زادهشدن از عهد
آن سوژهای که امروز تبدیل به نماد گشته، به جز اسم رسمی، نام پنهانی هم دارد. اسم رسمی به معنای ثبت در «جسم» دولت است. نام «رمز» و پنهانی هم «ژینا»ست.
عصر روز چهارم آگوست سال ۱۹۷۹، واپسین روز کوچ دوهفتهای مردم مریوان و راهپیمایی همبستگی چند شهر دیگر کردستان، مفهومی نو به سیاست اضافه گشت که همگان را متحیر ساخت، تحیری که سخنگوی شورای شهر مریوان در واپسین دیدارش با مردم، تکینگی آن را تصدیق و بر تلاش برای حفظ و وفاداری به آن تاکید میکند. در آستانهی آن غروب، سخنگوی شورای شهر در گفتوگویی برای مردم دستاوردهای خودشان را اینگونه صورتبندی میکند: «سرکوب جاشهای داخلی»، «جلوگیری از ورود پاسدارها برای تصرف شهر و سرکوب مردم»، «بهرسمیتشناختن شوراها از طرف حاکمیت»، مجبورکردن تهران به اینکه «آنها بیایند و با ما گفتوگو کنند» نه الزام ما به رفتن به مرکز، «جذب حمایت مردم ایران از دور و نزدیک» و غیره.
در ادامهی سخنانش، سخنگوی شورا به «اتحاد» به مثابهی «راه اساسی» و عنصر بنیادین امکان مقاومت، اشاره میکند:
«اما یک نکته را نباید فراموش کرد، دولت دارای نیروی نظامیست. ما برای رسیدن به اهدافمان یک راه اساسی داریم و آن هم اتحادمان است. اتحاد با روستاهای اطراف، با دیگر مناطق کردستان و نیروهای پیشروی ایران… »
سخنگوی شورای مردمی، تجلی و نمونهی این «اتحاد» را در شعاری به یاد میآورد که روز رسیدن راهپیمایی سنندج به شهر مریوان شنیده بود:
«آن روز که دوستان سنندجیمان رسیدند، شما با چشمهای خودتان، در همین اردوگاه، دیدید که بهجز مردم کرد، از شهرهای دیگر ایران هم تعدادی نماینده آمده بودند، از خرمشهر و شیراز و تهران نماینده آمده بود. به یاد دارید که شعار میدادند که “سراسر ایران را [به] کردستان [تبدیل] میکنیم.” این حرفشان بود. آنها پشتیبان ما بودند. همانگونه که میدانید، هم اکنون چند دکتر مهمان ما هستند…».
اما نکته همینجاست: این همان اتحادی نیست که بە شیوهی معمول در هر مبارزهای به آن فراخوانده میشویم، این «اتحاد» نو «که تا کنون نظیر نداشتهست»، خود قطب متضادِ اشکال دیگری از «اتحاد» و ارتباط است که پیشتر، افراد و مردمان را به هم پیوند میداد. روشن است که سخنگو میداند پیوندهای اجتماعی پیشتر وجود دارند و افراد ازپیش با پیوندهایی همبستهاند، اما اینبار، چیزی نو واقع شدهست که استثناست و حاصلِ ضروریِ شرایطِ پیشین و قوانین جهان نیست، چیزی تکین که «بینظیر» است و همان امریست که نباید گذاشت از کف برود.
در آن سطرهایی که منظور ماست، سخنگوی شورا تصور خودش از «اتحاد» و اجتماعی نوین را روشنتر می کند:
«سومین دستاوردمان اتحادیست که اکنون میان مردم به تحقق پیوستهست. اتحادی که تاکنون نظیری نداشتهست. ما در آینده، برای تمامی امور دیگرمان به این اتحاد نیاز داریم. امروز با چند نفر از پدرها و برادرهایمان دربارهی این حرف میزدیم که به هر طریق ممکن میبایست از این اتحاد محافظت کنیم. حتی برخی از آنها پیشنهاد کردند که قبل از بازگشت به شهر برای همدیگر سوگند یاد کنیم. این حاصل التزام به این تعهدست و بسیار ارزشمندست. این اتحاد سبب میشود که زمانی که کسی تحتستم قرار گرفت، به جای فامیل و اقوام تمامی اهالی شهر در پاسخ به دفاع برآیند. لازم است با دل و جان از این اتحاد محافظت کنیم.»
اگر قبلن «فامیل و خانواده» پشتیبان افراد بودند و از آنها محافظت میکردند، چیزی که اشاره به شکلی از پیوند کهنه بر مبنای خون و تبار داشت، فرمی محدود که قادر به برساختن واحدی بزرگتر نیست، از امروز امری نو به نام «مردم» به دنیا اضافه شدهست، که اساساش «وعده»ی میان افراد است و در آن کسانی که از هم بیگانه و نا-هم-خون هستند، پیوندهای کهنه را میگسلند تا بدنی دیگر متولد شود، بدنی که تمام کردستان را دربرگیرد و از آن هم فراتر برود. اگر پیشتر دیگری جهنم بود، اکنون عنصر تازهای متولد شدهست که ساکنان یک شهر و شهرها را به هم پیوند میدهد و آنان را وارد پیوندی نو کرده و تبدیل به مردم کرد میکند، مردمی که «تاکنون نظیر نداشتهست» و نخستینبارست که درست میشود، این لمحه را میتوان چون لحظهی بنیادینِ تکوین مردم بر اساس سیاست نگریست، رخدادی که تکانههایاش، همچون انفجاری در آبی راکد، تا دوردست و آینده امتداد مییابد. اگر قبلن فرم غالب حیات نیک عبارت بوده از فرمی بر اساس خون، این بار زندگی جمعی از بههمپیوستن تکثرهای دور متولد میشود که ناماش «خلق» است. اگر این مردم قبلن تنها در تئوری مردمشناسی, جمجمهشناسی یا زبانشناسی و چون واحدی زبانی یا نژادی تعریف میشد، زین پس دیگر سیاست است که مردم را برمیسازد و این تکینههای بیگانه از هم را جمع میکند. آن پاهایی که از شهرها و نقاط دوردست بهسوی مرکزی راه میسپارند، با قدمهایشان مشغول بههمدوختن سرزمینی هستند و جغرافیایی نو و مردمی «بینظیر» را بنیان مینهند.
اینجاست که کار سیاست آشکار میشود: گسستن پیوندهای کهنه برای قراردادن عناصر متکثر در بطن پیوندی نو. اما سخنگو همزمان بر دیالکتیکی نهانیتر شهادت میدهد که تنها شرط و راه ماندگاری آن امر “بینظیر” است، یعنی زمانی که میتواند شعار غیر-کردها را چون نشانهی دیگری از اتحاد بفمهد.
بر اساس این شعار، زایش واحدی نو، تنها به سطح یک خلق خلاصه محدود نمیشود و همان خلقی که جدیدن ساخته شدهست، ممکن است عناصر دیگری را در خود جا دهد و در یک دیالکتیک درونی دوباره به چیز دیگری تبدیل شود. بر اساس نتیجهی منطقی این شعار، اگر سراسر ایران کردستان شود، دیگر چیزی به نام ایران باقی نخواهد ماند و به فرمی بالاتر استعلا مییابد. اما در قطب دیگر این دیالکتیک و بر اساس همان منطق، اگر قرارست سراسر ایران کردستان شود، نتیجتن خود کردستان هم در این دیالکتیک استعلا مییابد و راهی گشوده میشود که تبدیل به چیز دیگری شود، که زادهی سیاست است.
۲-
پل قدیس در نامه به رومیان در بازگشت به یک داستان و تقابل دو عنصر برسازنده، تصویر خویش را از جامعهی مسیحی صورتبندی میکند: تولد دو پسر ابراهیم، یعنی اسحاق و اسماعیل. ملتی که زادهی «جسم» و خون است و از اسماعیل پدید میآید، و مردمی که نه حاصل “جسم” بلکه زادهی «عهد» است و از اسحاق بهوجود میآید. به همین شیوهش، سن پل شکافی در درون آن فرمی تعبیه میکند که بر اساس «جسم» ملتی را تشکیل دادهست:
حال، مقصود این نیست که کلام خدا به انجام نرسیدهست، زیرا همهی کسانی که از قوم اسرائیلاند، براستی اسرائیلی نیستند؛ و نیز همهی کسانی که از نسل ابراهیماند، فرزندان او شمرده نمیشوند. بلکه گفته شدهست: «نسل تو از اسحاق محسوب خواهد شد.» به دیگر سخن، فرزندان جسمانی نیستند که فرزند خدایند، بلکه فرزندان وعدهی نسل ابراهیم شمرده میشوند. زیرا وعدهی این بود که «در زمان مقرر بازخواهم گشت و سارا صاحب پسری خواهد شد.» ( رومیان، ٩-۶، ٩)
«وعده» آمدهست شکافی در درون «جسم» ایجاد کند و تکههای برجامانده را از نو شکل دهد. اینجاست که دیالکتیک بیرون و درون، خود و دیگری، جز و کل در تکینهای دیگر حل میشوند تا مردمی نو «باقی بماند». به همین دلیل است که سنت پل بعدن میتواند از زبان اشعیا بگوید: «من آنانی را که مردم من نبودند مردم خود خواهم خواند و آنکه را محبوب نبود محبوب» (رومیان ۲۷,۹). به همین طریق از فرزندان و دیگری ها مردم دیگری بر اساس «عهد» بوجود میآید.
متولد شدن از عهد، به این معنی نیز هست که خلق یا مردم نتیجتن امری پیشین و همیشگی نیست، بلکه چیزیست که هستیاش وابسته به فراخوان و رخدادست، چراکه فراخوان و موضعگیری در نسبت برابر با آن است (برای سنت پل، آمدن مسیحا و برای ما رخداد سیاست) که فردی را تبدیل به بخشی از یک مردم میکند. میتوان اضافه کرد که مردم امری پسین است و از دل یک بانگ بهوجود میآید – از دل یک «پیمان».
۳-
آن امر «بینظیر» که در آن غروب بر اساس «وعده» زاده شد، پیش از سرکوباش، در هیات نهانی یک مردم باقی ماند و اکنون یک بار دیگر با هیاتی دیگر وارد دیالکتیک جدیدی گشته و درحال تحول است، «وعده» دوباره درحال بههمرساندنِ بیگانههاست، تا اجزایی را که تا دیروز برای هم بیگانه بودند به «خویش» و «محبوب» یکدیگر تبدیل کند و شکل نوینی را برسازد. «وعده» درحال شکستن شکلی از اجتماع است و افق نوینی را نشان میدهد.
۴
آن سوژهای که امروز تبدیل به نماد گشته، به جز اسم رسمی، نام پنهانی هم دارد. اسم رسمی به معنای ثبت در «جسم» دولت است. نام «رمز» و پنهانی هم «ژینا»ست. میدانیم که دو اسمی بودن در تاریخ ستم نادر نیست، همانگونه که نام نهانی پل سلان پسح آنتشل است، نامی که نشانهی پیوند شاعر با وعدهست. نام رسمی نشانهی ثبت در تکتک واحدی اجباری و رسمی است و نیروی پلیس حافظ ثبت در این «جسم» خونین است، به هر قیمت ممکن؛ اسم پنهانی با «اتحاد»ی پیوند دارد که بر اساس «وعده» ساخته شدهست و در واژهگان زبان به گونهی دیگری زیستهست، در نامی نهانی که «تبدیل به رمز» شده و اما قابلثبت نیست. به این نام نهانی میشود کسانی دیگر، شهر و مردمانی دیگر اضافه شوند، این نامیست برای ستمدیدگان که هر مردمی را شکاف میدهد. همانگونه که یک بار از سخنگو پرسیده شد که منظورش از دفاع از منافع خلق کرد چیست، و او گفته بود که منظورش منافع و حقوق «زحمتکشان» کردستان است. در نهایت، از کسانی که رسمی نیستند، امری نو زاده میشود و تنها با رستگاری آن جزءست که کل رستگار میشود.
رخدادی, نامی آمدهست تا جایگاه مفاهیم سیاست را تغییر دهد، سوژهها را متحول گرداند، ناکارآمدی طرحهای پیشین را روشن کند، زمان و مکان و زبان را دوباره تقسیم کند و از آنانی که هیچ نبودند سوژهای نو بیافریند، ناامیدان را سرشار از امید کند و مهمتر از همهچیز، بر آن ترس فلجکننده غالب شود که برای آدورنو حلزون نمادین بود: حلزون موجودیست که در اولین برخورد شاخکهایاش با دنیا، ترس عضلههایاش را فلج کرد. اگرچه رخداد خود نتیجهی ضروری و حتمی شرایط پیشین نیست، اما بر اساس همان ترس، تلاش میشود تا به شرایط مادی جهان موجود فروکاسته شود – در نهایت، برای فرار از خوف امر نو.
نمونهی ترس از این امر نو، از عهد درون نام نهانی، اکنون در چندین گفتار آشکار دیده میشود. فارغ از جمهوری اسلامی و بازوهای تبلیغاتی و رسانهای سازماندهیشدهاش که در نام کلی محور مقاومت، با چهرههای متفاوتی برای نجات نظام به دستوپا افتادهاست و «جدال» تا مخبرهای دستچندم را شامل میشود، شاهپرستان و ترسوهای پانایرانیست که ذهنهاشان تنها به فرمهای کلیشهای دولت عادت کرده و همان کارمندان خرافهاند که هانا آرنت یکی از آنها را در قفسی در دادگاه ترسیم کرده بود، آنها از این تکینگی نو که در راهست میترسند که بیشک شاهی نخواهد داشت. اما خطر دیگری برای این وعده کسانی هستند که قصد دارند شعار این رخداد (زن، زندگی، آزادی) را به جهان گذشته تقلیل دهند، حالا با تلاش برای انکار آن یا تقلیل شعار به یک حزب سیاسی. آنان دیالکتیک درونی این شعار را نمیبینند و به همین خاطر، قصد دارند راماش کنند.
به کمک یک حقه، گفتمان قدیمی تمامی ارادهاش را بهکار میگیرد تا بگوید این شعار هیچ ربطی به یک سازمان خاص ندارد و مقصودش هم دقیقن این است که این امر را مخفی کند که به راستی در ناخوآگاه خویش بر این باور است که این شعار متعلق به سازمان خاصیست، چون نمیتواند دیالکتیک درونی شعار و امکان فراروی آن از هر زمینهی سازمانی را ببیند، چرا که ایدهها حیات دیگری را که خارج از مکان و زمان مشخص است میزیند و همزمان، مکان و زمان را دوباره تقسیم میکنند.
۲۴ اکتبر, ۲۰۲۲
منبع: ناوهخت
نظرها
نظری وجود ندارد.