نمود تغییرات اقلیمی در سینما: فیلم «سقوط»، آیا میتوان به بقای تمدن امید داشت؟
یک زن در مقابل یک مرد و دو تمدن در مقابل همدیگر در پیشزمینه تغییرات اقلیمی با این پرسش که چگونه میتوان در موقعیتهای حساس فردی و اجتماعی انتخاب درستی کرد؟ منفک شدن از تمدن بشری حتی وقتی آن تمدن در خطر است، ممکن است فاجعهآفرین باشد.
فیلم کانادایی سقوط به کارگردانی پاتریس لالیبرته (Patrice Laliberté ) محصول سال ۲۰۲۰ است. این فیلم به آیندهای نه چندان دور میپردازد که تغییرات آب و هوایی و اقلیمی بالاخره به صورت یک تهدید نزدیک و در حال وقوع درآمده است، زمین قابلیت کشت خود را از دست داده و بسیاری از کشورها دچار کمبود مواد غذایی هستند.
مهاجرت بی رویه به کشورهایی با اقلیم سالمتر، از بین رفتن گسترده مشاغل از جمله کشاورزی، هرج و مرج و ظهور دستههای غارتگر مواد غذایی و ترس از قحطی و سقوط تمدن، همه از جمله مواردی است که در داستان این فیلم یا اتفاق افتادهاند و یا اتفاق افتادن آنها بسیار نزدیک است. مردم به شیوههای مختلفی به دنبال حفظ جان خودشان هستند از جمله با تمرین نقشههای فرار که خانواده آنتوان در ابتدای فیلم انجام میدهند و انبار کردن مواد غذایی یا به وجود آوردن تمدنی کوچک و ابتدایی در دل تمدن کنونی، کاری که آلن، یکی از شخصیتهای اصلی فیلم انجام داده است. سوالی که فیلم با ماجرای خود از ما میپرسد و تا حد زیادی هم به آن پاسخ میدهد این است که این گونه راهکارها چقدر موثر هستند و در زمان اضطرار در صورتی که جامعه و تمدن کهن انسانی در خطر نابودی باشد، چه کارکردی دارند؟
راهکار اصلی و در دید نخست هوشمندانه راهکار آلن است، او خود را از تمدن و شهرهای بزرگ دور کرده و با تولید خودکفای مواد غذایی، انبار کردن مواد غذایی خشک، به وجود آوردن امنیت نسبی با تلهها و اسلحههایش و مخفی نگه داشتن آدرسش سعی کرده تا تمدنی نوین در دل تمدن کنونی بشر که با خطر فروپاشی روبروست بسازد. در ابتدای فیلم، وقتی او سکونتگاهش را به اعضای گروه آموزش برای بقا نشان میدهد، تصویری روشن و دلگرمکننده به اعضا و مخاطبان فیلم نشان داده میشود. گروهی که برای یادگیری این شیوه نوین زندگی به مزرعه او آمدهاند تا بتوانند راه او را ادامه و این سبک زندگی را گسترش دهند.
آلن بروز قحطی و شروع هرج و مرج را نه تنها حتمی که نزدیک میداند. مسالهای که در هنگام صرف اولین شام دستهجمعی مطرح میشود تحسین آلن به خاطر تشکیل این تمدن کوچک است و البته بازخورد مثبتی که آلن به گروه میدهد که با تکرار شدنش در پایان فیلم اهمیت بالای این سکانس در درک معنای فیلم را نشان میدهد. آلن رو به اعضای گروه میگوید که چقدر به آنها افتخار میکند، آنها اعضای باهوش و درستکار جامعه هستند و البته برای متمدن بودن و شهروند درستکار بودن نیاز به تمرین و تلاش فراوانی است.
اتفاقاتی که در دورهمی اعضای گروه بعد از شام و دور آتش میافتد، اطلاعات زیادی درباره شخصیتها به ما میدهد. ما آنتوان و خانوادهاش و دغدغههایش را میشناسیم، با آلن به خوبی آشنا شدهایم و حالا با راشل و دیوید آشنا میشویم. راشل در ارتش بوده و به دلیلی که بعدا مشخص میشود (ترس و تردید در زمان اضطرار) بیرون آمده و حالا با قدرت بدنی بالا و تکنیکهایی که میداند اول سباس و بعد دیوید را ضربه فنی میکند. فضای گروه که در هنگام تسلیم شدن سباس خوشایند و پر از شادی و خنده است، در هنگام شکست دیوید با تاکید بر نگاه نگران آلن کمی آشفته میشود و ما را حساس میکند که این تنش ممکن است ریشهدار شود. حالا با تمام شخصیتهای اصلی داستان، محل داستان و فضای کلی حاکم بر زمانه داستان فیلم آشنا شدهایم.
اتفاقاتی که در ادامه به صورت زنجیرهوار میافتند، مانند دیدن تلهها و نحوه کار کردن آنها، دل نازک بودن فرانک و عدم تواناییاش برای خالی کردن دل و روده خرگوش و برتری زوج آنتوان و راشل در تمرین تیراندازی و نهایتاً سکانس بیدار شدن آنتوان با صدای پیانویی که آلن مینوازد و همچنین پیشنهاد آلن برای پیوستن او و خانوادهاش به آلن و اینکه او میخواهد فقط آیندهای پر از آرامش و به دور از هرج و مرجی که جامعه آبستن آن است داشته باشد، همه و همه ما را برای اتفاق اصلی و چرخش داستان آماده میکنند.
شروع چالش اصلی داستان که پس از مقدمه ۳۰ دقیقهای فیلم شروع میشود ظهر روزی است که به آموزش درست کردن بمبهای دستسازی گذشته که در طول ساخت آن آلن بارها تاکید کرده این بمبها بسیار خطرناک هستند. پس از پایان تمرین است که یکی از بمبها به صورت اتفاقی منفجر میشود و باعث مرگ فرانک میشود. فرانک که شخصیتی ضعیف و کمحرف بوده و چیز زیادی از او نمیدانستیم به این واسطه با حذف خود چالش اصلی را به همراه میآورد.
در همان شوک اولیه پس از بروز فاجعه راه حلی که پیشنهاد میشود تماس با پلیس است، راهی که انسان مدرن پس از هزاران سال کسب تجربه و امتحان کردن راههای مختلف مطمئن شده که یکی از بهترین انتخابهای ممکن است اما این کار تمام تمدن آلن را نابود میکند. پس او با آرام کردن اعضا و فرستادنشان به خوابگاه و استفاده از راه حل باستانی نابود کردن جسد و تهدید آنها با همراهی دیوید که همکار او و مسلح است، میخواهد مساله را فیصله دهد اما بقیه با مخالفت و با تصمیم به ترک محل تسلیم این نظمدهی بدوی او نمیشوند و چالش آلن بزرگتر میشود.
فیلم با یک تعقیب و گریز پرچالش و حذف یک به یک اعضای گروه ادامه پیدا میکند تا جایی که آنتوان و دیوید هم میمیرند و نهایتا آلن میماند و راشل، یک زن در مقابل یک مرد و دو تمدن در مقابل همدیگر. راشل گلخانه را به آتش میکشد، خانه را در جنگ تن به تن نهایی با آلن نابود میکند و نهایتا آلن را شکست میدهد. آنچه پس از این شکست اهمیت دارد تصمیم راشل است. او مانند آلن با نظمی سرخود عمل نمیکند، او که این بار به جای فرار و تردید شجاعت و عمل به موقع را انتخاب کرده و در امتحان درونی خودش هم به خوبی موفق عمل کرده حالا آلن را به سمت همان تمدنی برمیگرداند که از آن فرار کرده است. قانون برای آلن تصمیم خواهد گرفت و با عدالت با او برخورد خواهد شد. راشل در جنگ درونی و بیرونی پیروز شده است و حالا با شنیدن دوباره حرفهای آلن بر سر میز شام شب اول امکان تفکری دوباره در این موضوع وجود دارد. این که چطور میتوان در موقعیتهای حساس فردی و اجتماعی انتخاب درستی کرد؟ آلن یک هرج و مرج کوچک است که با ظاهر معقول آنچه برای خود ساخته میتواند در ابتدا امیدوارکننده به نظر برسد اما در نهایت نشان میدهد که منفک شدن از تمدن بشری حتی وقتی آن تمدن در خطر است، میتواند فاجعه آفرین باشد.
نظرها
ندا میهن دوست
تحلیل بسیار ریزبینانه و جذابی بود و به نکاتی اشاره داشت که بیننده ممکن بود در نگاه اول به فیلم آنها را ندیده باشد.