ظهور دوره بیباکی
واکاوی وضعیت ترس در سپهر سیاسی ایران (۱)
ماهان ولی زاده − از یک جایی به بعد ترساندن برای حکومت سرکوبگر از وضعیت کارکردی خارج میشود، میزان را از دست میدهد و به تولید ترس اعتیاد پیدا میکند. این همان نقطهای است که روند اضمحلال حکومتهای تمامیت خواه شروع میشود.
اگر یک ظرف پر از آب را روی اجاق بگذاریم، در نهایت آب به صد درجه میرسد. هرچقدر شعله را بیشتر کنیم آب دمایی بیشتر از صد درجه پیدا نمیکند و بخار میشود. شاید حکومتهای سرکوبگر با این قاعده ساده در مورد آب آشنا باشند و مخالفتی با آن نکنند. چیزی که این حکومتها نمیتوانند درک کنند، این است که تمام پدیدهها قاعده خاص خود را دارند و با زور نمیتوان خواستهای را به واقعیت تحمیل کرد. این حکومتها کمیت را بیانتها میدانند و گمان میکنند که بر محور اعداد طبیعی میتوانند تا بینهایت پیش بروند. آنها چرخش را نمیبینند. وقتی ساعت از یک شروع میشود، ۲۴ ساعت توان پیش رفتن دارد اما چیزی به نام ساعت ۲۵ نداریم، چون ۲۴ در واقع همان صفر است. حکومتهای تمامیت خواه فکر میکنند تا ابد میتوانند شعله سرکوب را افزایش دهند و دمای ترس را در جامعه بالا ببرند. نمیدانند که جامعه از یک جایی به بعد تغییر ماهیت میدهد و میزان ترس وقتی از حد بگذرد، صفر میشود و وضعیت بیترسی پدید میآید.
تجربه ترس و سرکوب
«ترس» در خدمت بقاست اما «ترس زیادی» کارکرد معکوس پیدا میکند و فرد با تمام وجود مقابل آن میایستد. البته در اینجا باید تفاوتهای بین فردی را در تجربه ترس در نظر داشته باشیم. امروزه تحقیقات علمی در زمینه مغز چیزهای زیادی به ما در مورد مکانیسم ترس و بخشهایی از دستگاه عصبی که در این فرایند درگیر هستند، میآموزد. اینکه «آمیگدال» چه نقشی دارد و سایر مباحث تخصصی، به هیچ وجه موضوع این یادداشت نیست. به هرحال ساختار مغز انسانها به گونهای است که اکثر افراد از لحاظ فیزیولوژیک نه خیلی مستعد ترس هستند و نه خیلی مستعد بیترسی. افراد معدودی مغزشان در زمینه ترس بیش از حد نرمال فعال است و مستعد ترسهای بیشتری هستند، از طرف دیگر افراد معدودی هم از لحاظ مغزی ترس را کمتر میفهمند و مستعد شجاعتهای نامعمول میباشند.
استعدادهای فیزیولوژیکی افراد در مورد ترس با تربیتی که افراد میبینند و سایر متغیرهای محیطی و تجربیات زندگی ترکیب میشوند و در نهایت وضعیت ترس را در شخصیت افراد مشخص میکنند. باز اکثریت بزرگی از مردم به شکل نرمالی در برابر ترس واکنش نشان میدهند، عده معدودی از افراد، شخصیتهای ترسو و بزدلی پیدا میکنند و عده معدودی هم شخصیتهایی شجاع و نترس.
حکومت مرتب اعلام میکند که معترضان جمعیت محدودی دارند و سکوت بخشهایی از جامعه را به حساب همراهی با خود میگذارد. این تحقیر مداوم معترضان خاموش، بسیار تحریک کننده است و به تدریج باعث یک دگردیسی جدی در ترس آنها میشود. این گزارهها را باید کنار گذاشت که ترس مردم ریخته یا نریخته است. ترس نمیریزد، دگردیسی پیدا میکند و از گونهای به گونهای دیگر تبدیل میشود.
حکومتهای غیر دموکراتیک دوست دارند که همه افراد جامعه جزو دسته ترسوها باشند، اما ترس یک پدیده طبیعی است و از قاعده منحنی طبیعی پیروی میکند. در منحنیهای طبیعی اکثر جمعیت در وضعیت میانه هستند. این نوع حکومتها ترجیح میدهد افراد شجاع در فعالیتهای ورزشی یا ماجراجویانۀ غیرسیاسی مشغول شوند. شجاعها اگر وارد سیاست شوند حکومت تمامیت خواه را به شدت دچار دردسر میکنند. فرقی هم نمیکند که در جبهه مخالف حکومت باشند یا موافق. به هر حال، نفس حضور آنها در سیاست برای این نوع حکومتها زیانبار است. کسانی که نه شجاع هستند نه ترسو با حکومتها وارد معامله میشوند، در حالت عادی نه به ضرر حکومت هستند نه به نفع آنها. ترسوها معمولا از سیاست دوری میکنند و در انفعال مطلق سیاسی فرو میروند. عدهای از آنها اما جذب این نوع حکومتها میشوند تا با استفاده از قدرت سیاسی، ترس خود را پنهان کنند. حکومتهای تمامیت خواه و سرکوبگر نیز تلاش میکنند افراد ترسو را دور خود جمع کنند و به کار بگمارند، چون میتوانند هر خواستهای را از آنها داشته باشند، و میدانند که آنها توان نه گفتن ندارند و مطیع هستند.
از طرف دیگر حکومت تلاش میکند که با سرکوب و برخورد خشن با مخالفان شجاع، همه گروهها را، مخصوصا نرمالها را مرعوب کند و ترس را در آنها بالاتر از سطح معمول ببرد. همه افراد باید همیشه بیش از میزان معمول بترسند. خیلی وقتها حتی در وضعیتی که هیچ اعتراض و گرفتاری هم برای حکومت وجود ندارد، باز سیستم سرکوب موضوعی را خلق میکند تا از طریق سرکوب، ترس را زنده نگه دارد. از یک جایی به بعد ترساندن برای حکومت از وضعیت کارکردی خارج میشود، میزان را از دست میدهد و به تولید ترس اعتیاد پیدا میکند. این همان نقطهای است که روند اضمحلال حکومتهای تمامیت خواه شروع میشود.
برگردیم به مثال جوشیدن آب در صد درجه و مثالی که از ساعت آوردیم. جامعه نمیتواند تا بی نهایت بترسد و همپای اعتیاد حکومت به ترساندن، پیش برود. استفاده از ارعاب مثل آنتی بیوتیک عمل میکند و تا مدتی باعث تقویت سیستم ایمنی حکومت میشود اما استفاده بیرویه از آنتی بیوتیکها، سیستم ایمنی را مختل میکند. مردمی که هر روز مجبور باشند یک گام به عقب بردارند و بیشتر بترسند به جایی میرسند که بیندیشند که دیگر نمیتوان عقبتر رفت. حکومت باز فرمان به عقبنشینی بیشتر میدهد و مردم در مقابل این فرمان ناممکن، به تئوری «هر جا هستی یک گام جلو بیا» پناه میبرند. مردم تصمیم میگیرند که به جلو گام بردارند ولی در عمل دچار پرشهایی به جلو میشوند و هر روز صحنههایی از شجاعت خلق میکنند که ناظران را حیرت زده میکند. اکثر این افراد نرمال (نه شجاع و نه ترسو) هستند اما چون مدت زیادی مجبور بودهاند بیش از حد طبیعی خود بترسند حالا در واکنش، کمتر از حد طبیعی میترسند. نتیجه این وضعیت ظهور و افزایش تعداد آدمهای «ضدفوبیک» است و اینجاست که جامعه وارد مرحله بیترسی میشود.
از ترس به ابراز بیباکی
نگرش ضدفوبیک (counterphobic attitude) را اوتو فنیچل (روانکاو اتریشی) نظریه پردازی کرده است. او نشان داد که ممکن است یک فرد برای پنهان کردن اضطراب فوبیک (آمیخته با ترس) یا برای انکار ترس خود از موقعیتی خاص، به طرز افراطی نسبت به آن از خود شجاعت نشان دهد. فرد ترسیده ممکن است برای اینکه تبدیل به یک قربانیِ منفعل شرایط خارجی نشود، موقعیت را معکوس کند. طبق این نظریه بسیاری از افرادی که به دنبال ورزشهای خطرناک و ماجراجوییهای مخاطرهآمیز میروند، ممکن است که این علاقه و رفتار آنها نه نشات گرفته از شجاعت، بلکه حاصل ترس زیاد و تلاش برای مقاله با ترس باشد. آنها تلاش میکنند تا با مواجه مداوم با منشا ترس خود، بر استیصال ناشی از زندگی در سایه ترس فائق شوند.
خبر بد دیگری که در نظریه فنیچل برای حکومتهای سرکوبگر وجود دارد، این است که مکانیسم دفاعی به کار گرفته شده در نگرش ضدفوبیک، همانندسازی با پرخاشگر است. یعنی ممکن است هرچقدر حکومت بیشتر از سرکوب و ارعاب استفاده کند نتیجه معکوس بگیرد، شجاعت و پرخاشگری در مقابل او افزایش پیدا کند و سیستم را از کار بیندازد.
اروین یالوم، روانشناسی که رویکرد اگزیستانسیالیستی دارد از قهرمانیگری اجباری (Compulsive Heroism) صحبت میکند. قهرمانیگری اجباری یکی از راهکارهایی است که افراد برای مقابله با ترس افسارگسیخته خود به کار میبرند. این افراد قهرمان نیستند اما در معرض ترسی گنگ و منتشر، اجبارا مانند قهرمانها رفتار میکنند.
نتیجه رفتار حکومت طی سالها و مخصوصا طی دو ماه گذشته، تولید آدمهای ضدفوبیک و قهرمانهای اجباری بوده است و هرچه این رویه را بیشتر ادامه دهد، تعداد بیترسها بیشتر میشود. از کلام مولوی میتوانیم استفاده کنیم و بگوییم: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی مینمود.»
سیستم سرکوب از شجاعت کسانی که مقابلش میایستند حیرت زده است اما چون توان تحلیل این شجاعت را ندارد به داستانسراییهای مضحکی مثل اینکه معترضین مواد مخدر و یا الکل مصرف میکنند، متوسل میشود. حیرت سرکوبگر به این خاطر است که میبیند روشهایی که قبلاً برای ترساندن به کار میبرده، دیگر مثل قبل کار نمیکند و با آدمهای غیرعادی مواجه است.
هرچه قدر که حکومت در خیابان و دانشگاه و سایر محیطها از شجاعت معترضان حیرت زده میشود، وقتی به بازداشتگاهها میرود و به بازجویی دستگیرشدگان میپردازد، خوشحالی و اعتماد به نفس خود را بازمییابد. چرا که میبیند بخشی از معترضان بعد از دستگیری ابراز ندامت میکنند، حاضرند جلوی دوربینهای آنها به اعتراف اجباری تن دهند و بگویند تحت تاثیر هیجانات و احساسات به خیابان آمدهاند. حکومت اخذ این اعترافات را به حساب قدرت خود و سستی معترضین میگذارد. متوجه نیست که اگرچه بخشی از معترضین همان اقلیتی هستند که با شجاعت مازاد وارد اعتراضات شدهاند و ماهیت اصلی آنها قهرمان بودن است، اما طیف زیادی از معترضین همان قهرمانان اجباری هستند. این افراد چریک نیستند، برای فهم این جنبش میتوان به آهنگ شروین به مثابه یک مانیفست رجوع کرد: «برای حسرت یک زندگی معمولی.» البته معمولیخواهی و ایدئولوژیک نبودن این افراد یا عدم شهادت طلبیشان، نشانه بیاهمیت بودن آنها نیست. آنها قدرت خود را از زندگی میگیرند، نه خواست مرگ و شهادت و اصلا کسی کاری ندارد که اینها قهرمان هستند یا نه. مهم این است که میلیونها نفر بیرون از بازداشتگاهها، بدون رابطه تشکیلاتی وجود دارند که اگر ارعاب افزایش پیدا کند، دیر یا زود برای رهایی از همان ارعاب، ممکن است یکباره همگی به خیابان بیایند و حکومت اصلا عمری برایش نماند که بتواند کسی از آنها را بازداشت کند و از ابراز ندامتش مشعوف شود.
در طی دو ماه گذشته، اعتراضات به مدارس کشیده شد و نوجوانان و حتی کودکان را درگیر کرده است. نوجوانان در دوره هویتیابی هستند و در این شرایط به سادگی قهرمانیگری را به عنوان یک ضرورت هویتی در خود میپذیرند. نوجوانان به صورت طبیعی و در جامعه نرمال نیز اضطرابهای ویژه سن خود را دارند، وقتی اضطرابانگیزیهای مازاد حکومت هم به آن اضافه شود، یکی از راههایی که برای نجات سامان روانی خود مییابند، توسل به نگرشهای ضدفوبیک است. کودکان بسیار آسیبپذیرتر هم هستند و طرحوارهها بسیار عمیقتر در آنها درونی میشود. فهم کودکان از امور، عاطفی است و دست خشن و زمخت را هرگز از یاد نمیبرند. این آموزه ژاک لکان (روانکاو فرانسوی) را باید همیشه به یاد داشت که امر سرکوب شده، خشن برمیگردد.
حکومت مرتب اعلام میکند که معترضان جمعیت محدودی دارند و سکوت بخشهایی از جامعه را به حساب همراهی با خود میگذارد. این تحقیر مداوم معترضان خاموش، بسیار تحریک کننده است و به تدریج باعث یک دگردیسی جدی در ترس آنها میشود. این گزارهها را باید کنار گذاشت که ترس مردم ریخته یا نریخته است. ترس نمیریزد، دگردیسی پیدا میکند و از گونهای به گونهای دیگر تبدیل میشود.
نتیجه عکس «خیلی ترسیدن»
کشورها در سیاست خارجی خود همیشه از سیاست ترساندن رقیبان و دشمنان استفاده میکنند اما به محدود بودن این راهبرد آگاه هستند. کشورهای معدودی هستند که فراتر از توانایی خود، ارعاب را در کانون سیاست خارجی خود قرار میدهند. جمهوری اسلامی با تولیدِ ارعاب و به رخ کشیدن قدرت در طی سالها امکانهای چانهزنی و کسب امتیاز را برای خود در عرصه جهانی فراهم میکرد. اما این موفقیتها او را دچار خطای شناختی کرد و نتیجه گرفت که هرچقدر ترس و تهدیدهای بزرگتری خلق کند، به همان نسبت قدرت و منافع بیشتری کسب میکند. سیاستهای حکومت در برنامه هستهای باعث «ترسیدن» جهان نشد، باعث «خیلی ترسیدن» جامعه جهانی شد و حکومت نتیجه معکوس گرفت. ج.ا. چند دههای است که در چاه بحران هستهای گیر کرده و هنوز هم اسیر همان جاست. اگر فرستادن چند پهباد به یمن و تولید ارعاب در منطقه را عامل قدرت خود میدید، متوجه نبود ترس زیادی که فرستادن پهباد برای حمله به اوکراین تولید میکند، باعث میشود وفادارترین دوستانش را در اروپا از دست بدهد.
ج.ا. چه در عرصه بینالمللی و چه داخلی رشته امور را از دست داده است. مرتب از تهدید استفاده میکند و پیمانه و میزان استفاده از ابزار تهدید و ارعاب را گم کرده است. حکومت رفتار خود را طی دو ماه گذشته با رفتاری که طی چند روز در آبان ۹۸ داشته مقایسه میکند و گمان میکند که رفتارهایش طی دو ماه گذشته خیلی حساب شده بوده است. سخنگوی دولت میگوید «برای دولت مثل آب خوردن بود که از همان روزهای اول اجازه دهد تا نیروی انتظامی از گلولههای جنگی استفاده کند و مردم از ترسشان از خانه خارج نشوند.» البته از گلولههای جنگی به کرار استفاده شد و حدود چهارصد نفر هم کشته شدهاند اما فارغ از کلماتی که به کار میبرد منظورش این است که با سرعت کندتری نسبت به ۹۸ قتل عام کرده است. اگر در آبان ۹۸ میتوانست با وقاحت بگوید به غیر از پا به سر هم شلیک کرده است الان تلاش میکند مسئولیت حتی یک قتل را هم به عهده نگیرد. این تفاوت رویکرد، ریشه در تغییراتی دارد که طی سه سال گذشته در میزان حساسیت و واکنش افکار عمومی ایرانی پیدا شده است. حکومت میدانست تکرار آبان ۹۸ به سختی خودکشی کردن است و نه به راحتی آب خوردن.
بر همین اساس سیستم سرکوب تغییراتی در روشهای خود ایجاد کرده، ما در این مدت شاهد یک نوع وحشیگری کنترلشده و جیرهبندی قتلها در شهرها بودهایم اما میزان خشونتی که حکومت طی دو ماه گذشته داشته هزاران برابر بیشتر از گنجایش جامعه بوده است و همین جامعه را بیشتر به سمت بیترسی برده است. یعنی سیستم سرکوب علیرغم اینکه میدانسته کشتار وسیع نوعی خودکشی است اما عملا مشغول انجام دادن آن است فقط نه به شکل «سریع و فوری و انقلابی».
الان آرزوی حکومت این است که به هر قیمتی خیزش کنونی را سرکوب کند اما اگر به این آرزو برسد از پیروزی خود شکست خواهد خورد. مثل آرزویی که برای یکدست شدن حاکمیت داشت، رئیسی و مجلس را چید و پیروز شد و حالا همه میبینند که از این پیروزی چه شکستی خورده است. اگر کسی خیرخواه سرکوبگران باشد فقط دعا میکند که توان سرکوب این جنبش را نداشته باشند و به نحوی خواستههای مردم محقق گردد. در صورتی که حکومت حتی برای چند ماه موفق به سرکوب این جنبش شود در آینده نه چندان دور با وضعیت بسیار دردناکی مواجه میشود. آنچه او با آن مواجه خواهد شد، میانسالهایی است که چیزی برای از دست دادن ندارند و خوشخیالترینِ آنها هم از عقبنشینی حکومت ناامید شدهاند. با جوانانی مواجه میشود که اگر این روزها مختصر خشونتی در واکنش دارند، بار بعد با هدف خشونت حداکثری برمیگردند و همچنین دهه نودیهایی که نفرت در قلبهای کوچکشان نهادینه شده است.
باید به حکومت گفت نه حتی برای رعایت حقوق بشر یا آرمانهای انسانی، دست کم به خاطر منافع خودتان، خشونت را همین حالا متوقف کنید. دیگر امامزادههای سرکوب و ارعاب شما را شفا نمیدهند. خدای دهه شصت، خدای امروز نیست. این خدای کشتار در نظر مردم امروز، شیطانی است رو به احتضار. مگر نمیدانید کیان پیرفلک از خدای رنگینکمان رونمایی کرده و دل مردم را برده است؟!
ادامه دارد
نظرها
م.
یکی از بهترین و کارکردیترین مقالاتی است که در مورد شرایط فعلی خواندهام. سپاس فراوان
خنیاگر
اگر نگارنده مقاله قصد بررسی خیزش را در حوزه روانشناسی اجتماعی دارد قاعدتا باید به روش شناسی علمی این حوزه وفادار باشد. بنابراین باید وقتی ادعا میکنیم که چگونه"ترسیدن" مطلوب سیستم سرکوبگر و "خیلی ترسیدن" می تواند نتیجه عکس را برای سیستم ببار آورد باید به حداقل مطالعات علمی یا قرائن تاریخی موید این فرضیه اشاره کنیم. ترس به عنوان یک عنصر در یک خیزش علیه سیستم سرکوبگر در یک بافت اجتماعی- تاریخی بروز می یابد و فروکاهیدن آن به تاثیرات آمیگدال و منحنی نرمال تحریک پذیری آن ساده انگارانه هست. همه میپرسیم اگر مهسا آنروز دچار آن سرنوشت غم انگیز نمیشد الان خیزشی وجود داشت؟ پاسخ خیلی از ناظران و تحلیلگران بله هست و ریشه این "بله" را میتوان واکنش جمعی انقلاب گونه به یک سیستم فاسد، ناکارآمد، مرتجع ،ضد منافع ملی و با هر تفسیری اصلاح ناپذیر دانست به عبارت دیگر در بستر موجود ایران اکنون، خیزش امری گریزناپذیر در یک بازه زمانی نه چندان طولانی است. آیا جوانی که در چند ده متری نیروی مسلح سرکوبگر زانو زده و دستها رو باز میکند و سینه را سپر گلوله های احتمالی میکند "آنتی فوبیک" است یا میترسد در مسخ کافکایی تحمیلی جمهوری اسلامی سوسکی در پیکره انسانی باشد؟