• دیدگاه
شرّ ابتذال
محمدرضا نیکفر − مشکل اساسی ما در حال حاضر شرّ ابتذال است. شر ابتذال که گسترش یافت، ابتذال شر هم خودبهخود تولید میشود.
«ابتذال شر»: این اصطلاح مدتی است که بر سر زبانها افتاده است، بی آنکه معنا و مقصود آن در نوشتههایی توضیح کافی یافته باشد. به نظر میرسد گروه شاخصی از به کار برندگان آن مبتلا به ابتذال شر را کسی میدانند که در برابر شرّ حکومت ولایی ملاحظاتی دربارهی سمت و سوی تقابل و جهت حرکت داشته باشد؛ و در یک فضای دوقطبی پنداشته، به دعوت برای پیوستن به قطب مقابل با پرسش و زنهارگویی برخورد کند.
اگر این برداشت درست باشد، میتوان برنهاد که اصطلاح ربط موجهی به درک رواجدهندهی آن در ادبیات سیاسی، یعنی هانا آرنت، ندارد. ابتذال در برگردان این اصطلاح به فارسی در برابر banality نشسته که ترجمهی خوبی نیست، اگر توجه کنیم که هانا آرنت در به کاربستن اصطلاح به بحث کانت دربارهی سادهلوحی و حماقت نظر داشته است. کانت حماقت را نه بیاطلاعی یا کمدانی، بلکه نداشتن توان داوری میداند، ناتوانی در تشخیص خوب و بد. شرّ بزرگ رخ میدهد اگر کسی که قوهی قضاوت ندارد، در مقامی قرار گیرد که بایستی تصمیمهای بزرگی بگیرد. بزرگترین شر وقتی امکان بروز دارد که زندگی انسانها موضوع تصمیم باشد. این که کارکرد کسی چون آیشمن با احمق دانستن او توضیحپذیر است، در اینجا مسئلهی ما نیست. اما بیجا نیست طرح این پرسش که: آیا مشکل کسی چون اسدالله لاجوردی سادهلوحی بوده است؟
از تعمیم مفهوم حماقت، کشاندن آن از عرصهی فردی به عرصهی جمعی، و در حالتی تا حد اکثریت مردم، بایستی محتاط بود، محتاط تا مرز پرهیز، پرهیز مطلق. کل مردم یک جامعه را در یک دوره احمق پنداشتن، نیاز به خودخواهی بی حد و حصری دارد که قاعدتاً تنها از احمقها میتوان انتظارش را داشت. مردم ایران – آن «پنجاهوهفتیها» – در دورهی انقلاب هر چیزی بودند جز احمق. اگر موضوعِ قضاوت و انتخاب مبنا باشد، میتوانیم بگوییم دقت و سختگیری لازم را در مورد نقشه و برنامه و سابقهی اسلامخواهان نداشتند؛ فرق ننهادند میان اسلام پنداشتهی خود و اسلامی که اهرم قدرت است و نام مستعار یک استراتژی شده است. آنان سختگیر نبودند، چون به لحاظ سیاسی کمتجربه بودند. استبداد مانع تجربهاندازی سیاسی آنان شده بود. حماقت محض در آن دوران در حزب رستاخیز، در مجلس چاکرمنش، و کلیت دستگاه شاهی متجلی بود، نه در مردم. شاه مظهر دستگاهی بود که قدرت تشخیص نداشت، حتا زمانی که اعلیحضرت گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم».
اگر قرار باشد علیه ابتذال شر باشیم، بایستی علیه حماقت سیاسی باشیم، بایستی نیروی تشخیص را تقویت کنیم، باید به بحث دامن زنیم، بپرسیم و بگذاریم بپرسند. لازمهی تقابل با ابتذال شر، تشویق و ستایش تردید است، و مقابله با بیعت کردن، این بار با نسخهی تازهای از ولایت.
هر گونه اِعمال ولایت، هر گونه تراشیدن ولی برای مردم، مستحکمتر کردن ابتذال شر است، در معنای صغیر کردن انسانها. صغارت خودخواسته به توصیف کانت نداشتن شجاعت برای پرسیدن است. مشکل بزرگ ما اکنون عوض کردن نوع صغارت است: رعیت باید رعیت بماند.
فراموشی تاریخی و ولایتپذیری مجدد، با سرکوب پرسشگری در ذهن خود، در اطرافیان خود و در کلّ پهنهی همگانی صورت میگیرد. فضای انتخاب سیاسی به صورتی تصنعی برپایهی نقشهی یک جنگ روانی – که شاید بعداً بدانیم طراحان آن کیانند – دوقطبی میشود تا جای بحث و پرسش نماند. «بحث بعد از مرگ شاه» که شعار حزب الله در دورهی انقلاب برای جلوگیری از پرسشگری بود، اکنون به صورتی دیگر درآمده است. جلوی بحثهای مضمونی و برنامهای را میگیرند، با تحریف گستاخانهی تاریخ − تا حد تبدیل کودتا به قیام ملی و انقلاب به کودتا − راه بهرهگیری از تجربههای گذشته را میبندند. حمله به روشنفکری و روشنفکران با حدّت پیش برده میشود؛عرصه باز میشود برای مبتذلترین پنداشتها و مبتذلترین شیوههای برخورد با منتقد و مخالف.
از این نظر مشکل اساسی ما در حال حاضر شرّ ابتذال است. شر ابتذال که گسترش یافت، ابتذال شر هم خودبهخود تولید میشود.
گسترش شر ابتذال باعث میشود جامعهای که خود را سازمان میدهد و به مقاومت برمیخیزد، دیده نشود؛ توجه نشود که مردم به لحاظ برنامهی اجتماعی چه میخواهند و در برابر نظام تبعیض و بهرهکشی چه موضعی دارند. در مقابل، ابتذال گسترش یافته فرا میخواند به بیعتگری جدید، به حمله به پرسش و پرسشگران، به حمله به آگاهی تاریخی و ترویج مبتذلترین شکلهای تحریف تاریخ که حتا رژیم سرنگون شده هم تا آن حد در جعل و خودنمایی گستاخ نبود.
شر ابتذال، نمودهای روشنی دارد: تاکشوهای سطحی، بحثهای پر از فحاشی در شبکههای اجتماعی، تئوریهای دو-سه خطی. این سطحی بودن، در سطح نمیماند و نکبتی عمیق بار میآورد.
نظرها
سعید
جناب آقای نیکفر گرامی ، این سفره ی خونینی که در ایران مردم بر سَرِ آن نشسته اند ، نتیجه ی اشتباهِ همان « پنجاه و هفتی » هایی است که زیر عبای خمینی رفتند ( منظورم چپ هاست ) ، و شر آفریدند ، خواهش می کنم آن را به کم تجربه بودن در امر سیاسی تقلیل ندهید ( آن را نقد کنید ) . در پزشکی ، در زمان دانشجویی به دانشجو ، درس داده می شود ، که شما حق اشتباه کردن ندارید . فرض کنید ، پزشکی اشتباه کرد ، اشتباه او شاید باعث مرگ فقط یک نفر می شود ، که محاکمه هم می شود . اما سیاسی های « پنجاه و هفتی » باعث مرگ و فروپاشی یک کشور شدند ، و هنوز هم نه تنها عذر خواهی نرده اند ، بلکه ادعا هم دارند . ایران را از یاد نبرید . آن جا که دختر بچه هایش سَرِ میدان شهرها و در کوچه و خیابان ها کار می کنند و فقیر هستند . و دختران بزرگ تر ، در کشورهای اطراف خلیج فارس خود فروشی می کنند . این چپ سر در گم ( متاسفانه ) و بی برنامه ، نمی تواند جامعه ای نو و همراه با عدالت اجتماعی بسازد . زیرا در طی ۴۰ سال که در کشورهای دموکراتیک زندگی می کنند ، حتی خودشان هم با خودشان ، جنگ دارند . چگونه می توان با آن ها از ابتذال شر جلوگیری کرد . با احترام سعید
شهروند
نگاهی دقیق و بسیار عالی به شرایط موجود. متاسفانه نگاه ارباب مآبانه به مردم و آنها را رعیت دیدن تنها به سلطنت طلبان محدود نمی شود.این بیماری آنچنان در ذهنیت ایرانی رسوب کرده است که بازتاب آن را در گروه ها و احزاب مدعی دموکراسی نیز می توان دید. همگی تنها به کسب قدرت می اندیشند، شکل خاصی از پارانویای سیاسی بر فضای سیاسی حاکم است. نکته ای در باره لاجوردی اینکه او نه تنها احمق نبود بلکه موجودی با هوش ولی بیمار به معنی مجنون بود. جنون ضد انسان بودن.
محمد
«این که کارکرد کسی چون آیشمن با احمق دانستن او توضیحپذیر است، در اینجا مسئلهی ما نیست. اما بیجا نیست طرح این پرسش که: آیا مشکل کسی چون اسدالله لاجوردی سادهلوحی بوده است؟»/ هر فارسیزبانی که با این سیاق جملهبندی آشناست فکر میکند آنچه قرارست بخواند نوشتاری است دربارهی سادهلوحی یا پیچیدهلوحی لاجوردی. ولی این نوشتار به جای دیگری میرود. شاید بگویید مساله این نوشتار، پرداختن به آن پرسش دربارهی لاجوردی نبوده، آنگاه من خواهم گفت پس سوالتان را بهترست با سیاق دیگری طرح کنید. زبان، رسانهی انتقال مقصود است. اگر به زبان مادری یا زبان رسمی کشور مسلط نباشیم، هرقدر هم که بگوییم، مقصود، به درستی منتقل نخواهد شد.
فاطی
روی سخن من به جناب آقا ی سعید است. شما هم در همین مجموعه افرادی قرار دارید که درک نادرستی از حقایق دارید. با توجه به بحثها و تحلیلهای فراوان در طول سالهای گذشته باز هم چپ ها را در فروپاشی و مرگ یک کشور شدند. یک تحلیل نادرست که از زبان افرادی که سواد سیاسی و تاریخی ندارند بیان می شود. شما تمام عوامل و رویدادهای تاریخی را فراموش کردهاند یا چشمتان را بروی آن ها بسته اید. زدو بند های پشت پرده ،ناکارآمدی ارتش و نقش خود شاه ، حضور مذهبیون از زمان صفویه ، مذهبی بودن مردم و دیگر عوامل را مطلقا نادیده می گیرید. باید این را بدانید که حتی اگر چپ ها قبول شما زیر عبای خمینی هم نمی رفتند و نتیجه این می شد که همه آن ها بمانند چپ اقلیت بسرعت نابود می شدند چون قبول بازرگان ما باران می خواستیم ولی طوفان شد. با سپاس فاطی
شهروند
دوست گرامی سعید،من یکی از آن پنجاه و هفتی هائی هستم که شما مرا متهم به اشتباه و رفتن به زیر عبای خمینی می کنید. شما به گونه ای صحبت می کنید که من از بین انتخابهای متعددی که داشته ام "رفتن به زیر عبای خمینی" را انتخاب کرده ام. دوست عزیز حاکمیت چندین ساله استبداد در ایران تمام روزنه های دسترسی به اطلاعات در مورد هدف و آرمانهای حرکتهای سیاسی را بسته بود و من که در آن زمان جوان بودم و آرزوی شرکت در سرنوشت کشورم را داشتم با خواندن جزوه های دست نویس که مخفیانه تکثیر میشد اندک آگاهی در رابطه با فعالیت نیروهای مخالف شاه به دست می آوردم. هیچ کس از نیت خمینی و اصل ولایت فقیه اطلاعی نداشت. با باز شدن در زندانها من در اولین متینگ سازمان چریکهای فدائی خلق در دانشگاه تهران چند ماه قبل از انقلاب شرکت کردم در آنجا هیچ عکسی از خمینی نبود و تصویر صمد بهرنگی جلوه می کرد. در تظاهرات همیشه نیروهای چپ با تصویر صمد بهرنگی شرکت می کردند. چپ تمام تلاش خود را برای تشکیل صف مستقل انجام داد ولی در برابر بی بی سی که اولین بار به خمینی لقب امام داد شکست خورد. با گسترش تظاهرات و همه گیر شدن قیام مردم همه چیز نشان از آن داشت که رهیری قیام به دست خمینی افتاده است و مردم در پشت سر روحانیت حرکت میکردند. این واقعیت تاریخی است. چپ با حفظ شعار های خود در انقلاب شرکت کرد ولی به دلایل بسیاری نتوانست درک درستی ار ماهیت ارتجاعی خمینی داشته باشد.مردم از قیام کردستان و ترکمنها حمایت نکردند. با انشعاب در سازمان فدائی به اقلیت و اکثریت مردم پشت سر اقلیت نرفتند. سازمانهای پیکار و رزمندگان و راه کارگر که رژیم را ضد خلقی خواندند از حمایت مردم بهره مند نشدند. دوست عزیز شما هیچ یک از این ها را نمی بینید. حتی مجاهدین که تشکلی نظامی بودند و قیام کردند از حمایت مردم بر خور دار نشدند. کسانی که شما میگوئید زیر عبای خمینی رفتند بیشترین قربانی را در اعدام ها دادند.مردم در سوگ این شهیدان سکوت کردند. شما توده مردم را که به هر دلیلی از رژیم حمایت می کردند نمی بیند. دوست عزیز ما این صداقت را داشتیم که به اشتباه خود اعتراف کنیم ولی هنوز هواداران پادشاهی از کودتای 28 مرداد از مردم ایران عذر خواهی نکرده اند
ف. دشتی
جناب محمد- برخی نوشته ها تا خوب فهمیده شوند، نیاز به زمان بیشتری دارند. گاهی باید آنها را چند بار خواند. کاری صواب نیست که در باره ی نوشته ی فیلسوفی که سال های سال است -احتمالا بیشتر از تعداد بهارهایی که شما به عمر خود دیده اید- در کار نوشتن بوده است، چنین عجولانه داوری کنید. اگر امروز می توان در زبان فارسی تا حدود بسیار شاخصی فلسفید، لازم است بدانید که این را مرهون محمدرضا نیکفر و یکی دو نفر دیگر هستیم. اما پیش از هرکس مرهون خود نیکفر. مثال لاجوردی از این روی آمده است که هواداران سلطنت بدانند در سطح فعالیت ذهنی تفاوتی ماهوی با امثال لاجوردی ندارند: اذهان سرسپرده، عاری از نگاه انتقادی به اطراف خود، اما مهم تر عاری از نگاه انتقادی به خویشتن خویش، و در نتیجه آماده برای هرگونه جنایت و ستم به آنکسان که فقط جرمشان این است که مثل خودشان سرسپرده نیستند. دلایل در متن هست: از همین حالا، هنوز نیامده، شروع کرده اند به لینچ مخالفانشان... تا اگر بیایند دوباره چه سیل خونی راه بیاندازند. پاسخ شما باز در متن هست: در دانسته هایتان تردید کنید. «تسلط به زبان» یک معنایش هم این است که پیش از گفتن چیزی، یک بار آن را به کورتکس مغزتان بازپس بفرستید و بعد اگر آن چیز در لایه ی تحلیلی ذهن تان حل و فصل شد، آنگاه بر زبان جاری اش کنید.
ناشهروند
۱) درباره بحث ابتذال شر به درستی و دقت، آنچه باید گفته میشد گفته شده است اما میتوان بر آن نکاتی را افزود. اگر به دام ذاتگرایی نیفتیم و نخواهیم از واژه دینخویی استفاده کنیم بهتر آنست که از جامعهشناسی شناخت استفاده کرده و ماهیت و خاستگاه تفکر الهیاتی را در بنیان پیشامدنی و پیشاصنعتی معناسازان مانند آل احمد و ... جستجو کنیم و بفهمیم که نه فقط چپها و ملیمذهبیها و مجاهدین که خود شاه و اطرافیانش هم پا به پای خمینی در یقینیات پنجاه و هفتیها سهیم هستند. اینطور نبوده که این وسط مذهبیها از مریخ بیفتند پایین و در خلا شناختشان را داشته باشند و آن را بچپانند در گلوی مردم. زیستجهان اکثریت جامعه حول یقینیات و بداهتهایی شکل گرفته بود که آبشخورش نظریه وابستگی، بدبینی به غرب، بدبینی به مدرنیته و از همه مهمتر، یکی کردن زیستجهان مدرن شهری با طاغوت و بورژوازی بود. ۲) آقای نیکفر عزیز، شما وقتی به مساله انقلاب و خاندان پهلوی میرسید چارهای برای مخاطب نمیگذارید که درگیر اپوخهای شود که قصدیت متن شما را مشخص میکند. آقای خمینی از کجای شیعه نبرد با استکبار و اسراییلستیزی را بیرون کشید و با سیاست خارجیاش ملت را به خاک سیاه کشاند؟ از کجای شیعه مقاومت برابر تهاجم فرهنگی غرب و سرمایهداری بیرون آمد؟ از کجای شیعه آمریکاستیزی بیرون کشیده شد و میل به سمت چین و روسیه مافیایی رشد کرد؟ بی توجهی به زیست روزمره، به کیفیت زندگی، به موسیقی پاپ و رقص، نفرت از فیگورهای پاپی که به زندگی روزمره زیبایی میبخشیدند را قبل از خمینی، ساعدیها و براهنیها طرح کردند. یقینیات و انبان دانشی که انقلاب پنجاه و هفت را مجهز و مسلح کرد تا ایران را به این تیرهروزی بکشاند را خمینی و خمینیها پربار نکردند.
حسین بهروش
با درود و آرزوی بهترین ها : به نظر من نویسنده با همهٔ تلاشی که داشت نتوانست جان کلام را برساند و در این خصوص نتوان بوده . نکتهٔ دیگر اینکه ، برای درک مطلب نیاز است که چندین بار یک جمله خوانده شود وویرایش ذهنی شود تا هدف نویسنده درک شود . با همهٔ تلاشی که انجام شد نویسنده در انتقال مفهوم نمره قابل قبولی نداشته . توصیه من اینست که مطلب توسط خودشان در جایگاه خواننده باز خوانی و ویرایش شود.
اکبر معصوم بیگی
مطابق معمول مستدل، و تورم با روشن بینی و
حسین
اینکه باید با دید وسیع تری به مساله کودتای 28 مرداد نگاه کرد و اینکه سلطنت طلبان این رویداد رو به یک شورش مردمی تقلیل می دهند، درصورتیکه خیلی پیشتر آمریکایی ها در دوره کلینتون از دخالت در این امر اظهار تاسف و عذرخواهی کرده بودند، مساله ای هست که باید دید و نقد کرد. اما لازمه که بگم دوستان چپ و یا ملی- مذهبی ها هم هرگز روش و منش خود رو نقد نکردند! چرا فقط این توقع رو باید از سلطنت طلبان داشت؟ دوستان جوری از انقلاب صحبت می کنند که فقط ظاهرن به اتفاقات سال 57 مربوط میشه. در سال 42 نیز جریانهای ملی-مذهبی پشت سر خمینی رفتند و حمایت کردند. به هیچ روی و رای حمایت از خمینی برای اعتراض به حق رای زنان و همچنین حمایت از کسی که با اصلاحات ارضی مخالف بوده، پذیرفته نیست. حال چه چپ مرتکب اینکار شده باشه و چه جبهه ملی یا ملی مذهبی ها! چرا در مورد حمایت از جناح ارتجاع در سال 42 چیزی گفته نمیشه؟ اگر باید نقد منصفانه ای صورت بگیره، باید به این حادثه هم بپردازید.
شهروند
کاربر گرامی آقای بهروش به نظر من متن کاملا با تمرکز بر مساله اصلی و به صورتی فشرده بدون اینکه شاخ و برگ اضافی به آن بدهد منظور خود را کاملا می رساند. نویسنده با عاریت گرفتن "ابتذال شر" از هانا آرنت و جا به جائی این دو واژه و طرح"شر ابتذال" خواننده را مخاطب قرار میدهد و میگوید اگر ابتذال را بپذیریم این پذیرش با خود شر را به ارمغان خواهد آورد. پس این وظیفه من است به عنوان انسان آزاد حق پرسش گری را برای خود حفظ کنم و به رعیت تبدیل نشوم. باید مراقب باشم که دوباره خود را صغیر نگردانم تا با نام دیگری کسانی خود را قیم من بدانند. من شهر وندم نه رعیت. من صغیر نیستم و نیازی به قیم ندارم.