ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

قیام ژینا: روایت شاهدان عینی از پنج شبِ اعتراضی

این مطلب شامل روایت‌های پنج شاهد عینی است که در پنج شب تظاهرات (شهریور‌ـ‌مهر ۱۴۰۱) در تهران و کرج حضور داشتند. روایت‌ها همدیگر را تکمیل کردند و به تفکیک روزها نوشته شده اند، نه راویان.

دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۱؛ تهران

از پایین آمدم، جلوی کلانتری خیابان انقلاب یکی از درجه‌دارها برای یک لباس‌شخصی موتور گرفت، با موتوری مسیر را هماهنگ کرد و به لباس شخصی گفت: «جناب سرهنگ هماهنگ شده، گفتم ازکجا بره». جناب سرهنگِ لباس‌شخصی دو کلاه کاسکت سفید دستش بود، ترک موتور نشست و رفتند. از همان جا یک سمند مشکی حرکت کرد که روی صندلی پشت چهارتا و روی صندلی جلو دوتا زن چادری جوان سوار کرده بود و از وصال که رو به پایین یکطرفه شده بود، بالا رفت.

هر چه به ساعت ۱۸ نزدیک می‌شدیم بلوار کشاورز از میدان ولیعصر تا سر حجاب ملتهب‌تر به نظر می‌رسید. یک ربع مانده تا ساعت معهود، لباس‌شخصی‌ها به هر کس که در پیاده‌رو راه می‌رفت تذکر می‌دادند که رد شود، نایستد و برنگردد.

در میدان ولیعصر، وسط بلوار و تقاطع حجاب نیرو مستقر کرده بودند، اما زیاد نبودند، ون و پلیس‌های زن هم بودند. در پیاده‌رو چند زن مسن همراه با جوان‌ترها می‌رفتند، زنانی هم با لباس اداری، مقنعه و کفش‌های پاشنه‌دار بودند که معلوم بود از محل کار می‌آیند. لباس‌شخصی سیاه‌پوش از کنار همه این‌ها رد می‌شد و می‌گفت: سریع‌تر سریع‌تر!

در یک مورد خانم میانسالی ایستاد تا بحث کند، صدایشان بالا گرفت. زن می‌گفت: «شاه اینقد جنایت نکرد که شما می‌کنین... آخرش نمی‌دونست کجا بمیره.» لباس شخصی داد زد: «برو خانوم برووووو». در تقاطع حجاب زنی با مانتو و مقنعه سرمه‌ای را که آرایش کامل داشت و با پاشنه‌های بلند می‌رفت، متوقف کردند و کارت شناسایی‌اش را گرفتند.

اما تجمع از سمت دانشگاه و کوچه‌های پایینی شکل گرفت و به‌تدریج گسترده‌تر شد. ما از سمت میدان ولیعصر حرکت اجتماعات به سمت شرق را می‌دیدیم. در ابتدا چندان واکنشی از سوی ماموران وجود نداشت، فقط سعی می‌کردند تجمعاتی را که شکل می‌گیرد، پراکنده و از گسترش‌شان جلوگیری کنند. اما وقتی جمعیت بیشتر شد، گاز اشک‌آور شلیک کردند.

بعد از چند شلیک و هجوم، ناگهان جمعیتی از سمت پایین و جمعیتی از بالا به تظاهرکنندگان تحت تاثیر گاز اشک‌آور پیوستند. چند جوان ۱۸ یا ۱۹ ساله در پیکان جمعیت جنوبی به سمت نیروها سنگ‌پرانی می‌کردند و جمعیتی که بالا می‌آمد با شعارهای «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه‌ای» خشمگین‌تر می‌شد. لحظه‌ای نگذشت که دیدیم پلیس‌ها وسط بلوار گیر افتادند، از موتورها پایین آمدند، اکثرا درگیر سرفه و اشک؛ دو نفرشان روی زمین افتاده بودند و یکی از مامورها از یکی از تظاهرکنندگان سیگار می‌خواست.

درباره به سمت تقاطع حجاب حرکت کردیم. در تقاطع آنتول فرانس چند ماشین لاین شرق به غرب را بسته بودند و ضلع جنوبی کامل در اشغال جمعیتی بود که شعارهای «زن، زندگی، آزادی!» می‌دادند. لیدر این جمعیت، زنان جوان بودند که رو به جمعیت دو دست را بالا سر می‌بردند و شعارها را رهبری می‌کردند. چیزی که در آن لحظه بیش از همه به چشم می‌آمد دختر چادری کم‌سن و لاغری بود که وسط چهارراه با دستان آخته شعار می‌داد: «زن، زندگی، آزادی!»

عکسی از اعتراض‌های دوشنبه بیست‌و‌هشتم شهریور در تهران علیه قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی ــ عکس: شبکه‌های اجتماعی

جمعیت شامل زنان و مردانی متشکل از دانشجویان، خانواده‌ها و گروه‌های دوستانه و بعضا زوج‌های جوان بود. زنانی که در این میدان حضور داشتند چهار دسته بودند؛ دختران جوان دانشجو، زنان جوانی که تیپ‌های روشنفکرانه داشتند و زنان میانسالی که معلوم بود با دوستان یا فرزندان و خانواده‌شان آمده بودند و زنان جوانی که تیپ‌هایی معمولی‌تر داشتند و جزء نیروهای سیاسی شناخته‌شده‌ای که اغلب در تجمعات حضور داشتند، نبودند: با موهایی رنگ‌کرده، صورت‌های آرایش‌شده و لباس آراسته که زیبایی‌شان به چشم می‌آمد.

گروه‌های اول تا سوم اکثرا همراه با مردان یا پسرانی هم‌گروه خودشان بودند، اما بیشتر زنان دسته چهارم زوج‌های دوستی یا گروه‌های زنانه بودند؛ کسانی که تا پیش از این به این گستردگی در تجمعات حضور نداشتند.

این وضعیت نیم ساعت تا چهل دقیقه ادامه داشت. معلوم بود که نیروهای سرکوب تحت فشار در چهارراه شرقی هنوز توان بازیابی خود را پیدا نکردند. اما بعد از چهل دقیقه یک آمبولانس از لاین شرق به غرب آمد و پشت ماشین‌هایی که چهارراه را بسته بودند ایستاد. طولی نکشید که پلیس‌ها و موتوری‌ها با فریاد تهدید و ضربات بی‌هدف باتوم از شرق هجوم آوردند. به سمت غرب رفتیم، نیروهایی هم از جنوب غربی به کمک آمده بودند.

تعقیب و گریزها تا ساعت ۱۰ شب ادامه داشت، مردم چهارراه‌ها را تسخیر می‌کردند، شعار می‌دادند و مورد هجوم قرار می‌گرفتند، مقاومت می‌کردند و بعد همدیگر را در جای دیگری پیدا می‌کردند.

سه‌شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۱؛ تهران

برخوردها خشن‌تر شد. در میدان ولیعصر پشت تویوتا بلندگو گذاشته بودند و هشدار می‌دادند که هر گونه توقف یا تجمع با برخورد پلیس روبرو خواهد شد. ماشین آبپاش را به عنوان تهدید کنار میدان پارک کرده بودند و پوستر بزرگی رویش زده بودند. با اینهمه مردم جمع شده بودند و شعار می‌دادند. بعد از مدت کوتاهی برخورد پلیس شروع شد. تجمع‌کنندگان هم مقابله به مثل می‌کردند. این بار در بلوار کشاورز و میدان ولیعصر نمی‌شد ایستاد. به همین خاطر جمعیت در سمت شرق میدان تا پل کریم‌خان جمع می‌شدند. 

در طول بلوار کشاورز، اجتماعات بیشتر در خیابان‌های فرعی بودند. نیروها اجازه ورود به بلوار نمی‌دادند. با اینهمه صدای شعار و شلیک می‌آمد. موتوری‌ها در خیابان‌ها جمعیت را با باتوم دنبال می‌کردند و در کوچه‌ها گیر می‌انداختند.

ما هم گرفتار تعقیب و گریز شدیم. چهار موتوری لباس شخصی دو ترک دنبال‌مان کردند و در بن‌بست گیر افتادیم، پیاده شدند و چند نفر جلویی را با باتوم زدند، بعد هم گوشی‌های همه را گرفتند و رفتند.

چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۱؛ کرج

چهاربانده در مهرشهر کرج از ساعت هفت بعد از ظهر به تدریج شلوغ و شلوغ‌تر شد، جمعیت با ماشین‌ها و پیاده شعار سر می‌دادند. پلیس‌ها هر از چندی هجوم می‌آوردند اما با مقاومت رو به رو می‌شدند. خانواده‌ها زیاد بودند، اما مقاومت بیشتر از سمت جوانان بیست تا سی سال صورت می‌گرفت و با حمایت دیگران همراه می‌شد. دستگیری هم بود. اما مردم غلبه داشتند، حرکت می‌کردند و شعار می‎دادند، این وضعیت تا مقداری پس از ۱۰ شب ادامه داشت.

در گلشهر دو دختر جوان بالای سکویی ایستادند و موهایشان را قیچی کردند، جمعیت تشویق می‌کرد نیروی چندانی برای مقابله با مردم نبود، اما با جمع شدن مردم و پلیس‌های مشکی پوش آمدند. خیلی خشن برخورد می‌کردند و با شلیک گاز اشک‌آور و تیرهوایی مانع شکل‌گیری تجمع شدند.

تنش‌ها در فردیس بیشتر بود، زد و خورد بین مردم و ماموران شدید بود. پیوسته گاز اشک‌آور می‌زدند و مردم سطل‌های زباله را آتش زده و با میله‌ها برای موتورسوارها مانع درست کرده بودند. شب که برگشتیم فهمیدیم یک نفر کشته شده.

پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱؛ دهلران-برازجان

درگیری شدیدی بین مردم و ماموران اتفاق افتاد، بین ۷۰ تا ۸۰ نفر را در برازجان گرفتند. بعضی از خانواده‌ها از شهر رفتند.

اینجا مسئله بیش از هر چیز فقر است و خواسته‌ها اقتصادی است. اما مردم با شعارهای اعتراض به حجاب اجباری با جنبش همگانی همراه شدند. در دهلران مردم که صبح از خانه بیرون آمدند با خیابان‌هایی پر از روسری رو به رو شدند. زن‌های شهر شبانه همه روسری‌هایشان را به خیابان ریختند.

‌جمعه اول مهر ۱۴۰۱؛ تهران

پر واضح بود که نیروهای پلیس همگی کلافه و خسته‌اند. از هر جا می‌گذشتیم صورت‌های عصبی و رنگ پریده‌شان مسخ شده بود. زیر پل ستارخان جمعیت بزرگی شکل گرفته بود و شعار می‌دادند. اما بعد از مدتی درگیری شدیدی اتفاق افتاد، تا به حال این حد از مقاومت جسورانه را در مقابل نیروی پلیس شاهد نبودیم.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

دستگیری‌ها گسترده بود. جوان‌ها را می‌گرفتند، دست‌هایشان را از پشت می‌بستند و لبه پشتی تیشرت‌شان را روی سرشان می‌کشیدند تا فرار نکنند. ماشین‌های یخچالی آورده بودند و پر می‌کردند. حتی وقتی جا نداشتند، بازداشتی را بین دو نفر که سوار موتور می‌کردند. مینی‌بوس‌های سفیدی هم پر از زنان یگان ویژه بودند که برای دستگیری زنان کمک می‌کردند.

یکی از پیچیده‌ترین صحنه‌ها آنجا بود که در بلوار کشاورز یک اتومبیل پراید با چهار سرنشین در جلوی ما در حرکت بود. هر چهارتا ریش داشتند، جوان و قلدر به نظر می‌رسیدند و شاید از محلات پایین‌تر آمده بودند. خلاصه با اکثریت جمعیت تظاهرکنندگان تفاوت ظاهری داشتند. ناگهان جوان خوش‌پوشی با ریش و لباس و عرقچین مشکی بر سر، با باتوم به آنها حمله کرد و مشغول کتک زدن فردی که کنار راننده بود شد. پس از چند دقیقه لباس شخصی دیگری با تیشرت قرمز واسطه شد و او دست از سرشان برداشت و پراید حرکت کرد. عجیب بود، در وهله اول انگار باتوم به دست از تظاهرکنندگن است و سرنشینان پراید لباس شخصی، اما برعکس بود. پس از چند لحظه راننده جوان اتومبیل دیگری که از کنار دو جوان می‌گذشت و دختر بی‌حجابی هم کنارش نشسته بود، با ایشان خوش و بش کرد و دست مریزادی گفت. شخصی که تیشرت قرمز به تن داشت با راننده وارد مکالمه شد، جوان راننده با نشان دادن کارتی که از جیب‌اش درآورد، به راه خود ادامه داد.

ما که گیج شده بودیم کنار اتومبیل آخر رفتیم و از راننده پرسیدیم: «قرمزه مامور بود؟» گفت: «آره» گفتیم: «پس چرا جلوی باتوم زن را گرفت؟» گفت: «چون با شماست، مثل من که مامورم، اما با شمام...».

مشاهدات و تحلیل‌های میدانی از داخل ایران:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.