آیا لائیسیتهی آتاتورک به نفع ارامنهی ترکیه شد؟
اکمکچی اوغلو − سیاسیون و کادر حاکم دوران جمهوریت، بر وحدت و یکسانی میان تمام بخشهای جامعه فارغ از مذهب، قومیت و طبقه تاکید میکردند، حتی اگر در بسیاری موارد این شعارها با سیاستهای واقعی ایشان در تضاد بود. با اینکه هدف اصلی چنان ادبیاتی همگونسازی و آسیملاسیون بود تا برابری و همزیستی مسالمتآمیز مردمانی از پیشزمینههای مختلف، این سیاستها برای ارامنه هم جذاب بودند.
مقدمه مترجم
نگارنده این متن قبلا بخشی از «فصل چهارم» و «پیشگفتار» کتاب بازسازی هویت ارمنی: محدودیتهای تعلق در ترکیهی پسانسلکشی را ترجمه و منتشر کرده است و نوشتار حاضر بخش دوم این سلسله است.[1] هدف از این ترجمه و شرح ادامه مباحث نگارنده در زمانه در باب اهمیت چندفرهنگگرایی، این بار با تمرکز بر نسبت هویت ارمنی و هویت ترکی در ترکیه و جمهوری آذربایجان است. پرسش اساسی این نوشتار از این قرار است: آیا لائیسیتهی برنهاده شده توسط آتاتورک با تاسیس جمهوریت در سال ۱۹۲۳ م. به نفع ارامنهی ترکیه شد؟
آنچه در ادامه میآید ترجمهی صص. ۱۲۱- ۱۱۷ از فصل چهارم کتاب زیر از خانم اکمکچی اوغلو از ارامنهی ترکیه، و در حال حاضر پژوهشگر تاریخ در دانشگاه ام آی تی آمریکا است:
Lerna Ekmekcioglu. 2016. Recovering Armenia: The Limits of Belonging in Post Genocide Turkey, Stanford University Press
شاید ذکرش بد نباشد لرنا اکمکچی اوغلو همان نویسنده بیانیه اساتید علوم انسانی آمریکایی در مورد قره باغ است که در هنگامه جنگ دوم قرهباغ صادرشد و جنجالی که در میان برخی نخبگان آذربایجانی آفرید. (دانستن این نکته را مدیون مکاتبهی ناصر علیزاده، از فعالین و پژوهشگران آذربایجانی، با نوام چامسکی هستیم که در فیسبوک آقای علیزاده در موردش اطلاع رسانی شد.) عنوان آن بیانیه که حدود یک ماه پیش از توافق نهایی آتشبس ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ و پایان جنگ میان آذربایجان و ارمنستان (توافق با وساطت روسیه) نوشته شده بود، چنین است: «فراخوانی برای صلح پایدار در قاراباغ کوهستانی». امضا کنندگانی که در میانشان اسامی بزرگانی چون چاکراورتی اسپیواک، نوام چامسکی، کورنل وست، طارق علی، جودیت هرمن، سیلا بنحبیب و ویکن بربریان بود، در بیانیهای در اصل به قلم خانم اکمکچیاوغلو خوستار احترام به میراث فرهنگی ارمنی در منطقه قره باغ شده بودند و همزمان به عملکرد رئیسجمهوری آذربایجان در مورد دموکراسی در داخل این کشور اعتراض کرده بودند. در بیانیه همزمان بر لزوم چندفرهنگ گرایی در منطقه قفقاز و اینکه ارامنه و ترکان آذری تا پیش از جنگ جهانی اول و ظهور اندیشه دولت-ملت با صلح در کنار هم میزیستند، تاکید شده بود.
آن بیانیه با واکنشهایی در میان برخی فعالین آذربایجانی ایرانی مواجه شد. جمعی با عنوان «فمینیستهای اینترسکشنال آذربایجانی در ایران و در تبعید» در یادداشتی متقابلا نوشتند بیانیه اساتید دانشگاههای امریکا در مورد هویت منطقه قرهباغ نشان میدهد «دانش میتواند تبدیل به ابزاری برای خاموشکردن صدای فرودستان، پنهان کردن و سرکوب حقیقت اشغالگری، تحکیمبخشی به روابط نابرابر وهژمونی سیاسی-اقتصادی قدرتهای منطقه و اقتصاد جهانی» در جغرافیای پرتنش قفقاز شود. در آن یادداشت با اشاره به اینکه در مطالعات پسااستعماری و فمینیسم «بر نقش روابط قدرت در تولید دانش تاکید میشود»، آمده بود انتشار چنین بیانیه یکجانبهای توسط کسانی که خود در تولید و گسترش دانش انتقادی «نقش غیرقابلانکاری» دارند، نویسندگان را به شگفتی وا داشته است. منتقدین تاکید کرده بودند گریز از جنگ در قره باغ اگر به معنای نقض حقوق انسانی، نادیدهگرفتن حقایق موجود و نسخهپیچی واحد بدون توجه به پیشینۀ تاریخی و شرایط موجود ژئوپولیتیکی جهانی و منطقهای باشد، «هیزم انباشتن به آتش جنگهای لاینحل بعدی در منطقه است».
قضاوت نهایی در زمینهی این بگومگو به عهدهی خواننده است. همین مثال به نوبهی خود نشان میدهد چطور تنشهای منطقهای و ژئوپولتیک گاهی به فضای آکادمیک و دانشگاهی هم، خواه ناخواه، منتقل میشود.
پیوندهای برخاسته از مدرنیته [میان ارامنه و ترکیه به روایت اکمکچی اوغلو][2]
[....چنانکه در بخشهای پیشین این فصل اشاره شد] در سالهای آغازین تاسیس جمهوری سکولار در ترکیه، اسلام، [همانند دورهی عثمانی، ولی] بدون آنکه تصریح شود، الهیات حوزهی عمومی باقی ماند و عامل رسمی که ارامنه ازعضویت کامل در جمع ترکها و «ترک بودن» محروم شوند. با اینحال ارامنه لزوماً لاییسیته را ابزاری برای طرد نمیدانستند [و از آن ناراضی نبودند].
برعکس، میشود گفت سکولاریزاسیون شمول ایشان در شهروندی ترکیه را به طرق مختلف ممکنتر کرد. کاهش تاکید بر اسلام در حوزهی عمومی (هرچند سطحی)، تمایزگذاری میان ایشان و بقیه بر اساس مسیحی بودن آنها را، (حداقل به صورت اسمی و ظاهری) کمرنگ میکرد. این خصوصا از آن جهت مهم بود که در سالهای آغازین تاسیس جمهوری، یکسان بودن/همگونی با تعلق خاطر به دولت ملی، و متفاوت بودن/دیگرگونی با خارجی بودن و تعلق به دولتهای خارجی یکی انگاشته و تبلیغ میشد.
نمایندگان جامعهی ارمنی، از تمام پیشینههای سیاسی و گرایشهای ایدئولوژیک، از سیاست آتاتورک در راستای تغییر کلاه مردانه [از کلاه عثمانی به کلاه شاپوی لبهدار] و همچنین بیشتر شدن بیحجابی در میان زنان مسلمان (سیاستی که به شدت توسط دولت تشویق میشد) خشنود بودند. گذاشتن کلاه شاپو [از سوی همه، بجای کلاه عثمانی که مخصوص عدهای خاص بود] باعث همشکل شدن همه و در نتیجه از میان برداشته شدن تمایزات طبقهای خاص بود. نتیجه عجیب و متناقض برداشتن حجاب از سوی زنان مسلمان (خصوصا در استانبول) آن بود به زنان غیرمسلمان و ارمنی این امکان را میداد که تفاوتهای خود را [با زنان مسلمان] در حوزهی عمومی بپوشانند.
به این ترتیب «کمالیسم» [ایدئولوژی مصطفی کمال آتاتورک] راه سادهتری پیش پای ارامنه قرار داده بود؛ اینکه در حوزهی عمومی ترک «نمایانده شوند»، بدون آنکه لزوما «ترک شده باشند» (گزینهای که برای ارمنیهایی که خودشان به هر حال قصد و آرزوی ترک شدن هم نداشتند، چندان بد نبود.)
سیاسیون و کادر حاکم دوران جمهوریت، بر وحدت و یکسانی میان تمام بخشهای جامعه فارغ از مذهب، قومیت و طبقه تاکید میکردند، حتی اگر در بسیاری موارد این شعارها با سیاستهای واقعی ایشان در تضاد بود. با اینکه هدف اصلی چنان ادبیاتی همگونسازی و آسیملاسیون بود تا برابری و همزیستی مسالمتآمیز مردمانی از پیشزمینههای مختلف، این سیاستها برای ارامنه هم جذاب بودند.
اولا چنان رویکردی با ادبیات نظام سابق عثمانی در سازمان دهی جامعه که در آن غیرمسلمانان پستتر از مسلمانان محسوب میشدند در تقابل بود، خصوصا آنکه ساختار حقوقی عثمانی [مبتنی بر ذمیگری] حتی پس از سیاستهای اصلاحی تنظیمات در اواسط قرن نوزدهم سراسر تغییر نکرده بود. با آنکه [روش فقهی و سلسلهمراتبی عثمانی مبتنی بر فقه ذمه] چندین قرن نسبتاً عاری از خشونت روابط میان مسلمانان و ارامنه [تا پیش از نسلکشی ارامنه در جنگ جهانی اول] را به ارمغان آورده بود، در سالهای آغازین تاسیس جمهوریت سخنگویان جامعهی ارمنی این گذشته را همچون گذشتهای که در آن [خصوصا زنان] ارامنه قربانی دائمی هواوهوسهای سلاطین مسلمان عثمانی بودند، معرفی میکردند. این خوانش از تاریخ البته در پی هدفی بود [بیش از آنکه لزوما درست باشد]. ارمنیها در واقع خود را با خوانش کمالیستی ازعثمانی [که آنروزها از تریبونهای رسمی تبلیغ میشد] همسو میکردند، و به نوبهی خویش در «دیگریسازی» از گذشتهی عثمانی مشارکت میکردند.
پس یک دلیل جذابیت کمالیسم برای ارامنه فضای تنفسِ «مناسب برای استتاری» بود که برای هویت ارمنی در سپهر عمومی ترکیه فراهم آورده بود. ولی ارامنه دلایل دیگری هم برای روی خوش نشان دادن به کمالیسم داشتند. اصلاحات و مدرنیزاسیون که در ترکیه در جریان بود به ارمنیان این وعده را میداد که ترکیهی جدید، به رهبری مردی بلوند و چشم آبی و شیکپوش [یعنی مصطفی کمال آتاتورک] که در غربگرایی عزمی راسخ داشت واقعا درحال تغییر است (کسی که مثلا چنانکه از عکسهای آن دوره مشخص است ازنوشیدن و رقص چارلستون با خانمهایی با موهای مدلجدید که دامن کوتاه و کفشهای پاشنهبلند میپوشیدند لذت میبرد.) خصوصا اینکه تغییرات آتاتورک درجهتی بود که ارامنه همیشه میخواستند: از شرق به غرب. حداقل از اوایل قرن نوزدهم میلادی بخش بزرگی از روشنفکران ارمنی درسراسر جهان، ملت ارمنی را به دلیل دین، تاریخ، زبان و سبک زندگیاش (از جمله جایگاه برجستهی زنان در جامعهی ارامنه) بخشی از «تمدن برترغربی» معرفی میکردند.
در سالهای پس از تاسیس جمهوریت خصوصا نخبگان جمعیت ارامنهی استانبول (اصطلاحا بولساهایها Bolsahay) میدیدند ترکها هم مانند ایشان به این نتیجه رسیدهاند که سبک و اسلوب غربی (و متمدن) بهتراز سبک شرقی (و بنابراین عقبافتاده که به قتلعامهای قبلی منجر شده است) است. اصلاحات غربگرا زندگی ارامنه را آسانتر کرده بود.
مثلا عجیب نیست که وقتی در سال ۱۹۳۵، حکومت تعطیلات رسمی آخر هفته را از جمعه به یکشنبه تغییر داد، ارامنه استقبال کردند. همین یک نمونه به تنهایی معمای مدرنیتهی لاییک ترکیه را تشریح میکند: همان حکومتی که [برخی] ردههای بلندپایهی آن فعالانه در کشتار مسیحیان عثمانی [در دوران جنگ جهانی اول] مشارکت داشتند، اکنون روشها و سلیقههای غربی/مسیحی را به نام لائیسیته و تمدن برتر سرمشق ترکیه قرار میدهد.[3]به علاوه برخی از جنبههای پروژه مدرنیزاسیون کمالیستی به مدد مزیت حضور نداشتن مسیحیان، و مشخصا ارامنه، در ترکیه اتفاق افتاد. مصادره و انتقال ثروت (از جمله داراییهای شخصی، ملک واملاک و شرکتها)از ارامنهی عثمانی به عثمانیهای مسلمان بخشی مهم از روند نسلکشی بود. مثلا گفته شده کاخ چانکایا، اقامتگاه رئیسجمهور آتاتورک درآنکارا از دوران جنگهای استقلال به بعد، در اصل متعلق به خانوادهی ارمنی قصابیان بود (امری که تا پیش از دههی ۲۰۰۰ میلادی کمتر کسی در میان عامهی مردم از آن خبر داشت)[4][....]
سرانجام آنکه آتاتورک و کمالیستها از به کارگیری ارامنهی صاحب صلاحیت در پیشبرد پروژههای نوسازی خویش ابایی نداشتند. در اینجا شباهتی است میان روش امپراتوری عثمانی در یک سو، که در آن غیرمسلمانان برای مناصب متعددی در دربار بکار گرفته میشدند (از پزشکی گرفته تا آشپزی، از وکالت گرفته تا موسیقیدانی و نوازندگی)، و ترکیه جدید در سوی دیگر که حاضربود ارمنی بودن ارمنیان را آنجا که نیاز به استعداد و تخصص آنها هست نادیده بگیرد. یکی از برجستهترین شخصیتهای ارمنی در این زمینه هاگوپ مارتایان (دیلآچار)، زبانشناسی بود که در زمینهی زبان ترکی تخصص داشت. در سال ۱۹۳۲ و در جریان اصلاحات زبانی کمالیستی، آتاتورک از مارتایان (که آنزمان در صوفیه [ی بلغارستان] زندگی میکرد) رسما دعوت کرد تا به عضویت «انجمن» تازهتأسیس شدهی «زبان ترکی» (Türk Dil Kurumu) درآید و در پاکسازی زبان ترکی جدید از تأثیر لغات عربی و فارسی دست بالا بزند.
برای قدردانی از خدمات مارتایان، به درخواست آتاتورک به او نام خانوادگی و لقب «دیلآچار» (که ترجمهاش میشود گشایندهی زبان، زبانگشا) داده شد. هاگوپ دیلآچار خیلی زود به سرآمد متخصصان انجمن زبان ترکی ترکیه بدل شد [و کرسی ریاست آنرا عهدهدار شد]. او در دهههای ۱۹۴۰تا۱۹۵۰ میلادی در دانشگاههای ترکیه [مشخصا دانشگاه آنکارا] تدریس میکرد و یکی از استادان دانشگاه متعددی بود که علیرغم ممنوعیت (هرچند مبهم و برروی کاغذ) در زمینهی استخدام دولتی اقلیتهای غیرمسلمان/غیرترک، کارمند دولت شد و سالها به کارش ادامه داد.[...]
–––––––––––––––––––
پانویسها
[1] ارمنیان جهان ۲۴ آوریل هرسال را به یاد کشتار و تبعید اجباری ارامنه در آناتولی ترکیه در سال ۱۹۱۵ روز «فلاکت بزرگ» (Meds Yeghernبه ارمنی) مینامند و با برگزاری مراسم در کشورهای گوناگون میکوشند یادش فراموش نشود. ۲۴ آوریل ۲۰۲۱ جو بایدن رئیسجمهور وقت آمریکا طی پیامی رسما «نسلکشی» ارامنه بدست نیروهای عثمانی پیش از تشکیل جمهوری ترکیه بدست آتاتورک را برسمیت شناخت. درآن بیانیه آمده بود وقایعی که از روز ۲۴ آوریل ۱۹۱۵ «با دستگیری روشنفکران ارمنی و رهبران جامعه ارمنی در کنستانتینوپل [اشاره به استانبول در دوره عثمانی] به دست دولت عثمانی آغاز شد، در نهایت به تبعید، کشتار یا کوچاندن به سمت مرگ یک و نیم میلیون ارمنی منجر شد.» مطابق این بیانیه به رسمیت شناختن این «فلاکت بزرگ» به عنوان نسلکشی در راستای یادآوری تاریخی و جلوگیری از تکرار وقایع مشابه در آینده است. دولت ترکیه علیرغم عدم انکار وقوع چنین واقعهای از پذیرفتن آن با عنوان «نسلکشی» خودداری کرده و وجود سیاست سیستماتیک در آنزمان برای نابودی ارمنیان را قبول ندارد. ترکیه معتقد است علاوه بر ارمنیها ترکهای بیدفاع نیز قربانی حوادث دوران جنگ جهانی شدند. مترجم.
[2] ترجمهی ص.۱۲۱-۱۱۷ نسخه انگلیسی.
[3] برای بحثی با جزئیات بیشتر بنگرید به:
Erik Jan Zürcher. 2011. “Renewal and Silence: Postwar Unionist and Kemalist Rhetoric on the Armenian Genocide,” in Ronald Grigor Suny, Fatma Müge Göçek, and Norman M. Naimark, eds., A Question of Genocide: Armenians and Turks at the End of the Ottoman Empire, New York: Oxford University Press.
[4] بنگرید به:
Zeynep Kezer. 2011. “Of Forgotten People and Forgotten Places: Nation-Building and the Dismantling of Ankara’s Non-Muslim Landscapes,” in D. Fairchild Ruggles, ed., On Location: Heritage Cities and Sites, New York: Springer.
نظرها
چو ایران نباشد …
جالب است که این نویسنده و مترجم هر چیزی که مینویسد یه جوری تهش باید مستقیم یا غیرمستقیم آشکار یا پنهان ترکان را ستایش کند. آخه برادر من ترکان میلیونها ارمنی را کشتهاند و شما رفتید گشتید پیدا کنید که ترکها کجا با ارمنیها خوب بودن؟
سالار
عثمانی هرچی که بود پانترک نبود. اسلامگرا بود و ارمنیهای بیپناه رابه این خاطر به کشتار داد. اما مسألهی او دین و مذهب بود نه نژاد و تبار. اصولاً عثمانیها خودشان را ترک نمیدانستند و از اینکه ترک نامیده شوند خوششان نمیآمد. با آتا«تورک» بود که پانترکیسم جان گرفت. کردها را در زمان آتاترک سرکوب میکردند. البته سرکوبهای مذهبی هم ادامه یافت مثلاً سرکوب علویها که یکسوم جمعیت بودند. این نکتهها در تحلیل نویسنده/مترجم ناگفته مانده است و باعث شونده تحلیل او یکسویه و سوگیرانه بنماید.
وحید
در سالهای پس از تاسیس جمهوریت خصوصا نخبگان جمعیت ارامنهی استانبول (اصطلاحا بولساهایها Bolsahay) میدیدند ترکها هم مانند ایشان به این نتیجه رسیدهاند که سبک و اسلوب غربی (و متمدن) بهتراز سبک شرقی (و بنابراین عقبافتاده که به قتلعامهای قبلی منجر شده است) است. اصلاحات غربگرا زندگی ارامنه را آسانتر کرده بود. این نویسنده کاملا مغرضانه فرهنگ شرق و اسلام رو عامل قتل عام میدونه. من نه مسلمان هستم و نه طرفدار فرهنگ شرق. ولی انصافا این جمله ایشون یعنی اینکه فرهنگ شرقی باعث قتل و عام هست. کشورهای غربی بیشتر قتل و عام کرده اند یا کشورهای مسلمان و شرقی؟ نگاهی به نسل کشی اروپایی ها در افریقا و خاورمیانه و هند و حتی ایران بیندازید؟ نسل کشی سیاه ها و سرخپوستان در آمریکا؟ و این اواخر جنگ جهانی اول و دوم که عاملش حریصی اروپا و غرب بودش و یا بمبی که آمریکا بر سر مردم ژاپن انداخت؟