در جوار فاجعه: «در این خانه برف میبارد» حامد اسماعیلیون
در این خانه برف میبارد» گزارش تلخی است از حوادث و رویدادهایی بس تلخ که گاهی نویسنده را در خود غرق کرده، اما در همهحال نویسنده ذرهای از صراحت و صداقت خود را از دست نداده است.
هر زندگی روایتی منحصر به فرد است و هر کس دوست دارد روایتی از زندگی خود به دست دهد. تقریبا همهی ما در برابر وسوسهی روایت زندگی بیدفاع هستیم، اما تنها تعداد اندکی میتوانند تجربهی زیستن را به رشتهی تحریر درآورند و با این کار خود را در معرض قضاوت دیگران قرار دهند. میلِ ماندگار کردنِ تجربهی زیستن، چنان قدرتی دارد که برخی حاضرند در این راه هزینه کنند و با استخدام نویسنده، زندگی خود را برای دیگران تعریف کنند.
زندگینامهنویسی را میتوان از زاویهی میل به جاودانگی نگاه کرد. آنچه از ثبت زندگی حاصل میشود، روایتی است که با رمان و داستان فاصله دارد. در رمان و داستان، دست نویسنده برای ایجاد ضرباهنگ، برجستگی، ایجاد لایههای تاویلپذیر و ویژگیهایی از این دست باز است، اما زندگینامهنویس این امکان را در اختیار ندارد. نویسندهی رمان و داستان کوتاه نگرانی از بابت قضاوت نسبت به خود ندارد و آنچه که مورد قضاوت و نقد قرار میگیرد اثر اوست، اما در زندگینامه موضوع متفاوت است و آنچه که در سنجهی نقد و نظر قرار میگیرد، ماهیت زندگی فرد، شخصیت او و چگونگی رویارویی با حوادث و رویدادهاست. البته روشن است شخصیتی که در کوران حوادث و رویدادها قرار گرفته و این جسارت را دارد که تجربهی خود را در اختیار دیگران قرار دهد، ترس و نگرانی از بابت قضاوت شدن ندارد.
به جز بخش اولیهی «در این خانه برف میبارد» که قبل از مهاجرت تمام میشود، روایت در ادامه شرح رابطهی عمیق بین پدر و فرزند است. از خلال شرح این رابطه است که دلمشغولیهای ساده و رویدادهای کوچک زندگی در غربت بیان میشود. عجیب است که جز دو یا سه مورد اشارهای به پریسا (همسر) نمیشود که آن هم به بخش آخر و آمادگی برای مسافرت به ایران منحصر شده است. در بیشتر لحظات زندگی در غربت، راوی با ریرا سرگرم است. رابطهی عمیقی که بین راوی و کودک برقرار میشود، تا حدی توضیح دهندهی کمرنگ شدن حضور همسر در طول روایت است. کمرنگ شدن حضور همسر باعث میشود که در مواردی خواننده از خودش سوال کند که مادر کجاست؟ غیبت همسر در روایت، گاه آنچنان سنگین میشود که خود راوی هم ناخودآگاه تحت تاثیر قرار میگیرد.
کتاب، زندگینامهی «در این خانه برف میبارد/خاطرات یک بازمانده» نوشتهی حامد اسماعیلیون، نمونهی خوبی است از جسارت و شجاعت اقرار بخشهای مهمی از یک زندگی با همهی فراز و فرودهایش. کتاب تلخی که نویسنده از این تلخی آگاه است و ابتدای کتاب هشدار داده که بیماران قلبی و کسانی که با افسردگی دست و پنجه نرم میکنند، کسانی که دچار اضطراب بعد از حادثه هستند، کودکان و نوجوانان آن را نخوانند. این توصیه به مثابه زنگ هشدار، از همان اول تکلیف خواننده را روشن میکند که با چه فضایی روبرو خواهد شد. بر این آگاهی باید اطلاع از وضعیت خاص نویسنده را نیز افزود؛ اینکه وی یکی از اعضای خانوادهی بازماندگان هواپیمای اوکراینی است. هواپیمایی که با دو موشک سپاه پاسداران بر فراز تهران ساقط شد و همهی مسافران و خدمهی آن به شکلی دردناک کشته شدند. اسماعیلیون در دادخواهی از آن فاجعه مصمم و ثابتقدم بوده و به عنوان سخنگوی خانوادهی قربانیان، چهرهای شناخته شده است. شلیک به هواپیمای مسافربری و نوع واکنشی که بعد از آن صورت گرفت، پردهپوشیها و دروغهایی که در کار آمد، اسماعیلیون را واداشت تا صدایش را بلندتر کند و فعالیتهایش را افزایش دهد. با کنشی که اسماعیلیون از خود نشان داد، به دلیل ماهیت فضای سیاسی، دو دسته، دو گروه در اطراف او شکل گرفت؛ موافقان او و مخالفانش.
این روزها که فضای سیاسی و اجتماعی کشور ملتهب شده و در بسیاری از شهرهای کشور مردم معترض به خیابانها آمده و مخالفت خود را با ساختار سیاسی ابراز میکنند، اسماعیلیون هم در خارج از کشور در کار نظمدهی به تظاهرات مخالفان سیاسی بوده است. او نیز نشان داده که قدمی عقب نخواهد نشست و در این راه توانسته به لایههایی از دولت کانادا نزدیک شود. اتفاقی که از دید مخالفان او پنهان نبوده و به همین دلیل او را آماج حملهی خود قرار دادهاند. این همه گفته شد تا یادآوری شود که حامد اسماعیلیون در شولایی از سیاست پیچیده شده است و متاسفانه این ویژگی، نگاه به کتاب او را سخت میکند. با این حال در این سطور فقط بر کتاب و ویژگیهای آن تمرکز شده است.
کتاب اسماعیلیون از شش بخش تشکیل شده، شامل: پریسا، مهاجرت، سرگیجه، ریرا، تاریکی، ضمیمه. در 38 صفحهی بخش اول، راوی به شرح آشنایی با پریسا، همسرش میپردازد. از زمان آشنایی در دوران دانشجویی و ازدواج. روایت این بخش تا آستانهی مهاجرت از ایران ادامه داشته و قبل از مهاجرت تمام میشود. ریرا، فرزند راوی قبل از مهاجرت به دنیا میآید و با تولد او، رفتن از سرزمین آباء و اجدادی فوریت و حتمیت میگیرد. به دنیا آمدن ریرا، زندگی راوی را در یک راستای روشن و صریح منظم میکند. بعد از تولد فرزند است که راوی میتواند سویهی لطیف زندگی را تجربه کند. قبل از آن به تمامی درگیر کشمکشهای سیاسی آن سالها بوده است. بلافاصله بعد از تولد ریرا، راوی متوجه میشود که شکل دیگری از عشق در وجودش متبلور شده است. او به هزار زبان این عشق را فریاد میزند. نه تنها عشق به ریرای تازه متولد شده، نگاهش را به زندگی تغییر میدهد بلکه عشق به فرزند به راوی توان مقابله با مشکلات زندگی بعد از مهاجرت را میدهد. حضور ریرا در زندگی راوی آنچنان موثر است که در تمام بخشهای بعدی، روایتی که راوی ارائه میدهد، شرحی کشاف است از رابطهی پدر و فرزند. رابطهای بس عمیق که در سطرسطر آن پیشآگاهی نسبت به فاجعهای در دوردست موج میزند. به عبارت دیگر در روایتی که نویسنده ارائه میدهد، انگار ناخودآگاه به ازهم گسستن زنجیر حسی خود اشاره میکند. هر چند امروز کمتر خوانندهای میتواند کتاب اسماعیلیون را بدون آگاهی از ماجرایی که بر او رفته بخواند، دانستن اینکه فاجعهای رخ داده و نویسنده در متن آن فاجعه بوده، مانند موسیقی متن، در پس هر سطر و در فضای بین سطور، در چرایی کنشها و واکنشها شنیده میشود.
آنطور که اسماعیلیون اشاره کرده، او سالها قبل یادداشتهایی داشته که در آن یادداشتها، به فراخور شرایطی که در آن قرار داشته، سطوری به یادگار نوشته بوده و بعد از سالها به صرافت میافتد که آن یادداشتها را دوباره نویسی کند و این کتاب، حاصل همان کوشش است. متن اولیه قبل از فاجعه نوشته شده و وقتی درصدد بازنویسی آن یادداشتها برآمده، فاجعه رخ داده است. در این بازنویسی خشم و اندوه نویسنده در متن روایت جاری است و به تناوب، وقتی از سالهای قبل از مهاجرت میگوید، اندوه بر متن چیره میشود و وقتی از سالهای بعد از مهاجرت میگوید، اندوه به خشمی بسیط تبدیل میشود و خشم در روایت از شکلی به شکل دیگر تغییر ماهیت میدهد. خشم اولیه بخاطر دوری اجباری از سرزمین اجدادی است و خشم انتهایی، بخاطر ناتوانی از پیشگیری فاجعه.
مثل همهی زندگیها، با گذر زمان و افزایش تجربهی زیستی راوی، پختگی در تصمیمات او روشنتر میشود. زمانی که راوی دوران دانشجویی در تبریز را روایت میکند، جریانی از سرزندگی وارد متن میشود که البته میتوان گفت این سرزندگی و شور، معطوف به دورانی است که از آن سخن گفته میشود. وقتی راوی عاشق میشود، بلافاصله اندوهی که در ماهیت عشق نهفته است، سطور عاشقانهی متن را رنگ میزند. دوران عاشقی راوی، به سالهای ابتدایی دههی هشتاد برمیگردد. سالهایی که اگرچه به دوران اصلاحات معروف است اما همچنان سختگیریهای اجتماعی وجود دارد. در آن سالها اگر چه نسبت به سالهای میانی دههی قبل از آن فضا بازتر شده بود، علاوه بر نگرانیهای خردکنندهای که وجود داشت، اتفاق دیگری هم افتاده بود که راوی سالها بعد، وقتی که هزاران کیلومتر از سرزمین اجدادی دور شده متوجهی آن میشود؛ سیاسی شدن همهی شئون زندگی. راوی از هر فرصتی استفاده میکند تا یادآور شود که در آن سالها همهچیز رنگ و بوی سیاست بهخود گرفته بود. اصلا انگار سوژهی دیگر غیر از سیاست برای سخن گفتن و فکر کردن و در یک کلام زندگی کردن، وجود ندارد. تب و تابی که بهخاطر دوم خرداد در جامعه شکل گرفته بود، اجازهی تجربههای دیگر را به آن نسل نداد. هر چه بود سیاست بود و تقسیم شدن جامعه به دو بخش رو در روی هم و متخاصم؛ دوم خردادیها و راستگرایان. اصلاحطلبان و اصولگرایان. خیلی روشن نیست که لحن تلخ راوی به واسطهی همان سختگیریها به نوشتههای اولیه هم سرایت کرده بوده یا این لحن تلخ در بازنویسی و پس از فاجعه وارد متن شده است.
وقتی مسافرت پریسا و ریرا به ایران قطعی میشود، چیزی در دل راوی تکان میخورد. هرچند دلیل روشنی وجود ندارد اما راوی از اینکه نتوانسته جلو مسافرت پریسا را بگیرد ناراحت است. شور و شوقی که پریسا و ریرا قبل از حرکت به سوی ایران از خود نشان میدهند، جریان حسی قدرتمندی را وارد متن میکند که با پیشآگاهی غریبِ راوی از فاجعه منافات دارد. در این بخش از روایت، تضاد و تنافر احساسی در متن شکل میگیرد که از برجستگیهای روایت است. چیزی شبیه ترکیب طعم شیرینی و تلخی. پریسا برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش، با ریرا به ایران میآید و دیگر هرگز برنمیگردد. از جمله تلخترین تجربههای راوی به فعلیت رسیدن پیشآگاهی نسبت به فاجعه است. او مدام تکرار میکند که کاش به هر دلیلی جلو مسافرت آنها را میگرفت.
به جز بخش اولیهی «در این خانه برف میبارد» که قبل از مهاجرت تمام میشود، روایت در ادامه شرح رابطهی عمیق بین پدر و فرزند است. از خلال شرح این رابطه است که دلمشغولیهای ساده و رویدادهای کوچک زندگی در غربت بیان میشود. عجیب است که جز دو یا سه مورد اشارهای به پریسا (همسر) نمیشود که آن هم به بخش آخر و آمادگی برای مسافرت به ایران منحصر شده است. در بیشتر لحظات زندگی در غربت، راوی با ریرا سرگرم است. راوی با هیجان و علاقه بزرگ شدن کودک را توصیف میکند. کودکی که در حال رشد، یادگیری و شناخت جهان اطراف است، زندگی راوی را به تمامی مال خود میکند. رابطهی عمیقی که بین راوی و کودک برقرار میشود، تا حدی توضیح دهندهی کمرنگ شدن حضور همسر در طول روایت است. کمرنگ شدن حضور همسر باعث میشود که در مواردی خواننده از خودش سوال کند که مادر کجاست؟ غیبت همسر در روایت، گاه آنچنان سنگین میشود که خود راوی هم ناخودآگاه تحت تاثیر قرار میگیرد. راوی در جایی که باید اسم پریسا را بیاورد، با ضمیر «او» از همسر یاد میکند:
«به یاد میآورم که چگونه برای هر سفر برنامهریزی میکردیم. چگونه «او» برای هر وعده غذا و برای هر ساعت سفر ایده داشت و اصلا لازم نبود من و ریرا به جزییاتش فکر کنیم. » (صفحهی ۲۲۱)
برای مثال در تمام مدتی که راوی از فوتبال بازی کردن ریرا میگوید، سینما رفتن، خرید کردن، وقتی منتظر رسیدن اتوبوس و دلنگران از تاخیر است، حرفی از مادر نیست. یا وقتی که ریرا برای عوض کردن لباس تکواندو و پوشیدن لباس فوتبال به رختکن دخترها میرود، پدر در انتظار و اضطراب با خود میگوید: خداخدا میکنم نقصی در پروندهام ثبت نشود. او در توضیح این نگرانی میگوید وقتی ساک ریرا را آماده میکرده، اشتباه کرده و لباسی را نگذاشته، یا اشتباه گذاشته است. هر چند الزامی وجود ندارد که پدر ساک فرزند را آماده کند یا نکند، مساله غیبت طولانیمدت مادر در روایت است. این غیبت بهخصوص آنگاه پررنگ میشود که راوی در بخش ابتدایی روایت از دوران پرشور عاشقی سخن گفته است. از دلهرهی اولیه، وقتی هنوز همکلاسیها از ارتباط راوی و پریسا چیزی نمیدانند تا تلفن زدنهای طولانی و اندوهی که در لحظههای دوری و فراق توصیف شده است. اینهمه در بخش زندگی در غربت تغییر میکند و همسر از متن روایت عقب زده میشود.
اسماعیلیون در این روایت هر جا که نسبت به سرزمین اجدادی و ساختار سیاسی حاکم بر آن قضاوت کرده، نتوانسته خشم خود را مهار کند. سهل است که وقتی به مردم میرسد هم چیزی از تلخی در لحن راوی حس میشود. در حالی که امروز جهانیان به اهمیت شهروند خبرنگارها واقف شدهاند، راوی از مردم دوربین به دست که مشغول تصویربرداری از تصادف مرگبارند، خشمگین است. اگر چه ممکن است این بخش از روایت، یادگاری از نوشتههای اولیهی نویسنده باشد وگرنه در ادامه به طبقهی متوسط مقتدری اشاره میکند که در سرزمین پدری در حال قدرت گرفتن است. هر چه باشد در سالهای اولیه گسترش موبایل، دوربین بهدستها، مردم طبقهی متوسط بودهاند.
در سالهایی که دولت روحانی قدرت را در دست میگیرد، دیگر راوی در ایران نیست و خاطرات سرزمین اجدادی با طعمی تلخ یادآوری میشود. زمانی که این تلخی آرامآرام رنگ میبازد، ریرا بزرگ میشود و راوی در کشور و جامعهی جدید به ثبات و منزلت رسیده است، موضوع مسافرت پریسا و ریرا به ایران پیش میآید. راوی با شرح جزءبهجرء ماجرا، از زمانی که موضوع ازدواج خواهر کوچک پریسا مطرح میشود تا زمانی که برای گرفتن بلیت هواپیما اقدام میکنند، از این مسافرت دلخور است و دنبال بهانهای میگردد که پریسا را از مسافرت به ایران منصرف کند. او البته این را با صراحت مطرح نمیکند اما دوست دارد که خود پریسا قید مسافرت به ایران را بزند. وقتی مسافرت پریسا و ریرا به ایران قطعی میشود، چیزی در دل راوی تکان میخورد. هرچند دلیل روشنی وجود ندارد اما راوی از اینکه نتوانسته جلو مسافرت پریسا را بگیرد ناراحت است. شور و شوقی که پریسا و ریرا قبل از حرکت به سوی ایران از خود نشان میدهند، جریان حسی قدرتمندی را وارد متن میکند که با پیشآگاهی غریبِ راوی از فاجعه منافات دارد. در این بخش از روایت، تضاد و تنافر احساسی در متن شکل میگیرد که از برجستگیهای روایت است. چیزی شبیه ترکیب طعم شیرینی و تلخی. پریسا برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش، با ریرا به ایران میآید و دیگر هرگز برنمیگردد. از جمله تلخترین تجربههای راوی به فعلیت رسیدن پیشآگاهی نسبت به فاجعه است. او مدام تکرار میکند که کاش به هر دلیلی جلو مسافرت آنها را میگرفت.
«در این خانه برف میبارد»، روایت فشردهای است از سه دههی گذشته ایران. گزارش راوی از سالهای دههی ۱۳۶۰، از لابهلای توصیفهایی که برای ریرا میکند، به دست میآید. توصیف راوی، با تقریب قابل قبول ترسیم کنندهی سختگیریهای سیاسی و اجتماعی آن سالهاست. علاوه بر آن روایتی است از تب و تاب اجتماعی و سیاسی سالهای میانی دههی ۱۳۷۰ و برآمدن جریان اصلاحات و سپس از رونق افتادن آن جریان و به قدرت رسیدن تندروها و تغییر کلی مسیر اجتماع. «در این خانه برف میبارد»، نشان میدهد که راوی چگونه از رودخانهی غم بیرون آمد و در دریایی از ماتم و اندوه فرو رفت. شاید به همین دلیل بتوان بر خطاها و ابهامهای گهگاهی متن چشم پوشید. گاهی در متن تعمیمهایی از اتفاقات خرد دیده میشود که چندان مقرون به صحت نیست. هرچند در مبنای درست روایت، تغییر معناداری ایجاد نمیشود. «در این خانه برف میبارد» گزارش تلخی است از حوادث و رویدادهایی بس تلخ که گاهی نویسنده را در خود غرق کرده، اما در همهحال نویسنده ذرهای از صراحت و صداقت خود را از دست نداده است.
نظرها
بهنام
من راه خانهام را گم کردهام ریرا میان راه فقط صدای تو نشانیِ ستاره بود که راه را بیدلیلِ راه جسته بودیم بیراه و بیشمال بیراه و بیجنوب بیراه و بیرویا من راه خانهام را گم کردهام اسامی آسان کسانم را نامم را، دریا و رنگ روسری ترا، ریرا دیگر چیزی به ذهنم نمیرسد