• دیدگاه
دربارهی عمامهپرانی و وجهِ اعتراضی آن
پروا پیرامون − این متن بیطرف نیست و از ابتدا موافقتش را با این حرکت اعتراضی اعلام میکند. اما برای اعلام موافقت، نیاز دارد تا به استدلالهایِ طرف مخالف بپردازد.
بعد از راهافتادن فُرم اعتراضیِ عمامهپراکنی له و علیه آن بحثهای زیادی در گرفته است. مهمترین محور این له یا علیهبودن حولِ نامیدنِ آن چرخیده است. کسانی که موافق این فُرم اعتراضی بودهاند، تلویحاً آن را حاویِ خشونتِ نمادینی تفسیر کردهاند که دربرابر خشونتِ سیستماتیکِ حکومت هیچ است و آنانی که مخالف این حرکت بودهاند با «خشونتآمیز» نامیدنِ آن و نادیدهانگاریِ حدود و ثغورش، آن را همردیفِ کشیدنِ چادر از سرِ زنان دانستهاند. البته این همردیفدانی متأخر است. پیشتر از این موضوع ابراز نارضایتی کرده بودند که همهی آخوندها حکومتی نیستند و ای بسا آخوند که مخالف نظام حاکم است. از طرف مقابل هم جواب آمدهاست که اگر مخالفاند لباسهایشان را دربیاورند و با قیام ژینا اعلام همبستگی کنند.
این متن بیطرف نیست و از ابتدا موافقتش را با این حرکت اعتراضی اعلام میکند. اما برای اعلام موافقت، نیاز دارد تا به استدلالهایِ طرف مخالف بپردازد. به این منظور بررسیِ نقادانهی سه استدلالِ عمدهی آنها را ذیلِ «آخود غیرحکومتی»، «کشیدن چادر از سر» و «ایجاد نفرت میان مذهبیها» پیش میبریم.
آخوند غیرحکومتی و رعایتِ اخلاق
کسانی که باور دارند همهی آخوندها حکومتی نیستند، غالباً این حرکت را غیراخلاقی توصیف کردهاند زیرا احساس امنیتِ آخوند غیرحکومتی را از او میگیرد. به نظرم در این مقدمه و پیامد، ناهمسازیای وجود دارد. مقدمه درست است. حتماً همهی آخوندها حکومتی نیستند. حتی اگر یک آخوند پیدا شود که سکولار باشد، گزارهی قبلی صحیح از آب درمیآید. حواسمان هم باید باشد، آخوند غیرحکومتی آخوند مفلس و یا تنگدست نیست. چون آخوند تنگدست هم همچنان یک آخوند حکومتی میتواند باشد. شاخصهی حکومتیبودن یا نبودنِ آخوند در قیام ژینا، اعلام و اظهارِ سکولاربودن است. آخوند تنگدست هم میتواند از حاکمیت قوانین شرع دفاع سفتوسخت، همراه با مقادیری خشونتورزی لازم، صورت دهد. پس تکرار کنم: حتماً همهی آخوندها حکومتی نیستند و این گزاره کاملاً درست است. اما آیا پیامدش این میشود که حرکتِ پراندنِ عمامه غیراخلاقیست؟
چه چیز در این حرکت نهفته است که باعث میشود عدهای آن را غیراخلاقی بنامند؟ احساس عدم امنیت یا هتکِ حرمت/جایگاهِ آخوندبودن؟ اگر کمی دقت کنیم، هیچ آخوندی بواسطهی پراندنِ عمامهاش در حکومت اسلامی احساس عدم امنیت نمیکند. همین دیروز خبری از دستگیریِ دو نفر در تهران و بابل منتشر شد. قاعدتاً آن کسی که عمامه را میپراند احساس عدم امنیت بیشتری باید بکند. برای همین هم به سرعت پا به فرار میگذارد. آخوندی که این اتفاق با او میافتد در نهایت خم میشود و دوباره پارچه را میپیچد و روی سرش مینشاند. اساساً احساس عدم امنیت کردن تا زمانی که قدرتِ مستقر تماماً هوادار آنهاست و کمترین شکافی از این حیث وجود ندارد که «لباس آخوند نباید هتک حرمت شود»، بیمعناست. مگر اینکه بگوییم این حرکت غیراخلاقیست چون آخوند ناگزیر میشود خم شود و عمامهاش را بردارد و سر جایش بگذارد. امیدوارم قائل بر این نباشیم که این حرکت معادلِ «گرفتن» لباس آخوند از او و یا «محرومکردنش» از پوشیدن آن است. هیچ کدام از این دلالتهای اضافی سوار این حرکت نمیشود. این فُرم اعتراضی برای چند ثانیه «عمامه» و نه «کل لباس» را از سر میاندازد و آخوند دوباره آن را با کمی زحمت سر جایش میگذارد. هیچ فشارِ قانونی و یا الزامآوری هم دال بر پوشیدن یا نپوشیدنِ آن در این حرکت اعتراضی وجود ندارد.
اگر چنین باشد، احتمالاً کسانی که میگویند این حرکت غیراخلاقیست دارند از چیزی به نامِ هتک حرمت حرف میزنند. به نظرم این اتفاق میافتد. اما این هتکِ حرمت دقیقاً به چه معناست و آیا بهمعنای انجام فعل غیراخلاقیست؟ پرواضح است که این لباس فقط نشانگر اعتقاد شخصی یک مسلمان نیست. پس لطفاً از یکسانانگاریاش با پوشش مسلمانی پرهیز کنیم. جداً و عمیقاً. این لباس چندین و چند دلالت بسیار مهم دارد. اولیناش اینکه وصل به یک نهاد قدرتمند است. درواقع این لباس بنیاداً نهادیست. اگر صرفاً مبتنی بر اعتقاد شخصی بود، چیزی به نامِ خلع لباس روحانیت وجود نداشت. توجه به این امر مغفول بسیار مهم است. لباسی که از جانبِ یک نهاد رسمی به شما عطا میشود و از جانبِ نهاد رسمی از شما گرفته میشود، صرفاً بیانگر اعتقاد شخصی شما نیست، و همواره ردی از مُهر آن نهاد رسمی، حوزهی علمیه، روی آن مانده است. دومین دلالت این است که این لباس تاریخی دارد؛ تاریخش هم به کسانی که آن را بر تن کردهاند گره خوردهاست. خاماندیشانه است که فکر کنیم در آن لحظهای که جوانی یا نوجوانی عمامه را از سر بلند میکند، حواسش به آن تاریخ نیست یا بهتر بگوییم: آن تاریخ که آمیخته با انواعِ ستم، ظلم و تحقیر است، چون شبحی خیالی در سرش حاضر نمیشود. سومین دلالت به امتیازی بودنِ این لباس برمیگردد. این گزاره که آخوند «مفتخور» است هم گزارهی خیلی اشتباهی نیست. ما میدانیم که اکثر ایشان بواسطهی منبررفتن و از طریق تبلیغات دینی کسبِ درآمد میکنند. این روزها از جانبِ موافقین حرکت زیاد شنیده شده که آخوند هم باید کار کند. این مهم است. یک آخوند تهیدست، باز هم از طریقِ منبررفتن و تبلیغات امرار معاش میکند و روشن است که این منبررفتن برای موافقینِ این حرکت یا انجامدهندگان این حرکت مسئلهدار است. نمیدانیم آیا در شرایط زیستی ما، آخوندی که کارگر کارخانه است، وجود دارد؟ و تازه باید لحاظ کرد امتیازِ منبررفتن و امامتِ مسجدشدن یکطرف، امتیازاتی که بیشتر وجه دینی دارند، و امتیازِ توان ورود به دمودستگاههای حکومتی، طرفِ دیگر. این لباس بالقوه امکانِ تحرک اجتماعی میبخشد و با خودش موقعیتهایِ کاری مختلف در دستگاهِ حکومت به همراه میآورد.
با درنظرگرفتنِ سه بُعد نهادی، تاریخی و امتیازی بودنِ این لباس، ازسرانداختنِ عمامه وجهی کاملاً هتکِ حرمتجویانه دارد. اما این هتکِ حرمت از کسی که نمیشناسیاش، حرمتِ چه چیز را هتک میکند و از آن میگیرد؟ به نظرم اصلاً این هتکِ حرمت شخصی نیست: هیچ نامی از هیچکدام از آنها وجود ندارد. این هتکِ حرمت از آخوندبودن است و نه از یک آخوند. آخوندبودن به معنایِ نهادیِ آن: هتکِ حرمتِ از حوزهی علمیه و نهاد رسمی دین؛ آخوندبودنِ به معنایِ تاریخی آن: هتکِ حرمت از آخوندهایِ سردمدار و صاحبمنصب؛ و آخوندبودن به معنایِ امتیازی آن: این لباس فینفسه هیچ امتیاز اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی نباید به همراه بیاورد.
اما آیا حرکتی نمادین که «حرمتزدایی» میکند از لباسی که چه بهصورتِ نهادی، چه از حیثِ تاریخی و چه از جهت امتیازی آمیخته به انواعِ ستم و تبعیض است، حرکتی غیراخلاقیست؟ به نظرم در شعارِ «مرگ بر آخوند» یا «تا آخوند کفن نشود/ این وطن وطن نشود» بار بهمراتب غیراخلاقیتری نهفته است و میشود از این شعارها اجتناب کرد و نشان داد مرگجویانه، غیراخلاقی و غیرانسانیست. اینکه حرکتی نمادین بگوید که دیگر آن بیشحرمتی را تاب نمیآورد و در پیِ آن است تا از انواعِ ستم و تبعیضِ آن هتکِ حرمت کند، وجه غیراخلاقیای ندارد. آن هم اگر از نظر نیاندازیم که بُعد نهادی، تاریخی و امتیازیِ آن حرمت «حاکم» است. آنچه غیراخلاقیست عدمِ امکانِ «قضایی» پوشیدنِ این لباس است که نه چنین چیزی در این حرکت «میتواند» وجود داشته باشد و نه این حرکت نشانگر این است که در آینده کسی نمیتواند این لباس را در شرایطی که دیگر از حیثِ نهادی، تاریخی و امتیازی خنثی شدهاست، بپوشد. آنچه غیراخلاقیست مرگخواهیست و یا انجامِ خشونتِ جبرانناپذیر فیزیکی در شرایط غیردفاعِ مشروع که کار این متن پرداختن به آن نیست. اگر خشونتِ نمادینی در این هتکِ حرمت اتفاق میافتد، چون بیشمار کسبِ وجه نمادین یک کنش و دربرابر امکانِ بیاعتبار کردنِ وجه نمادین همان کنش، داوری در قبالِ آن اساساً در دایرهی اخلاقیخواندن یا نخواندن نمیگنجد تا زمانی که صرفاً وجهی نمادین دارد. نه پایِ نامِ آن شخص وسط است، نه چهرهاش مهم است؛ نه نبودِ نامش او را از چیزی محروم میکند و نه بیچهرهبودنش موجب نادیدهگیریاش میشود. بینام است چون قرار نیست بواسطهی نامش مواخذه شود و بیچهره است چون قرار نیست کنشی اخلاقی دربرابرش صورت گیرد. آتشزدنِ روسری هم میتواند از دیدِ زنی که روسری سرش میگذارد، انجام خشونت باشد اما آتشزدن روسری، که آن هم قسمی خشونت نمادین دارد، به این معنا نیست که کسی نمیتواند روسری بپوشد و یا فعلی غیراخلاقی دربارهی زنانِ محجبه صورت گرفتهاست. در همان لحظه که فرد محجبه با دیدنِ آتشزدن روسری، احساس خشونت و یا ناامنی میکند باید به او گفت این احساسش کاذب است، زیرا این آتشزدن نمادین است و هتکِ حرمت میکند از اجباریبودن آن. حتی اگر «اجباری»بودن در لحظهی آتشزدن وصل به روسری نباشد و نتوان آن را در روسریِ درحال آتش دید، اما تاریخی در لباسِ روسری وجود دارد.
هیچ گریزی از این نیست که دایرهی مصادیقِ خشونت غیراخلاقی را محدود کنیم. دستکم حواسمان باشد که طرحوارههای ذهنیِ ما که در یک دولت شکل گرفتهاند، ما را به سرعت به این سمت میبرند که خشونتآمیز بودنِ برخی کنشها را که با «ضربهای» همراه باشد سریعاً شناسایی کنیم اما خشونت سیستماتیک نه بهراحتی نامپذیر است و نه بهسادگی ادراککردنی. بااینوجود لازم است که به دو مسئله دقت کنیم: ۱)حتی اگر فیگورِ «ضربه» باعث شود که ما گمان بریم این کنش یک خشونت است، خوب است توجه کنیم این ضربه آیا آسیب (جبرانناپذیر) فیزیکی به جای میگذارد و یا صرفاً وجه نمادین دارد؟ دست به عمامه میبرد، آن را با «ضربه»ای میپراند؛ بیآنکه هیچ آسیب فیزیکیای به شخصِ عمامهدار بزند. ۲)زمانی که پایِ خشونت نمادین در میان است، اگر بر ما روشن باشد که این خشونت به صدمهی جبرانناپذیر بدنی، حذف و ازبینبردن بدن نمیانجامد، اساساً انتسابِ اخلاقی یا غیراخلاقی به آن بیوجه و بلاموضوع است. خشونت نمادین خشونیست که از زبان یا کردارهایی که به بدن آسیبی جبرانناپذیر نمیزنند، شکل میگیرد. تنها در شرایطی میتوان از اخلاقیبودن یا نبودنِ خشونت نمادین سخن گفت که بدانیم احتمالِ صدمهی جبرانناپذیر، حذف و ازبینبردن در آن خشونت وجود دارد. اینکه من بگویم «تا آخوند کفن نشود/ این وطن وطن نشود» احتمالاً دارم مرتکب خشونت نمادینی میشوم که چون احتمالِ وقوعِ آسیب بدنی در خودِ گزاره مستتر است و یا تصور اینکه این گزاره به صدمهی جبرانناپذیر، حذف و ازبینبردن بیانجامد اصلاً بیجا نیست، واجد بارِ اخلاقیست. اما خشونتِ نمادینِ پراندنِ عمامه، نهایتاً کمی آخوند را به دردسر میاندازد تا خم شود و آن را دوباره به سرش بگذارد. این حرکتِ اعتراضی، که اخلاقیخواندن یا نخواندنِ آن اساساً بیوجه و بلاموضوع است، واجد دلالتی مهم است: نوبتِ سلطهپذیری از سویِ این لباسِ نمادین سر آمدهاست.
کشیدن چادر از سر
در این استدلال کمی شارلاتانبازی به چشم میخورد؛ کاملاً حکومتیست و شکلی فغانکردن بیوجه در آن هست و به معنایِ دقیق کلمه کارش «شوراندن» احساساتِ مذهبیهاست. پراندنِ عمامه از سر و کشیدنِ چادر از سر، ازاساس و بنیاداً به دو حوزهی معنایی متفاوت تعلق دارند. آن کسی که این دو را قرینِ هم میبیند کاری ندارد جز این که آب به آسیابِ تبلیغاتِ حکومتی بریزد. منظور از این تفاوتِ بنیادی دو حوزهی معنایی چیست؟ آنچه دربارهی لباس روحانیت گفتیم، دربارهی چادر صدق نمیکند. اولین دلالتِ این حوزهی معنایی از این قرار است که چادر را هیچ نهاد رسمیِ دینی به یک زن عطا نمیکند و از آن مهمتر هیچ نهادِ رسمی دینی از یک زن آن را نمیستاند. درواقع دادگاهِ مربوط به امور زنانِ چادری وجود ندارد. به این معنا کسی که چادر را به عنوان پوشش انتخاب میکند، تاحدود بسیاری، اگر از بار ایدئولوژیکِ آن که اینجا اهمیتی ندارد صرف نظر کنیم، دست به انتخابی شخصی زدهاست و پوشیدنش نمایانگرِ اعتقادِ شخصی اوست. درست است که میتوان گفت این اعتقاد شخصی هم میتواند نهتنها تحتِ تأثیر که تحتِ اجبار باشد؛ اما دستکم اجبارش وجه نهادی ندارد. مثلا ممکن است زنی چادری در خانوادهای مذهبی مجبور به رعایت آن گردد. با این حال نقدِ این شکل از اجبار با نقدِ شکلِ نهادی ازاساس متفاوت است. چادر هرچقدر هم که از سویِ نهادهای رسمی تبلیغ و تشویق شود، باز میتوان گفت یک زن بنابر اعتقاد شخصیاش آن را سر میگذارد و آن را از سر برمیدارد. نه برای سرگذاشتناش نیاز دارد تا مجوز از نهادی رسمی بگیرد و نه دادگاهی تخطیِ او را از شأن این لباس تعیین میکند تا لباسش خلع شود. دومین دلالت به تاریخیبودن لباس برمیگردد. تاریخ لباس چادر ازاساس با تاریخِ لباس روحانیت یکی نیست. چادر از آنجایی که لباسِ زنان است، خود محلِ انواع و اقسامِ سیاستهایِ مردسالارانهی دینمدارانه یا غیردینمدارانهیِ حکومتی بوده و همچنان نیز همین است. به این معنا چادر نسبتِ روشن و پیوندِ وثیقی با ستمورزی و تبعیضگذاری ندارد؛ درواقع چادر درنهایت در قیاس با لباس روحانیت، لباسیست با دلالتِ فرودستی. اگر نیک بنگریم.
سومین دلالت شاید بحثبرانگیزترین دلالت باشد: بُعد امتیازبخش چادر. از این حیث چادر به لباس روحانیت نزدیک میشود. درواقع کسی که چادر سرش میکند میتواند بالقوه تحرک اجتماعیِ بیشتری را تجربه کند تا کسی که چادر به سر ندارد و مثلاً صرفاً روسریاش محکم است. درواقع چادر هم وجهِ آیین تشرف دارد: با ورود به آن امتیازاتی به دست میآید. با اینحال تفاوتِ پررنگ و مهمی در این بُعد نیز حاضر است: کسی بواسطهی صرفِ سرکردنِ چادر پولی دریافت نمیکند. درواقع این گزاره که در افواه میچرخد: «آخوند مفتخور»، به هیچ وجه دربارهی چادر نمیتواند صدق کند. ممکن است چهرهی «خانم جلسهای» به ذهن بیاید. اما آن هم از حیثِ کمیت و کیفیت قیاسپذیر با کسبِ درآمد بواسطهی لباس نیست. خوشبختانه و یا متأسفانه یک حاکمیتِ دینی، حاکمیت مردسالار نیز هست و آن کس که چادر به سر میکند به اندازهی کسی که لباس روحانیت به تن دارد، از مواهب و امتیازها بهره نمیبرد. بنابراین با نگاهی اجمالی میتوان دریافت هر سه بُعد نهادی، تاریخی و امتیازی لباس روحانیت در لباسِ چادر حاضر نیست و یکسانانگاری اینها از این جهت که هتکِ حرمتِ آخوندبودن به هتکِ حرمت چادریبودن میانجامد، تنها و تنها شوراندنِ عواطف مذهبی و شکلی شارلاتانبازیست. فُرم اعتراضی تا اینجا آنقدر هوشمند بودهاست که حتی در مراسمِ روسریسوزان، چادرسوزان راه نیاندازد؛ چون چادر نیست که اجباریست. چه رسد به خواست و انجامِ کشیدنِ چادر از سر به جایِ پراندنِ عمامه از سر از سویِ فُرم اعتراضی. لباسی که نماد انباشتِ قدرت و ثروت و سلطهگریست برای فُرم اعتراضی بهخوبی شناساییپذیر است.
ایجاد نفرت میان مذهبیها
این استدلال شاید کارآمدترین استدلالِ مخالفان این حرکت اعتراضی باشد. از دید این استدلال ممکن است با انجام این حرکت، از منظر ترازویِ هزینه و فایدهی قیام ژینا، تعداد کسانی که بدبین میشوند و میهراسند و عقب میکشند گسترش یابد. این دغدغهای مهم و ارزشمند است. اما به نظرم به این حرکت چندان نمینشیند. اینکه تشویق صورت گیرد به پرهیز از ایرادِ صدمهی جبرانناپذیر فیزیکی در شرایطی که شرایط دفاعِ مشروع نیست، امری بهجا و شایسته است. از منظرِ همان ترازوی مذکور هم اگر قرار باشد بنگریم، آمار نشان میدهد التزام یک قیام به خشونتپرهیزبودنِ آن منجر به تداوم و درعینِ حال گسترشش میشود و این درست است. اما چه کسی گفتهاست که پراندنِ عمامه یک کنشِ خشونتپرهیز نیست؟ کنش حاویِ خشونتِ نمادینی که هیچ صدمهی جبرانناپذیر فیزیکی به همراه نمیآورد، در شرایطی که خشونتِ روبهرویش، یعنی خشونت دولتی، خارج از حد تصور است، بیشک جزوِ اقداماتیست که الزام به خشونتپرهیزی برایش مهم است. اقدامات و کنشهایِ خشونتپرهیز یک بستهی مهیا و آماده که دستورالعملهایی واحد در اختیار معترضان قرار میدهد، نیستند. شاخصهی خشونتپرهیزیست که موجبِ دستهبندی یا طردِ یک کنشِ اعتراضی درونِ دایرهی آن میشود. و این شاخصه برای اینکه ملعبهی دستِ منفعلان، حکومتیها، محافظهکاران و کسانی از این دست نشود، همانا ایرادِ آسیبِ جبرانناپذیر فیزیکی است. هر آنچه که وجه نمادینش پررنگ باشد و ما به عدمِ رساندنِ آسیبِ جبرانناپذیر فیزیکیاش آگاه باشیم، حتماً جزوِ کنش خشونتپرهیز درنظر گرفته میشود. به این ترتیب باید دلنگرانِ افراد مذهبی جامعه بود، اما باید تبیین کرد و توضیح داد که این عمامهپرانی دلالتی جز اعتراض به حاکمیتِ قوانین شرعی ندارد و قیام ژینا نمیخواهد دیگر سلطهی قوانین شرع را تاب آورد. در این میان اگر افرادِ مذهبیای هستند که هنوز هم باور به حاکمیتِ قوانینِ شرعی دارند، با چنین قیامی همراه نمیشوند و بدونِ وقوعِ این قسم از حرکتهای اعتراضی هم با چنین قیامی مخالفاند. بنابراین نامیدنِ یک کنش باید جهتِ درستی به خود بگیرد: تبیین خشونتپرهیز بودنِ این دست حرکتها با این شاخصه که آسیبِ جبرانناپذیر فیزیکی وارد نمیکنند؛ توضیح اینکه این دست حرکتهایِ نمادین، قرار است بهگونهای نمادین هتکِ حرمتِ حاکمیتِ قوانین شرعی را پیش بگذارند و نشان دهند که دیگر آن را تاب نمیآورند. روشن است که در این مسیر تبیین و توضیحِ دفاع مشروع هم مهم است. اما چون اساساً این حرکتِ اعتراضی، عمامهپرانی، ربطی به دفاع مشروع ندارد به این بحث نمیپردازیم. اما این به این معنا نیست که دفاع مشروع در دایرهی خشونتپرهیزی نمیگنجد. درواقع اگر عامل «زمان» را هنگام بروزِ یک کنش لحاظ کنیم، آنگاه دفاع مشروع نیز همچنان میتواند واجد الزام به خشونتپرهیزی قلمداد شود. اگر در شرایط خطر بدنی، هنگامِ دفاع از خود، خشونتِ متقابلی صورت گیرد، این به این معنا نیست که قیام از دایرهی خشونتپرهیزی خارج شدهاست. و این بحث مفصلیست و خارج از متنی که دارد دربارهی حرکتِ اعتراضی عمامهپرانی صحبت میکند. قیام ژینا به پیوستنِ افراد مذهبی عمیقاً فکر میکند. کلیتِ جنبش این را نشان میدهد. زیباترین شعارش به نظرم از این قرار بود: «چه باحجاب، چه بیحجاب/ پیش به سوی انقلاب». اهمیت پیوستنِ افراد مذهبی را در بیشمار تصویر از همنشینی افراد چادری با افرادی که روسری به سر ندارند، میتوانید ببینید. این قیام به هیچ وجه ضددین نیست. بهتر است به گوشِ اهالی اندیشه برسانیم که با نهیبزدنهایی چنینی آب به آسیابِ تبلیغات حکومت میریزند. اما ضددین نبودنِ این قیام به این معنا نیست که ضدِ حاکمیت قوانین دینی نیز نیست. خبر خوب این است که چنین است. این قیام با هر شکلی از حاکمیتِ قوانین دینی مخالف است. زمانی که روسری میسوزاند این حاکمیت را در بُعد سلطه بر بدن زن مورد هدف قرار میدهد و زمانی که عمامه از سر میپراند کلیتِ این حاکمیت دینی را هدف قرار میدهد. برای بیان این نظر که مخالفتش صرفاً محدود به مخالفت با سلطه بر بدنِ زن نیست؛ با هر شکلی از سلطهگریست.
نظرها
شیخ
70سال عمر دارم بهترین پدیده اجتماعی ست که میبینم
تقی روزبه
گشودن بحث و گفتگو حول این نوع پدیده ها و تاکتیک های عملی البته لازم و مفیدهستند. عمامه پراکنی به عنوان یک واکنش قابل درک است وحتی نمی توان به درجاتی منکرحرمت شکنی و یا قدسیت زدائی بود، اما این اقدام تنها پی آمدآن نیست بلکه داری جنبه ها و پی آمدهای دیگری هست که در مجموع باید به قضاوت نشست و نه با عمده کردن یک وجه و نادیده گرفتن وجوه دیگر. ضمن آنکه نتیجه نهائی این پی آمدها را نیزنه درلحظه بلکه در بلندمدت می توان به قضاوت قطعی نشست. بنابراین باید همواره برطبق آزمون وخطا و با استناد به شاخصهای واقعی و قابل تکیه داوری کرد نه صرفا به لحاظ استنتاجات انتزاعی. بنابرآن، اینکه بخواهیم به عنوان یک کنش یک فلسفه و حکمت بالغه و سنجیده و تماما مثبت برایش قائل باشیم جای بحث و درنگ دارد. نویسنده تاحدی یک جانبه و با درک معینی از خشونت و ضدخشونت و بطورکلی پیشداورانه و با تلاش برای اثبات درستی آنها واردشده است که مثلا در آن خشونت فقط فیزیکی تصویرشده و حال آنکه خشونت روانی و فرهنگی و دیگراشکال هم داریم که بخشی از قضیه است. یک اقدام عمدتا بهشکل منفرد، ذات گرایانه و در خود و معناشناسانه بررسی می شود و نه چون امری تاریخی و جامعه شناسانه و مهمتر ازآن در متن پیوستاریک استراتژی-تاکتیک معطوف به رهائی و در کلیت جنبش واهداف آن. درموردنهادهم بنظرم ورود به آن یک جانبه است. مثلا روحانیت را یک نهادمی داند و چادر بسرکردن را امری شخصی ( که در حقیقت شخصی شده است) که صحت حکم خویش را با استنادبه آن استتاج می کند وحال آن که همین مذهب از نهادخانواده برای تبدیل آن به یک فرهنگ وعادت و از جمله نهادی کردن حجاب در برخشی از جامعه سودجسته است. اساسا اگر بخواهیم به صرف نهاد واردقضاوت و تحلیل شویم جامعه همواره با انواع پرشماری از نهادها و تصرف و تعدیل در آن ها سروکار دارد و دوام جامعه بدون آنها قابل تصورنیست و در این میان البته نهادهای ارتجاعی هم کم نیستند. بنابراین به صرف نهادی بودن و عضوی از نهادی بودن نمی توان حکم به تجویزامری مثلا انحلال آن و یا درستی و نادرستی برافکندن عمامه داد. ضمن آنکه حجاب دینی هم نهادهای قوام دهنده خود را دارد. براین اساس برای وروددرست و قابل دفاع به مساله لازم است محورها و جبنه های مهم دیگری را هم لحاظ کرد و به استدلال های نویسنده و مشروط شدنشان به آنها اضافه کرد تا خروجی آن از یک جانبگی و انتزاع هایناشی ازآن درآمده و با در نظرگرفتن جوانب مختلف یک اقدام تعدیل و منطقی و سازنده شود: نخست لازم است که ضمن درنظرگرفتن تداخل و همپوشانی و ارتباط یک نهادتاریخی چون روحانیت و حکومت اسلامی، بین آنها تمایزهم قابل شویم. چرا که حکومت اسلامی را به عنوان یک نهادسیاسی و ارتجاعی و حاکم برسرنوشت کشور که زندگی انسانی جامعه را موردتهدیدقرارداده است می توان و باید برانداخت و جایگزینی دموکراتیک برایش بهوجودآورد، اما همین رفتار را نمیتوان عینا در موردنهادروحانیت ولو ارتجاعی بکاربست. ضمن آنکه خوداین نظام مبتنی برولایت مطلقه برای حذف استقلال و سربفرمان کردن نهاد چندمرکزی روحانیت دست بکارهست که این خود موجب نارضایتی و شکاف در بین آنها می شود. این که استدلال کنیم اگر چنین است آن ها راسا خود را خلع لباس کنند، البته استدلالی سست است. بنابراین لازم است که نهادفوق را نظر به قدمت آن به نحودیگری به تحلیل برد. در حقیقت نهادروحانیت علیرغم ارتجاعی بودنش از دیرباز بدون تزریق پول و حمایت جامعه قابل دوام نبوده ونیست و بهمین دلیل هم قادر به بسیج بخشی ازجامعه بوده و خواهد بود. چنانکه می دانیم حتی در خودجوامع غربی هم نتوانستهاند ضمن جدائی دین از دولت نهادکلیسا را از بین ببرند. چرا که ریشه های دین ونهادهای آن جان سختر از آنند که با این نوع اقدامات بتوان آن ها را منحل و محوکرد. و در تجربه بلوک شرق و «سوسیالیسم دولتی» هم امحاءمذهب و نیز نهادروحانیت شکست خورد. چرا که اساسا آنها به تبع مذهب در خودجامعه ریشه دارند و خودجامعه آن را بازتولید میکند و برافکندن آن عملا ناممکن است ولی می توان و باید به شیوههای سنجیده و علمی آنها را پژمرده و پژمرده تر ساخت. سخنان مارکس در موردمذهب هم چون آه ستمدیگان و وارونگی جهان واقعی ... در موردعمق مذهب رسوخ مذهب قابل درنگ است که نهادهای مذهبی هم به تبع آن ریشه دواندهاند. و گرنه عملا منجربه مقاومت خودجامعه و بازتولیدآنها می شود. و در این رابطه تصورامحاءنابودی روحانیت به عنوان یک نهادهزارساله و تاریخی از طریق افکندن تحقیرآمیزعمامه ساده لوحانه خواهد بود و لوآن که حتی در میان نسلی در سنین خاصی قابل فهم و پذیرش باشد ولی قابل تعمیم به دیگران و حتی الزاما خودآنان در سنین دیگر و یا به همه مقاطع نخواهد بود و باید تاوان های بازخوردهای افراطی آن را در زمان بلندترهم در نظرگرفت. در واقع از قضا ما تاریخا زمان رضاخان تجربه ممنوع کردن نه فقط چادر که عمامه را هم داشته ایم که عملا زیرزمینی شد و رشد کرد و عروج روحانیت در انقلاب بهمن در واقع تاحدمعینی بی تاثیر از آن هم نبود.... وانبوه میلیونی زنان چادری هم مهمترین حامیان پروپاقرص خمینی بودند. جدائی دین از حکومت و الغاء همه امتیازات رسمی و دولتی خود می تواند گامی مهم در تضعیف این نهاد و سست کردن پایه های وجودی آن باشد. بدون آن که خواسته باشیم با مشت آهنین کلانهادی بنام روحانیت را به شکل فیزیکی محو کنیم. کاربردمشتی که خودجنبش را از درون حول آرمانها و اهداف رهایی اش سست می کند. ابتداباید این نهاد را غیرسیاسی و بی مزایای رسمی بکنیم –باجدای دین از سیاست، و بهتدریج با عنایت به پژمرده ساختن ریشه های آن درجامعه آن را نه صرفا توسط نه دولت که توسط خودجامعه و بلوغ و رشد آن و بی نیازی اش به ا ین نهاد بی آینده کنیم. البته اگر واقعا به این اصل بینادی یعنی تکثرمندی جامعه و آزادی اندیشه و بیان واعتقاد باورداشته باشیم، و هموارساختن همزیستی آن ها قائل باشیم طبق آن نمی توانیم به شکل دستوری و اعمال خشونت این معضلات را حل و ابطال کنیم. (گرچه نویسنده تلاش کرده است اقدام عمامه پراکنی را از ساحت خشونت، صرفنظر ازآنکه درموردآن و درکمان از خشونت مشروع و غیرمشروع چه باشد جداکچگونگی خشکاندن آن، بیرون بگذارد که بنظرچندان دقیق نیست). بخش اول
تقی روزبه
بخش دوم و پایانی: در هرنبرد و مبارزه سیاسی و اجتماعی صرفنظر از اشکال آنها، برای محک زدن درستی و نادرستی تاکتیکها و اقدامات سوای ارتباط وثیق آن با اهداف رهائی بهعنوان شرط لازم، لازم است که به لحاظ عملی هم، بهمثابه شرط کافی، نقش آن در تشدید تجزیه و شکاف صفوف دشمن از یکسو و متقابلا تقویت صفوف جنبش و همبستگی آن از سوی دیگر مدنظر قرارگیرد. وقتی چنین شاخصی وارد شود آنگاه بجای بررسی تک موردی و یا صرفا اخلاقی آنهم صرفا حول مفهوم خشونت و معناپردازی، باید آن را علاوه بر فاکتورخشونت در مقیاس کلان از جنبه رابطه اش با سایراهداف و نیزاستراتژی مبارزه و تاکتیک های معطوف به آن نیز موردبررسی قرارداد. دراین رابطه است که آن تاکتیک می تواند به ضدخودتبدیل شود. یعنی اولا به رژیم برای پرکردن شکاف های درشرف تکوین درونی خود درساختارقدرت و حول و حوش آن و نیز جلب بخش هنوز متوهم و یا مذهبی جامعه یاری رساند و نهاد روحانیت دستخوش شکاف و تردید را نیز یکدست تر کند. باین ترتیب لازم است که بررسی خشونت را از حالت صرفا فردی و موردی و مقطعی در آورد و دید که آیا میتواند به توان یک رژیم خشونت ورزهم یاری رساند یا آن را تضعیف کند. آیا عملا ما را در کلیت خویش از چرخه خشونت دور کند یا نه؟ و از قضا ازهمان هدف تضعیف مذهب و نهاد روحانیت و برافکندن نظام مذهبی دورکند یانه؟. وقتی مساله را در سطح کلان موردبررسی قراردهیم نه تک موردی و درخود، آنگاه معلوم میشود که پیآمدهای آن چه بسا از تصورات و فلسفه و مفهوم سازی های خردمحور فراتربرود. یعنی بازتاب ها و پی آمدهای عمومی و درازمدت آن از تصوراتی که یک فرد و یا جریان عامل به آن قائل به آن است فراتربرود. سوم، کسی وجریانی که به لحاظ نظری از حق آزادی پوشش دفاع می کند، به لحاظ عملی هم باید بتواند از آن دفاع کند و گرنه نقض آن جز بیاعبتارکردن خود و رویکردش نخواهد بود. البته اگر افکندن عمامه فقط درموردروحانیونی باشد که دست بکارسرکوب و دخیل در آن باشند، آنگاه موضوع بحث و فلسفه اقدام عوض می شود. چنین کاری مستلزمآن است که اولا مسبوق به شناخت و اطلاع مشخص باشد که این به معنای آن است که نه به صفت لباس پوشیدن بلکه بهدلیل همکارحاکم بودن و مشارکت در قدرت سیاسی صورت می گیرد و نه به عنوان عضو یک نهاد که واجدیک رویکردیکسان در برابرحاکمیت نیست و ثانیا باید این نوع آگاهی مربوط به این نوع اقدامات و دلایل آن توسط جنبش و پیشگامان آن تبلیغ و ترویج شود که هم برای دیگران فلسفه عمل روشن شود و هم رژیم نتواند آب را گلآلودبکند. درهرحال چنین تمایزی را نه صرفا درساحت واژگان و مفاهیم و تصور بلکه بطورعینی در ساحت عمل سیاسی میتوان صورت داد. چهارم. چنین اقداماتی بخصوص اگر به یک رویه فراگیرتبدیل شود، می تواند خواسته و ناخواسته به دیگراهداف بینادی جنبش یعنی هدف گرفتن ریشه های اصلی مناسبات قدرت و یا مناسبات اقتصادی وبهره کشانه و انواع تبعیضات دیگرآسیب رسانده و آن ها را به حاشیه و این نوع دوگانه سازیها سوق دهد. بخصوص اگر در نظربگیریم که همواره جریان ها و گفتمان هائی وجود دارند که تمایل دارند با تقلیل گرائی اهداف مبارزه را به شکل و امثال دوگانه سازی ها بین ملا و غیرملا با هدف کمترین تکان اجتماعی سوق دهند تا حمله به ریشه ها اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی نظام قدرت و بهره کشی دست نخورده بماند. از همین رو نه فقط رژیم که آنها نیز بیکارنیستند و از این آب گل آلود دبهره می گیرند. نباید فراموش کنیم که در جوامع طبقاتی و آکنده از مناسبات قدرت این گفتمانهای مرتبط با مناسبات قدرت و مناسبات بهره کشانه هستند که می توانند با سوارشدن بر موج اقدامات احساسی و سطحی و بدون دورنما، صرفنظر ازآنکه ما در ذهن خود چه معنائی برای آنها قائل باشیم، از آنها برای نافذکردن گفتمان های خود سودجویند. همانطور که فی المثل درموردشعارکلانی چون «زندگی» و یا آزادی در غیاب مفهوم بخشی و گوشت و پوست مترقیانه دادن به آن توسط گفتمان ها و جریان های پیشرو، این بورژوای و طبقه مرفه و برخوردارخواهند بود که به آن گوشت و پوست خواهند داد. و از قضا با مشغول کردن ما به مبارزه با دوگانه سازی های چون ملا و غیرملا. بنابراین باید بتوانیم همه تاکتیک ها و اقدامات خود ازجمله منزوی کردن روحانیت و سلطه مذهب در یک ترکیب متناسب و مکمل و گفتمانی ناظر به کلیت آن مفصل بندی کنیم. البته این را میفهمم که در جامعه انباشته از بحران و خشم و نفرت و نارضایتی وقوع این نوع قابل فهم است اما این که بخواهیم آنها را بدون بررسی همه جوانب تئوریزه و تطهیر و صورت بندی کنیم بحث دیگری است. در انتها این نکته را نیز اضافه کنیم که تفاوت مهمی بین آتش زدن روسری و عمامه پراکنی وجوددارد. اولی مربوط به خودشخص است و به معنای انتخاب نوع پوشش خود و دومی مربوط به شخص دیگر است و نمی توان در باره آن حکم و داوری مشابهی صادر کرد. با پوزش از طولان شدن این نقد
میثم
نوشته سطحی ای بود توصیه نمیشه. با کامنتهای تقی روزبه موافقم
فرهاد - فرهادیان
دو قانون مهم را در امر دموکراسی باید همیشه به یاد داشته باشیم که اصول علمی پذیرفته شده ی نخبگان علم سیاست هم هست . اول اینکه دموکراسی قانونش حق برابری افراد و همچنین لغو تمام امتیازات ویژه ایست که رتبه ی افراد را بالا یا پائین می برد . دوم امر خصوصی بودن دین بعنوان یک اعتقاد شخصی و عدم دخالتش در سیاست است که این دو قانون در قانون سوم یعنی آزادی انتخاب پوشش نیز امر خصوصی ست در تلاقی ست از اینرو باید به این سه وجه توجه داشت زمانی که یک روحانی لباس آخوندی را بعنوان یک ویژگی مورد تمایز خودش می پوشد یعنی خواهان امتیاز ویژه است در حالی که ما می دانیم دین امروز تبدیل به یک کالا و شغل شده است و افراد در قبل آن درآمدهای هنکفتی به چنگ می آورند از اینرو ایجاد ویژگی فریبکاری در ارائه ی خدماتی این شغل می باشد پس چون نماد امتیاز سازی ست و چون شغل است مانند کارگران که با لباس کار وسط خیابان نمی آیند آخوندها هم حق ندارند بعنوان یک رویه که صاحب امتیازشان می کند در مجامع عمومی از این لباس استفاده کنند دین امر خصوصی ست و اعتقادی شخصی از اینرو چون امر اعتقادی و مربوط به دنیای متافیزیک است حق ندارد در امور دنیای فیزیکی دخالت کند از اینرو چون امری مادی نبوده و وابسته به دنیای غیر فیزیکی ست باید همچنان بعنوان اعتقاد فردی در همان عالم فردی و ملکوتی اش زندگی کند حال اگر لباس بعنوان نماد دینی اعتقادی و دخالت در امور دنیوی و ایجاد امتیاز نباشد کاملا وابسته است به انتخاب افراد داشتن و نداشتن لباس حق هر فرد است حتی مردم ممکن است بخواهند لخت شوند همانقدر آزادند که بخواهند خودشان را هفت لا بپوشانند هر دو حالت نباید جنبه ی طبیعی انتخاب آزاد پوشش را تبدیل به یک امتیاز ویژه ی نابرابر نماید از اینرو باید در هر لحظه به مسئله ی پوشش عمیق بود و از سطحی نگری اجتناب کرد .