نقد فیلم «داستان رزا پاراکس» ساخته جولی دش
قدرت نَه گفتنِ بیقدرتان
فیلم داستان رزا پارکس آن لحظه از مبارزات طولانی او را برجسته و موکد میکند که میتواند از هر شهروندی سر بزند؛ اینکه هر کسی در هر جایی و هر زمانی به ظلم، نه بگوید.
اول دسامبر ۱۹۵۵ رزا پارکس حاضر نشد صندلیاش در اتوبوس را به مرد سفیدی بدهد و بهخاطر سرپیچی از قانون جداسازی میان سفیدها و سیاهان بازداشت شد اما همین کار ظاهرا کوچک او، جنبش حقوق مدنی سیاهان را رقم زد و منجر به لغو هر نوع قانون تبعیض نژادی در امریکا شد.
فیلم داستان رزا پارکس ساخته جولی دش و محصول ۲۰۰۲، بیش از هر چیزی تمرکز خود را بر کنکاش پیرامون دلیل کار رزا پارکس میگذارد و میکوشد نشان دهد چرا برنخاستن زنی در اتوبوس توانست تاریخ مبازات مدنی امریکا را متحول کند. فیلم هرچند رزا پارکس را به عنوان یکی از مهمترین مبارزان و فعالان حقوق مدنی مورد توجه قرار میدهد اما آن لحظه از مبارزات طولانی او را برجسته و موکد میکند که میتواند از هر شهروندی سر بزند و هر کسی در هر جایی و هر زمانی به ظلم، نه بگوید.
فیلم با صحنه حضور رزا پارکس در هجوم عکاسان و خبرنگاران آغاز میشود. رزا پارکس همراه با مأموری در حال سوار شدن به اتوبوس است که خبرنگاری از او میپرسد: «چرا این کار را کردی؟» گویی کل فیلم، تلاشی برای پاسخ به این پرسش است تا ببینیم چرا رزا پارکس در یک روز معمولی که از سر کار برمیگشت، حاضر نشد صندلیاش در اتوبوس را به مرد سفیدی بدهد؟
فیلم تا رسیدن به نقطه اوج داستان که سرپیچی رزا از قانون جداسازی سفیدها و سیاهان در اتوبوس است، نمونههایی از تبعیض نژادی علیه سیاهان در جامعه امریکا را ترسیم میکند و نشان میدهد که چطور مرزکشی میان سیاهان و سفیدها، در راستای نقض حقوق انسانی آنهاست و منجر به تحقیر و سرکوبشان میشود. نمایش همین موقعیتهای کوچک روزمره که در آن ظلم و تبعیض علیه سیاهان عادی به نظر میرسد، اهمیت مقاومت رزا در اتوبوس را آشکار میسازد و کمک میکند که دریابیم چطور این کنش اعتراضی، زمینهساز جنبش تاریخی سیاهان میشود.
سیاهان هرچند در کنار سفیدها زندگی میکنند اما همه چیزهای بهتر در انحصار سفیدهاست و سیاهان اجازه استفاده از مدارس، پارکها، رستورانها، کتابخانهها، دستشوییها و آبخوریهای مشترک با سفیدها را ندارند و به حاشیه جامعه رانده میشوند. بنابراین مشکل فقط این نیست که سیاهان نمیتوانند از در جلوی اتوبوس که مخصوص سفیدهاست، سوار شوند و مجبورند از در پشتی وارد شوند و در صندلیهای عقب بنشینند. بلکه مساله اصلی این است که آن ها از احترام و کرامت انسانی یکسانی برخوردار نیستند. پس وقتی راننده اتوبوس میآید و رزا را مجبور میکند تا از سر جایش بلند شود و جای خود را به مرد سفیدی بدهد، رزا محکم «نَه» میگوید و با نشستن در جای خود بر حفظ کرامت انسانیاش ایستادگی میکند. سالها بعد وقتی عدهای بلند نشدن رزا را به خستگی او بعد از کار نسبت میدهند، رزا آشکارا اعلام میکند که «واقعیت این است که من از تسلیم شدن خسته بودم.»
بنابراین آنچه اهمیت دارد، تسلیم نشدن در برابر زور و ظلم است و همین «نَه گفتن» به رزا قدرت میبخشد تا بر ترس خود غلبه کند و از حقش نگذرد. همان چیزی که واسلاو هاول در کتاب قدرت بیقدرتان درباره فضلیت امتناع میگوید. رزا پارکس یک شهروند عادی است که میخواهد مثل بقیه زندگی کند اما وقتی با تبعیض و نابرابری و بیعدالتی روبهرو میشود، چارهای جز مقاومت و مبارزه نمیبیند. در صحنهای از فیلم وقتی با همسرش درباره پیوستن به مرکز آموزش حقوق نژادی به کارگران سخن میگوید و همسرش درباره خطرات این کار هشدار میدهد، رزا میگوید «قرار نیست من رهبر باشم.» او وقتی در اتوبوس علیه تبعیض عصیان میکند و از سر جایش بلند نمیشود، نمیداند که بعدها این کارش آغازگر مبارزات سیاسی سیاهان و لغو قانون تبعیض نژادی میشود و لقب مادر جنبش آزادی را میگیرد. او در آن لحظه فقط میخواهد از همان حقی برخوردار باشد که بقیه مردم سفید از آن بهرهمندند. اما حرکت کوچک فردی او منجر به شکلگیری جریان بزرگ جمعی میشود و همه سیاهانی که بارها در موقعیت او قرار گرفته و تحقیر شدهاند، برای احقاق حق خود و احیای کرامت انسانیشان برمیخیزند و در حمایت از کنش اعتراضی رزا و اعلام همبستگی با او، استفاده از اتوبوسهای مونتگمری ایالت آلاباما را تحریم میکنند.
کار رزا پارکس از این جهت الهامبخش است که نشان میدهد چطور هر رفتار عادی روزمره میتواند به کنشی اعتراضی و انقلابی بدل شود و سلطه قانون تثبیتشده را زیر سوال ببرد و چشماندازی از یک موقعیت رهاییبخش در آینده را نوید دهد. او برای اولین بار نیست که در موقعیتی قرار می گیرد که به او در اتوبوس زور میگویند و حقش را پایمال میکنند. قبل از صحنه کلیدی عصیان رزا، او در شبی بارانی با عجله از در جلویی سوار اتوبوس میشود و روی صندلی مینشیند. راننده نزدیکش میرود و به او میگوید باید پیاده شود و دوباره از در عقب که مخصوص سیاهان است، سوار شود. رزا به ناچار پیاده میشود اما وقتی میخواهد دوباره سوار شود، راننده حرکت میکند و او را جا میگذارد و رزا حدود پنج مایل مسیر تا خانهاش را پیاده میرود. همان شب وقتی با خشم ماجرا را برای همسرش تعریف میکند، ریموند پارکس میگوید که «همیشه همینطور بوده است» و رزا میگوید: «چون همیشه اینطور بوده، دلیل نمیشود که درست باشد.» مخالفت او با بلند شدن از جایش به اجبار توسط همان راننده، تلاش او برای نشان دادن چیزی است که همیشه غلط بوده. هرگاه کسی در برابر قانون ناعادلانهای می ایستد و آن را زیر پا میگذارد، فقط کاری غیرقانونی نکرده است. بلکه ماهیت تبعیضآمیز و ستمساز آن قانون را برای جامعه آشکار میکند تا آنها از خود بپرسند چرا باید از قانون غلط اطاعت کنند؟
فیلم، جامعهای را پیش رویمان ترسیم میکند که در آن، همه قوانین بهگونه ای وضع شده است که عدهای از شهروندان، خود را ناشهروند احساس کنند و بیرون از شبکه اجتماع قرار بگیرند و نامرئی شوند. زیرا آنکه وجودش انکار میشود، از حقی برخوردار نیست و میتوان جای او را غصب کرد. وقتی رزا در اتوبوس حاضر نمی شود از سر جایش بلند شود، راننده به پلیس خبر میدهد تا او را بازداشت کنند. پلیس نزدیک رزا میرود و میبیند که او سر جای خود در بخش سیاهان نشسته و قانونی را زیر پا نگذاشته است. راننده جلوی چشم پلیس و همه مسافران سفید و سیاه، تابلوی قسمت سیاهان را از روی صندلی رزا برمیدارد و به یک ردیف عقبتر منتقل میکند تا نشان دهد رزا بر خلاق قانون عمل کرده است و پلیس بتواند او را دستگیر کند. اینجاست که میبینیم چطور قانون ضدانسانی میتواند ضدانسانیتر شود و اگر در برابر آن عقبنشینی کنیم، مدام باید عقبتر برویم و تحقیرتر شویم. تا جایی که دیگر چیزی از کرامت انسانیمان باقی نماند.
ظلم، تبعیض، تحقیر، انقیاد و سرکوب مدام، افراد را از پا میاندازد، منفعل میکند و به سازش و سکوت و اطاعت وامیدارد و آنها را به این باور میرساند که حقی ندارند. از جایی که ناشهروند علیه موقعیت فرودست خود قیام میکند و آن را پس میزند، به شهروند ناراضی بدل میشود. زیرا با بلند کردن صدایش برای اعتراض، از حاشیه به متن میآید و امکان دیده شدن مییابد و از «حقِ حق داشتن» سخن میگوید. سیاهان سالها از خدمات اجتماعی و حقوق انسانی مساوی و مشترک با سفیدها محرومند اما قبول کردهاند که «زندگی، همین است». تازه وقتی رزا پارکس از پذیرش این صورتبندی ناحق از زندگی سر باز میزند، شکل دیگری از امکان زیستن را پیش رویشان محقق میکند و به آنها نشان میدهد «زندگی باید طور دیگری باشد». درواقع تا وقتی که «زندگی در تبعیض و سرکوب» با «زندگی در برابری و آزادی» رو در رو نشود، کسی توجهی ندارد که چطور تبعیض جایگزین برابری شده است و نمیتواند تصوری از زندگی به شکل دیگری داشته باشد.
همسر رزا مثل بقیه سیاهان به دنبال یک زندگی امن و آرام است و نمیخواهد رزا با فعایتهای مدنی و سیاسیاش برای حمایت از حقوق سیاهان، خود و خانوادهاش را به خطر بیندازد. در طول فیلم نیز بارها شاهد بحث و گفتگوی ریموند و رزا هستیم که ریموند میکوشد تا رزا را به سازگاری با آنچه هست، قانع کند. روش ریموند پارکس، نمونهای از رویکرد رفتاری بسیاری از افرادی است که مجبورند زیر سلطه ظلم و تبعیض زندگی کنند. آنها میدانند که هر نوع اعتراض و مخالفتی باعث میشود همان حقوق اندکی را هم که دارند، از دست بدهند. پس ترجیح میدهند همان وضعیت بد موجود را حفظ کنند تا بدتر نشود. اما کسانی مثل رزا میتوانند نظام سلطه را پایین بکشند و اقتدارش را زیر سوال ببرند که آنچه به آنها تحمیل میشود، نمیپذیرند و پس میزنند و میگویند حق من این وضعیت نیست و من دیگر نمیتوانم به آن ادامه دهم. بعد برای تغییر آن به پا میخیزند و تلاش میکنند تا وضعیت مطلوب خود را جایگزین وضعیت موجود کنند. سالها پیش سوزان سانتاگ نوشت:
«محور زندگی و پندار اخلاقی ما، الگوهای بزرگ مقاومتاند. داستانهای باشکوه کسانی که گفتهاند: نه! نه! من پشت به خدمت خم نخواهم کرد.»
نظرها
نظری وجود ندارد.