سوی دیگر واقعیت
حمید نامجو − نگاهی به صورتکهای مریم رنجبری – ۹ اثر از یک نمایشگاه خصوصی در تهران
نقاشی فیگوراتیو از دوران نقاشی کلاسیک، و حتی پس از ظهور نقاشی مدرن، همواره جریان اصلی در نقاشی بوده است. در کنار این جریان اصلی، از دههی دوم قرن بیستم نقاشی انتزاعی یا آبستره پدیدار شد. واسیلی کاندینسکی که تعلقاتی عرفانی داشت، با ترکیببندی زیبای رنگها و فروکاستن جهان واقعی به خطوط و لکههای رنگی، مبدع این سبک نقاشی بود. نقاشی انتزاعی که، بهعبارت دقیقتر، طغیانی علیه نقاشی فیگوراتیو بود انسان و نقشش را از تابلوهای نقاشی حذف کرد یا به خطوطی بیمعنا تقلیل داد. این سبک در زمانهی خودش واسازانه بود و به برآمدن شیوهها و سبکهای جدید منجر شد، ازجمله به پاشیدن اتفاقیِ رنگ بر سطح تابلو یا نقاشی با مالیدنِ رنگ بر بدن و غلتیدن روی تابلو.
در ایران نیز چند تن از نقاشان که در خارج از ایران تحصیل کرده بودند آثاری در این شیوه پدید آوردند که از آن میان میتوان از بهجت صدر و منیره فرمانفرمائیان و محسن وزیریمقدم نام برد و همچنین به برخی از نقاشان مکتب سقاخانهای اشاره کرد. اما در همان زمان که این آثار توجه مخاطبان ایرانی هنر را برانگیخته بود، بهمن محصص در مصاحبهای پیشبینی کرد که این جریان دوباره جای خود را به نقاشی فیگوراتیو بدهد؛ او باور داشت که انسان و زندگی او منشأ و محور آفرینش هنری است.
در تمام تعریفهایی که از هنر شده به یک نقطهی مشترک برمیخوریم و آن انسان است: انسان مشاهدهگر، انسان آفریننده، انسان پذیرنده، انسان داوریکننده، انسانی که وضعیتی نادلخواه را از سر میگذراند و تجربه میکند، انسانی که آرزوی بهترزیستن و آرمان خوشبختی دارد، که درد میکشد و رنج میبرد، که عضو جامعههای بزرگتر انسانی است، که از زیبایی لذت میبرد و از بیعدالتی خشمگین میشود. انسانْ آن مفهوم محوری هر اثر هنری است. هنرمندی که انسان و نشانههای زندگی انسانی را از اثرش حذف میکند، هنرمندی که به انسان پشت میکند، هنرمند برجِعاجنشین، هنرمندی که برای مخاطب هنرش شأنی قائل نیست و او را در شمار نمیآورد نباید انتظار داشته باشد جدی گرفته شود یا دستکم جدیگرفتهشدنش تا مدتها بپاید. این حذف انسان و بیاعتنایی به انسان شاید مهمترین علت بهحاشیهراندهشدن هنر انتزاعی باشد، روندی که ادامه خواهد داشت.
نُه تابلو از یک نمایشگاه خصوصی
مریم رنجبری نقاش فیگوراتیو است. او، علاوهبر نقاشیِ چهرهی برخی از اشخاص نامدار ایران در عرصهی هنر و ادبیات و فرهنگ، صورتهایی آفریده است که هرکدام را میتوان متعلق به یکی از انسانهایی دانست که در کنار ما زندگی میکنند، چهرههایی واقعیتر از آنچه عکسهای پرسنلی نشان میدهند، چهرههایی که ما مخاطبان را از لایهی پوست و طرح صورتها فراتر میبرد و بخشی از روحیات و دغدغهها و رنجها و حتی شادیهای نهفته در پس نقابهایی را که بر چهره داریم آشکار میکند. این یادداشت دربارهی نه تابلو از کارهای جدید مریم رنجبری است که دریک نمایشگاه خصوصی به نمایش گذاشته شده است.
این ۹ تابلو، همچنانکه ملاحظه میکنید، ۹ فیگور مختلف از صورت و سر و گاهی نیمتنهی چند انسان است. این نقاشیها در نگاه اول نقشی است از تصویر انسانهایی که نقاش میبیند. این تصویرها که در نگاه اول ماسک یا نقاب بهنظر میرسند ــاز همان نقابها که بازیگران تئاتر بر صورت میگذارند، درواقع تصویر انسانهایی هستند که نقاب از رخ برداشتهاند. نقاشْ نقابها را برداشته تا تصاویر واقعی را به ما نشان دهد. از این نظر به آنها «تصاویر واقعی» اطلاق میشود که به درون آدمها نقب زده است، تصویرهایی که واجد نوع زیستن و «درجهانبودگیِ آدمی» است.
این درجهانبودگی، درواقع، مبیّن وضعیت انضمامی حیات آدمها در زمینه و زمانهای است که او را از هر طرف و از درون و بیرون احاطه کرده است. در جهان امروز و بهخصوص در این گوشه از دنیا آدمی موجودی ترسخورده و مصلوبالاختیار است که در لابهلای چرخدندههای سیستمهای قاهر دستوپا میزند و هیچ روزنه یا کورسوی امیدی در چشماندازش پیدا نیست؛ علاوه بر آن، پیوسته در معرض آسیبها و فشارهای مختلف است. جنگ، بیعدالتی، پاندومیهای مختلف، فجایع زیستمحیطی در سطح کلان و خرد، بیکاری، فقر، ناامنیِ شغلی، و هزاران دغدغهی ریز و درشت دیگر مدام او را در معرض تهدید قرار میدهند. حاصل این وضعیتْ اضطرابی بیوقفه است، اضطراب ناشی از بیماری و گرسنگی، اضطراب ناشی از تنهایی، اضطراب ناشی از سرنوشت، ناشی از طردشدگی و از عمری که بیحاصل دارد بهسرعت میگذرد. و نتیجهی بهسربردن در اضطراب نیز بیماریهای روحی و روانی است که امروز تبدیل به معضل جامعهی انسانی شده است. صورتکهای مریم رنجبری بازتابدهندهی همهی این رنجها و اضطرابهایی است که در پشت آرامش و لبخندی دروغین پنهان شده است.
چشمها در هر تصویری از انسان، بهنوعی، مرکز تصویر یا اولین نقطهای است که چشم ما بیاراده به آن مینگرد. در این نقاشیها ما مثل همیشه اول چشمها را میبینیم، چشمانی با مردمکهای بزرگ و سیاه و گرد که واکنشی است در برابر مواجهه با ترس یا امری حیرتآور، و در اینجا شاید ترس و حیرت همزمان از برافتادن نقابی که بر چهره داریم، ترس از درد و رنجی عمیق که انتظارش را میکشیم. در مردمک این چشمها انعکاس تصویری نیست؛ گویی که آنچه در مقابل خود میبیند فقط تاریکی و سیاهی است. چشمها بدون پلک است و سایهی مژهای در اطراف آنها وجود ندارد و نه حتی قطرهای اشک؛ چراکه ترس است، نه اندوه. ترسْ واکنشی است به امری ناشناخته، اما اندوهْ حاصلِ درک فقدان است. از این رو، وقتی به این چشمهای درشت و تاریک و بدون پلک نگاه میکنیم این تصور ایجاد میشود که اینها نه چشم بلکه فقط چشمخانهاند: تهی، همچون چشمخانههای جمجمهی انسان.
بعد از چشمها، دهانهای نیمهباز را میبینیم که گرچه هریک بهشکلی متمایز نقاشی شدهاند و هرکدام فرمی متفاوت دارند اما در برساختن آن بهتزدگی یا حیرت در کلیت چهره سهیماند. گونههای فرورفته و تیغهی صاف و محکمِ بینی حسی شبیه اندوه یا حتی استیصال را ایجاد میکنند. تنها در یکی از چهرهها دهان و فکِ درهمشکسته در پشت خطوطی از خون نهان شده است که در این مورد نیز خطوط موازی از خون دلمهبسته بر دهان و چانه میلههای زندان را به ذهن متبادر میکند یا دهانی که در قفسی گرفتار است.
چشمهای درشت در چشمخانههای گود و عمیق، پلکهای مستحیلشده، ابروها و مژههای سوخته، دهان نیمهباز، صورتهای نامتقارن، گونههای بیرونزده، پیشانیهای بلند، گردنهای باریک، موهای ژولیده و صورتهای دفرمهشده و معوج، تکتک و با هم، تأثیری عمیق بر بیننده میگذارند و چون نقشی ابدی در ذهن بیننده حک میشوند. علاوهبرآن، خطوط سیاه و پُررنگ که مرز صورتکها با پسزمینههای تابلوها هستند گاهی به میان صورتها دویدهاند تا مرز اجزای صورت را مشخص کنند و این خود تأکیدی مضاعف است بر برجستهسازی صورتها یا اجزای آن.
جهانی که در آثار مریم رنجبری تصویر میشود
شیوهی کار مریم رنجبری در این آثار به شیوههای نقاشان اکسپرسیونیست نزدیک شده است. او، با ترسیم خطوط پُررنگ و زوایای تند و با طفرهرفتن از ساختارهای فرم و شکل و، در برابر، میداندادن به رنگگذاریِ ویژهی خود، آن پرسپکتیو دلخواه را ایجاد میکند. بافتهای درشت در رنگگذاری و حرکات سریع و بیمحابای قلم نقاش مبیّن احساسات و هیجانات تند و بیواسطهی نقاش است، اما درعینحال مراقب است که در ورطهی رمانتیسیسم و احساساتیگری نیفتد. انگار در لحظهی آفرینش نگران ازدسترفتن این احساسات باشد و نیاز داشته باشد تا حد ممکن این احساسات و دریافتها را بازتاب دهد.
شاید در یک داوری کلی، این آثار بهنظرمان تلخ و برآشوبنده برسد. شاید بهنظر برسد که نقاش دچار اغراقگویی شده است، اما باید این واقعیت را درنظر داشت که جهان ما بسی پیچیدهتر از دنیایی است که نقاشان قرون گذشته تجربه میکردند. انسان امروز مدام در معرض تهدیدهای مختلف است که هرکدام بهنحوی هر امیدی به آینده را بلاموضوع و احمقانه میکند. هرچه بشر در زمینهی تکنیک و علم پیشرفت کرده و زندگیاش پیچیدهتر شده، سیستمهای بزرگتر و قویتری بر خود مسلط ساخته و راه هر مفری را بر خود بسته است. آنچه میبیند جز راههای فروبسته نیست. این حس استیصال و درماندگی و اضطرابِ ناشی از آن مانند موریانه روح او را از درون خورده و او را در آستانهی فروپاشی و اضمحلال قرار داده است. هیچ چشماندازی در مقابل خود نمیبیند و بیش از هر زمانی احساس تنهایی میکند. در پس ظاهر زندگی روزمره و رنگ و لعابی که به تماشا میگذارد، در پس ظواهر آرام و اتوکشیده، انسان دیگری هست که از درون کج و معوج شده و در آستانهی فروپاشی است. مریم رنجبری در این تابلوها از صورتهای آرام و لبخندهای متظاهرانه پرده برانداخته تا آنچه را نهان کردهایم به ما نشان دهد؛ گویی او با نگاهکردن به آدمها و شنیدن قصهی آنها حقیقت را بر ما آشکار میکند. این صورتکها، از چشم او، صورتهای واقعیای هستند که در پشت نقابی که هریک از ما بر چهره گذاشتهایم پنهان شدهاند.
نقاشیهای مریم رنجبری، گرچه متأثر از شرایط محیطی در این گوشه از دنیاست، وضعیتی انسانی را بهتصویر کشیده است، وضعیتی که امروز آدمی در هر کناروگوشهی این دنیا با آن روبهروست. امروز استیصال و اضطراب ناشی از آن منحصر به سرزمین معینی نیست، بلکه وضعیتی عمومی یا عارضهای جهانی است. نقاشیهای مریم رنجبری برای مخاطبی که در اروپا یا در آفریقا و آسیا زندگی میکند درکشدنی و دریافتنی است و با آن همذاتپنداری میکند. بهعبارت دقیقتر، نقاشی از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی فراتر میرود و زبانی جهانی پیدا میکند.
یکی از تعریفهای کلاسیکْ هنر را امکان یا ابزاری برای شناخت جهان میداند، شناختی که میتواند قدم اول برای تغییر جهان باشد، شناختی که بدون راهبردن به واقعیت محقق نمیشود. اما واقعیات گاهی پنهان میشوند. آثاری همانند این تابلوها میکوشند آن واقعیات پنهان را بازنمایی یا آشکارسازی کنند و هنر از این طریق است که تبدیل به امکانی برای شناخت جهان و، سرانجام، تغییرِ آن شود.
نظرها
بیژن
نقد خوبی بود. با تشکر از زمانه. راستش آخرین نقاشی در این لیست طوری است که هول و ترس و اندوه به دل آدم میاندازد. فقط یک دقیقه به آن نگاه کنید. تصویر دومی هم یادآور کافکاست.
نقاش قدیمی
در این شکی نیست که انسان زمانه ما در گوشه کناردنیا که زیستگاهش در معرض طوفان های مدهش در طبیعت - سیلابهای مخرب -هوای خفقانی و الوده ناشی از توسعه صنعتی و هزاران مصیبت دیگر قرار گرفته و دست و بنجه نرم میکند زندگی در صلح و ارامش ارزویی دست نیافتنی !! فراوان اثار برجسته هنری در طی قرن ها و سال های متمادی بوسیله هنر مندان مشهور و برجسته با شیوهای متنوع و متفاوت انجام شده اند . همه انها زندگی انسان ها را با همه رنج و خوشبختی ها نقاشی کرده اند . تحلیل و تفسیر اثار هنری نقاشی با اتکا به داده های مقطع زمانی خلق اثار انجام میشود و به طور معمول از فلسفه بافی و اسمان و ریسمان بهم بافتن برهیز میشود . طرح و رنگ عناصر اصلی نقاشی هستند و مهارت واستادی در کار کردن با این دوگانه برای بیان موضوع اثر در داوری و قضاوت اثر مهم است .یک اثر هنری در عین سادگی دربیان انچه نظر هنرمند است با طرح و رنگ نظر - ایده و احساساتش را به مخاطب در قالب تکنیک و سبک ارایه میکند . حالا منتقد محترم با فلسفه بافی و اسمان و ریسمان بافتن در تحلیل اثار خانم نقاش غوغا میکند. کل برتره ها یک تصویر است که بدون هیچ تغییر بارزی تکرار و عرضه شده ! هیچ تغییری که حاکی از تفاوت در خطوط چهره ها باشد دیده نمی شود ! بالاخره از هر کدام از چهره ها باید حسی متفاوت القا کند ولی همه انها سریالی هستند . منتقد گرامی کلی فلسفه بافته برای اینکه اثر اکسبریونیستی است و خبر از جزییاتی داده که در اثر وجود خارجی ندارد(ابرو - مزه -دهان نیمه باز -موهای زولیده ) . بافت درشت خطوط و حرکات سریع قلم مبین احساسات تند نقاش عنوان شده تا مبادا به ورطه رمانتیسم بیفتد. منتقد باور دارد نقاشی ها برای مخاطب اروبایی افریقایی و اسیایی قابل درک است .ایشان معتقد است هنر به شناخت جهان کمک میکند شکی در این نیست که هنر راهگشای بشر در شناخت است ولی با بیانی شفاف و بدون قلم فرسایی زورنالیستی ! من به عنوان یک نقاش که دیر زمانی نقاشی میکنم هیچ وقت از روده درازی منتقدان حرفه ای بواسطه حرافی های بوچ قانع نشدم !!
بیژن
نقاش قدیمی ظاهرا چندان با نقد یا نوشتن در باره نقاشی موافق نیست. بدیهی است که چاه خودش باید از خودش آب دربیاورد. با توصیفات شاعرانه آن چاه صاحب آب نخواهد شد. اثر هنری و بخصوص نقاشی هر انچه دارد باید در خود اثر متبلور باشد. با این وجود نقدی مثل نقد بالا من خواننده را وادار میکند که روی اثر تامل کنم. چیزهایی که در نظر اول ندیده ام دوباره ببینم. وگرنه مثلا چه نقدی میتواند گویاتر از اثری مثل گرنیکا باشد. نقد نقاشی نوعی دعوت به تامل روی اثر یا آثار است. درست است که زبان و کلمات مدیوم مناسبی برای بیان تمام حسی که نقاشی در بیننده ایجاد میکند نیست. نوعی ترجمه است. اما در عین حال نمیتوان با زبان کر ولالی چیزی را در یک نشریه نوشت. ما ناچاریم از زبان استفاده کنیم هرچند ناکامل و تقلیل دهنده است. در نقد بالا هم کلیاتی در باره آثار فیگوراتیو و اهمیت وجود انسان در نقاشی ذکر شده که برای من که فقط دوستدار نقاشی هستم آموزنده بود. و از قضا همین حضور انسان است که زبانی جهانی به نقاشی میدهد. انگ های تحقیر آمیز فلسفه بافی به نقدی که صرفا مقصدش دیدن و دقیق دیدن است نشان کم لطفی است. کاش میگفتید که چه چیزی در نقد نیست و یا نگرش نقاد در کجا خطاست تا باقی خوانندگان روش درست نقد نقاشی را بیاموزند. ضمنا عنوان نقاش قدیمی پنهان شدن در پشت یک ادعای غیرقابل اثبات است. اینکه شما نقاش قدیمی باشید یا جدید موید صحت نظر شما نیست. به نظر من شبیه زنگ زدن و گریختن و پنهان شدن بچه هاست.