ستیز مرگ و زندگی بر تیزی مرزها: روایتی از وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران
راحیل ــ بارها در مشاغل گوناگون با افغانستانیها همکار بودم. در نگاه آنها وحشتی قدیمی خانه میکند و کمکم تمام بدنشان را فرا میگیرد: وحشت از اینکه مبادا کارشان را از دست بدهند.
حالا در جهانی از همیشه ثروتمندتر و از همیشه بیچارهتر، درجهانی که دستان بشر از کره زمین به کرات دیگر کشیده میشود تا مگر بتواند زندگی نفلهشده بر خاک را در مداری دیگر پیدا کند، شاید هولناکترین سرنوشت از آن مهاجرانی باشد که مخفی و غیرقانونی بر تیغ تیز مرزها راه میسپارند.
در جهانی اینچنین که چشم و گوشش را بر آوارگان بستهاست و بر مرزبندی هرچه دقیقتر پای میفشارد، خبر رسیده در ایران نانواییها به سیستم هوشمند متصل میشوند تا میلیونها ناشهروند افغانستانی نان روزانهشان قطع شود. طرح اتصال نانوایی به شبکه هوشمند از نیمه اردیبهشت ماه سال جاری در استان قزوین و زنجان اجرا شده است. هزار و هفتصد و سی واحد نانوایی در استان قزوین اکنون به شبکه هوشمند متصل شدهاند. و همچنین هزار و ششصد واحد نانوایی در زنجان مشغول به کار هستند و قرار است به زودی به سیستم هوشمند متصل شوند. شهروندان باید برای خرید نان از کارتهای بانکی خود استفاده کنند و امکان پرداخت وجه نقد وجود ندارد.
همشهری آنلاین درباره این طرح مینویسد:
«براساس قانون بودجه ۱۴۰۱، مبلغ ۷۱ هزار میلیارد تومان برای تأمین گندم یارانهای اختصاص پیدا کرده و بر همین اساس، امسال هیچ تغییری در قیمت نان برای مصرفکننده ایجاد نخواهد شد؛ اما بنا به تحولاتی که ... رخ داده، باید تغییری در نحوه توزیع یارانه نان ایجاد میشد که هم صرفه اقتصادی قاچاق آرد را از بین ببرد و هم مانند سالهای قبل، تأمین نان ارزان و یارانهای برای همه آحاد مردم را تضمین کند؛ بنابراین دولت همین یارانه ۷۱هزار میلیارد تومانی که مقرر شده به مردم ارائه شود را به جای تخصیص مستقیم به نانواییهای تأمینکننده نان، بهخود مردم تخصیص میدهد. در این فرایند هیچگونه نگرانی یا محدودیتی برای سفره مردم وجود ندارد و فقط روش پرداخت یارانه میان دولت و نانوا متفاوت شده است.»
اما سوال اصلی این است که «مردم» چه کسانی هستند؟ با اجرای این طرح چه بر سر آنان که کارت هویت و حساب بانکی ندارند میآید؟
در کنار حکومت فاشیستی ایران که تمام این سالها فشاری مضاعف بر گرده مهاجران افغانستانی گذاشته و نیروی کارشان را به ارزانترین نرخ چپاول کرده، رفتار بسیاری از شهروندان ایرانی با این مهاجران شرمآور است.
آنچه من به یاد میآورم
به یاد میآورم که سالها پیش کارگر کافهای اعیانی در شمال شهر تهران بودم. مناسبات این کافهی بهنام، تو را به یاد عصر بردهداری میانداخت. هر صبح آقای سوپروایزر گارسونها را به خط میکرد؛ ماتیک قرمز در یک دست و ژیلت تیز در دست دیگرش. دخترهای بیآرایش را مجبور میکرد ماتیک به لبانشان بمالند و پسرهای ژولیده با ژیلت راهی توالت میشدند تا ریششان را بترشاند.
در هشت ساعتی که ما مشغول کار بودیم تنها هر ساعت ده دقیقه اجازه نشستن بر پلههایی در حیاط را داشتیم، حتی یک صندلی در کار نبود. باقی زمان را یا در حال سرویس دادن به مشتری بودیم یا باید مثل اجل معلق دست به سینه بالای میز مشتری می ایستادیم.
در همان کافه چندین کارگر افغانستانی در ظرفشوخانه کار میکردند. شیرمحمد همیشه میخندید؛ حتی در اوج شلوغی کافه که جان ما به لبمان میرسید، او میخندید. وقتی سینی ظرف را پیش دستش میگذاشتم، دستهای چروکیده از نمش را پیش میآورد و به شوخی میگفت: «نیوفتی!» و سینی را از دستم میگرفت. هرگز شیرمحمد را نشسته به یاد ندارم. به ندرت پس از ساعات کار طولانی میدیدمش ایستاده و مردد زیر پلهها سیگار میکشید. هر چه از او درباره زندگیاش شنیدم در همان لحظات کوتاه بود؛ وقت رد و بدل کردن سینیهای چرک.
جز من، «نون» و «شین» که از اتفاق شاید هر سه زن بودیم. از بچهها کسی درباره زندگی مرموز شیرمحمد کنجکاو نبود. بیشتر بچههای ایرانی او را نادیده میگرفتند یا چندباری دیدیم که با لحنی آمرانه و تحقرآمیز به او دستور میدهند. اما کارگران افغانستانی خود را برادر همسایه ما میپنداشتند و با خنده از کنار انبوه متلکها و زخمزبانها میگذشتند.
آنچه هرگز از خاطرم تا دم مرگ پاک نخواهد شد تصویر شیرمحمد با یک تی بلند زیر باران بهمنماه است. این کافه جهنمی دو سالن مجزا داشت. یکی سرپوشیده بود و دیگری بیسقف. اوایل بهمن بود و هوا سرد. چترها را در سالن روباز گشوده بودند و در کنار هر میز یک هیتر میسوخت؛ با اینهمه ما خداخدا میکردیم مشتری تازهوارد از خیر زیبایی باران و جشن زمستان بگذرد و در همین سالن سرپوشیده بنشیند.
این دو سالن را درگاهی بهم متصل میکرد. در این مفصل زمین شیبدار بود و باران در چالهای جمع میشد. یکباره سر برگرداندم و شیرمحمد را دیدم با یک لاقبا و دمپایی به پا زیر باران ایستاده و با تی باران را از چاله میروبد و چون از شرشر باران چاله دوباره پر میشد. او ناچار بود سیزیفوار همانجا بماند و آب را بروبد.
آن شب من، «نون» و «شین» تا مرز اخراج شدن پیش رفتیم و با سوپروایزر دعوا گرفتیم. اما شیرمحمد از جایش تکان نخورد. او سه ساعت تمام باران را از چاله روفت. از باران، از مشتریها، از کافهدار، از خودم و ایران بیزار بودم. شیرمحمد از اینکه ما برایش میجنگیدیم خشمگین شد. او نمیخواست کارش را از دست بدهد؛ آنهم نزدیک عید که خانوادهاش در افعانستان چشم به راه عیدی بودند.
این تنها یک تصویر از هزاران تصویریست که از چشم میگریزد و در تکرار رنگ میبازد. شیراحمد زیر باران برای از یاد بردن تنش چه چیز را به یاد میآورد؟
نفرت و حکومت
بارها در مشاغل گوناگون با افغانستانیها همکار بودم. در نگاه آنها وحشتی قدیمی خانه میکند و کمکم تمام بدنشان را فرا میگیرد: وحشت از اینکه مبادا کارشان را از دست بدهند؛ وحشت از اینکه نکند مجبور شوند به افغانستان بازگردند. حکومت، نفرت و قهری که باید متوجه خودش باشد را بین اهالی ستمدیده قسمت میکند تا فرودستان به جان هم بیفتند و او به آهستگی به حیاتاش ادامه دهد.
حتما نفرت از «افغانیها» را در چشم کارگران ایرانی دیدهاید؛ خشم از اینکه افغانستانیها با حقوق کمتر کار را میدزدند. اینهمه خشم و بدبینی نسبت به مهاجران افغانستانی در بین مردم ایران طبیعی نیست. همانطور که یکی از دوستان مشهدیام روایت میکرد: ما در کودکی همبازی و همشاگردی افغانستانیها بودیم و اینهمه نفرت وجود نداشت. این شکل ملیگرایی و نفرت از بیگانه از جایی به بعد توسط حکومت در جامعه چون مرضی مسری پخش میشود و شدت میگیرد.
برای جمهوری اسلامی کمهزینهتر این است که به جای گماشتن یک پلیس سرکوبگر ما به ازای هر مهاجر، شهروندان ایرانی را به ماموران نفرتپراکن بدل کند که در مترو، در صف نان، در محیط کار و همهجا نگاهی تحقیرآمیز روانه مهاجران افعانستانی میکنند و آنها را بیش از پیش به حاشیه میرانند. به تیزی لبهها؛ به کورههای آجرپزی در قاسمآباد؛ جایی که هزاران افغانستانی در زاغه و کپر زندگی میکنند اگر به راستی بتوان آن را زندگی نامید. جایی که کودکان افغانستانی هر روز بیش از ده ساعت در گرما و سرما مشغول به کاری طاقتفرسا هستند و مشق و بازی برای آنها معنایی ندارد.
با روی کار مجدد طالبان در افغانستان در اوت ۲۰۲۱، شرایط افغانستانیهایی که به جبر از سرزمینشان رانده شدند و به ایران پناه آوردند سختتر شد. در فروردین ماه هزار و چهارصد و یک سازمان راهداری اعلام کرد: «پس از روی کار آمدن طالبان ورود افغانها به کشورمان از مرزهای رسمی به روزانه حدود ۵۰۰۰ نفر رسیده درحالی این رقم قبل از تحولات افغانستان چیزی بین ۷۰۰ و ۸۰۰ نفر در روز بود.» این در حالی است که بسیاری از این مهاجران امکان عبور از مرز را ندارند و به افغانستان بازگردانده میشوند. وزارت مهاجران و عودتکنندگان حکومت طالبان در اواخر اسفند ۱۴۰۰ اعلام کرد که حکومت ایران تنها طی یک روز، دو هزار نفر از جمله ۷۳ خانواده شامل ۳۲۱ نفر و بیش از یکهزار نفر مجرد را به افغانستان بازگردانده است. آنهایی که با مشقت از مرز عبور میکنند، بدون هویت، بدون نان، زندگی سختی را در کمپها میگذرانند. سهم اهالی اردوگاهها شکنجه و توهین است. در بسیاری از موارد نیز افغانستانیهایی که از سوی کارفرمایان استخدام میشوند، موفق به دریافت دستمزد خود نمیشوند.
با انتشار چند ویدئو حاوی بدرفتاری پلیس و شهروندان ایرانی نسبت به مهاجران افغانستانی، کسانی فروردین ماه هزار و چهارصد و یک در بغداد و هرات جلو کنسولگری ایران دست به اعتراض زدند. معترضان در برابر کنسولگری لاستیکهای خودروها را آتش زدند و دوربینهای امنیتی را شکستند. ویدئویی نشان میدهد که مردانی به مهاجر افغانستانی حمله میکنند و او را آزار میدهند. ویدئوی دیگر نشان میدهد در یزد شهروندان به خودرو حامل مهاجران حمله میبرند و شیشهها را میشکنند. ویدئوی دیگری یک راننده ایرانی را نشان میدهد که بازوی مردی افغانستانی را گرفته است و او را با تیغ موکتبری تهدید میکند و مهاجر افغانستانی را به ناسزاگویی علیه افغانستانیها وامیدارد.
حالا با بالا رفتن قیمت اجناس خوراکی و مسکن مهاجران از پیش آسیبپذیرتر شدهاند. با وجود تلاش فعالان مدنی برای بهبود وضعیت مهاجران افغانستانی، همچنان شاهد نابرابری و ستم علیه ایشان هستیم. در شرایط کنونی، فقر و اختناق مهاجران افغانستانی و گرسنگان خیابان را کنار هم نشانده است و راهی جز پیوستن نیروها نیست. نیروی عظیمی در جان و بازوی ستمدیدهگان است که اگر فارغ از ملیت جنسیت و مذهب با هم متحد شوند میتوانند این بنای لق و کهنه را فروریزند و طرحی نو بر سپهر جهان دراندازند.
نظرها
اکبر
اگر افغانستانی قانونی در کشور باشد که کارت می گیرند. اگر غیر قانونی باشه کارت نمی گیرند، اونم مشکل نیست ما براشون کارت می کشیم. تو همه کشورهای اروپایی شما غیرقانونی باشی حساب باز نمی کنند و اگر حساب داشته باشی می بندند