به عنوان رئیس زندان کار میکند. تقریبا اواسط سال ۶۶ بود و از آنجا به بعد در رابطه با مسأله دادیاری بیشتر نام عباسی مطرح بود. به هر حال یکی از مشکلات ما هم همین بود چون سیستم قضایی ایران از قرار معلوم در مورد ما استثنایی عمل میکرد. ما دوران زندانمان را هم قرار بود که در اصل تحت نظارت هیأت قضایی و هیأت ایدئولوژیکی که آنان (دادستانی انقلاب) تعیین میکردند، بگذرانیم. یعنی سازمان زندانها روی زندان گوهردشت آنقدر احاطه نداشت که بخواهد در آن یک نظمی را برقرار کند. نظم به نوعی از سوی همین دادیارها که در زندان گوهردشت مستقر بودند برقرار میشد. به هر حال شرایط همیشه برای ما سختتر شده بود و برخوردها ایدئولوژیک بود.
دادستان: آیا شما تا قبل از هشتم شهریور با این دادیار عباسی تماسی داشتید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ به این سوال و سوالات بعدی دادستان گفت: «من فقط صدا را با چشمبند شنیده بودم. تا قبل از هشتم شهریور توی دادیاری نرفته بودم و تماسی با دادیاری نداشتم. او من را به دادیاری صدا نکرده بود که بخواهیم تماسی داشته باشیم، پاسدارها گفتند که “برادر عباسی” خدمت شما، مشخص شد برایم که من را به عباسی تحویل میدهند. برگههایی را هم که دادند امضا کنم مشخص بود که مربوط به دادیاری و پایان حکم من است. تمام بچههایی را هم که صدا کرده بود، حکمهایشان ماه مهر یا آبان تمام میشد. او ما را نشانده بود روی صندلیها رو به دیوار و قصد صحبت کردن با ما را نداشت. برگهها را جلویمان گذاشت و گفت که اینها را پر کنید. او اسم دو نفر دیگری را که گفتم هم خواند و من فهمیدم که آنها هم در اتاق هستند. ضمن اینکه از طریق مورس هم میدانستیم که آنها اواخر حکمشان است. بعدتر از طریق خانواده فهمیدم که آنها اعدام شدند. البته وقتی دو روز بعد “بازمانده اوینیها” را به بند ما آوردند، بهزاد عمرانی و حمید نصیری میان آنان نبودند و بچهها گفتند که آنها اعدام شدند. بهترین دوستان ما را اعدام کردند…»
دادستان: شما گفتید که برگه جلویتان گذاشتند؟
مهرداد نشاطی ملکیانس : بله! و من همه را نوشتم نه و امضا کردم. جمهوری اسلامی حتما اینها را دارد در پروندههای ما و از نظر من مهم نیست اگر بخواهد منتشرشان کند.
دادستان: سوال من این است که اگر شما چشمبند دارید (داشتید) از کجا میدانید که در برگهها چه نوشته شده؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: ما کمی چشمبند را میزدیم بالا و نگاه میکردیم. میز و صندلی بود مثل همینجا و ما مینوشتیم.
دادستان: در همین لحظهای که شما نشستهاید و دارید مینویسید و امضا میکنید، حمید عباسی کجاست؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: او هم میچرخید برای خودش و بالای سر بچههای دیگر هم میرفت و میآمد.
دادستانن: سعی کردید او را ببینید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: من شلاق خورده بودم و پاهایم لت و پاره بود. آن موقع شاید جرأتش را نکردم اما اینکه او کیست هم برایم مهم نبود. برایم مهم بود که خبر به “اوینیها” برسد.
سپس دادستان از شاهد درباره اعدام چپها در گوهردشت سوال کرد و مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«چیزی که من میدانم این قضیه از پنجم تا ۱۱ شهریور طول کشید. پنجم اولین گروه را از بند ما بردند که گفتم چهار نفر بودند. یکی از بچههای اقلیت و یکی پیکاری بودند که اعدام شدند. فرامرز زمانزاده را یادم است که در اتاق روبهروی خودم بود. و یکی هم از بچههای پیکاری بود که از دادستانی کرج بود. او در دورهای که رئیسی دادستان کرج بود محکوم شده بود. اسمش را میدانم اما الان در ذهنم نیست. میتوانم بعدا اعلام بکنم. بردن بچههای اوینی و ملیکشها روز ۱۱ شهریور به پایان رسید و بعد از آن دیگر من نشیدم کسی از ما را برده باشند. هشت شهریور بعد از آن مسائل، ما را برگرداندند به بند هشت، بند قبلی خودمان. ما تمام تلاشمان این بود که خبر را به بند اوینیها و دیگر بچهها برسانیم. شرایط مرگ و وحشت حاکم بود و زندانیها را شکسته بودند و به نماز واداشته بودند و حالا ما برگشته بودیم به بند هشت. یکی از رفقا که به دلیل کوهنوردی در ایران فوت کرد، بهنام کرمی بود. او خطر را به جان خرید و خبر را با مورس برای ملیکشها فرستاد؛ در آن شرایط که حداقل نتیجه این کار مرگ بود. این خبر از آنجا به بند زیرشان هم رسید که بچههای اوینی بودند. ما قصدمان این بود آنان را خبر بکنیم که با چه روبهرو هستند و دیگر خودشان میدانستند که چه میخواهند بکنند. آنان که اعدام شدند میدانستند که اعدام است و پای مواضع خودشان ایستادند. آخرین گروهی را که به بند برگرداندند، روز ۱۱ شهریور بود. همه را شلاق زده بودند و شکسته بودند. بهترین دوستان ما را آنجا اعدام کرده بودند. آنها همه مثل من هوادار گروههای چپ بودند. این اوینیها کسانی بودند که از قبل در اوین بودند و به دلیل اعتراضاتشان از جمله اعتصاب غذا، آنها را آورده بودند به این بند “اف” در وسط این ساختمان [زندان گوهردشت].»
دادستان: شما در این لیست “سی” آیا کسی یا کسانی را میشناسید؟
مهرداد نشاطی ملکیانس: «شماره دو، حسین حاجمحسن که فکر میکنم در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شد. شماره سه، عادل طالبی که فکر میکنم در فرعی ۲۰ بود. او را هم شنیدم که اعدام شده. شماره پنج، مجید ایوانی، میدانم که او هم در بند اوینیها بود اما خودم شخصا ندیده بودمش. او را هم از طریق بچهها و خانوادهها شنیدیم که اعدام شده. شماره شش، بیژن بازرگان. من شنیدم که او در بند هفت بود و شنیدم که اعدام شده. جهانبخش سرخوش را که گفتم. محمود قاضی را هم شنیدم که اعدام شده. شماره ۱۰ کیوان مصطفوی، از گروه اقلیت که او را هم از طریق خانواده شنیدم که اعدام شده. محسن رجبزاده اسمش را شنیدم و نمیشناسمش. عباس رئیسی را هم شنیدم که ملیکش بوده و اعدام شده.»
مهرداد نشاطی ملکیانس نام برخی دیگر از افراد را برد و گفت که از جمله مصطفی فرهادی را میشناخته است که برای او مثل برادر بوده و در زمان بازداشت خیلی کمکش کرده و در نهایت اعدام شده است. او در ادامه گفت:
«شماره ۱۷ همایون آزادی از افراد بسیار نزدیک من بود. ما در چند دوره در زندانهای مختلف با هم بودیم. شنیدم که او را ۹شهریور اعدام کردند. مجید ولید از بچههای خوب روزگار بود. در بند هفت بالای سر ما بود. بهزاد عمرانی را که تعریف کردم که در بند اوینیها بود و او هم اعدام شد.»
مهرداد نشاطی ملکیان در بخش دیگری از شهادتش در دادگاه حمید نوری، در پاسخ به سوال دادستان گفت:
«اینها اشخاص حقیقیای بودند که ما میشناختیم و تماس داشتیم و بعد از این پروسه [اعدامها] دیگر نبودند و همبندیهایشان خبر میدادند که اعدام شدند.»
دادستان در ادامه بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس گفت که قصد دارد چند عکس به او نشان بدهد. این شاهد دادگاه حمید نوری با دیدن عکس مورد نظر دادستان در مورد مصاحبه بنیاد عبدالرحمن برومند با او سوالاتی پرسید. پس از توضیحات دادستان و در پاسخ به سوالات او در مورد تفاوت زمان واقعه در تقویم میلادی و شمسی، مهرداد نشاطی ملکیانس گفت:
«برای من این تاریخ روز ششم شهریور است. هفتم من شلاق خوردم و نماز خواندن را پذیرفتم. هشتم من رفتم دادیاری پیشِ برادر عباسی. شبش هم که ما را برگرداندند به بند و خبر دادیم به اوینیها و بچههای ملیکش و بردن و آوردن آنها هم تا ۱۱ شهریور طول کشید.»
تاریخ شش شهریور در مصاحبه بنیاد برومند به صورت زمان میلادی گزارش شده که تبدیلش آن را به هفت شهریور تبدیل کرده است. دادستان در ادامه از این شاهد دادگاه حمید نوری پرسید که چرا در این مصاحبه نام حمید عباسی را نیاورده است؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ گفت که به دادیاری اشاره کرده و موارد دیگری هم بوده است که او آنها را در این مصاحبه نگفته است. دادستان در ادامه باز هم در مورد این مصاحبه و نامهای ذکر شده از جمله محمود قاضی و مجید ولید سوال کرد و خواست تا مهرداد نشاطی ملکیانس بگوید که آیا مجید ولید همان “مجید ولی” مورد اشاره اوست یا فرد دیگری است. این شاهد دادگاه حمید نوری گفت که منظورش همان مجید ولید (بر اساس لیست) بوده است.
پس از پاسخ مهرداد نشاطی ملکیانس به این بخش از سوالات دادستان، او اعلام کرد که دیگر سوالی ندارد. رئیس دادگاه ضمن تشکر از دادستان، از وکیلان مشاور پرسید که آیا هیچکدام از آنان سوالی دارند. وکیلان مشاور اعلام کردند که هیچکدام سوالی ندارند و به این ترتیب نوبت پرسش و پاسخ به وکیلان مدافع حمید نوری رسید.
اولین سوال یکی از دو وکیل نوری که بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس را آغاز کرد طبق معمول این بود که آیا او روند دادگاه را تعقیب کرده و پخش زنده آن را شنیده است؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ به این سوال و سوالات بعدی وکیل نوری با همین مزمون گفت:
«من دادگاه را از رسانههای جمعی فارسی پیگیری کردهام و گاهی هم از ارگانهای حزبی. پخش زنده آن را معمولا نمیشنوم چون در این ساعت سر کار هستم و الان هم که به اینجا آمدهام تا شهادت بدهم، مرخصی گرفتهام. ولی بخش زیادی از دفاع خود حمید نوری را شنیدم. بعد از انجام بازجویی پلیس با کسی درباره جزییات مطرح شده صحبت نکردم اما کلیات چرا. اینکه بخواهم همفکری بکنم نه؛ یعنی درباره ریزش صحبتی نشده است. من مصاحبهای هم در این مورد انجام ندادهام اما نوشتههایم در این مورد هست. امسال هم میخواستیم برای این کشتار مراسم بگذاریم که با توجه به جریان این دادگاه گذاشتیم برای سالهای آینده.»
وکیل مدافع #حمید_نوری سپس درباره دوران حضور مهرداد نشاطی ملکیانس در زندان گوهردشت سوال کرد که نشاطی ملکیانس در پاسخ گفت: «… وقتی من در سال ۶۵ به زندان گوهردشت آمدم ناصریان دادیار زندان بود.… بعد ناصریان کمکم کارهای رئیس زندان را میکرد و عباسی کم و بیش دادیار شد ….» مهرداد نشاطی ملکیانس گفت که برای بیش از دو سال در زندان گوهردشت بوده است. وکیل مدافع #حمید_نوری در ادامه درباره ساختمان زندان گوهردشت از این شاهد سوال کرد و با اشاره به یک دیوار ناموجود در ماکت (مورد اشاره شاهد) از او توضیح خواست که نشاطی ملکیانس پاسخ گفت.
وکیل مدافع حمید نوری سپس درباره دادیاری و وظایف آن از این شاهد سوال کرد و او گفت که دادیاری در ارتباط با “زندانیان” بوده است نه “زندان”. مهرداد نشاطی ملکیانس سپس به سوال وکیل نوری در مورد وقایع روز شش شهریور پاسخ داد و در ادامه گفت:
«وقتی ما از بند بیرون آمدیم خیلی سریع به ما چشمبند زدند. بعد لشکری با ما برخورد کرد و بعد هم ما را به ساختمان دیگری بردند. به ساختمان “ب” در طبقه وسط. اینجا اتاقهایش کمی متفاوت بود با جایی که ما بودیم. اینجا اتاقها بزرگتر بود و بعضیهایشان دو پنجره داشتند. فکر میکنم دیوار وسط را برداشته بودند و دو اتاق را یک اتاق کرده بودند.»
وکیل حمید نوری سپس در مورد وقایع هشت شهریور و برخورد «برادر عباسی» با مهرداد نشاطی ملکیانس از او سوال کرد که سوال او بیشتر در ارتباط با موقعیت مکانی محل این برخورد بود و نشاطی ملکیانس به آن پاسخ داد. وکیل نوری در واکنش به این پاسخ گفت با توجه به کروکی ارائه شده از سوی شاهد در بازجویی پلیس در این مورد، به این موضوع برخواهد گشت. وکیل حمید نوری سپس گفت که قصد دارد به یک مقاله از مهرداد نشاطی ملکیانس استناد کند اما دادستان گفت که او به این مقاله استناد نکرده است. وکیل نوری در این مورد توضیح داد و دادستان پذیرفت که این سند در میان اسناد اثباتی پرونده وجود دارد.
وکیل مدافع حمید نوری این مقاله را در صحن دادگاه و برای حاضران به نمایش گذاشت و از مهرداد نشاطی ملکیانس پرسید: «دادستان از شما درباره مصاحبهتان با بنیاد برومند سوال کرد. شما گفتید که این فرمها روز هشت شهریور به شما نشان داده شده و همچنین گفتید که چرا اسم حمید عباسی را در این مورد نیاوردهاید. اما شما مقالهای نوشتهاید در نشریه “کار” که نمیدانم آن را به خاطر میآورید یا نه. سال نشر این مقاله ۲۰۱۳ است. ما حالا جلو میرویم و اگر من هم سادهانگاری کردهام یا درست نفهمیدهام، دیگر افراد حاضر در جلسه کمک خواهند کرد تا من متوجه بشوم. شما در این مقاله نام لشکری را آوردهاید، نام ناصریان را آوردهاید. بعد گفتهاید که صبح [یک تاریخ مطرح شد] اتفاق خاصی نیفتاد. بعد شما جریان یک اتفاقی را تعریف میکنید که در جریان آن شما را روی صندلیهایی با فاصله نشاندهاند و از شما در مورد حکم و آزادی و شرایط آزادی سوال شده و شما هم به همه موارد پاسخ منفی دادهاید و بعد هم این ماجرا را برای اکبر [شالگونی] تعریف کردهاید و... اما در این مقاله شما نامی از عباسی نیاوردهاید؟»
مهرداد نشاطی ملکیانس: خب اسم کسان دیگری را هم نیاوردهام. این چه ربطی دارد؟
وکیل حمید نوری: اما نام ناصریان و لشکری را آوردهاید. من همین را میخواستم از شما بشنوم. اما یک نکته دیگر هم در این متن هست، شما در بازجویی پلیس از پورکریمی نام بردهاید و بعد اصلاح کردهاید و گفتهاید پورمحمدی. اما در همین مقاله هم شما نام را “پورکریمی” نوشتهاید!
مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ به این سوال و نکته وکیل مدافع حمید نوری گفت:
«حتما اشتباه شده و این خیلی عجیب است چون نام پورمحمدی مشخص است. من هم معمولا در فارسی نام او را اشتباه نمیکنم.»
به دنبال این پاسخ مهرداد نشاطی ملکیانس، وکیل نوری درخواست تنفس کرد. توماس ساندر، رئیس دادگاه، ضمن موافقت با این درخواست، ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد تا پس از آن جلسه بازپرسی از مهرداد نشاطی ملکیانس از سر گرفته شود و وکیل مدافع حمید نوری بقیه سوالاتش را با شاهد در میان بگذارد. پس از پایان تنفس وکیل مدافع نوری سوال و جواب کردن از شاهد، مهرداد نشاطی ملکیانس را از سر گرفت و به همان مقاله مورد اشاره برگشت و خواهان نمایش اصل آن شد تا روشن شود که آیا در نسخه فارسی هم نام به صورت “پورکریمی” ضبط شده است یا “پورمحمدی”؟
نسخه فارسی به نمایش درآمد و بر اساس آن مهرداد نشاطی ملکیانس گفت که نام به غلط پورکریمی نوشته شده است. او در ادامه خواهان ارائه توضیح در این مورد شد و گفت که مجله کار معمولا مقالهها را ویرایش میکرده اما چون این مقاله به نام خود او منتشر شده، بازبینی و ویرایش نشده است. او در ادامه توضیح خود گفت:
«من آن زمان برای کارهای پناهندگی با کسی در ارتباط بودم به نام پورکریمی و این اشتباه احتمالا به همین دلیل اتفاق افتاده. به هر حال نام غلط است و متأسفانه ویرایش و اصلاح نشده است در حالی که باید میشد.»
در ادامه جلسه دادگاه، وکیل مدافع حمید نوری از مهرداد نشاطی ملکیانس خواست درباره کروکی ارائه شده از سوی او در زمان بازجویی پلیس توضیح دهد. این شاهد دادگاه نوری در پاسخ به این سوال تلاش کرد تا کروکی کشیده شده را برای وکیل متهم و دادگاه توضیح دهد و منظورش را روشن کند. به دنبالِ این تلاش مهرداد نشاطی ملکیانس، وکیل مدافع حمید نوری گفت که چندان متوجه منظور او نشده اما ادامه این بحث نیز احتمالا به جایی نمیرسد. او سپس گفت که سوال دیگری از این شاهد ندارد.
در ادامه این جلسه دادگاه حمید نوری، دادستان اعلام کرد که از شاهد سوال تکمیلی دارد. دادستان پرسید: «آیا یادتان میآید که در بازجویی پلیس نام پورمحمدی را آورده باشید؟»
مهرداد نشاطی ملکیانس: بله، حتما آوردهام. چون آن موقع وزیر دادگستری شده بود فکر کنم -در دولت روحانی.
به دنبال این پاسخ شاهد، رئیس دادگاه ختم بازپرسی را اعلام کرد. پس از توقف ضبط صوتی و تصویری بازپرسی اما دادستان گفت که سوالی دارد. او گفت که سوالش از شخصِ رئیس دادگاه است و پرسید: «قبل از اینکه به تنفس برویم، من تلاش کردم به شاهد در مورد سوالی که وکیل متهم از او پرسید کمک کنم چون این نوشتهها به آلمانی بود و من هم کمی آلمانی میفهمم اما شما مانع شدید. آیا کار من اشتباه بوده است؟»
توماس ساندر، رئیس دادگاه در پاسخ به این سوال دادستان گفت: «شاهد، شاهد است. طرف قضیه نیست اما چون حمید نوری واکنش نشان داد، من هم واکنش نشان دادم. بحث اصلا بر سر این نیست که محتویات صحبت شما چه بود. موضوع این است که این کار چطور برای متهم جلوه میکند. دادستان بعد از پایانِ بازپرسی آنجا ایستاده و دارد به شاهد کمک میکند! حمید نوری به این موضوع واکنش نشان داد و من هم واکنش نشان دادم برای اینکه او هم علاقهمند است حرفهای شما برایش ترجمه بشود تا بداند به هم چه میگویید. مخصوصا که کاملا واضح و مشخص بود شما دارید درباره خود بازپرسی صحبت میکنید. نکته دیگر اینکه وقتی شما از این در بیرون میروید و شاهد را با خودتان از این در مخصوص دادستانها بیرون میبرید، این جلوه خوبی ندارد.»
توماس ساندر پس از این توضیح از مهرداد نشاطی ملکیانس تشکر کرد که برای ارائه شهادتش در سالن ۳۷ دادگاه بدوی استکهلم حاضر شده است. شاهد هم ضمن تشکر متقابل گفت از سیستم قضایی سوئد ممنون است. او در ادامه گفت:
«چون من هم اول به عنوان شاکی اعلام شکایت کرده بودم، امیدوارم موقعیت دیگری فراهم بشود که بتوانم شکایت خودم را مطرح کنم.»
قاضی بار دیگر از مهرداد نشاطی ملکیانس تشکر کرد و پرسید که آیا او برای حضور در دادگاه و ارائه شهادت، متحمل ضرری شده است که دادگاه آن را جبران کند و آیا درخواستی دارد؟ مهرداد نشاطی ملکیانس در پاسخ گفت:
«درخواستی ندارم اما برای آمدن من مسائل و مشکلاتی بود که شاید لازم باشد شما در جریان آنها قرار بگیرید. مجبور شدم بلیت هواپیمای خودم را خودم پرداخت کنم اما این مهم نیست. به هر حال اینکه مشکل مالی داشته باشم یا تقاضایی داشته باشم در میان نیست.»
رئیس دادگاه گفت که خبر نداشته و او میتواند بلیتش را برای دادگاه ایمیل کند. نشاطی ملکیانس گفت: «من سعی میکنم همه موارد را برای شما بنویسم و ایمیل کنم تا در جریان قرار بگیرید.»
پس از پایان این بحث، توماس ساندر، رئیس دادگاه به موضوع حضور کارشناسان در صحن دادگاه برگشت که در جلسه قبل مطرح کرده بود. او گفت که دادستانها خواستار حضور فیزیکی کارشناسان در دادگاه هستند و از وکیلان مدافع حمید نوری خواست تا آنها هم نظرشان را بگویند. آنها هم گفتند که خواستهشان همان خواسته دادستانها است. رئیس دادگاه سپس از کنت لوییس، وکیل مشاور، درباره حضور یک کارشناس و شاهد مورد نظر او در صحن دادگاه سوال کرد و او هم گفت که میخواهد فرد مورد نظرش در دادگاه حاضر باشد و همچنین دیگر کارشناسان مورد نظر هم حضور داشته باشند.
آخرین جلسه دادگاه حمید نوری در سال ۲۰۲۱ با این بحث به پایان رسید. جلسه بعدی دادگاه، در روز دهم ماه ژانویه سال ۲۰۲۲ برگزار خواهد شد و شاهد دیگری در دادگاه، اظهاراتش را بیان خواهد کرد. دادگاه حمید نوری تا دستکم تا چهاردهم ماه آوریل سال ۲۰۲۲ و تا ۹۳ جلسه ادامه خواهد داشت و در آن علاوه بر شهود، برخی کارشناسان نیز به ارائه نظر تحلیلی خود خواهند پرداخت.
نظرها
نظری وجود ندارد.