یک منبع آگاه درباره قتل مُنا (غزل) حیدری: «با وعده پدرش به ایران بازگشت و کشته شد»
مُنا (غزل) حیدری قربانی زنکشی را در ۱۵ سالگی شوهر دادند و ۱۷ سالگی سر بریدند. یک منبع آگاه نزدیک به خانواده در این گفتوگو با زمانه از زندگی منا حیدری میگوید، از اخاذی توسط یک مرد سوریهای تا وعدههای پدرش برای راضی کردن او تا به ایران برگردد.
یک منبع آگاه از داستان زندگی قربانی زنکشی اهواز به زمانه گفت که نام او مُنا (غزل) حیدری است، زمانی که ۱۵ سال داشت به اجبار ازدواج کرد. در دو سال از کودکهمسر، کودکمادر میشود و یک فرزند پسر دارد. پدر و عمویش او را با وعده زندگی در امنیت از ترکیه به ایران برمیگردانند، جایی که همسرش - که پسرعمویش هم بوده - او را به قتل میرساند.
در روز شنبه ۱۶ بهمن / ۵ فوریه در اهواز سجاد همسر مُنا به همراه برادرش او را به قتل میرسانند. برادر سجاد پاهای منا را میگیرد و سجاد با قمه سر مُنا را از بدنش جدا میکند. قاتل سپس سربریده شده این زن جوان را در معابر عمومی و مقابل چشمان رهگذران در میدان کسایی اهواز چرخاند. تصاویر و ویدئوهای سر بریده زن در دست قاتل در شبکههای اجتماعی منتشر شده است.
منبعی که با زمانه گفتوگو کرده است، با خانواده مُنا (غزل) حیدری آشنایی دارد و در جریان بازگرداندن مُنا از ترکیه به ایران بوده است.
◼️صحبتهای این منبع آگاه و نزدیک به خانواده مُنا (غزل) حیدری که با زمانه گفتوگو کرده را بشنوید. صدای این منبع مطلع به دلیل حفظ امنیت تغییر داده شده است:
نام پدر مُنا حیدری، «جواد» است و عموی او «امین» نام دارد که به ابوعطیه مشهور است. پدر منا او را در ۱۵سالگی به پسرعمویش سجاد به اجبار شوهر میدهد. مُنا در کودکی همسر و مادر میشود و از این شرایط زندگی و این ازدواج رضایت نداشته است. به گفته این منبع خانواده او را غزل صدا میکردند:
«مُنا یا غزل حیدری توسط پدرش به اجبار به ازدواج پسر عمویش درآورد. زمانی که ۱۵ سال داشت. ابتدا بعد از اینکه از غزل خواستگاری کرد او قبول نکرد و گفته بود با پسر عمویش ازدواج نمیکند… این صحبت به گوش سجاد، پسر عموی غزل رسید و در طول این مدت که یک فرزند پسر هم از او دارد، میخواست انتقام بگیرد، این را خود غزل گفت… میخواست انتقام بگیرد و گفته بود که چرا جلوی مردم گفتی من را نمیخواهی، تو با چه جرأتی این صحبت را کردی؟ تو میخواستی من را کوچک کنی، من هم انتقام این صحبتهایت را میگیرم…»
منا پیش از اینکه قربانی زنکشیِ ناموسی شود، قربانی کودکهمسری بود. او قربانی خشونت خانگی هم بود و همسرش سجاد او را کتک میزد.
مُنا (غزل) پیش از اینکه به ترکیه فرار کند، بارها از خانواده پدریاش کمک خواسته بود. او از آنها خواسته بود که کمک کنند تا از قاتل، سجاد، طلاق بگیرد:
«سجاد شوهر غزل بازاری است، پدر غزل هم بازاری است، ماهیفروشی دارد، حتی زمانی که در بازار کارشان به بحث و جدل کشیده میشود سجاد غزل را کتک میزند… غزل چندین مرتبه قهر میکند و به خانه پدریاش میرود. پدرش گفت غزل چندین بار به او گفته که طلاقم بده من نمیتوانم این فرد را تحمل کنم، او به من زور میگوید، به من ظلم میکند، من را تحقیر و کوچک میکند…»
به گفته این منبع آگاه و نزدیک به خانواده مُنا حیدری، پدر او اکنون از شرایطی که برای فرزندش ایجاد کرده ابراز پشیمانی میکند:
«پدرش میگوید مقصر منم، من باید طلاقش میدادم…»
مُنا (غزل) نهایتا تصمیم میگیرد از کشور خارج شود و در راه فرار به ترکیه از طریق اینستاگرام با مردی سوریهای آشنا میشود که در شهر مرسین ترکیه زندگی میکرد. منبع نزدیک به خانواده مُنا فرار او به ترکیه را از جمله دلایل این قتل ناموسی مبنتی بر جنسیت میداند:
«پدرش به هر حال انگشتنما میشود در آن فرهنگ غلطی که جا افتاده و به لحاظ عرفی حالا بیناموس و بیغیرت شناخته میشود، چون دخترش رفته هزار کار کرده و آمده او را نکشته است… اسیر آن فرهنگ میشود… غزل مورد تحقیر و توهین و ظلم قرار گرفت، هم از طرف شوهرش و هم از طرف پدر و خانوادهاش… یعنی هرکجا میرفت پناهی نمیدید، نه پیش شوهرش نه پیش پدرش، نه پیش برادرهایش، هیچکس به او حق نمیداد… تصمیم گرفت فرار کند،»
فرار به ترکیه در نبود حمایت خانواده، کمکی به منا حیدری نمیکند. حدود شش ماه در ترکیه میماند. در این مدت پولهایش تمام میشوند. منبع مالی او طلاهایش بودند که با خود به ترکیه برده بود. در روایت منبعی که با زمانه صحبت کرده است، مُنا در ترکیه هم بیپناه میشود و مردی هم که به او در مرسین ترکیه پناه برده بود، او را مورد خشونت و سوءاستفاده قرار میدهد:
«بعضیها میگویند پول همراهش داشته، ولی پدرش میگوید همان طلاهایی را که پوشیده بود با همانها رفت و پولی ندزدیده بود…در اینستاگرام با مرد سوریهای که ساکن شهر مرسین در ترکیه است آشنا میشود، او هم واقعا انسان نبوده و وقتی دیده که غزل طلا دارد او را پیش خودش میکشاند و بعد از اینکه طلاهایش را میبرد، باز هم تقریبا همان رفتار شوهرش را با او انجام میدهد… عزل بالاخره راهی پیدا میکند و چندتا عکس برای خانوادهاش میفرستد و میگوید که کجاست… در این مدت آن مرد سوری به طلاهای غزل اکتفا نمیکند، با خانوادهاش تماس میگیرد و میخواهد اخاذی کند، از آنها ۵ هزار دلال پول طلب میکند تا غزل را به عنوان گروگان آزاد کند…»
خانواده منا (غزل) - پدر و عمویش - برای بازگرداندن او به ایران به ترکیه میروند و از قبل سعی میکنند از طریق پلیس ماجرای اخاذی دوست مُنا از خانواده را دنبال کنند:
«آنها [خانواده غزل] زرنگی میکنند و یک شماره حسابی از او [مرد سوری] میگیرند، یک پرونده هم در اینترپل تشکیل داده بودند، و وقتی شماره حساب را میدهد مرد سوری را دستگیر میکنند و غزل را هم به یک کمپ نگهداری از کودکان میبرند. پدر و عموی غزل به ترکیه آمدند و او را با خودشان بردند. غزل خودش گفته وقتی پدرم را که دیدم حس امنیت به من دست داد، یک پناه پیدا کردم…»
به گفته این منبع آگاه مُنا (غزل) حیدری از طریق کرمانشاه وارد کردستان عراق میشود و از آنجا به ترکیه میرود و حدودا ۶ ماه در ترکیه زندگی کرد.
این منبع آگاه نسبت خانوادگی دور با مُنا حیدری دارد:
«زمانی که میخواستند به ترکیه بیایند تنها آشنای آنها من بودم، زمانی که خواستند بیایند گفتند دختر بچه کوچکی دارند که در بهزیستی ترکیه است، البته تقصیر من هم بود چون فکر کردم پدر و مادرش از جمله پناهجوهایی هستند که هنگام رد شدن گیر افتادهاند و اتفاقی برای آنها رخ داده که حالا دخترشان اینجا مانده است. تصور ذهنی من زمانی که گفتند یک دختربچه کوچک است فکر میکردم حول و حوش ۸-۹ ساله باشد… به آنها گفتم من در خدمتم و میتوانم کمک کنم بیایید.»
مُنا (غزل) نهایتا با وعده تامین امنیت توسط پدرش به ایران باز گردانده میشود. منبع نزدیک به خانواده که در جریان بازگرداندن او از ترکیه به ایران بوده و در این جریان با خود مُنا هم صحبت کرده است، میگوید که پدر مُنا به او قول امنیت در ایران میدهد:
«صبح زود که اینجا رسیدند من تحویلشان گرفتم و تقریبا یکی دو ساعت بعد آنها را به سفارت ایران بردم، کارها را انجام دادند، هماهنگی لازم را سفارت ایران با آن بخش مورد نظری که در شهر مرسین بود انجام داد و دو روز بعد به سمت مرسین رفتند. غزل بچه بود و خود را در یک کشور غریب میدید، زمانی که پدرش را دید احساس امنیت میکند، و بغلش میکند... پدرش به او میگوید من پناهت هستم کاری به هیچکس نداشته باش، ما میرویم و خانه را میفروشم، کلا در اهواز نمیمانیم… با همین صحبتها گولش میزند و وقتی پدرش را میبیند احساس امنیت میکند، غزل هم میگوید من مشکلی ندارم میآیم چون پدرم را دوست دارم و به من قول داده است… وقتی با عزل صحبت کردم اینها را گفت… پدرش گفته خانه امن داریم، درهایش ضد سرقت است و نمیگذارد دست کسی به او برسد.»
این وعده امنیت هرگز عملی نمیشود. سجاد همسر مُنا به همراه برادرش او را به قتل میرسانند.
اکنون سجاد و برادرش را پلیس آگاهی اهواز دستگیر کرده است. اما قانون جزای اسلامی در مورد زنکشیها که بیشتر در ساختار خانواده اتفاق میافتند، تنها قصاص را بهعنوان عامل بازدارندگی جرم دارد که در فضای خانواده معمولاً اولیای دم آن را پیگیری نمیکنند. در نبود سیستم حمایتی قانونی از زنانی که کودکهمسرند، که در شرایط خشونت خانگی زندگی میکنند، زنکشیها مدام تکرار میشوند و بهعنوان جنایتهای استثنایی پوشش خبری میگیرند. حال اینکه این جنایتها ریشه در نابرابریهایی قانونی و سیاسی و فرهنگی دارد که وقوع جنایتهای مبتنی بر جنسیت را آسان و پیگیری و مبارزه با این جرائم را دشوار میکنند.
نظرها
رامین
قتل ناموسی در حوزه کودک همسری خلاصه نمیشود، به عنوان قتل عمد باید بی نیاز از شکایت اولیا دم با اشد مجازات روبرو شود، قرار نیست تا تغییر این فرهنگ انتظار کشید، برای ختنه زنان هم باید مجازات سنگینی در نظر گرفت
نیازی
سلام و عرض ادب من خودم کاملآ این داستان را خواندم مقصر اصلی پدر مُنا ) غزل ) است اولآ دختر زیر سن را چرا عروسی کردی ؟ دوم : دحتر خودش به زبان خود گفته که عروسی نمیکتم چرا جبرآ بالای دختر ات قبولاندی ؟ سوم : غیرت و مردانه گی ات را سر یک دختر پاتزده ساله نشان دادی ؟ چهارم : شوهرش نمیدانم چند ساله بوده و آنهم در سن عقلانیت نیست اگر چه بالا هجده سال باشد مقصر اصلی پدر دختر است که به بهانه های دروغین دختر را از ترکیه به خانه آورده ، اگر دختر زیر سن نمیبود آیا حرف های دروغین پدر خودرا قبول میکرد هرگز نه وسلام
مهران
چرا همه رو مقصر میدونن غیر از خود خانم غزل. آیا تنها را رهایی از آن زندگی فرار بود؟! چرا قبل از فرارش به پدرش پناه نبرد؟! اگر پدرش پناهگاهش نبود چرا به سازمانی که حامی زنان هست پناه نبرد؟! مشکل اصلی در ایران و شاید کشورهای شبیه ما اینه که راه استفاده از فضاهای مجازی و روش استفاده از این فضاها رو بلد نیستیم. مثل این میمونه که شما یک اتومبیل رو به کسی بدی که اصلا جز حیوان سوار چیز دیگه ای نشده. اون تا بخواد یاد بگیره خودش رو از بین میبره. اول باید آموزش نحوه استفاده از اون رو یاد داد. .. فضای مجازی هم همینطوره باید اول نحوه استفاده از فضای مجازی مثل اینستاگرام و واتس اپ و تلگرام و .. رو به مردم یاد داد. خانم غزل به اینساگرام پناه میبره و اونجا هم اسیر میشه چون آموزش ندیده. فرهنگ استفاده از اون فضا رو بهش یاد نداده بودند مثل خیلی چیزهای دیگه که بهمون یاد نمیدن. اون در واقع گول پدرش رو تخورده بلکه گول اینستاگرام و فضای مجازی رو خورده و زرق و برق عکسها و فیلمهای فیک گولش زده. شاید بهتره کنار کودک همسری و کودک مادری شدن که موارد اینچنینی هم نقد و بررسی بشه تا زنان و دختران بیشتر حواسشون باشه. این مورد فاش شد، چه بسیار مواردی که در خفا اتفاق می افتد و هیچ جایی بیان نمیشود. گاهی اوقات مرگ میتواند فقط عاطفی باشد روحی باشد که درجایی هم ثبت و بیان و فاش نمی شود.