تقلیلگرایی به مثابه ایدئولوژی
در دفاع از «وسطبازی» یا چرا توییتر فارسی دشمن تفکر است؟
«آنکس که در جنگ داخلی موضعگیری نکند و سلاح برنگیرد، آماج بدنامی خواهد شد و از حوزه سیاسی بیرون رانده خواهد شد.» این حکمت کهن ارسطو ما را به قلب حال و هوای طوفانیای میبرد که در طی چند سال گذشته بر فضاهای گفتار و کنش سیاسی در ایران حاکم شده است.
رانههای خشم و نفرت و البته استیصال –که البته بیش از هر جایی امروز در توئیتر بسیج میشوند و فوران میکنند– منطقی اردوگاهی را شکل دادهاند که بنا به آن دو جبهه مشخص و متمایز وجود دارد: جبهه جمهوریاسلامی و جبهه براندازی؛ یا این یا آن و هیچ جایی در میانه وجود ندارد.
در واقع، در این پیکربندی خاص وضعیت، هیچ کنش، گفتار و انگیزه سیاسیای وجود دارد که قابل تقلیل به همان تمایزی نباشد کارل اشمیت آن را بنیان سیاست و شرط درک امر سیاسی میداند: تمایز دوست-دشمن. بله، منطق تضاد در جامعه سیاسی مجازی در ایران امروز از همان الگویی تبعیت که سالهاست مبنای الهیات سیاسی جمهوری اسلامی به عنوان یک دولت تام (Total State) بوده است.
عناصر عینی و ذهنیای که امروز این منطق ارودگاهی را در فضای سیاسی حاکم کردهاند متعدد اند. عامل اصلی بدون شک خود نظام جمهوری اسلامی است که حالا (و مشخصاً پس از آبان ۹۸ و ماجرای سرنگونی هواپیمای اوکراینی) هر گونه کفایتی را برای حکمرانی از دست داده است. فراموش نکنید که حتی دیکتاتور بودن هم نیازمند حدی از صلاحیتهاست و شرایط و کفایتی را میطلبد.
تا آنجایی که به ساحت نظر مربوط میشود، پیامد اصلی این منطق اردوگاهی (و اضطرار و هیجانی که در خود حامل میکند) نوعی تقلیلگرایی روششناختی فراگیر بوده است. گزاف نیست اگر بگوییم در ایران امروز نام اصلی ایدئولوژی «تقیلگرایی» است؛ تقلیلگراییای که البته روی دیگر سکه آن گم شدن در راهروهای بیانتهای بازاندیشی و نظرورزی است.
این انتظار کم و بیش عمومی وجود دارد که همه بهشکلی مشخص و سرراست جای خود را در یکی از دو اردوگاه فوقالذکر مشخص کنند؛ روی طول موج همین دوگانگی حرف بزنند و دم نزنند مگر آنکه بر موجهای آن بدمند.
مثلا امروز اگر در تحلیل تضادهای اجتماعی- اقتصادی ایران امروز مفهوم «نئولیبرالیسم» را پیش بکشد یا نوعی دینامیسم طبقاتی یا قومی(ملیتی) را برجسته کند، اگر در تحلیل شرایط عناصر بینالملی و فرایندهای جهانی را پیش بکشد، متهم خواهد شد به گلآلود کردن آب، ایجاد اغتشاش مفهومی و نوعی «وسطبازی».
چیزی بهغایت طعنهآمیز در این حال و هوای ارودگاهیشده وجود دارد: انتظار منطق سیاسی از تفکر و تحلیل انجام وظیفهای است که ذاتاً در تناقض با خود آن است. منطق اردوگاهی از «تحلیل سیاسی» یک چیز بیشتر نمیخواد و آن اینکه چیز بیشتری نگوید جز اینکه وضعیت اردوگاهی و «یا این یا آن» است.
در واقع این فشار وجود دارد که تفکر به عریانترین شکل بر همان چیزی صحه بگذارد که از قبل مفروض شده و محتوم دانسته شده است. این در حالی است که ماهیت تفکر همواره یک چیز «بیشتری» گفتن است. تفکر با تناقضات سروکار دارد، با عدمکفایت فرمولهای از پیش موجود، و البته با مفاهیم واسطه.
برخلاف دوتاییگرایی بیواسطه در منطق اردوگاهی سیاست، ذات تفکر و بازاندیشی، وساطت و میانجیگری است و هر مفهوم و هر پدیدهای در جریان تفکر به طور بالقوه یک واسطه و یک میانجی است. سرراستی و بیواسطه نظاممند با ذات فکر کردن در تناقض است.
به طور خلاصه، منطق ارودگاهی حاکم بر فضای سیاسی، که تجلی اصلی آن را در توییتر فارسی و البته در رسانهها میتوان دید، همبسته سلب امکان تفکر و عملیاتهای ترور تفکر بوده است. خیلی از کسانی که فکر میکنند یا تلاش میکنند فکر میکنند آماج دشنام قرار گرفته، برخی منزوی شده و بسیاری ترجیح دادهاند که کنارهگیری کنند.
آنچه در این فضا، جای بازاندیشی و تامل را میگیرد جدل است. فرایند تشخیص دوست از دشمن، از آنجایی که این تمایز بدون محتواست و ماهیت واقعی اش با «تصمیم» تعیین میشود، «جدل» را به مرکز صحنه سیاسی میآورد. آن طور که کارل اشمیت میگوید، سیاسی و آنتاگونیستی شدن دوگانه دوست و دشمن در زبان و در جریان جدلهای زبانی رخ میدهد. در این چارچوب، نه فقط دشمن ماهیت جدلی دارد بلکه همه مفاهیم و تعابیر سیاسی در جریان جدل با دشمن معنای مشخص خود را پیدا میکند. بدین ترتیب، هیچ مفهوم، هیچ ایده و هیچ فضیلتی مقدم بر جدل و مستقل از جدال «این و آن» وجود نخواهد داشت؛ و اخلاق و حقیقت زایدههایی تابع منطق کلی «ما و آنها» خواهند بود. هر تصوری از استقلال و آزادی گرفته تا سعادت و زندگی نیک به خودی خود بیمعنا خواهد بود. نتیجه نوعی تهی شدن و سبک شدن روزمره و روزافزون گفتارها و همگن شدن تفاوتهاست.
اهمیت سازماندهی جمعی کنش-تفکر از همینجا میآید. چنین سازماندهیای، همواره و البته امروز بیش از هر زمان دیگری، باید شرایط و تمهیداتی و در واقع، فضای رسانهای فراهم کند تا از یکسو، کنشورزی سیاسی تن به وساطت تفکر بدهد و از سوی دیگر، نظرورزی خطر کند و بتواند موضعی روشن و شفاف علیه این و آن بیان کند. ایجاد چنین فضای رسانهای شاید مهمترین مأموریت در دورانی باشد که در آن نام اصلی ایدئولوژی نه به سادگی جمهوری اسلامی و نه به سادگی براندازی بلکه «تقلیلگرایی» است.
علاوه بر جمهوری اسلامی، میتوان انگشت اتهام را به سمت رسانههایی و موجسواران رسانهای نشانه رفت که در منافعشان در اردوگاهی شدن فضاهای گفتوگوی سیاسی بوده است، یا حتی میتوان رسانههای اجتماعی همچون توییتر را با توجه به ویژگیهای خاص آنها مقصر وضعیت معرفی کرد در نهایت، اما تناقض مورد اشاره میان کنشورزی سیاسی و نظرورزی از اینجا و اکنونی است که در آن نفس میکشیم و تنها مسئله خاص جامعه سیاسی توییتری شده ایران امروز نیست.
تضاد سیاسی به بیواسطگی و تامبودگی گرایش دارد، همچنان که وساطت و ناتمام بودگی در ذات تامل نظری است. میدانهای جاذبهای که هر یک از این دو قطب (یعنی تفکر و کنش) میسازند، همواره مستعد از میدان به در کردن دیگری هستند.
اهمیت سازماندهی جمعی کنش-تفکر از همینجا میآید. چنین سازماندهیای، همواره و البته امروز بیش از هر زمان دیگری، باید شرایط و تمهیداتی و در واقع، فضای رسانهای فراهم کند تا از یکسو، کنشورزی سیاسی تن به وساطت تفکر بدهد و از سوی دیگر، نظرورزی خطر کند و بتواند موضعی روشن و شفاف علیه این و آن بیان کند. ایجاد چنین فضای رسانهای شاید مهمترین مأموریت در دورانی باشد که در آن نام اصلی ایدئولوژی نه به سادگی جمهوری اسلامی و نه به سادگی براندازی بلکه «تقلیلگرایی» است.
نظرها
نظری وجود ندارد.