پنجاهونهمین دادگاه حمید نوری: «عباسی گفت این ضدانقلابها را محکم شلاق بزنید»
پنجاهونهمین جلسه دادگاه حمید نوری، دادیار سابق قوه قضاییه و متهم به دست داشتن در اعدام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در سال ۶۷ است، در دادگاه استکهلم برگزار شد. در این جلسه روم افشم، زندانی سیاسی در دهه ۶۰ و از عضو اتحادیه کمونیستهای ایران شهادت خود را ارائه داد.
پنجاهونهمین جلسه دادگاه حمید نوری (بر اساس جدول از پیش اعلام شده) روز پنجشنبه ۲۰ ژانویه/۳۰ دی برگزار شد. این جلسه به استماع شهادت «روم افشم»، زندانی سیاسی چپ و جان به در برده از اعدامهای سال ۶۷ اختصاص داشت. آقای افشم مقیم سوئد است و تا اسفند ۶۷ در زندان گوهردشت در بند بوده است. او در گفتوگوی کوتاهی با زمانه پیش از ارائه شهادتش در دادگاه گفت روز هفتم تیر ماه سال ۶۰ دستگیر شده است. روم افشم تأکید کرد که پیش از ارائه شهادتش به دادگاه، مصاحبه نمیکند و همچنین با اشاره به اینکه مریضاحوال است، ابراز امیدواری کرد پس از اینکه دادگاه شهادت او را شنید، بتواند با رسانهها گفتوگو کند.
در روزهای گذشته و پیش از برگزار شدن جلسه امروز، قوه قضاییه جمهوری اسلامی پس از گذشت بیش از دو سال از بازداشت حمید نوری و پنج ماه پس از آغاز دادگاه او به این موضوع واکنش نشان داد و نوری را «کارمند ساده» قوه قضاییه خواند. خبرگزاری قوه قضائیه همچنین مجموعهای از ادعاهای تکراری و سیاسی را درباره این دادگاه مطرح کرد. زمانه در گزارشی به راستیآزمایی موارد مطرح شده در گزارش کوتاه قوه قضاییه بر اساس اسناد دادگاه و بازجوییها از حمید نوری پرداخته است که از طریق لینک زیر در دسترس است. 👇
بر اساس جدول از پیش اعلام شده، قرار بود دادگاه در روز ۱۹ ژانویه / ۲۹ دی هم یک جلسه داشته باشد و عبدالرضا شهاب شکوهی بازپرسی شود و شهادت خود را ارائه کند، اما بر اساس اعلام رئیس دادگاه در جلسه شهادت آذرنوش همتی، این جلسه به روز هشتم ماه فوریه منتقل و موکول شده است.
در جلسه امروز (پنجشنبه ۲۰ ژانویه / ۳۰ دی) دادگاه حمید نوری، پیش از اینکه شاهد، روم افشم، به ارائه شهادت خود بپردازد و از سوی دادستانها بازپرسی شود، رئیس دادگاه صحبتهای مقدماتی را مطرح کرد. توماس ساندر سپس روند دادرسی را برای شاهد توضیح داد و گفت شهادت او به درخواست دادستانی گرفته میشود. او سپس از روم افشم خواست که سوگند شهادت یاد کند و شاهد با تکرار آنچه رئیس دادگاه خواند، سوگند یاد کرد.
بعد از سوگند شهادت، توماس ساندر برای شاهد توضیح داد که به دنبال این سوگند چه بار حقوقیای بر دوش خواهد داشت. او از شاهد خواست تا آنچه را مطرح میکند دقیق کند و اگر از چیزی مطمئن نیست بگوید که مطمئن نیست و دیدهها و شنیدههایش را از هم تفکیک کند. پس از صحبتهای مقدماتی رئیس دادگاه، روم افشم گفت که قرار بوده بازجوییاش در نزد پلیس ترجمه و برای او فرستاده شود اما این اتفاق نیفتاده است. رئیس دادگاه در پاسخ گفت: «آنچه شما امروز به خاطر میآورید برای ما مهم است. هیچ کدام از اعضای دادگاه بازجویی شما در نزد پلیس را نخوانده است، اما ممکن است که در روند بازپرسی به صحبتهای شما در نزد پلیس ارجاع داده شود.»
پس از این توضیح رئیس دادگاه، دادستان کریستینا لیندوف کارلسون بازپرسی از روم افشم را آغاز کرد. او گفت که همکارش امروز از طریق لینک و به شکل مجازی در دادگاه حاضر است. سپس توضیحات مقدماتی درباره نحوه بازپرسی و ضرورت تفکیک شدن دیدهها و شنیدههای شاهد را مطرح کرد و در ادامه پرسید: «شما در دهه ۶۰ در ایران زندان بودید. چرا دستگیر و زندانی شدید؟»
روم افشم در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«من از زمان دوره شاه فعالیت سیاسی داشتم و در انقلابی که مردم کردند نقش بسیار فعال داشتم. ما در سال ۵۸ اولین و بزرگترین تظاهرات کارگری اول ماه مِه را برگزار کردیم… من عضو اتحادیه کمونیستهای ایران بودم. سال ۵۸ بلافاصله ما توانستیم با گروههای خط سه ارتباط بگیریم و کانون اتحادیههای کارگری غرب تهران را تشکیل دهیم. گروههای خط سه شامل پیکار، رزمندگان و اتحادیه بودند. فعالیت ما هم علنی بود و تمام کارخانجات غرب تهران تحت راهنماییهای ما حرکت میکردند و اعضای شوراهایشان با ما بودند. سال ۵۹ هم تظاهرات روز اول ماه مِه را خیلی خوب برگزار کردیم در تهران تا رسید به سال ۶۰. سال ۶۰ من در محله فلاح در جنوب تهران، - هفت تیر ماه سال ۶۰ - دستگیر شدم. گفتم برای چه دستگیر میکنید؟ اصلا جواب نمیدادند. فقط میزدند. بعد من را بردند کمیته امامزاده حسن. مأمور میزد و اطلاعات میخواست. من هیچ چیز نداشتم. حتی اسم اصلیام را هم زمانی که دستگیر شدم نگفتم. تا سال ۶۱ من اسم اصلیام را نداده بودم و با اسم مستعار بودم. زمانی که ما را از کمیته به اوین آوردند، تحویل ۲۰۹ دادند. یک نکتهای را باید اینجا ذکر کنم که خیلی مهم است و آن اینکه در آن زمان پلاکاردهایی که گروهها در خیابانها داشتند، کمیتهها آنها را جمعآوری کرده بودند و اینها برای ما شده بودند چشمبند. چون این پارچهها خیلی نازک بودند، ما میتوانستیم راحت از پشت آنها ببینیم. در ۲۰۹ شکنجههای قرون وسطایی - این را با صدای بلند اعلام میکنم - شکنجههای قرون وسطایی جریان داشت. آنها که میگویند ما ۲۰۹ را نمیشناسیم، ۲۰۹ را باید بشناسند. قرون وسطا هم فکر نمیکنم این شکنجهها وجود میداشته اما در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی بهخصوص ۲۰۹، چنان شکنجه میکردند.»
دادستان پرسید آیا بعدا حکمی دریافت کرده است و روم افشم در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«بله! تیر ماه سال ۶۱، زمانی که بچههای اتحادیه را - رهبری اتحادیه را - دستگیر کردند، یک هواداری که من را یک جایی دیده بود، من را لو داد. دوباره من زیر بازجویی در ۲۰۹ رفتم و این بار فرقی که با گذشته داشت این بود که ۲۰۹ را یک طبقهبندی کرده بودند. تمام بچههای چپ و یک شعبهای هم بود - شعبه پنج - که به اکثریت و حزب توده اختصاص داشت. شعبه سه هم بود که برای ردههای بالای بچههای مجاهدین بود. من اوایل سال ۶۲ به دادگاه رفتم. در دادگاه من یک نفر آخوند بود. یک سری اتهام به عنوان کیفرخواست برای من خواند. گفتم من قبول ندارم! واقعا هم من کارهای نبودم. من کار دموکراتیک میکردم. بعد او گفت بلند شو برو گمشو حرامزاده! حرامزاده به معنی این است که ما پدر و مادر واقعی نداریم و در این دادگاه هم آقایانی بودند که مطرح کردند باید بپرسیم ببینیم این کشتهشدگان پدر و مادر دارند یا ندارند …. - ما پدر و مادر داریم. من در کل زندان هشت سالهام یک بار پدرم سال ۶۱ آمد ملاقاتم. گریه کرد. فقط گریه کرد. گفت حالت خوب است؟ گفتم آره. گفت فقط مرد باش و مرد بمان! رفت … از کابینم رفت آنور. میدیدم گریه میکند (دادستان قصد طرح سوال داشت) … همیشه این در ذهن من مانده. پدرم … مادرم از او بهتر. پس ما پدر و مادر داریم. حرامزاده نیستیم. اگر میتوانیم شکنجهها را تحمل کنیم حرامزاده نیستیم. پدر و مادر داریم و در خانواده پرورش یافتهایم ….»
توماس ساندر، رئیس دادگاه از شاهد خواست تا شهادتش با تمرکز بر روی موضوع دادگاه باشد و سوالات دادستان پاسخ بدهد. دادستان در ادامه پرسید: «چند سال حکم گرفتید؟»
روم افشم در پاسخ گفت: «۱۲ سال»
رئیس دادگاه خطاب به دادستان: «شما درباره اتهامات شاهد پرسیدید اما فکر میکنم پاسخی در این مورد داده نشد.»
روم افشم در پاسخ گفت: «من به جرم هواداری از اتحادیه کمونیستهای ایران، خواندن نشریه و کمک مالی - و یک سری چیزهای دیگر نوشته بودند که اصلا به اتحادیه کمونیستهای ایران ربطی نداشت - به ۱۲ سال زندان محکوم شدم. من خودم آن زمان بیکار بودم... دادگاههای آن زمان سه دقیقه تا نهایتا پنج دقیقه طول میکشید. وکیل نداشتیم و هیچ چیز نبود. فقط یک آخوند نشسته بود؛ آیا او سواد قضاوت دارد یا ندارد؟»
رئیس دادگاه: در نهایت حکم گرفتید؟
روم افشم: «بله بله، ۱۲ سال. اما در حکمم چیزی نوشته نشده بود. هیچ چیز. بعد از یک ماه من را به اصطلاح به اجرای احکام بردند. گفتند ۱۲ سال! امضا کن!:
این شاهد دادگاه حمید نوری سپس به شکنجهها در زندان قزلحصار اشاره کرد و گفت:
«یک جعبهای حاج داوود رحمانی ساخته بود، عین تابوت. در بند واحد یک این را درست کرده بود. دخترها را مینشاند در این تابوت؛ ۲۴ ساعت. فقط موقع ناهار حق داشتند ناهارشان را بخورند بدون اینکه قاشقشان به بشقابشان بخورد، با چشمبند. صدا نباید ایجاد میشد… آدمهای مختلفی، حدود ۱۰۰-۱۵۰ نفر را کنار هم نشانده بود در زندان قزلحصار و دخترها باید ۲۴ ساعته در آن زندگی میکردند…»
توماس ساندر، رئیس دادگاه در اینجا بار دیگر به دادستان و شاهد تذکر داد و از روم افشم خواست تا در محدوده موضوع دادگاه صحبت شود. او گفت منظور سوال دادستان از اینکه شاهد در کدام زندانها بوده، این است که به اختصار و بر اساس تسلسل زمانی بگوید دوره محکومیت خود را در کدام زندانها گذرانده است. روم افشم در پاسخ گفت:
«من تا سال ۶۵ در زندان قزلحصار بودم. سال ۶۵ منتقل شدم به زندان گوهردشت. بند دو یا سالن دو… ماهش یادم نمیآید اما اوایل تابستان، این موقعها باید بوده باشد. من تا اسفند ۶۷ در زندان گوهردشت بودم و از آنجا به اوین رفتم. دو سه ماه آنجا بودم و بعدش آزاد شدم. دوره زندان در زندان گوهردشت، در بند دو که بند بزرگی بود زندانیان چپ و مجاهدین با هم بودند. من تا عید ۶۶ آنجا بودیم. یعنی عید ۶۶ را ما در بند دو با مجاهدین با هم گذراندیم و عید خیلی خوبی هم توانستیم با هم بگیریم. بعد سال ۶۶ ما را به بند هفت بردند. در این سال یک سری تحرکات در زندان آغاز شد. مدام یکییکی [زندانیان] را بیرون میبردند. آقای ناصریان (محمد مقیسه)، لشکری و حمید عباسی (حمید نوری) در سالن اما خارج از بند سوال و جواب میکردند. سوالها این بود که هوادار کدام گروهی؟ …»
رئیس دادگاه: مشاهدات خودتان را بگویید. آیا شما را هم بردند بیرون؟
شاهد: بله!
رئیس دادگاه: ممنون میشویم اگر فقط مشاهدات شخص خودتان را بگویید.
روم افشم: بله... سال ۶۶ من را بیرون بردند. سوالاتی که از من و همبندیهایم کردند اینها بود؛ اسم؟ به کدام گروه تعلق داری؟ نماز میخوانی؟ حکم و مصاحبه میکنی یا نمیکنی؟… این سوالاتی بود که از ما میشد و پاسخها نوشته میشد. بعدش ما را - من را، برای اینکه جمع نبندم - فرستادند بند. این ادامه داشت یعنی هر دو سه ماه یکبار این اتفاق میافتاد. در بند هفت هم بچههای مجاهد بودند، بچههای آرمان بودند، بچههای فرقان بودند و بچههای چپ. بعد از آن ما را جدا کردند. ما چون حکممان بالای ۱۰ سال بود، من را یعنی - ما میگویم چون ما عادت داریم همیشه به جای گفتن من میگوییم ما - بردند به بند ۱۲. در بند ۱۲ حدود ۴۰-۵۰ بهایی هم بودند. بهایی یک مذهب است، یک دین است. ما با آنها شروع کردیم… چون از لحاظ اسلام، اسلامِ اینها، بهاییها کثیفتر از کمونیستها هستند…»
روم افشم از دادستان اجازه خواست تا به عقب برگردد و درباره «کثیف دانسته شدن بهاییها و کمونیستها» از سوی جمهوری اسلامی توضیح دهد، اما دادستان گفت که سوالات دیگری دارد: «در مورد این سوالها که از شما پرسیده میشد در سال ۶۶، یادتان میآید دور و بر چه ماههایی بود؟»
روم افشم در پاسخ به این سوال و سوالات بعدی دادستان گفت: «از اوایل تقریبا سال ۶۶ اینها شروع شده بود. دقیقا ماههایش را نمیتوانم بگویم. از خود من ناصریان (محمد مقیسه) سوال و جواب کرد. لشکری و عباسی (حمید نوری) هم بودند که سوال میکردند اما از من نه.»
دادستان: پس شما از کجا میدانید که آنها هم سوال میکردند؟
روم افشم: «اولا که سوال خوبی کردید. من میتوانم توضیح بدهم؛ توضیح کامل اما باید کمی به عقب برگردیم. سال ۵۷ زمانی که تظاهرات بود، گروههای چپ به طرف جنوب شهر حرکت کردند…»
دادستان: اما سوال من این است که شما گفتید لشکری و عباسی (حمید نوری) هم بودند و سوال میکردند. سوال من این است که شما از کجا میدانید آنها هم سوال میکردند؟
روم افشم: «من دارم این را توضیح میدهم. خب شما یک مقدار باید صبر کنید. من باید بگویم داوود لشکری را کجا دیدم. این برمیگردد به عقب… حالا اگر به طور خلاصه بگویم، آن تظاهراتی که وجود داشت، لشکری با عدهای از دوستانش به آن حمله کردند. از آنجا من از لشکری شناخت دارم چون بچه آن محل هم بودم. حالا برگردیم به ناصریان. ناصریان سال ۶۰ در ۲۰۹ در شعبه سه بازجوی من بوده. پس من اینها را میشناسم.»
دادستان: اما همچنان سوال این است که شما از کجا میدانید لشکری و عباسی هم سوال میکردند؟
روم افشم: خود من را ناصریان سوال و جواب کرد، اما بچههای دیگر که به بند برگشتند گفتند که لشکری و عباسی (حمید نوری) هم سوال میکردند. من خودم ندیدم این را. چیزی که من ندیدم میگویم ندیدم.»
دادستان: متوجه هستم. گفتید که شما را منتقل کردند به بند ۱۲. میتوانید دقیقتر بگویید که این انتقال چه زمانی انجام شد؟
روم افشم، شاهد امروز دادگاه حمید_نوری در پاسخ به این سوال و سوالهای بعدی دادستان گفت:
«فکر میکنم اواخر پاییز بود. فکر میکنم. یقین ندارم. اواخر پاییز سال ۶۶ … ناصریان دادیار بود، همانطور که در زندان قزلحصار هم دادیار بود. زمانی که قزلحصار بسته شد، انتقال یافت به گوهردشت. آنجا دادیار بود. رئیس زندان در آن زمان یعنی در سال ۶۵، آقای مرتضوی بود. مرتضوی زنجانی. بعد از یک مدت ما وقتی در بند کاری داشتیم یا مشکلی داشتیم، میگفتیم به پاسدارها که - یک موقعی میگفتیم ما کار داریم و میخواهیم با رئیس زندان صحبت کنیم - میگفتند ناصریان هست. او میآمد با ما برخورد میکرد. در واقع ناصریان شده بود هم دادیار که بود، هم شده بود رئیس زندان. بعد هم … اگر سوال هست بفرمایید من جواب بدهم.»
دادستان: لشکری را هم نام بردید. او که بود؟
روم افشم: «لشکری را برایتان گفتم که کی بود اما از لحاظ شغلی اینکه چه شغلی داشت در زندان، پستِ سازمانی او چیزهای امنیتی زندان بود. مسئول امنیتی زندان گوهردشت بود.»
دادستان: عباسی را هم نام بردید. عباسی که بود؟ او چهکاره بود در زندان گوهردشت؟
روم افشم: عباسی ه اصطلاح نقش دادیاری را اجرا میکرد. در سال ۶۵، زمانی که ما بند دو بودیم، تلویزیون ما خراب بود. درخواست کردیم که برای ما تلویزیون بیاورند. تلویزیونهای قدیمی که آن زمان بود. یک شب “عرب”، آقای عباسی (حمید نوری) و آقای ناصریان (محمد مقیسه) آمدند توی بند و یک بازدیدی کردند و رفتند. گفتند تلویزیونتان را درست میکنیم و رفتند. هر جا ناصریان بود، آقای عباسی هم پیشش بود. یعنی اصلا از هم نمیتوانستی جدا کنی.»
دادستان: یعنی شما عرب، عباسی و ناصریان را دیدید که با هم آمدند؟
روم افشم در پاسخ به این سوال و سوالات بعدی دادستان گفت:
«بله! ما در داخل بند چشمبند نداشتیم. این اولین باری بود که من عباسی (حمید نوری) را میدیدم اما اولین باری که با او برخورد داشتم فرق میکند. در یکی از سوالهای پلیس بود که اولین برخوردت با عباسی چه بوده؟ آن یک بحث دیگر است و اینکه اولین بار کی چهرهاش را دیدم یک بحث دیگر. من بعد از اینکه این سه نفر به بند ما بیایند با عباسی برخورد داشتم اما او را ندیدم. من با او در بند ۱۲ برخورد داشتم؛ زمانی که یکسری تغییر و تحولات در زندان گوهردشت آغاز شده بود. بچههای مجاهدین و بچههای چپ را جدا کردند، بر مبنای حکم طبقهبندی کردند و…»
روم افشم در ادامه روند بازپرسی، عرب را هم یکی از دادیارها معرفی کرد و گفت:
«در واقع ناصریان دو بال داشت: یکی عباسی بود و یکی عرب. اما عباسی (حمید نوری) را بیشتر قبول داشت و همیشه با او بود. من برایتان توضیح خواهم داد که چرا او بیشتر با عباسی کار میکرد. الان آن را نمیگویم؛ مرحلهای میرسد بعد از اعدامها که من آن را توضیح خواهم داد… از دادگاه میخواهم که کمی استراحت کنم چون خستگی زیادی پیدا کردم.»
دادستان: بله، حتما این کار را میکنیم.
رئیس دادگاه: پیش از اینکه تنفس اعلام کنم، درباره تسلسل زمانی حضور شما در زندان گوهردشت و جابهجا شدن در بندها سوال دارم. شما را سال ۶۵ به زندان گوهردشت میبرند، به بند دو. درست است؟
- بله!
- حالا تا سال ۶۶ کجا هستید؟
- توضیح بدهم؟
- لطفا! اگر بتوانید کوتاه و دقیق توضیح بدهید عالی خواهد بود و ممنون خواهم شد. من نفهمیدم که شما چه زمانی رفتید بند هفت و بعد چه وقت رفتید بند ۱۲. این برای من روشن نیست. اگر میتوانید این را روشن کنید بدون پرداختن به جزییات.
روم افشم: «ما بعد از عید، حدود اوایل بهار ۶۶، من انتقال پیدا کردم به - چون یک جمعی بودیم رفتیم به خاطر همین میگویم ما - بند هفت. بعد اواخر پاییز، اوایل زمستان ۶۶ من رفتم به بند ۱۲.»
رئیس دادگاه: این سوال و جوابها که گفتید میکردند، اینها در کدام بند اتفاق افتاد؟
روم افشم: «بیشتر هفت بود. ۱۲ دیگر تقریبا سوال و جوابی نداشتیم ما. برای اینکه همه چیز مشخص شده بود دیگر حکمها مشخص شده بود، مذهبی بودن و غیرمذهبی بودن مشخص شده بود و…»
رئیس دادگاه: خیلی ممنونم. ۱۵ دقیقه تنفس اعلام میکنم.
پس از پایان زمان تنفس، دادستان بازپرسی از شاهد، روم افشم را در دادگاه حمید نوری، با اجازه رئیس دادگاه از سر گرفت.
دادستان گفت: «پیش از تنفس شما گفتید یک مورد برخورد با عباسی در بند ۱۲ دارید که میخواهید نقل کنید.»
روم افشم در پاسخ گفت: «بند ۱۲، بالای ما بند شش بود. ما با بچههای بند شش ارتباط داشتیم. موقعی که آنها از طبقه سوم میآمدند به هواخوری بروند، یک در بود در طبقه دوم که ما هم از این در به هواخوری میرفتیم؛ بغل حسینیه بند. ما جلوی در نگهبان میگذاشتیم و از زیر در صحبت میکردیم. یکی از این روزها، ساعت ۱۲ بود که من رفتم دیدم بچههای بند شش آمدند داخل هواخوری. شروع کردم اسم کسی را صدا کردن. ناگهان در باز شد. دیدم عادل است. عادل پاسدار بند بود، یک دورهای مسئول فروشگاه بود و یک دورهای هم مسئول نامهها بود. من را گرفت، چشمبند زد و برد طبقه اول….»
رئیس دادگاه: ببخشید من باید شما را متوقف کنم. سیستم ضبط دچار مشکل شده…
توماس ساندر به دلیل مشکل فنی دستگاه ضبط جلسه اعلام وقفه (تنفس) کرد. با برطرف شدن مشکل، روم افشم بیان اظهاراتش را از سر گرفت:
«… عادل من را به طبقه اول برد. آنجا آقایان لشکری و حمید عباسی (حمید نوری) آنجا بودند. حمید عباسی… ببخشید، لشکری پرسید بچه کجایی؟ گفتم بچه ۳۰ متری جی هستم. گفت بچه ۳۰ متری جی ضد انقلاب نمیشود. بعد شروع کرد به زدن. بعد برگشت گفت برادر عباسی! یک بچه جنوب شهر است. عباسی (حمید نوری) برگشت گفت که این ضد انقلابها هر کاری هم میکنند میگویند نکردیم. برای اینکه من قبول نکرده بودم زیر در میخواستهام با کسی صحبت کنم. یک مقدار فکر کرد، بعد گفت که ببرش بینداز در این اتاق. من را بردند به یک اتاقی انداختند که تاریک بود؛ بغل فرعی، پایین. من هیچچیز نمیدیدم. نه پنجره داشت نه چیزی. من هیچچیز نمیدیدم. یعنی موقعی که من را انداختند در این اتاق، با دستم خودم را آرام آرام نشاندم. تقریبا تا ساعت شش عصر، در اینجا بودم. یک مقدار هم حالت تنفسم بد شده بود. بعد ساعت شش من را دوباره فرستادند بند خودم که ۱۲ باشد. این یکی از خاطرات من با حمید عباسی (حمید نوری) بود. آنهایی که خودم با او برخورد داشتم و آنهایی که دیدم فرق میکند.»
دادستان: متوجه شدم. حالا در مورد این اتفاق، فکر میکنید ماجرا در چه زمان و چه سالی اتفاق افتاده است؟
شاهد، روم افشم: «این ماجرا شاید در بهمن ماه سال ۶۶ بود که اتفاق افتاد.»
دادستان: وقتی شما را میبرند پایین که لشکری و عباسی هستند، آیا شما چشمبند دارید؟
روم افشم: بله!
دادستان: آیا کس دیگری هم آنجا بود؟
روم افشم: عادل بود.
دادستان: یعنی او آنجا ماند؟
روم افشم: بله بله.
دادستان: وقتی آنجا بودید آیا چیزی هم دیدید؟
روم افشم: نه! من چیزی نمیدیدم.
دادستان: پس از کجا میدانید لشکری آنجا بود؟
روم افشم: «صدای لشکری را که … من قبلا هم برایتان توضیح دادم. بچهمحلمان بود. میشناختمش. صدایش را هم میشناختم. صدای حمید عباسی (حمید نوری) هم که دیگر اصلا از دور مشخص بود (هست). عینا که یکی سوال بکند صدای ناصریان (محمد مقیسه) چهجوری است؟ صدای ناصریان آن زمان در سال ۶۶ که صحبت میکرد همین بود و امروز هم که صحبت میکند، همان است. شاید یکذره لرزش پیدا کرده باشد اما همان صداست.»
دادستان: متوجه نشدم چه کسی صدایش لرزش دارد…؟
روم افشم: «لشکری، عباسی یا ناصریان. فرقی نمیکند. صداها ماندگار است.»
دادستان: شما گفتید صدای عباسی را میشناسید. یعنی آنجا متوجه شدید که صدای عباسی را میشنوید؟
روم افشم: بله!
دادستان: شما قبل از این مورد، باز هم صدای او را شنیده بودید؟
روم افشم: قبل از این مورد، موقعی که آمدند بند دو برای تلویزیون، با ناصریان صحبت میکردند. آنجا هم صدایش را شنیده بودم.
دادستان: پس با این حساب شما قبل از این مورد فقط یک بار صدای عباسی را شنیده بودید؟
روم افشم: بله!
دادستان در ادامه درباره حضور لشکری در این برخورد و کتک خوردن شاهد از سوی او سوال کرد. روم افشم در پاسخ به این سوال که از کجا میداند لشکری بوده که او را کتک زده، گفت:
«چون داشت فحش هم میداد. او یک آدم بد دهنی بود. فحش میداد و میزد؛ به خاطر همین صدایش هم میآمد. عین این میماند که شما سوال کنید حاج داوود رحمانی را شما از کجا میدانید که میزد؟ رئیس زندان قزلحصار. خب مشخص بود که این با پوتین میزد به کمر آدم. ما با ایشان زندگی کردهایم و میدانیم.»
دادستان: شما را چطور زد؟
روم افشم: «با مشت و لگد. کابل و اینها نبود. واقعیت را آدم باید بگوید همیشه… با مشت و لگد میزد. عادل و عباسی هم کاری نداشتند.»
دادستان: شما گفتید قبول نکردید که میخواستهاید زیر در صحبت کنید و بعد گفتید که شنیدید گفته شد این را ببر! چه کسی این را گفت؟
روم افشم: «عباسی (حمید نوری) به عادل گفت. بعد از اینکه کتک خوردم، که داوود لشکری انجام داد، عادل آمد و من را برد انداخت در این اتاق. حتی خود عادل هم بود که بعد آمد و من را برگرداند به بند.»
دادستان در ادامه از روم افشم سوال کرد که آیا تجربه و خاطره دیگری از برخورد با عباسی دارد. روم افشم در پاسخ گفت:
«تجربههای زیادی دارم اما این را دیدم؛ با من نبوده. یعنی من با او کانتکت نداشتم: اوایل سال ۶۷ یکسری دختر از اوین آوردند. طبقه سوم بودند. ما از طریق پنجرههایی که با دیلم زده بودیم بالا، قشنگ حیاط آنها را میدیدیم. آنها موقعی که هواخوریشان میشد، ورزش دستهجمعی میکردند. و چه ورزشی واقعا! ما نمیتوانستیم - ما پسرها - چنین ورزشی بکنیم. پاسدارهای زن میریختند اینها را بزنند. زورشان نمیرسید و مجبور میشدند دیگران را صدا کنند. من بارها دیدم که آقای عباسی (حمید نوری)، ناصریان، لشکری، نمیدانم پاسدارهای دیگر میآمدند این دخترها را تکه و پاره میکردند. میزدند چه زدنی… ما از پنجره میدیدیم. یکی از خاطراتم این است. اینها زنها را در سال ۶۷، خرداد ۶۷ - دقیق نمیدانم آخرش بود، وسطش بود - در خرداد ۶۷ بود که بردند از این بند. اینها را ما دیدیم دیگر…»
دادستان در ادامه درباره این روایت از روم افشم سوالات جزییتری پرسید و افشم در پاسخ صحبتهایش را تکرار کرد. او گفت این اتفاق در روز افتاده است:
«صبح یک عده میآمدند هواخوری، بعدازظهر یک عده دیگر اما اینکه این ماجرا دقیقا چه زمانی از روز بود یادم نیست. بالاخره ۳۳ سال از آن زمان گذشته اما از جایی که من بودم این افراد را در حیاط دیدم.»
دادستان: این ماجرایی که تعریف کردید یک اتفاق تازه است. یعنی منظورم این است که شما در بازجویی پلیس به این جریان اشاره نکردهاید.
روم افشم: نه، نگفتم چون اجازه نمیدادند.
دادستان: منظورتان چیست که اجازه نمیدادند؟
روم افشم: اگر ما بخواهیم تمام خاطرات و سرگذشت خودمان را تعریف کنیم، کتابها میشود. من فقط یک نمونه آوردم.
دادستان: متوجه منظور شما نمیشوم.
روم افشم: من این مورد را تعریف کردم برای اینکه نشان بدهم اینها همه جا بودند. یعنی در زندان حکمرانی میکردند. زندان هیچ قانونی نداشت.
دادستان: آیا ممکن است به موارد دیگری هم اشاره کنید که شما با عباسی برخورد داشتهاید؟
روم افشم در پاسخ به این سوال دادستان گفت:
«بعد از اعدام مجاهدین، اواسط شهریور، یک روز صبح ساعت شش و نیم، یکربع به هفت - یعنی هنوز بند کامل از خواب بیدار نشده بود - در بند باز شد، دو نفر آدم جلوی در ایستادند و چند پاسدار. چون قبلا هم توضیح دادم که داوود لشکری و حمید عباسی بودند… چون داوود لشکری یک آدم لمپن به تمام معنا بود، داد زد فلان فلان شدهها - حالا در این دادگاه من مطرح نمیکنم - بلند بشوید، چشمبند بزنید، بیایید بیرون! بهاییها نه. همه دیگر صبح بود، هنوز از خواب بیدار نشده بودیم ما. خلاصه هر کس چشمبند داشت چشمبند زد. من خودم - خودم را دارم میگویم و الان ما نمیگویم - من حوله بستم. دمپایی هم به من نرسید. حتی فرصت نکردم شلواری که با آن شب خوابیده بودم -زیرشلواری- را عوض کنم. ما آمدیم بیرون. البته ببخشید آقای رئیس دادگاه و خانم دادستان که من باز میگویم ما. برای اینکه در واقع یک جمعی بودیم که آمدیم بیرون. حمید عباسی (حمید نوری) هم بلبل شد آنجا! گفت ضد انقلابها! آخرین روزتان است. بعد ما را به صف به طبقه پایین، کریدور و بعد پیچیدیم داخل یک کریدور دیگر [بردند]. حالا من نمیدانم کریدور بود، چه بود، من نقشه زیاد وارد نیستم. در آن کریدور، چندین اتاق وجود داشت. ما چشمبند داشتیم و تا ساعت یک رو به دیوار نشسته بودیم روی زمین. این ساعتِ یکی که میگویم حدودی است همهاش چون صبحانه نخورده بودیم، خیلی گرسنه بودیم… ما سر و صداهای عجیب و غریبی در این راهرو میشنیدیم. صدای همهجور آدمی آنجا میآمد. این را هم باید به عرض دادگاه برسانم که ما میدانستیم - باز گفتم ما، ببخشید - من میدانستم که دارند اعدام میکنند چون از بچههای ملیکش و بند اوینیها خبر رسیده بود. مورس زده بودند به من که دارند اعدام میکنند. بچههای چپ را هم اعدام میکنند. بچههای مجاهدین قبلا اعدام شدهاند. خلاصه ما را حدود ساعت یک - حالا کم یا زیادش را من نمیدانم - بردند یک طبقه بالا و در دو اتاق جا دادند. قبل از اینکه داخل دو اتاق بکنند - اتاقها بزرگ بودند و قاعدتا باید بندهای بزرگ باشد - پاسدارها و حمید عباسی (حمید نوری)، ناصریان، لشکری، -همه اکیپ بودند تقریبا فکر میکنم- شروع کردند به وحشتناکترین شکل ممکن، زدن ما. خیلیهایمان زخمی شدیم. سرمان شکست و… حدود یک ساعتی این کتک ادامه داشت و بعدش ما را انداختند در این اتاقها. ساعت پنج بود حالا، شش بود، هفت بود… واقعا زمان از دستمان در رفته بود، یکی یکی یک میزی گذاشته بودند آنجا که من واقعا نمیدانم کدام بند بود. یکی یکی میبردند و دو آدم آنجا بودند. یکی حمید عباسی (حمید نوری) بود و یکی هم ناصریان (محمد مقیسه). ناصریان اولین سوال را که از من کرد، اسم بود. بعد اتهام، … دیگر نپرسید مصاحبه میکنی یا نمیکنی. پرسید نماز میخوانی یا نمیخوانی؟ گفتم نمیخوانم. حمید عباسی برگشت گفت میخوانی… گفتم نمیخوانم. گفت میخوانی. گفتم من نمیخوانم. گفت یک کاریت میکنیم که میخوانی. این ادامه داشت. کلا تمام بچههایی که با ما آمده بودند این سوال و جوابها را داشتند و دیگر نمیفرستادند. آنهایی که میگفتند نمیخوانند به اتاقهای تکی میانداختند. یک جملهای بود موقع شلاق زدن که برای من جالب بود، البته شلاق که میگویم هم شلاق بود هم کابل. گفت شما دل امام، قلب امام را به درد آوردهاید. از دست شماها قلبدرد گرفته… به این مضمون؛ ممکن است یک مقدار پس و پیش بشود، گفت همهتان را باید بکشیم. دیگر عصر شلاق زدن شروع شد و اولین نفرات شلاق خوردند. در قانون اسلام به قول خودشان - من اسلامشناس نیستم - در واقع این حکم را حالا حمید عباسی (حمید نوری) داده یا از دادگاه گرفته - من واقعا نمیدانم - آن روز دادگاه به هیچ عنوان تشکیل نشد و ما نمیدانیم چرا. شاید… شاید ملاقات هیأت مرگ با منتظری بوده… من نمیدانم و تا حالا هم نفهمیدهام. چون قرار بود نسلکشی صورت بگیرد. چون میدانی برای چه نسلکشی میگویم؟ چون ما که متولدین دهه ۳۰، ۴۰، ۵۰ بودیم، تقریبا بهترین - نه اینکه من بهترین آدم دنیا بودم، من بدترین بودم- افراد بودند، دلسوز مردم بودند و این نسل باید از بین میرفت….»
پس از این روایت، دادستان با درخواست رئیس دادگاه، بازپرسی از روم افشم را ادامه داد. افشم در پاسخ به سوال دادستان درباره زمان دقیق این رویداد گفت که نمیداند چون شاید بیشتر از یک ماه از دسترسی به تلویزیون و روزنامه و… میگذشته و زندانیان تقویمی هم در اختیار نداشتهاند. او در ادامه در پاسخ به سوالاتِ دادستان، روایتش را دقیقتر کرد و تلاش کرد تا به ابهامات و سوالات دادستان پاسخ دهد.
روم افشم در ادامه شهادت خود و در پاسخ به سوال دادستان به توضیح اصلاح «زیر هشت» پرداخت و گفت که این اصطلاح در زندانهای مختلف معانی متفاوتی داشته است: «در زندان گوهردشت که این منطقه بین در اصلی و در سالن که در داخل بند است میگفتند “زیر هشت”.»
در همین زمینه:
روم افشم گفت که در روایت و اظهاراتش لشکری آن فحش رکیک را از زیر هشت داده و حمید عباسی (حمید نوری) هم در همان زیر هشت گفته است که “ضد انقلابها آخرین روزتان است”. او در ادامه بار دیگر جزییات مطرح شده را تکرار و تلاش کرد تا فضا و موقعیت جغرافیایی محل مورد نظر در روایت مطرح شده را دقیق کند. او گفت که شاید ۱۰۰ تا ۱۲۵ زندانی در این نوبت از بند خارج شدهاند اما زندانیان بهایی در بند ماندهاند: «آن روز خیلی روز عجیبی بود. خیلی شلوغ بود و فکر میکنم که شاید، تأکید میکنم که شاید همه اکیپ زندانبانها هم بودند. صداهای عجیب و غریب میآمد. صدای لشکری بود، صدای عباسی (حمید نوری) بود و ….»
روم افشم در ادامه شهادت خود و در پاسخ به سوال دادستان که پرسید از کجا میداند حمید عباسی (حمید نوری) هم در جریان کتک زدن آنها شرکت داشته است، گفت:
«همه بودند و همه میزدند. اینکه عباسی من را زده باشد نمیدانم، اما از زیر حولهای که من به عنوان چشمبند داشتم دیده میشد. حوله که چشمبند نمیشد. گاهی خراب میشد و میافتاد و میشد دید اما من شنیدم که او جمله همیشگیاش را هم تکرار کرد و گفت محکم بزنید این ضد انقلابها را! این را باید تأکید کنم که اینها در حضور پاسدارها باید حرارت بیشتری به خرج میدادند تا پاسدارها هم برای زدن بیشتر تهییج شوند.»
روم افشم در ادامه بار دیگر تأکید کرد که نمیتواند بگوید دیده است حمید عباسی (حمید نوری) را دیده که خود او را میزده، اما میدیده است که او هم مشغول زدن زندانیان است. روم افشم در ادامه شهادت خود و در پاسخ به سوالات دادستان گفت: «من موقع مواجهه با ناصریان و عباسی (حمیپ نوری) چشمبند داشتم. البته ما آنها را از طریق صدا بهتر میشناختیم اما از زیر چشمبند هم یک چیزهایی دیده میشد به هر حال. صدای آنها قاعدتا عوض نمیشد و قابل شناسایی بود.»
سوالات بعدی دادستان باز هم معطوف به روایت روم افشم پیش از زمان تنفس بود. شاهد در پاسخ به سوالات بعدی دادستان گفت: «موضوع نماز خواندن و مکالمه ما بر سر آن با حمید عباسی (حمید نوری) سه بار به صورت میخوانی و نمیخوانم ادامه داشت تا در نهایت او گفت که کاری میکنیم بخوانی!»
مشروح شهادت روم افشم در اینجا قابل شنیدن است:
روم افشام در ادامه گفت: «بعد از اینکه من را به یک اتاق انداخت، یکی دو ساعت بعد - نمیدانم دقیقا چقدر طول کشید - آمدند من را صدا زدند که چشمبند! چشمبند زدم و آدم بیرون. در سالن یک تختی گذاشته بودند، هر وعدهای ۱۰ ضربه شلاق. اینکه میگویم شلاق، ممکن است کابل هم باشد، این قاطی است. در قانون اسلام که خودشان دارند میگویند، در مورد تعزیر اینها باید قرآن زیر بغل بگذارند و بعد بزنند… این هم در تعزیر استفاده میشود هم در حد. اما وقتی من را زدند به شدیدترین شکل زدند. یک مسأله دیگر؛ نماز ۱۷ رکعت است. این را من بعدا فهمیدم البته. و سه بار در روز خوانده میشود. او که خیلی مسلمان دو آتشه است سه بار میخواند اما اینها میگویند پنج بار. برای چه؟ برای اینکه میگویند نماز صبح، نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب و نماز مشرق! شاید اشتباه بگویم آخریاش را. یادم نیست…»
دادستان: حالا بعد از یکی دو ساعت شما را بردند برای شلاق. چه کسی دارد شلاق میزند؟
روم افشم: پاسدار است.
دادستان: میدانید چه کسی؟ یعنی ندیدید؟
روم افشم: نه! چون چشمم بسته است و سرم هم یعنی صورتم هم به تخت است.
دادستان: باز هم شما را شلاق زدند؟
روم افشم چنین توضیح داد:
«بله! سه روز ادامه داشت. بعد از سه روز دیدم از بند صدایی در نمیآید. یعنی روز اول صداهای داد و فریاد میآمد از شلاق خوردن اما روز سوم که رسید، نماز ظهر بود - من تمام پاها و کمرم خونی بود - دو نفر، یک نفر هم پاسدار بود، آمدند گفتند میخوانی؟ گفتم آره، میخوانم. صدا را فهمیدم که حمید عباسی (حمید نوری) و ناصریان بود، اما شک داشتم. بالاخره من چشمبند داشتم. در نهایت من را بردند بند ۱۲. بعد ناصریان گفت چشمبندت را بزن بالا! دیدم یکهویی اصلا شوکه شدم… دیدم یک طرفم حمید عباسی (حمید نوری) است یکطرفم ناصریان. در واقع وقتی وارد بند شدم سمت چپم ناصریان بود و سمت راستم حمید عباسی. بعد حمید عباسی گفت دیدی خواندی! حالا یک نکتهای که خیلی برای من مهم است که در این دادگاه بیان کنم…»
در اینجا دادستان صحبت روم افشم را قطع کرد و به سوال درباره روایت او پرداخت. این شاهد دادگاه حمید نوری به سوالات دادستان پاسخ داد و جزییات روایتش را بار دیگر تکرار کرد و در ادامه گفت:
«ناصریان و عباسی من را تا حسینیه بردند. در حسینیه، عادل پیشنماز بود. همه هم صف ایستاده بودند برای نماز جماعت. فقط یک فرد در آن بند آزاد بود و نماز نمیخواند. او هم ارمنی بود؛ حالا بعد توضیح میدهم که چه اتفاقی برای او هم افتاده… آداب رسم و رسوم خودش را دارد. من باید بروم حمام، خودم را تمیز بشویم، بعد وضو بگیرم، بعد بروم بنشینم نماز بخوانم. اما اینها اصلا مسألهشان نماز خواندن ما نبود. اینها فقط شکستن ما را میخواستند. عباسی (حمید نوری) و ناصریان (محمد مقیسه) من را هل دادند و گفتند برو آنجا نماز بخوان، در صورتی که من در گند و کثافت بودم. خب این چه نمازی است؟ پس اینها میخواستند بشکنند و شکاندند. ما را خَم کردند اما - ما دوباره بلند شدیم.»
دادستان بار دیگر وارد روایت روم افشم شد و از شاهد پرسید که آیا این روایت را در بازجویی پلیس هم مطرح کرده است؟
روم افشم در پاسخ گفت: «فکر میکنم به شکل دیگری گفتم. حتما گفتم که اینها میخواستند ما را بشکنند و ناصریان و عباسی (حمید نوری) آمدند تماشا…»
دادستان در ادامه درباره اعدام شدگان همبند روم افشم از او سوال کرد و شاهد دادگاه حمید نوری گفت کسانی را به خاطر دارد که اعدام شدند: «هماتاقی خودم… این یکمقدار باید برگردم عقب اما اینکه میگوید اسامی را بگو… اولین روز اعدامها از اتاق من - باز نگفتم ما - از اتاق من محمدعلی پژمان از سازمان پیکار، روبرت (ارمنی) بود، او هم از پیکار و از اتاق راه کارگر، حسین حاجمحسن، و بعد ابراهیم نجاران … - به غیر از روبرت -، ما دیگر هیچکدام از این بچهها را ندیدیم. اینها همه اعدام شدند.»
دادستان در ادامه با تکرار نام محمدعلی پژمان گفت که نام او لیستِ اسامی دادگاه هست. او در ادامه از روم افشم پرسید: «شما میدانید چه اتفاقی برای او افتاد؟»
روم افشم: اعدام شد…
دادستان: آیا با کسی از نزدیکان او ارتباط داشتید؟
روم افشم: «نه چون آنها در شیراز زندگی میکردند. من از کسانی که با خانواده او در ارتباط بودند شنیدم.»
دادستان سپس به اعدام شده دیگر، حسین حاجمحسن پرداخت و روم افشم گفت که با خواهر او در تماس است.
دادستان: و ابراهیم نجاران؟
روم افشم: «من او را هم دیگر ندیدم. چون ایشان اهل خرمآباد و لُر بودند، یکی از دوستان من که از بچههای راه کارگر بود و هماتاق او بود، - الان ایران است و نامش را نمیتوانم ببرم - او برای من توضیح داد که ابراهیم نجاران هم اعدام شده است.»
دادستان: اگر من درست فهمیده باشم گفتید که اینها روز اول اعدامها اعدام شدند. یادتان میآید که چه روزی بوده
روم افشم در پاسخ به دادستان گفت:
«در این مورد باید کمی برگردیم عقب. هشتم مرداد… روز قبلش یکسری اتفاقات برایِ ما افتاده بود. البته در بازجویی پلیس هم من روز اول اعدامها را گفتم. یک سری اتفاقات در بند ما افتاد. جمعه عصری بود، ناگهان پاسدار آمد گفت که کارگری بند - کار نظافت بند، تقسیم غذا و… را انجام میداد و هر روز سه نفر از بچهها مسئول آن بودند - [خواست تلویزیون را ببرند]. کارگریِ بند گفت که وظیفه ما نیست تلویزیون را بگذاریم بیرون. برای همین خود پاسدار با دو پاسدار دیگر آمدند و تلویزیون را که در حسینیه بند بود بردند بیرون و کارگری بند را هم - سه نفر بودند -، با خودشان بردند. “پژمان اینها” را هشتم بردند، چهار نفر را روز هشتم از بند کشیدند دو نفر برگشتند. پژمان، حسین حاجمحسن، البته بگویم که به پژمان کاکو هم میگفتیم ما - کاکو در شیرازی به عنوان برادر استفاده میشود -، ابراهیم نجاران و روبرت را بردند. چون روبرت در ایران است من فامیلی او را نمیتوانم بگویم. اینها را هشتم بردند اما کارگری را هفتم بردند؛ هفتم عصر. آنها را کتک زدند و برگرداندند به بند. ما با بهاییها صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم که روز هشتم اعتصاب غذا کنیم. بهاییها گفتند ما هم هستیم اما چون آنها سن بالایی داشتند، ما - من و دیگران - گفتیم که نه، شما سنتان خیلی بالاست. شما غذا را بگیرید. این ادامه داشت. اگر خانم دادستان سوالی ندارند من ادامه بدهم.»
دادستان در واکنش به روم افشم گفت: «من نفهمیدم چه کسانی را بردند کتک زدند و برگرداندند.»
روم افشم: کارگری را. کسانی که کار کارگری بند را میکردند بردند کتک زدند و برگرداندند.
دادستان: من متوجه نمیشوم…
روم افشم بار دیگر روایتش را تکرار کرد و گفت که منظورش از کارگری چیست: «سه نفر از بچههای بند مسئولیت کارهای بند را برعهده میگرفتند. هفتم پاسدار آمد و به کارگری گفت که تلویزیون را بگذارند بیرون. بچهها هم گفتند که این کار وظیفه آنها نیست…»
روم افشم، شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه گفت از چهار نفری که روز هشتم از بند آنان بیرون کشیده شدند، او بعدا تنها روبرت را دیده است:
«من اینجا دیگر باید توضیح بدهم. روز اول اعدامهاست و من باید بگویم. روز اول اعدامها ما اعلام کردیم که یک روز غذا نمیگیریم. صبح، حدود ساعت هشت بود که ما هواخوری را از لای پنجرهها نگاه میکردیم. دیدیم دسته دسته آدم با چشمبند میآوردند. در حیاط ما یک ساختمان مال توالت بود. سه توالت داشت و سه چهار دستشویی و روشویی. ما صبح از هشت صبح دیدیم که یک تغییر و تحولاتی در هواخوری در حال وقوع است. قشنگ میدیدیم. من خودم میدیدم. آن روز اصلا من ۲۴ ساعتش را ایستادم آنجا چون برایم مسأله شده بود. حالا میگویم که ۲۴ ساعت، منظورم این است که خیلی مسألهام بود. بعدش این زندانیها دست روی شانه هم، جلویشان دو پله است اما به راحتی این دو پله در راه توالت را راحت میروند. در بند بحثی درگرفت. یک عده میگفتند که اینها مال عملیات مرصاد هستند - ما اسم دیگرش را نمیدانستیم. یک عده این را میگفتند و میگفتند که اینها در عملیات مرصاد دستگیر شدهاند. من خودم معتقد بودم کسی که در زندان گوهردشت نبوده باشد، نمیتوانست آن پلهها را آنقدر راحت بالا برود. این ادامه داشت تا ظهر برای غذا آوردند. یک قابلمه بزرگ روی چرخ. معمولا زندانیهای افغان که زندانیهای عادی بودند یا شاید سارق مسلح بودند، تمام کارهای بیرون بند را اینها انجام میدادند…»
در اینجا دادستان صحبت روم افشم را قطع کرد و پرسید: بر سر این زندانیان در هواخوری چه آمد؟
روم افشم: من نمیدانم.
دادستان: برویم به مقطع بعد از اعدامها. آیا شما باز حمید عباسی را دیدید؟
شاهد: بله! اینجا دیگر خیلی قشنگ دیدمش…!
روم افشم در ادامه شهادت خود در دادگاه حمید نوری گفت: «قشنگ خوشگل به قول خودش... ما حدود ۲۵ بهمن بود که ملاقات داشتیم. معمولا ملاقات از ساعت هشت شروع میشد. ما دیدیم تا ساعت ۱۰ خبری نشد. ساعت ۱۰ یک پاسداری آمد، گفت همه آماده بشوید. معمولا برای ملاقات، تا ۱۰، ۱۵ یا نهایتا ۲۰ کابین وجود داشت و ۲۰ نفر میتوانستند بروند نه همه...»
با توجه به وضعیت سلامت روم افشم، روند ارائه شهادت او برای لحظاتی متوقف شد. او گفت پاهایش میگیرد. رئیس دادگاه در واکنش گفت که میتواند برای لحظاتی از روی صندلیاش بلند شود. توماس ساندر در ادامه گفت که میتواند تنفس اعلام کند اما شاهد، روم افشم به تأکید خواست تا اجازه دهند این قسمت از شهادتش تمام شود و بعد از آن تنفس اعلام شود.…
روم افشم در ادامه گفت:
«آن زمان همه بند را گفتند حاضر شوند و ما هم حاضر شدیم. خلاصه آمدیم بیرون، دیدیم سالن ملاقات اگر آن موقع از بند ما سمت راست میرفتیم، ما به سمت چپ رفتیم. بعد آمدیم طبقه اول. همینطور ادامه دادیم، اصلا خودمان مانده بودیم داریم کجا میرویم. شاید حدود ۱۰ دقیقه - البته دقیق نمیتوانم بگویم خب ۱۰۰ و خردهای نفر هم بودیم و همه هم ملاقات داشتند -، رفتیم و وارد یک دری شدیم. یعنی در واقع آخر کریدور بود. بعد در باز شد و انگار یک فضای باز مانندی بود. فضای آزاد نبود اما آدم باد را میفهمید چون آن زمان زمستان بود و هوا هم سرد بود. بعد ناگهان پاسدار گفت که چشمبندهایتان را بردارید. ما چشمبندهایمان را برداشتیم و دیدیم کلی جمعیت روی زمین نشسته است. گفتند که ملاقات حضوری است. تا من خانوادهام را پیدا کنم… خانوادهام جلوی سِن نشسته بودند. ما دمپاییهایمان را هم با خودمان برده بودیم. آنجا بالاخره مادرم بود، برادرم بود، خواهرم بود، یک عده از خانوادهها فهمیده بودند، رفته بودند شیرینی خریده بودند اما نمیدانستند کجا قرار است بیایند. میدانستند با بچههایشان ملاقاتِ حضوری دارند ولی نمیدانستند که در قتلگاه بچهها دارند میآیند. اینجا حسینیه گوهردشت بود. زمانی که خانوادهها اینجا فهمیدند اعدامها بالای این سن و در این سالن بوده، سالن… (روم افشم منقلب میشود) اصلا یک غوغایی شد در این سالن. همه گریه میکردند. ما هم گریه میکردیم تا اینکه یکی آمد بالای سرم، با کاپشن آمریکایی. آمد گفت ساکت باشید! همینطوری که من میگویم دقیقا. خانوادهها اصلا گوششان بدهکار نبود. اصلا متوجه نمیشدند. از یک طرف از دیدن بچههایشان خوشحال بودند و از طرف دیگر، از اعدام بچههای دیگر در اینجا به خاطر مادرهای دیگری که میشناختند ناراحت بودند. من تا الان به آقای حمید عباسی (حمید نوری) در اینجا نگاه نکردم اما الان میخواهم بگویم آقای حمید عباسی! بالای سن، بلندگو دست شما، خب؟ آیا به مردم توهین کردی، به خانوادههای ما توهین کردی یا نکردی؟»
در اینجا دادستان از روم افشم خواست که به سوال او پاسخ بدهد. رئیس دادگاه هم از افشم خواست تا آرامش خود را حفظ کند و تنها به سوالات دادستان پاسخ بدهد: «شما نمیتوانید از کسی که اینجا مورد اتهام است مستقیما سوال کنید.»
در ادامه دادستان از روم افشم پرسید: «خب، شما گفتید که حمید عباسی رفت بالای سن. در ادامه چه شد؟»
روم افشم، شاهد دادگاه در ادامه گفت:
«مدام میگفت ساکت باشید اما کسی توجه نمیکرد. گفت پس بچههایتان را میفرستیم بند. بعد یک مقدار سالن آرام شد. بعد شروع کرد به صحبت کردن و خودش را معرفی کرد. اگر این گوش من نمیشنید، امروز من به این دادگاه نمیآمدم. گفت من حمید عباسی، دادیار زندان گوهردشت… از آنور یکهویی دیدم مادرم گفت نمیدانی این چه بلاهایی سر ما آورده. بعد خودش را معرفی کرد و خانوادهها را نصیحت کرد. زندانیها را یک مقدار نصیحت کرد. بعد به خانوادهها گفت مراقب بچههایتان باشید. اگر این بار بگیریمشان اعدام میکنیم. خلاصه تا ساعتهای یک و مثلا ۴۵ دقیقه بعدازظهر ما ملاقات داشتیم. بعد گفتند زندانیان بلند شوند! ما بلند شدیم و چشمبند زدیم… لطفا به خانم دادستان بگویید که یک لحظه این چرا در حافظه من مانده؟ میخواهم آن را توضیح بدهم. ما چشمبند که زدیم دوباره میخواستیم آن راهی را که رفته بودیم، برگردیم. تمام سیستم گوهردشت، قزلحصار و اوین، سیستم رادیویی دارد. یعنی در واقع بلندگو در تمام جاها هست. ساعت دو همیشه از قدیم اخبار است. ما داشتیم میآمدیم اخبار شروع شد. سر خط خبر این بود؛ سلمان رشدی مرتد باید اعدام گردد. این فتوای خمینی بود. این لحظه تاریخی در ذهن من مانده. آن موقع ما برای دنیا داریم تعیین میکنیم که چه کسی باید بمیرد و چه کسی باید زنده بماند.»
پس از این روایت، دادستان درباره کاپشن آمریکاییِ حمید عباسی (حمید نوری) از روم افشم سوال کرد. او در پاسخ گفت: «زمان شاه در ارتش یکسری کاپشن بود که اینها از آمریکا میآمد. بیشتر وسایل نظامی ایران آمریکایی بودند. این کاپشنها را هم میگفتند -آمریکایی و رنگشان سبز بود.»
دادستان در ادامه درباره تنوع زندانیان حاضر در حسینیه در بازدید حضوری و عمومی سوال کرد و روم افشم گفت در این مورد اطلاعات خاصی ندارد: «آنجا خیلی بزرگ بود. من خانواده خودم را آنجا پیدا کردم. خبر از بقیه زندانیان و اینکه از کدام گروهها بودند ندارم.»
روم افشم در ادامه خواست تا در پاسخ به سوال دادستان به بیماری شدیدش در دوران زندان و در زندان قزلحصار بپردازد و از این رهگذر درباره “عرب” صحبت کند، اما دادستان خواست تا شاهد روی سوال و مقطع زمانی اعدامها در زندان گوهردشت متمرکز بماند. دادستان در ادامه سوالاتش از شاهد خواست تا درباره ویژگیهای ظاهری عرب صحبت کند و روم افشم گفت که عرب را یکی دو بار بیشتر ندیده و تصویر روشنی از او به خاطر ندارد. دادستان سپس درباره دیدن عکس حمید نوری در رسانهها از روم افشم سوال کرد و او در پاسخ گفت که عکس نوری را در رسانهها دیده است:
«من عکس پاسپورت او را دیدم و عکس را در هواپیما. وقتی این عکسها را دیدم فکر کردم که او فقط کمی پیر شده. حالا یک مثال میزنم از بازجویی خودم در پلیس. نمیخواهد وکلای آقای نوری از من سوال کنند، من خودم یادم است. ۹ عکس به من نشان دادند که در واقع برای من یک آلبوم است. این عکسها دقیقا من را کشید به مهر ماه سال ۶۱، بند ۲۰۹ اوین. یک آلبومی آوردند، تمام بچههای اتحادیه کمونیستی را از سلولهایشان کشیده بودند بیرون و یک آلبوم عکس گذاشته بودند. یعنی زمانی که من آن آلبوم عکس را در اداره پلیس دیدم، پرت شدم به ۲۰۹ اوین و موقعی که با دیدن آلبوم دچار تشنج شدم. به پلیس هم گفتم نه نه نه نه نه نه نه نه نه… در صورتی که حالت تشنج به من دست داده بود و پلیس هم این را فهمید و گفت که چه شده؛ در صورتی که عکس شماره سه عکس حمید نوری بود و من گفتم نه چون دچار تشنج شدید شده بودم. لباس سبز رنگی به تن داشت، ریشش سفید بود. سبیلش یک مقداری سیاهتر بود. موهایش هم یک بخشی ریخته بود و یک بخشی هم سفید شده بود.»
دادستان در اینجا درباره پاسخ منفی به عکس شماره سه از روم افشم سوال و بازخواست کرد و او گفت که دچار تشنج شدید شده بوده و از قبل آن هم احساس خستگی میکرده است: «من فکر میکردم یکی دو ساعت میروم و برمیگردم. اصلا فکر نمیکردم که شش-هفت ساعت طول بکشد. پلیس هم به من گفت از صبح که آمدی خسته بودی. در نهایت من دچار تشنج شدید شدم و گفتم که خستهام و نمیتوانم ادامه بدهم. خسته هم بودم واقعا.»
دادستان: بسیار خوب. من اینجا دیدم که شما به حمید نوری نگاه کردید. آیا او همان حمید عباسی است که دربارهاش صحبت کردید؟ آیا در این مورد ذرهای شک و تردید ندارید؟
روم افشم در پاسخ به این سوال دادستان: … چه میگویی؟ بلندتر بگو بشنوم! (به نظر میرسد روم افشم این جملات را خطاب به حمید نوری میگوید) سرت را تکان نده… خودتی...
دادستان به روم افشم تذکر داد و رئیس دادگاه شدیدا اعتراض کرد و خطاب به شاهد گفت: «شما در این نقش نیستید که بخواهید با متهم به طور مستقیم صحبت کنید یا چیزی به او بگویید. شما باید به سوالات دادستان پاسخ بدهید. آیا این همان آدم است؟ بله یا نه؟»
روم افشم: من گفتم بله اما او در دهانش یک چیزی به من گفت.
توماس ساندر، رئیس دادگاه در ادامه از دادستان پرسید که آیا سوالات او تمام است؟ دادستان گفت که سوال دیگری ندارد و رئیس دادگاه ۱۵ دقیقه تنفس اعلام کرد. یکی از مترجمان خواست تا نکتهای را دقیقتر کند اما رئیس دادگاه به تأکید و با صدای بلند خواست که این تصحیح پس از زمان تنفس انجام شود. با پایان زمان تنفس و به دنبال طرح نکات مترجم، وکیلان مشاور به پرسیدن سوالاتشان از روم افشم پرداختند. در اولین سوال، کنت لوییس از این شاهد دادگاه حمید نوری پرسید آیا منظورش از حولهای که به عنوان چشمبند استفاده کرده، لنگ است؟ افشم در پاسخ گفت که میتوانسته لنگ هم باشد اما آنچه او استفاده کرده، لنگ نبوده است. پس از این سوال، کنت لوییس چند سوال دیگر از روم افشم پرسید، از جمله درباره ورزش جمعی زندانیان زن که این شاهد دادگاه حمید نوری به این سوالات پاسخ داد.
وکیلان مشاور بعدی نام برخی اعدامشدگان را با روم افشم در میان گذاشتند و او گفت که آنها را به خاطر ندارد یا تنها نامشان را شنیده است. او در پاسخ به سوال بنکت هسلبری، وکیل مشاور درباره دیدن حیاط در زمان اعدامها گفت:
«حدودهای عصر بود، روز هشتم مرداد. یک در بزرگی بود در هواخوری. این در باز شد و ما دیدیم حدود ۱۰۰، ۲۰۰، ۳۰۰ - من نمیتوانستم بشمارم - دمپایی ریخته است آنجا. بعدا برای ما سوال بود که اگر این اعدامها در حسینیه در جریان بود، چرا روز اول دمپاییها را ریخته بودند پشت حیاط ما؟ بعدها متوجه شدم که روز اول اعدامها و آن رفتوآمدها در حیاط برای این بود که اعدامها در آشپزخانه یا نانوایی اتفاق افتاده است.»
هسلبری سپس دو نام را با روم افشم در میان گذاشت که اولی مجید ایوانی بود.
روم افشم در پاسخ گفت: «بله، میشناسمش. من قبل از اعدامها او را در زندان گوهردشت دیده بودم. فکر میکنم اوایل ۶۶ که بند هفت بودم او را دیده بودم.»
نام بعدی که این وکیل مشاور با روم افشم در میان گذاشت بیژن بازرگان بود که این شاهد دادگاه حمید نوری در پاسخ گفت: «بیژن بازرگان در -بند یک بود اول بعد آوردندش بند هفت. آن موقع که من بند هفت بودم بیژن هم آنجا بود. از بچههای خودمان بود. ناراحتی پا داشت… دیگر وقتی من رفتم بند ۱۲ او را ندیدم. بعدا وقتی با خانوادهاش در تماس بودم، شنیدم که اعدام شده.»
با پایان سوالات وکیلان مشاور، وکیلان مدافع حمید نوری با اجازه رئیس دادگاه، پرسیدن سوالاتشان را از روم افشم آغاز کردند. یکی از دو وکیل مدافع حمید نوری پیش از آغاز پرسیدن سوالاتش گفت که گمان نمیکند تا ساعت ۱۶:۳۰ (به وقت محلی)، سوالاتش تمام شود. توماس ساندر گفت که در این مورد نگرانی وجود ندارد و روند بازپرسی تا زمان پایانِ سوالات ادامه خواهد یافت. وکیل مدافع حمید نوری در ادامه درباره ناصریان، عباسی و عرب سوال کرد و زمان حضور این افراد برای درست کردن تلویزیون بند را پرسید که روم افشم در پاسخ به تأکید گفت که هیچ نظری درباره زمان (ماه) این اتفاق ندارد. او سپس در پاسخ به سوال وکیل نوری که پرسید چطور سه دادیار برای تعویض تلویزیون به بند آمدهاند، گفت: «ببینید جناب وکیل! گاهی برای یک سوراخ تا ۱۰ پاسدار و دادیار میآمدند به بند چون مسألهشان بود.»
وکیل مدافع حمید نوری سپس خطاب به شاهد گفت: «من احساس میکنم شما آنچه به پلیس گفتهاید را به خوبی به خاطر دارید…»
روم افشم در پاسخ به وکیل مدافع حمید نوری گفت: «احساس شما کاملا اشتباه است. من ۲۵ ماه و دو روز پیش نزد پلیس بازجویی شدم و از اولین شاهدها هم بودم. اینطور نیست که کاملا یادم باشد به پلیس چه گفتهام.»
در ادامه جلسه دادگاه، وکیل مدافع حمید نوری تلاش کرد تا اظهارات و شهادت روم افشم را به چالش بکشد و این تلاش باعث شد تا چند نوبت تنش در فضای دادگاه حاکم شود. در یک نوبت رئیس دادگاه به دنبال صحبتهای شاهد، خطاب به وکیل نوری گفت نمیداند چرا سوالهایی میکند که شاهد مجبور شود گفتههایش را دوباره و دوباره تکرار کند. او همچنین خطاب به روم افشم گفت که گفتههایش به طور مشخص ثبت شده و نیازی نیست در این مورد نگران باشد. در ادامه جلسه روم افشم از رئیس دادگاه اجازه خواست تا مدتی سر پا بایستد. توماس ساندر به او گفت که میتواند تنفس اعلام کند اما افشم گفت نیازی به تنفس ندارد و میتواند ادامه دهد. در نهایت اما رئیس دادگاه روند دادرسی و بازپرسی را برای دقایقی متوقف کرد تا روم افشم بتواند بعد از یک قدم زدن کوتاه، به بقیه سوالات وکیل مدافع حمید نوری پاسخ دهد.
این زندانی سیاسی دهه ۶۰ در بخشی از اظهاراتش در پاسخ به وکیل نوری گفت:
«… ما “عرب” را از اواخر سال ۶۵ دیگر ندیدیم. عرب آخرین بار به من - من بیماری شدید پوستی داشتم - در کنار دو سه پاسدار دیگر، [نامفهوم] من را باید میبردند به بیمارستان رازی در تهران که تخصص این کار را داشت در صورتی که من را برداشتند بردند به یک کلینیک در کرج و آنجا برای اینکه این اتفاقات افتاده و من آن چیزهایی که یادم هست میگویم. آنجا گفتند که این اسیر عراقی است. او اسیر است و پوستش کهیر میزند و بزرگ میشود. دکتر پرسید که اسمت چیست؟ گفتم روم. گفت فامیلیات چیست؟ گفتم افشم. این اسم، هم نام خودم و هم نام خانوادگی من در ایران معمول نیست. گفت شما اسیرید؟ گفتم نه! گفت خب اما به قیافهات میخورد اسیر باشی. گفتم نه. من از زندان گوهردشت آمدهام و زندانی سیاسیام. آن روز آن دو پاسداری که با من بودند، وقتی برگشتیم گوهردشت حسابی من را زدند. من از آن روز به بعد دیگر عرب را ندیدم.»
روم افشم در ادامه قصد داشت روایت دیگری درباره “عرب” بگوید که وکیل مدافع حمید نوری او را متوقف کرد و به تکرار سوالش در مورد نامطمئن بودن زمان دیدن عرب پرداخت. افشم گفت که در این مورد نامطمئن است و در مقابل وکیل نوری که گفت این عدم اطمینان در بازجویی پلیس ابراز نشده، تأکید کرد که او بر این مسأله اصرار کرده و ممکن است ترجمه غلط باشد.
روم افشم در ادامه گفت: «من عرب را از سال ۶۵ دیگر ندیدم. حالا اینکه در مورد او اطمینان ندارم به این خاطر نیست که نخواهم بگویم. یعنی عرب کمتر از ناصریان جنایت کرده؟ نه! او که فامیل من نیست که بخواهم درباره او حرف نزنم ….»
این شاهد دادگاه حمید نوری در ادامه با اشاره به تشکیل نشدن دادگاه از سوی هیأت مرگ در روزی که آنان را به کریدور مرگ بردند، گفت:
«به هر حال این افراد نقش داشتند. حالا هیأت مرگ پنج نفر بود، ۱۰ نفر بود من کاری ندارم. عرب عضو هیأت مرگ نبود، اما هیأت مرگ برای اینکه بداند مثلا روم به قول خودشان ضد انقلاب است یا نه، باید این را از کسی بپرسد که در جریان است. چه کسی یا کسانی در جریان هستند؟ ناصریان (محمد مقیسه)، حمید عباسی (حمید نوری). عرب… اینها در جریان بودند دیگر چون با ما که زندانی بودیم ارتباط مستقیم داشتند.»
وکیل مدافع نوری اما از این پاسخ روم افشم قانع نشد و از رئیس دادگاه خواست تا از روی بازجویی شاهد در نزد پلیس بخواند. توماس ساندر، رئیس دادگاه، به وکیل مدافع حمید نوری اجازه داد تا این اظهارات را بخواند و روم افشم به دفاع از این گفتههایش پرداخت. افشم در ادامه گفت از روند بازپرسی خسته شده است و اگر وکیل نوری سوالات زیادی دارد، بهتر است ادامه جلسه به وقت دیگری موکول شود. وکیل مدافع حمید نوری گفت که شاید به اندازه ۲۰ دقیقه دیگر سوال داشته باشد.
روم افشم در واکنش گفت: «خب این خیلی زیاد است. سوالات درست و حسابی بپرس تا من هم درست و حسابی جواب بدهم….»
وکیل نوری در ادامه به سوالات بعدی خود پرداخت و به ماجرای روزی رسید که روم افشم و دیگر زندانیان همبند او را به کریدور مرگ بردند و در آنجا شدیدا ضرب و جرح کردند. وکیل مدافع حمید نوری گفت که در مورد این ماجرا هم میان گفتههای شاهد در نزد پلیس و شهادتش در دادگاه، تمایز جدی وجود دارد. در این مورد هم رئیس دادگاه به وکیل نوری اجازه داد به بازجوییِ شاهد در نزد پلیس رجوع کند. پیش از این روم افشم گفت که در آغاز جلسه امروز هم با اجازه رئیس دادگاه گفته است که قرار بوده ترجمه اظهاراتش در نزد پلیس برای اصلاح احتمالی به دستش برسد اما این اتفاق نیفتاده است: «رئیس دادگاه هم لطف داشتند و گفتند حرفهایی که امروز در این جلسه میزنم مبناست.»
روم افشم در ادامه جلسه و پس از اینکه در پاسخ به سوال وکیل مدافع حمید نوری گفت یادش نمیآید چه جوابی به سوال پلیس داده بار دیگر گفت که خسته شده و نزدیک است خوابش ببرد. رئیس دادگاه به او گفت که ۱۰ دقیقه تنفس اعلام میکند تا پس از آن ادامه دهند. روم افشم اما پرسید که آیا سلامتی او مهمتر است یا این سوالهای بیمورد؟ او در نهایت پذیرفت که بعد از ۱۰ دقیقه تنفس، برای ۱۰ دقیقه به سوالات پاسخ دهد. پس از تنفس ۱۰ دقیقهای، وکیل مدافع حمید نوری با اشاره به خستگی شاهد و همه حاضران در دادگاه، گفت که دو سوال دیگر از شاهد، روم افشم دارد. او به طرح سوالاتش پرداخت که اولی در ارتباط با حسینیه محل دیدار عمومی و ملاقات با خانواده بود و استفاده شاهد از ترکیب “هوای آزاد”.
روم افشم در پاسخ به این سوال گفت: «حسینیه در خود محوطه زندان قرار داشت.» وکیل نوری: این را هم شما در بازجویی پلیس به این صورت نگفتید. روم افشم: من اصلا در این مورد در بازجویی صحبت نکردم. آنجا پلیس به من گفت که یک نقشهای بکش. من گفتم که من نه مهندسم و نه نقشهکش. او گفت حالا تو یک چیزی بکش! من هم در نهایت یک چیزی کشیدم…»
وکیل حمید نوری در این مورد هم از رئیس دادگاه خواست تا به اظهارات شاهد در نزد پلیس ارجاع بدهد. رئیس دادگاه در نهایت به وکیل مدافع حمید نوری گفت که همه صفحهای را بخواند که بخش مورد نظر او در آن است. وکیل نوری این صفحه را خواند و در نهایت از روم افشم خواست تا بگوید که منظورش چه بوده.
روم افشم در پاسخ گفت: «وکیل مدافع سوال مشخصش را بپرسد. او یک ساعت وقت دادگاه را گرفته و آنچه من گفتم را خوانده اما من نمیدانم سوالش چیست. ضمن اینکه من اصلا در نزد پلیس گفتم که نقشه نمیتوانم بکشم. ضمن اینکه من اصلا به این حسینیه نرفته بودم. من از کجا باید بدانم که این حسینیه به اتاق هیأت مرگ یا هر اتاق دیگری راه داشته یا نه… این سوالات اولا مربوط به ۳۳ سال پیش است و یک حافظه تاریخی قوی میخواهد که آدم داشته باشد. همچنین همه هم مثل هم نیستند. یک مثال بزنم. شما یک کتاب را میخوانید، ۱۰ نفر دیگر هم میخوانند اما برداشتها متفاوت است. این دورهای که واقعا دوره جنایت بوده من حالا بدانم کریدور مرگ از اینطرف میرفته یا از آنطرف میرفته. من فکر جانم بودم.»
پس از این پاسخ وکیل مدافع حمید نوری گفت که آخرین سوالش را میپرسد: «شما بعد از اعدامها از زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شدید؟»
روم افشم: بله!
وکیل حمید نوری: آیا در آنجا حمید نوری را دیدید؟
روم افشم: نه!
وکیل حمید نوری: شما هشت سال زندان بودید. درست است؟
روم افشم: بله.
وکیل حمید نوری: اما حکمتان ۱۲ سال زندان بود. درست است؟
روم افشم: بله.
وکیل مدافع حمید نوری: مجبور نبودید تمام مدت زندانتان را بگذرانید؟
روم افشم: «نه! خیلی از چپها آزاد شدند ولی… یک ولی بزرگ دارد… ولی ما - یعنی من - باید طی دو سال خودم را هر هفته به یک کمیتهای روبهروی مجلس معرفی میکردم.»
به دنبال این پاسخ روم افشم، وکیل مدافع حمید نوری گفت که دیگر سوالی از شاهد ندارد. رئیس دادگاه تشکر کرد و پرسید که آیا کس دیگری سوالی ندارد؟ پاسخی به این سوال داده نشد و در نهایت روند بازپرسی از روم افشم به پایان رسید و ضبط صوتی و تصویری جلسه متوقف شد.
توماس ساندر سپس در توضیح پایان جلسه گفت که در جلسه امروز، دادگاه رکورد شکست (از نظر طولانی بودن). او خطاب به روم افشم گفت: «شما هم خسته شدید مثل تمام کسانی که امروز در دادگاه بودند. من از شما تشکر ویژه میکنم.»
روم افشم: من هم از شما خیلی تشکر میکنم و از ملت عزیز دومم که سوئد باشد؛ از آنها هم تشکر میکنم که خیلی چیزها یاد گرفتم از این دادگاه. دادگاه بسیار آموزندهای برای من - حداقل - بود.
رئیس دادگاه: ممنون. آیا شما خواسته و وجهی از دادگاه طلب میکنید؟
روم افشم: ما وظیفهمان است. چه خواستهای باید داشته باشیم از دادگاه؟ ما باید از تشکر و قدردانی کنیم.
توماس ساندر بار دیگر از روم افشم تشکر کرد و گفت جلسه بعدی دادگاه نوری فردا (جمعه ۲۱ ژانویه/اول بهمن) در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم و از ساعت ۹:۱۰ (به وقت محلی) برگزار خواهد شد. در این جلسه مهدی اصلانی تبریزیپور، زندانی سیاسی چپ و جانبهدربرده از اعدامهای ۶۷ شهادت خواهد داد.
نظرها
مژگان
سلام فکر کنم پنجاه و هشتمین جلسه بوده و نه پنجاه و نهمین. موفق باشین .مرسی از گذارش های خوبتون
Omid
«همسرایان وحدت با حنجرههای بیاعتقادی .حماسههای ايمان خواندند !تکبير برادران کودکان شکوفه .افسانهی دوزخ را تجربه کردند تکبير برادران ما با نگاه ناباور فاجعه را تاب آوردهايم هيچکس برادر خطابمان نکرد و به تشجيع ما تکبيری بر نياورد» پاینده باد روم افشم عزیز و شاد باد روح تمام یاسهایی که قربانی اهریمن جمهوری ولایت فقیه شدند. با آرزوی عدالت و پیروزی نور بر تاریکی استبداد در سرزمین پارس