دیدگاه
لغو حجاب اجباری: خواستهای متحدکننده
میثم بادامچی - جنبش تجددخواه مبارزه مدنی در ایران نهایتا شعاری حداقلی را که میتواند حول آن اجماع ایجاد کند یافته است: لغو حجاب اجباری! از این جهت باید به خودمان مژده دهیم! ژینا امینی هم به نماد این جنبش بدل شده است.
اعتراضها به قتل ژینا امینی، مانند جرقهای که در یک انبار باروت افتاده باشد، به بسیاری شهرهای ایران تسری یافته است و به این زودی هم میل به خاموشی ندارد. این وضعیت البته حاکمیت را نگران کرده است.
در این یادداشت برآنم تحلیلی در این زمینه ارائه دهم.
اجماعی که به دست آمده است
نخست: جنبش تجددخواه مبارزه مدنی در ایران نهایتا شعاری حداقلی را که میتواند حول آن اجماع ایجاد کند یافته است: لغو حجاب اجباری! از این جهت باید به خودمان مژده دهیم! ژینا امینی هم به نماد این جنبش بدل شده است.
لغو حجاب اجباری خواستهای است حداقلی که میشود حولش اجماع کرد یا اجماع شده است. لغو حجاب اجباری هم در چارچوب جمهوری اسلامی و قانون اساسی موجود ممکن است، و هم با برانداخته شدن نظام حاکم و ولایت فقیه. تصمیم در این زمینه با حاکمان و نظامیان و سپاهیان است. البته این مبارزه ممکن است چند ماه تا چندسال (نه طولانی مدت به نظر نگارنده، بنا بر دلایل متعدد) طول بکشد و حتی ثمر دادنش به بعد مرگ خامنهای موکول شود. جابجایی در قدرت پس از مرگ خامنهای میتواند همراه با لغو حجاب اجباری باشد.
خوبی خواسته حداقلی لغو حجاب اجباری آنست که در این زمینه با طرفداران نظام حاکم هم میشود مناظره و مباحثه کرد: اولا هیچکدام ازمقامات مسئول در جمهوری اسلامی جرئت ندارند آشکارا از قتل ژینا امینی و عملکرد گشت ارشاد دفاع کنند (از رئیسی گرفته تا قالیباف تا سایر مدیران انتظامی و نظامی)، و ثانیا در روسیه و چین و کره شمالی و ونزوئلا و سوریه و لبنان، یعنی متحدان استراتژیک نظام، هیچکدام حجاب اجباری نیست و نمیتوان مخالفت با حجاب اجباری را به آمریکاپرستی یا هواداری غرب با رهبری امپریالیسم آمریکا نسبت داد.
نگارنده حدود ۱۲ سال قبل و در ایام جنبش سبز، در مقالهای با عنوان «حجاب اجباری، تابویی که باید شکسته شود» در رادیوزمانه در مورد لزوم مخالفت با حجاب اجباری از منظری دموکراسیخواهانه نوشته بود که ذکر بخشهایی از آن خالی از لطف نیست. نوشته بودم یکی از رایجترین استدلالهای طرفداران حجاب اجباری در میان قشر حزباللهی و طرفدار حکومت اسلامی را میتوان از نظر منطقی به شکل زیر صورتبندی کرد:
«مقدمهی اول: بیحجابی نسبت مستقیمی با سلطنتطلبی و طرفداری از امپریالیسم غرب و وابستگی به آن دارد.
مقدمهی دوم: چادر نسبت مستقیمی با انقلابیگری و ضد سلطنت و ضد امپریالیسم بودن و مستقل بودن دارد.
مقدمهی سوم: انقلاب اسلامی در ضدیت مستقیم با امپریالیسم و نظام سلطنتی و وابستگی به غرب شکل گرفته است. هرکه طرفدار سلطنت و امپریالیسم و وابستگی به غرب باشد، ضد انقلاب و محکوم است.
نتیجه: بیحجابی و نپوشاندن کامل سر و بدن، بهخصوص بی توجهی به پوشیدن چادر، بهمعنای طرفداری از امپریالیسم و نظام سلطنتی است.»
در نقد این استدلال آمده بود:
«مقدمهی اول و دوم بر تفسیری از اسلام و تشیع بنا شدهاند که پیش از قرن بیستم برای متدینان ایرانی مسلمان اصلاً قابل فهم نبودهاند. یعنی پیشزمینهی پارادایم حجاب اجباری، تفسیری جدید و پسااستعماری از دین است که با تفسیر سنتی از دین که قرنها و پیش از مواجهه با اندیشههای مدرن و چپ در میان دینداران رواج داشت تفاوتهای مهمی دارد.
اگر می توانستیم ابن سینا، امام محمدغزالی، محیالدین عربی، سعدی یا حتی محمدباقر مجلسی را دوباره از قبرهایشان فراخوانیم و زندهشان کنیم و در برابرشان استدلال سه قسمتی فوق را عرضه کنیم، بسیاری از عناصر استدلال فوق اصلاً برای آنها قابل فهم نمیبود. ...
مفاهیمی چون «امپریالیسم»، «انقلاب»، «استقلال» و «غرب» کاملاً اندیشههای جدیدی هستند که پس از مواجههی دینداران و شیعیان با اندیشههای چپ در قرن بیستم وارد نظام فکری آنها شده است. یعنی بهرغم ادعایی که اندیشههای سیاسی آیتالله خمینی و سایر انقلابیون مذهبی را کاملاً منبعث از اندیشههای سنتی دینی میداند، عناصری از اندیشهی چپ مانند امپریالیسم و انقلاب قسمت مهمی از گفتمان مذهبیون انقلابی ایرانی را تشکیل میدهند. این داد و ستدی است که از نظر تاریخی میان اندیشهها صورت گرفته است.»
و اینکه:
«هیچ رابطهی مستقیمی میان حجاب و انقلابیگری از یک طرف و بیحجابی و طرفداری از امپریالیسم از طرف دیگر وجود ندارد. نسبت بیحجابی و با حجابی با مخالفت با امپریالیسم یکسان است... همانقدر که یک باحجاب ممکن است مخالف امپریالیسم باشد، یک بیحجاب هم می تواند مخالف آن باشد. سیاستمدارانی چون فیدل کاسترو و لولا داسیلوا (رئیس جمهور کنونی [آنزمان] برزیل)، مبارزینی چون چهگوارا و متفکرینی چون شریعتی و آلاحمد و ژان پل سارتر همه با امپریالیسم مبارزه کردهاند، ولی هیچ یک ذرهای به حجاب اجباری معتقد نبودهاند.» (بنگرید به «حجاب اجباری، تابویی که باید شکسته شود»، ۱۸ خرداد ۱۳۸۹)
امروز پس از ۱۲ سال از جنبش سبز همینطور باید اضافه کنم وضعیت جامعهی ایران در پنج دهه پس از انقلاب بسیار عوض شده است. بر خلاف سالهای آغازین انقلاب لغو حجاب اجباری صرفا خواست احیانا قشر الیت و سکولار و اقلیت جامعه ایران، آنهم فقط در شهرهای بزرگ، نیست. ژینا امینی که به خاطر مخالفتش با حجاب اجباری به قتل رسید اهل سقز بود، شهری تقریبا کوچک که جمعیتش حدود ۲۰۰ هزار نفر است و به سبب کرد و سنی بودن از مناطق کمابیش محروم ایران هم محسوب میشود.
نهایتا آنکه میشود با آمار تجربی و آمایش جامعهشناختی نشان داد لغو حجاب اجباری از قضا خواسته بسیاری دختران و پسران بزرگ شده در خانوادههای مذهبی ایران بعد از انقلاب هم هست؛ کسانی که مادرانشان و پدرانشان در کنار آقای خمینی و سایر انقلابیون در برابر نظام شاه مبارزه کردند و نسل و نسلهای قبلترشان محجبه بودهاند. به علاوه امروز کم نیستند زنان محجبهای که از منظری دینی طرفدار اختیاری بودن حجاب هستند و معتقد هستند حجاب اجباری احترام به حجاب را در جامعهی ایران، بر خلاف بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، از میان برداشته است. (در این زمینه همچنین بنگرید به این مقاله از نگارنده با عنوان: «لزوم مخالفت دینی با حجاب اجباری؛ پاسخی به منتقدان بیانیه نواندیشان در مورد حقوق زن»)
موخره: تقاطع یا درهم تنیدگی جنبشهای اجتماعی مختلف حول اعتراض به قتل ژینا
در پایان این نوشتار مایلم به نکتهای اشاره کنم که میشود جداگانه بسطاش داد:
قتل ژینا امینی به طرزی کمسابقه سه جنبش اجتماعی را در ایران معاصر به هم متصل کرده است: جنبش زنان در ایران که سابقهاش به دوران انقلاب مشروطه بازمیگردد، جنبش قومیتهای غیرفارس که در آن کردها جایگاه مهمی دارند و حداقل یک قرن (دوران پیشهوری و قاضی محمد) سابقه دارد، و جنبش دموکراسیخواهی سراسری مردم ایران علیه استبداد نظامیان و ولایت مطلقهي فقیه در قانون اساسی. به بیان دیگر، اعتراضات امروز به قتل ژینا نمونهي بارزی است از آنچه در علوم سیاسی اینترسکشنالیتی (تقاطع/درهمتنیدگی) حرکتهای اجتماعی معاصر میخوانیمش.
نظرها
نظری وجود ندارد.