در گفتوگو با نیلوفر فولادی
رستاخیز کلمات چهگونه اتفاق میافتد؟ - ویرانیِ شاعر در پیشگاه زبان واندیشه
به باور نیلوفر فولادی شعر به دنبال تعالی و رستگاری نیست، در شکافهای ریز کاشیهای آبی خانه دارد و دریافته است برای درک هستی و آن چه در کنه اجسام و باشندگان جا دارد، باید از مرگ گذر کرد و با جمعیت مردگان به شهرها بازگشت برای تسخیر جهانی نو.
او که شاعر، بازیگر تئاتر و مدل است، سال ۱۳۶۹ در تهران متولد شدهاست. فولادی جزو زنانی بود که به دختران خیابان انقلاب پیوست و روسری را از سر برداشت و به حجاب اجباری اعتراض کرد و پس از مشکلاتی که در ایران بابت کار مدلینگ برایش به وجود آمد، ناچار شد جلای وطن کند. او اکنون در هلند زندگی میکند. گفتوگوی رادیو زمانه با نیلوفر فولادی دربارهی شعر اعتراضی را میخوانید.
گفتوگوبا نیلوفر فولادی:
اسفندیار کوشه - شعر زنانه، این اصطلاحیست که با نام فروغ فرخزاد گره خورده است و در طول سالها تجربه از سوی شاعران بسیار، دوران بلوغ خود را سپری کرده و اکنون نگرشی کاملا مستقل از ادبیات مذکر ما دارد. آیا با من موافقاید که ادبیات معاصر برای شعر زنانه شخصیتی مستقل قائل شدهاست؟
نیلوفر فولادی -
ای علی، من بچهی دریام ، نفسم پاکه، علی
دریا همونجاس که همونجا آخر خاکه، علی
هر کی که دریا رو به عمرش ندیده
از زندگیش چی فهمیده؟
خسته شدم، حالم بهم خورده از این بوی لجن
انقده پا بهپا نکُن که دوتایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا، وگرنه ای علی کوچیکه
مجبور میشم بهت بگم نه تو، نه من.»[۱]
شعر در خواب و بیداری، چون رویایی خیس و برهنه بر کودک میگذرد و او را به کاوش در اعماق وسوسه میکند. به جهانی وهمآلود که جاهلان و اهالی سود و زیان را به آن راهی نیست.
به نظر من شعر یک جور نوشتار زنانه است و این ربطی به جنسیت شاعر ندارد. اگر ادبیات مذکر همواره به دنبال اثبات خویش است، حکم صادر میکند و در جستجوی حقیقت است، نوشتار زنانه لنگان و با لکنت حرکت میکند.
گفتم داستان را دیگری بنویسد/ من از آسمان بلندتر نمیدانم/ من از سقف درختان بلندتر نخواهم نوشت/ داستان را دیگری بنویسد/ با طالعی که منجم میبیند.[۲]
در پی حقیقت نیست بلکه با تن زدن از چهارچوبهای مردانه و سلطهجو، خود حقیقت را سبب میشود.
آنگاه که رفتارها زدوده شد/ ومرزها نیستی پذیرفت/ و پوششها بیهوده گردید/ من حریم را خواهم شکست و درها را خواهم گشود.[۳]
شعر که تنی زنانه دارد و در اندام خشک و یکپارچهی مردانه نمیگنجد ، پارهپاره است و مردد.
به آن خدا که حالتیست بین آفتاب و شنوایی بگو/ هوا ضخیمتر از زندگیست/ و من دهان منفجرم را/ پشت آخرت برف میگذارم/ تا، بگذرم[۴]-
هر لحظه در حال ویرانی و به پرسش کشیدن است.
حتا کمدی دوستی/ دوستی با سه فانوس روی کلهاش و سه شاخ بز توی چشمش/ دوستی که از حلقهای میپرد توی بغلات غژغژکنان/ از فیسبوک میپرد توی حلقهی بعدی غژغژکنان/ از حلقهی بعدی میپرد توی بغلات غژغژکنان/ با شکوه، چاکخورده، وقیح/ غژغزکنان و دورانی/ تکرار دوستی بایستد روبهرویت.[۵]
در حالی که ادبیات مردانه با زبان مسدود حاکمیت میاندیشد و آب به آسیاب ستمگر میریزد و قوانین پوسیده را جلا میبخشد، نوشتار زنانه از روزنهها، از منافذ کوچک، از شکافهای نادیدنی، از حواشی و صداهای محذوف نیرو میگیرد و ناتوانی زبان در بیانگری را به گونهای آیرونیک بیان میکند.
«آن نیمهام کجاست؟/ تا من چقدر گورستان باقیست؟»/ گودالها چه زود پر شد/ از ما که از طنابها و آمبولانسها یکدیگر را پایین میآوردیم/ حتی صدای گریه هیچکس را نشنیدم/ تا آمدی و ایستادی روزی بر سینهی بیابانی/ و از تشنج خونت آوایی برخاست/ که یک روز در تنم/ پیچیده بود و تاول را/ ترکانده بود[۶]
شعر همواره در حال جراحی زبان است تا لایهای نو بگشاید.
اگرچه مستی عشقم خراب کرد ولی/اساس هستی من زان خراب آباد است
از این رو غایتی ندارد. ادبیات مردانه منجمد و مانده است اما شعر زنانه از حرکت نمیماند -من بر آن عاشقم که رونده است[۷]
با اینکه مثالهایی که زدید، جالب و شنیدنی هستند، به نظر میرسد این نگاه کمی فمینیستیست. چون اگر به تاریخ ادبیات از رودکی تا شعر معاصر نگاه کنیم انجمادی در شعر نمیبینیم همواره پویایی و رشد در پی هر جریان شعری بودهاست.
در دورههای تاریخی مختلف شاعران نسبتهای متفاوتی با دربار و قدرت حاکم داشتهاند. کم نبودهاند آنان که شاهان را مدح و ثنا گفتهاند و نامشان به میمنت نزدیکی به قدرت در تاریخ ادبیات فارسی ماندگار شده گرچه امروز کسی سطری از شعرشان را زمزمه نمیکند و چه بسیار شاعرانی که در کنج عزلت سرودهاند و گوشی در جهان سرود تنهاییشان را نشنیده است.
از سینهچاکان دربار غزنوی، فرخی سیستانی:
ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن ترا شاید/ که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا
دیگری؛ منوچهری:
از چوب بُدی تخت سلیمان پیمبر/ وین تخت شه مشرق از زر عیار است
کم نبودهاند شاعراندرباری که در مدح پادشاهان نوشتهاند و کسب اعتبار کردهاند. این جور نوشتار نوعی پوسیدگی و یخبستگی در زبان است چرا که شاعر برحسب منافع شخصی خود چشم بر حقیقت هولناک و سرکوبگر حاکم میبندد. از این رو این نوشتار منظم که من شعر نمیدانماش، بیحقیقت است گرچه همواره در صدد تأیید سخن حاکمان است که ادعای دانایی و اشراف بر حقیقت را دارند. بادمجان دور قاب چیدن است که به زبان جفا میکند، جسارت برهم زدن نظم موجود را ندارد و به هر سرکوبی گردن میگذارد. نه این کار شعر نیست. بعد از انقلاب اسلامی نهادی به نام حوزه هنری پایه گذاری شد. درست همان زمان که ضحاک مشغول نوشیدن خون جوانان بود، همان سالها که کرور کرور زن و مرد را در زندانها به رگبار میبستند و جان عزیزشان را در گورهای دستهجمعی دفن میکردند و مختاریها را شبانه سلاخی میکردند، قیصر امینپور مینویسد: «لبخند تو خلاصه خوبیهاست.» ضحاک را میگوید. عذر مرا بپذیرید، چندشم میشود از سلمان هراتی و مشفق کاشانی سطری بیاورم. بعدتر جلسات شب شعر رهبری را راه انداختند که نقد و بحث دربارهی مزخرفاتی چون -مردای خوب، کاری و اهل دلن/ مردای بد توی خیابون ولن- از «احسنت» و «آفرین» فراتر نمیرود. در کنار چنین سیرک احمقانهای چه بسیار شاعران و نویسندگانی که در خفقان و تنهایی پژمردند، آنهایی که ناگزیر از تبعید، در خاک بیگانه چون گوهر مراد دقمرگ شدند.
چه عناصری در شعر زنانهی امروز ما هست که آن را از دورههای پیشینش متمایز میکند؟
اینکه شعر امروز چه وضعیتی دارد را بگذارید بیپرده پاسخ بگویم؛ فکر میکنم ما راه دشوار و درازی تا نوشتار زنانه داریم. جمهوری اسلامی مثل هر حکومت تمامیّتخواهی، زبان را به انقیاد خود در آورده است. این زبان همان زبان رسانههاست، زبان بولتنها و تبلیغات است، نامها و نشانههایی که به پدر اشاره میکنند و از او اجازهی حضور میگیرند. ما همچنان با زبانی شعر مینویسیم و داستان میپردازیم که زبانهای کوچک و حاشیهای را حذف میکند و پس میزند. مفاهیم و کلمات بیگانه و برآمده از لبهها هر چه سریعتر به زبان مرکزی حاکم ترجمه میشوند تا فهمپذیر شوند. در حالی که شعر جستجوگری در پستوها و تاریکیهاست. اما اتفاقی که حالا در حال رخ دادن است، انقلابی در زبان فارسیست. آنچه در خیابانها جریان دارد بیش از همه زبان جمهوری اسلامی را به سخره میگیرد و با ریش و عمامهی پدر بازی میکند. بازیگوشانه شعار میسازد و در پی نبش گوری نمناک و سرد است برای رستاخیز کلماتی که سالها در خفقان و ترس دفن شدهاند، اما نمردهاند. میتپند و حالا سربرمیآورند.
در گفتوگویی که با خانم دکتر شمس داشتم، به نوعی تنانگی در شعر امروز، به ویژه پس از خیزش سراسری ایرانیان اشاره کردند که وجوه متمایزی نسبت به شعر مثلا ده سال پیش دارد، انگار برداشتن حجاب، نوعی استعاره است برای حذف محدودیتهای انسانی در جامعهای ایرانی. آیا این خیزش توانسته است به آزادی در سرایش شعر کمک کند؟
جمهوری اسلامی در ایران تنها بر سر و بدن زنان چادر سیاه نکشید. هر چه نشان از انسانیت، کرامت، طبیعت، آزادی و عشق داشت، از سوی حاکمان انکار شده است. جمهوری اسلامی سالها با رازورزی و پنهانکاری سریر مرگ و شکنجه را رانده است. پدر میگوید: «حقیقت نزد من است و بس. من میدانم و شما نمیدانید. من آنچه میدانم را پشت پرده پنهان میکنم و شما باید به درگاه من ملتمسانه استغاثه کنید تا لمحهای حقیقت را به شما نشان دهم.»
منظورتان از پدر حاکمیت مستبد جمهوری اسلامیست؟
بله. در حالی که سرتاپایش دروغ است. حالا پرده از راز پوشالی دستگاه حکومتیاش افتاده است. نگاه کنید؛ زنان این پرده را نه تنها از روی سر و صورت خویش که از پیکر هیولایی حاکم برانداختهاند. شعر و هنر در همین بستر و با ضربآهنگ رخدادهای جامعه میرقصند. شعر از حرکت مردم در خیابان جدا نیست. حالا میتوان بیترس و بیپرده از تن نوشت.
آنچه میبینم کودکی نوپا اما کهنسال است که سالها در پستو شکنجه شده، لالمانی گرفته، ترسیده و حالا یکباره رها شده است. تلوتلوخوران راه میرود، میدود، زمین میخورد و باز برمیخیزد. شعر فارسی پس از سالها خوندل خوردن و مرگهای پیاپی، جان و تنی دوباره گرفته است. باید از تن رنجورش پرستاری کرد و چه خوش که پرستاری رسم مردمان سرزمین من است.
شما جزو کسانی هستید که در اعتراض به حجاب اجباری ازجمله زنان پیشرو بودهاید. مطمئنا شکستن تابوی برهنه کردن تن برای شما دشوار بوده، اما در عینحال میتواند دربردارندهی یک پیام ویژه باشد. آن پیام ویژه از دید شما چیست؟
-میخندم- به هیچ وجه برهنه شدن برای من دشوار نبوده است. اما بدنم به یاد میآورد تن مجروح طاهره قرةالعین را که خفهاش کردند، به چاه انداختندش و درد میکشم. من در شهر نو سوختهام، در بیابانهای دور سنگسار شدهام، از شهر و خانه رانده شدهام، به جرم عشقی ممنوع به دار آویخته شدهام. چون طبیعت همه را در برگرفتهام، زادهام و پروردهام. همان طبیعت که مادر ماست و حاکمان ویرانش کردهاند، چیزی از تن نیمهجانش باقی نمانده است و با این همه هنوز ما را در آغوشش حمل میکند. من نیز پیر و سخاوتمند چون طبیعت، برهنهام. این تابوشکنی نیست. این طبیعیست.
در شعر اما به این غایت بیپروا نیستید و شکل سرایش شما، بهدور از تابوشکنیهای معمول به نظر میرسد! اصلا تلاش کردهاید در سرایش هم پیشرو و تابو شکن باشید؟
فکر میکنم هرچه تا به امروز نوشتهام، تمرینی برای نوشتن بودن است. اگر جسارت کردهام و آنها را منتشر کردهام به این خاطر است که باید جسارت کرد، اشتباه کرد و نترسید. به خصوص در کشوری که صدای مردان از چارگوشهاش بلند است و گوش فلک را کر کرده، زنان باید هرچه مینویسند، خوب و بد، منتشر کنند و از خطکش بلند نقادان نترسند. شعر، مقاله نیست که ایده و نظرش را جار بزند. شعر لایهلایه است و شاید آن فریاد اعتراضآمیز و سدشکن در لایههای زیرین و بسیار آهسته باشد. باید گوش تیز کرد و شنید. اثر تابوشکن برای من آن اثریست که از شخصیترین و سطحیترین مسائل زندگی آغاز میشود و بسط پیدا میکند به خیابانها و به مسألهی بیگانگان گره میخورد. گویی شاعر یا هنرمند تنش را، خوشی یا ناخوشیاش را با هزاران تن ناشناس و دور میزید. این اتفاقیست که حالا در خیابانهای ایران افتادهاست. دورترینها و بیگانگان، آشناترین و نزدیکترین شدهاند. این شعر است.
چه چشماندازی برای این خیزش و چه چشماندازی برای شعر امروز زنان، پیش روی شماست؟
چه سوال دشواری. تنها پیشگویان میدانند. اتفاقی شگفتانگیز و برگشتناپذیر رخ داده است. نمایش تمام شده و مردم از پا نخواهند نشست. حالا بیشتر از هر وقت دیگری سرود میخوانیم و میرقصیم. حجابها فروریختهاند. شهروندان خیابانها را پس گرفتهاند. زبان را پس میگیرند و شعرها خواهند سرود. شعر زنان از شعرهای دیگر جدا نیست. باید کار کرد، نوشت و نوشت، هزاران بار نوشت، زخم کهنه را تراشید، خونآبه را نوشید تا از بند این زبان زمخت و زورگو خلاص شد و زبانی نو آفرید، زبانی که در آن شعر زنان از شعر مردان جدا نباشد و به طور مجزا درباره آن صحبت نشود. چه زن، چه مرد، چه تراجنسیتی. شعر از فراز این نامها و دستهبندیها میجهد.
در واقع اعتقاد دارید که این خیزش به شکوفایی ادبیات به ویژه شعر کک کردهاس؟
آنگاه که تن برهنه میشود و جسارت حضور مییابد، زبان به خانهاش برمیگردد. زبانی که تا دیروز در ادارهها و دانشگاهها، سرخورده وخجول بین بدنهای هراسان در جریان بود و توسط قیچی حاکم مدام گردن زده میشد، حالا به واسطهی شهامت زنان، صریح و بیپرده سخن میگوید. میخواهد، طلب میکند، مفاهیم نو میسازد و تن به سانسور ارشاد نمیدهد چرا که دیگر نشر و پخش توسط نهاد دروغین ارشاد برای شاعر و نویسنده ارزشی ندارد و حتا مضحک است. حالا شاعر بر صفحهی دیگری مینویسد و شعرش را چون بدنش در خیابان فریاد میزند. پدر «کومار درافتاده» با مرثیهی بیبدیلی که بر مزار پسرش کومار میخواند از بسیاری شاعران پیشی گرفته است. امروز میتوان بیشمار شعر پرخون و بسیاری پرفورمنس حیرتانگیز در خیابانها و گورستانها دید و شنید که خالقانشان دانشآموختگان مکتب رنج و زندگی هستند.
نقش شاعران مرد را چه قدر در این خیزش موثر میدانید؟
همانطور که در پاسخ سوال نخست گفتم، جنسیت شاعر چندان مهم نیست. سرودن کنشی زنانه است. به اشعار نیما یوشیج نگاه کنید، بودلر را بخوانید و بسیار اثر زنانهای که خالقان مذکر داشتهاند. آنچه اهمیت دارد، ویرانگریست.
چه نوع ویرانگری؟
اینکه شاعر جسارت داشته باشد خودش را در پیشگاه زبان و اندیشه ویران کند، خودش را کش بیاورد، مرزهای تن و جاناش را بدرد، مرگ را؛ هولناکترین مرگها را تجربه کند و به جمعیت بیگانه بپیوندد تا از نو شکل بگیرد و زاده شود. این اتفاق متاسفانه در مردان به سختی رخ میدهد. بدن مردانه با زخم و خونریزی بیگانه است و به شدت از چندپارگی میهراسد. دشوار میتوان مردانی را یافت که سر به تیغ تیز و زهرآلود شعر بسپارند و از جمعیت مردگان و بیگانگان عبور کنند. اما هستند مردانی که رنج میبرند و با خونشان مینویسند و هستند زنانی که نوشتارشان رنگی از زنانگی ندارد. آنچه به نظر من در ادبیات کنونی ایران ضرورت دارد پذیرش زبانهای محذوف و به حاشیه رانده شده است. تا زبان فارسی در خود نپوسد و نمیرد. تا شاهد همآوایی کولیها باشیم. نه این تکصدای نخراشیده که از همه بلندگوها به گوش میرسد. تلاش سیستامیک جمهوری اسلامی در این سالها برای حذف زبانهای دیگر چون کُردی، ترکی، عربی و حتا گویشهای محلی، به طور مشخص زبان فارسی را اخته و مسدود کرده است. این زبانها در همنشینی و رقص با هم مجال گسترش و رشد پیدا میکنند.
آیا فراگیری شعر معاصر را به نسبت گذشته که یک کتاب به فرض ۵۰۰ نسخه چاپ میشد، اما حالا به یاری فضای مجازی مخاطبان بیشتری را در بر میگیرد، مناسب میدانید،چون ممکن است برخی بر این باور باشند که مخاطب عام با مخاطبی که مشخصا سراغ یک کتاب شعر میرود، متفاوت است.
در گذشته خواندن تنها برای بخشی از جامعه میسر بود و افرادی سواد خواندن نداشتند یا که زندگیشان مجال خواندن کتاب را به آنها نمیداد. همانوقت هم ادبیات کوچه و بازار جای خودش را بین مردم داشت. متلها و قصههایی که در هیچ کتابی چاپ نمیشد و تنها از دهان نقالها در قهوهخانهها و فاحشهخانهها میشد شنید و چه بسا باارزشتر از کتابهای چاپی بود. اما حالا این دو -ساحت کوچه و بازار و آکادمی- در هم تنیده شدهاند. همانطور که یک لطیفه یا ویدئوی کمیک در فضای مجازی پخش میشود، فلان کتاب یا رساله هم در شبکههای مجازی منتشر میشود. و پدر من یا مادر شما ممکن است هر دو را ببینند. این دنیایی متفاوت از دیروز و دوران نسخ چاپیست. وقتش رسیده همه افراد با هر عقیده و هر مسلکی، با هر سطحی از توان اقتصادی و هر جایگاه اجتماعی به تمامی متون دسترسی داشته باشند. شعری که تنها برای عدهای خاص سروده میشود و تنها در دسترس افراد خاصی قرار میگیرد، بیشتر شبیه ظرفی عتیقه است که شاید گران و زیبا باشد اما کسی در آن فنجان لبپریده و پر زرق و برق چای نمینوشد.
[۱] فروغ فرخزاد، به علی گفت مادرش روزی، تولدی دیگر
[۲] نازنین نظامشهیدی
[۳] هوشنگ ایرانی، رستاخیز، کتاب خاکستری
[۴] پگاه احمدی
[۵] سوده نگینتاج، چیزی نیست
[۶] محمد مختاری، آرایش درونی
[۷] نیما یوشیج، افسانه
نظرها
ابوالحسن جعفری
همه را گفتند و چه خوب و شایسته هم گفتند ، چین و چروک دست جوانی را که از آستین شاعر ارجمند جناب بانو فولادی بیرون آمده است می بوسم .