ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

انقلاب فرهنگی و علوم انسانی

گلنار نریمانی ــ خیزش انقلابی دانشگاه‌های ایران، به‌خصوص دانشگاه‌های هنر و علوم انسانی به مدت بیش از هفتاد روز، نشان می‌دهد انقلاب فرهنگی نه تنها در جامعه‌ای که فارغ از خواست حاکمان‌اش مدرنیته‌ی خاص خود را تجربه می‌کند ناممکن است، بلکه با اصل حقیقت دانشگاه و حقیقت‌جویی دانشگاهیان در تضاد قرار دارد.

روح‌الله خمینی در پیام نوروزی‌اش به تاریخ ۱ فروردین ۱۳۵۹ در بند ۱۱ عملاً «انقلاب فرهنگی» ایران را کلید می‌زند:

باید انقلابی اساسی در تمام دانشگاههای سراسر ایران بوجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غربند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی. باید از بدآموزی‌های رژیم سابق در دانشگاههای سراسر ایران شدیداً جلوگیری کرد، زیرا تمام بدبختی جامعه ایران در طول سلطنت این پدر و پسر از این بدآموزیها به وجود آمده است... مام عقب‌ماندگیهای ما به خاطر عدم شناخت صحیح اکثر روشنفکران دانشگاهی از جامعه اسلامی ایران بود، و متاسفانه هم اکنون هم هست. اکثر ضربات مهلکی که به این اجتماع خورده است از دست اکثر همین روشنفکران دانشگاه رفته‌ای، که همیشه خود را بزرگ می‌دیدند و می‌بینند... روشنفکران متعهد و مسئول، بیایید تفرقه و تشتت را کنار گذارید و به مردم فکر کنید و برای نجات این قهرمانان شهید داده، خود را از شرّ «ایسم» و «ایست» شرق و غرب نجات دهید. روی پای خود بایستید و از تکیه به اجانب بپرهیزید. طلاب علوم دینی و دانشجویان دانشگاهها باید دقیقاً روی مبانی اسلامی مطالعه کنند و شعارهای گروههای منحرف را کنار گذارند و اسلام عزیز راستین را جایگزین تمام کج‌اندیشی‌ها نمایند.

این پیام آغاز تعطیلی حدود ۳ ساله‌ی دانشگاه‌های ایران، تعیین شورای انقلاب فرهنگی به ریاست رییس جمهور – از سال ۱۳۶۰، خامنه‌ای ــ بازبینی متون درسی دانشگاه‌ها با هدف زدودن غرب‌زدگی و اسلامی‌سازی متون، تصفیه‌ی گسترده‌ی اساتید و دانشجویان از جمله تمام اساتید و دانشجویان چپ‌گرا، بهایی و به نحوی از انحا حتی بی‌تفاوت به انقلاب است.

در این‌ یادداشت به تاریخچه‌ی انقلاب فرهنگی نمی‌پردازیم، بلکه به سه ایده می‌پردازیم:

نخست این‌که در جنبش و انقلاب این سه ماه ۱۴۰۱ ایران، نظام جمهوری اسلامی همچنان رویکرد انقلاب فرهنگی را حفظ کرده و حالا در حال تشدید آن است – نمونه‌ی بسیار متأخر آن اخراج محمد راغب استاد ادبیات دانشگاه شهید بهشتی و اخراج حسین مصباحیان استاد فلسفه‌ی دانشگاه تهران، صدور احکام سنگین برای دانشجویان زندانی و ممنوع‌الورودی یا محرومیت از تحصیل صدها دانشجوی معترض است؛

دوم این‌که اگر بپذیریم دو هدف اصلی در مرکز توجه طراحان انقلاب فرهنگی بوده است – نخست، بومی‌سازی علوم و رشته‌های مهندسی و پزشکی در جهت برآوردن نیازهای بومی ایران، و دوم، ایجاد تحولی بنیادین در علوم انسانی که از منظر خمینی و انقلابیون نه تنها غرب‌زده بلکه منشاء فساد بودند (هردوی این اهداف نسبت مستقیم دارد با تلاش جمهوری اسلامی برای سیاست‌زدایی از دانشگاه‌ها و سرکوب فعالیت‌های سیاسی به‌خصوص فعالیت‌های چپ‌گرایان در دانشگاه‌ها) – خیزش دانشگاه‌های ایران در حمایت از خیزش مردم و نحوه‌ی مواجهه‌ی حکومت با آن به‌روشنی نشان‌گر شکست ایده‌ی انقلاب فرهنگی است، به بیان دیگر تلاش مذبوحانه‌ی انقلاب فرهنگی برای مبدل‌ساختن دانشگاه به بازوی پرورشی حکومت مطلقاً شکست خورده است؛

سوم این‌که برخی تفاوت‌های مواجهه‌ی طراحان انقلاب فرهنگی و سرکوب‌گران امروز با علوم انسانی و هنرها نسبت به رشته‌های فنی و مهندسی و پزشکی را شاید در پرتوی یکی از درخشان‌ترین متون متأخر کانت، «نزاع دانشکده‌ها» و یکی در متون دریدا درباره‌ی دانشگاه بلاشرط تا حدی بهتر فهمید.

طراحان و مجریان انقلاب فرهنگی نه به جنگ دانشگاه فعلی، بلکه به جنگ ایده‌ی دانشگاهِ بلاشرط رفته‌اند. آن‌ها با اسلامی‌سازی دروس و رشته‌ها – با تأکید و تقدم‌بخشی بر علوم انسانی و نهایتاً هنرها – سعی در کنترل دانشگاه و تبدیل آن به دانشگاه مشروط کرده‌اند.

حسین مصباحیان در مقاله‌اش به مناسبت روز جهانی فلسفه در نشریه‌ی خردِ مانا (۱۳۹۴) بر یک خصلت تاریخی دانشگاه تکیه می‌کند که همواره نه محل بروز رخداد تاریخی و تمدن بلکه ماحصل آن رخداد بوده؛ نهادی اغلب محافظه‌کار و چسبیده به ایدئولوژی حاکم – همان تعریف مطلوب نظام آموزشی جمهوری اسلامی و انقلاب فرهنگی از دانشگاه – که امروزه نیز در بسیاری از دانشگاه‌های جهان حاکم است. او همچنین با پرداختن به ایده‌ی دریدایی «دانشگاه بدون‌شرط»، به‌خصوص در علوم انسانی و فلسفه، به امکان اینکه «نهاد موجود دانشگاه با حقیقت آن یکی گرفته نشود» می‌پردازد زیرا «دانشگاه هنوز در حال آمدن است و همواره در حال آمدن خواهد بود» . چنین دانشگاهی بدون شرط که هم زیر بار ابزار هرچیزی یا هرکسی شدن نمی‌رود و هم چونان امر نامشروط و مطلق هرگز قابل دریافت نیست. به بیان دیگر دانشگاه حقیقی آن دانشگاهی است که هرگز نمی‌آید اما همواره در حال آمدن است.

از این قرار در عرصه‌ی بین‌المللی نهاد دانشگاه افول و اضمحلالی بی‌سابقه را دارد تجربه می‌کند و عملاً مبدل شده است به بنگاه پول‌سازی، و ایده‌ی انقلاب فرهنگی نیز چونان آنالوگ دینی آن، با تلاش برای جایگزین کردن نهادی در خدمت دولت-ملت یا بنگاه پول‌سازی، با نهادی در خدمت دین و اسلام، عملاً از همان روز نخست حکم مرگ و شکست خود را امضا کرده است. اما جنبش‌های دانشجویی سه ماه اخیر، حمایت بسیاری از اساتید از دانشجویان‌شان و به‌خصوص عملکرد دانشگاه‌های هنر – که اغلب یا غیرسیاسی یا نسبت به دانشگاه‌های فنی کمتر سیاسی تلقی می‌شدند – شاید چهره‌ای باشد از «دانشگاهی که در راه» است، چهره‌ای از ایده‌ی دریدایی دانشگاه و ایده‌ی مرکزی کانت.

بازگردیم به ایده‌ی انقلاب فرهنگی و فرمان خمینی. اهداف اصلی انقلاب فرهنگی از این قرار بود:

پاکسازی دانشگاه‌ها از «عناصر ضدانقلاب»، که این معمولاً به معنای تصفیه و حذف گروه‌های چپ و طرفدارانشان بود – انقلابیون که دیگر عرصه‌های اجتماع را با ابزار مختلف به کنترل درآورده بودند به نظر می‌رسید ناگهان دریافتند که نیروهای سیاسی و اجتماعی‌ای که نظام اسلامی از این عرصه‌ها پاک‌شان کرده است در دانشگاه‌ها جمع شده‌اند، اندکی پس از انقلاب، دانشگاه‌ها خصلت انتقادی و انقلابی خود را عیان می‌کردند، دفاتر احزاب چپ از جمله فداییان اکثریت محل تجمع مخالفان حکومت اسلامی بود. اما همان‌طور که از سخنرانی فروردین ۵۹ خمینی و دیگر معماران جمهوری اسلامی در این دوره برمی‌آید، ایده‌ی آن‌ها از دانشگاه نخست نهادی بود برای پرورش متخصصان (علوم) تا چرخ‌دندهای تکنولوژیک و علمی جامعه‌ی اسلامی باشند، و سپس مهم بود که این وظایف را در چارچوب اسلام انجام دهند.

هدف دیگر از انقلاب فرهنگی که پیش از این نیز به آن اشاره شد، ایجاد تغییر بنیادین در محتوای دروس دانشگاهی به‌خصوص در علوم انسانی با هدف اسلامی‌سازی – بومی‌سازی – آن‌ها و طراحی دروس عمومی در زمینه‌ی دین و الاهیات اسلامی برای تمام رشته‌ها بود. تلاش برای اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها به‌خصوص در رشته‌های علوم انسانی و اندکی بعد در آشکار شد. در حالی که به نظر بی‌معنی یا لااقل دور از ذهن می‌رسد – حتا از دید نظام اسلامی – که از چیزی مثل شیمی، فیزیک یا مهندسی اسلامی حرف بزنیم و البته گفتمان طب یا پزشکی اسلامی هم با وجود تمام تلاش‌های حاکمان نتوانست نهایتاً کاری از پیش ببرد، عرصه‌ی علوم انسانی و هنر ظاهراً امکان فتح بیشتری در اختیار حاکمان می‌گذاشتند زیرا دربرابر فلسفه‌ی غرب، انسان‌شناسی، ادبیات، هنرها و غیره، نظام اسلامی می‌توانست همواره با مراجعه‌ (ظاهری) به تاریخ مابه‌ازای آن‌ها را در فرهنگ و تاریخ اسلامی و بعدها اسلامی‌-ایرانی سراغ بگیرد و آن را چونان نسخه‌ای تحمیلی برای علوم انسانی و هنرها بپیچد و آن‌ها را مجبور به اطاعت کند.

از این قرار، دانشگاه که باید عرصه‌ی آزادی بیان، تنوع اندیشه و تمرین دموکراسی باشد از منظر طراحان انقلاب فرهنگی – که در دیگر زمینه‌ها نیز آنگونه که از نظام‌های سیاسی مردسالار و پدرسالار انتظار می‌رود چنین می‌کرد – طفلی صغیر و نابالغ بود که باید راه‌وچاه را یاد می‌گرفت و تربیت می‌شد. با این حال، در میان اطفال این خانواده‌ی دانشگاهی به نظر می‌رسید علوم انسانی و هنر آن دو کودک ناخلف‌تری بودند که تربیت بیشتری نیاز داشتند. اگر علوم مهندسی، علوم پایه و پزشکی – از منظر انقلابیون – مفید و کاربردی بودند برای ساخت فردای ایران – ایده‌ی سازندگی و آبادانی – به نظر می‌رسید از دید آن‌ها علوم انسانی و هنرها چنین نقش و در نتیجه اهمیت خاصی ندارند. آن‌ها قابل حذف نبودند اما درمقام وصله‌های ناجور نظام اسلامی بهتر بود هرچه بیشتر کنترل می‌شدند، مطیع می‌شدند و وقت بیهوده‌ی خود را لااقل در راه تعالی اسلام به کار می‌بردند. در اینجاست که شاید بی‌راه نباشد اگر به متن متأخر کانت، نزاع دانشکده‌ها  و به متن دانشگاه بلاشرط دریدا بپردازیم و ببینم این خصومت با علوم انسانی از کجاست و چراست.

علوم انسانی چونان الگوی دانشگاه

دریدا در متن سخنرانی خود با عنوان «آینده‌ی حرفه یا دانشگاه بدون شرط » با بازگشت به ایده‌ی کانتی علوم انسانی یا humanities و متن نزاع دانشکده‌ها و همچنین مفهومی تو گویی... (as if) کانت در نقد قوه‌ی حکم این تز اصلی را پیش می‌نهد: «دانشگاه می‌خواهد و اصولاً لازم است که، در کنار آنچه آزادی آکادمیک می‌نامیم، آزادی‌ای بلاشرط داشته باشد برای به پرسش‌کشیدن، و موضع خود را بیان کردن و حتی از این هم بیش‌تر، برای آنکه به شکلی عمومی بگوید پژوهش، دانش و اندیشه‌ای که هدف‌اش حقیقت است چه الزاماتی دارد. دانشگاه، حقیقت را به شکل عمومی اعلام می‌کند (profess) و این حرفه‌ی (profession) اوست».

در زبان فارسی – لااقل آن‌قدر که من می‌دانم و می‌توانم – نمی‌توان ریشه‌ی مشترک سه واژه‌ی profession, to profess, prophet را نشان داد. در واقع این سه واژه، به‌ترتیب: حرفه، پیش‌بینی‌کرد/پیش‌گویی، و پیامبر در ریشه‌ی لاتین‌شان هر سه شامل ایده‌ی «اعلام عمومی کردن» یا «برای عموم پیش نهادن» است. دریدا از همین اشتراک معنی به سراغ تز دیگرش می‌رود: «پرسش از حقیقت و نور، پرسش از روشن‌نگری، همواره با پرسش از انسان پیوند داشته، با مفهومِ آنچه شایسته‌ی انسان است، مفهومی که هم انسان‌گرایی/انسان‌دوستی (Humanism) بر آن بنا شده و هم ایده‌ی تاریخی (علوم) انسانی (Humanities).تمام این‌ها و هرآنچه به حقیقت، به آنچه شایسته‌ی انسان است باید بی هیچ قید و شرطی در دانشگاه به بحث گذاشته شود و در دانشگاه در علوم انسانی».

از این قرار دانشگاه بلاشرط آن جایی است که حقیقت در حرفه‌ی پیامبرگونه‌ی استاد – آنکه نه فقط دانش دارد و آن را انتقال می‌دهد بلکه آنکه اثر (œuvre)  می‌آفریند – و در تمام علوم انسانی بناست پی گرفته شود. اما حقیقت نه مفهوم متعین برای تحقق بخشیدن، که نوعی واسازی حقیقت، تاریخ آن، تاریخ مفهوم انسان، مفهوم نقد و نهایتاً آن شکلی از اندیشه است که همواره خود را به پرسش می‌کشد. پس دانشگاه بلاشرط دانشگاهی است که پیش از این محقق نشده و بنا نیست به شکل پروژه‌ای متعین محقق شود. دانشگاه بلاشرط که بهترین محل ظهورش علوم انسانی است، شدنی مدام است، آن چیزی است که در پرتو ایده‌ی کانتی «تو گویی..» قابل اندیشیدن است و با عمل برهم زدن نظامِ تضاد میان طبیعت و آزادی، تعین و عدم‌تعین مطلق، برهم‌زدن و واسازی دوگانه‌ی طبیعت/ تخنه، طبیعت/عقل و طبیعت/انسان. این واسازی، این اعلام عمومیِ امکان دیگربودن نه نظری بلکه پرفورماتیو است. پرفورمنسی دائم که دانشگاه را دربرابر قدرت‌های دولتی (State powers) قرار می‌دهد. دریدا مفهوم علوم انسانی (humanities) را نیز گسترش می‌دهد و تمام هنرهای غیرزبانی، ادبیات و حقوق و غیره و حتی در نهایت، علوم به‌طور کلی را ذیل آن می‌بیند – در وضعیت دانشگاه بلاشرط. پیشگام اما علوم انسانی است، که باید به آن عمل کند، آن را بلند اعلام کند: « profession یعنی بلند و واضح بگوییم کیستیم، به چه باور داریم، چه می‌خواهیم باشیم، و از دیگری می‌خواهیم این اعلام را جدی بگیرد و باور کند. این بیان بلند مسئولیت است و عمیقاً پرفورماتیو است. گفتمان profession همواره چیزی فراتر از دانش تکنیکی-علمی است، پرفورمنسی آزادادنه است و اعلام تعهد است و قول دادن است و اعلام مسئولیت... ایده‌ی حرفه (profession) این پیش‌فرض را در خود دارد که فراتر از و علاوه بر دانش، بر فوت‌وفن و کاردانی، و تسلط علمی، نوعی تعهدِ شهادت‌دهنده، شکلی از آزادی، شکلی از مسئولیت‌پذیری تحتِ سوگند، باوری قسم‌خورده، سوژه را متعهد و ملزم می‌کند تا شاهدی باشد و راوی‌ای در محضر دادگاهی که هنوز تعریف نشده است».

پس مسئولیت جستجوی حقیقت، به پرسش‌کشیدن تاریخ آن و این را چونان عمل، چونان عملی معطوف به آینده‌ای بلاشرط اجرا کردن بر عهده‌ی دانشگاه بلاشرط، دانشگاه در معنای راستین آن، است.

با این طرح بسیار خلاصه از متن دریدا، شاید ایده‌ی انقلاب فرهنگی، تداوم آن در شکل خاصی از رفتار حکومت با دانشگاهیان، و نهایتاً سرکوب‌های اخیر – که چنان‌که پیش از این گفته شد، جلوه‌ای از همان انقلاب فرهنگی است – شاید برایمان بهتر روشن شود. طراحان و مجریان انقلاب فرهنگی نه به جنگ دانشگاه فعلی، بلکه به جنگ ایده‌ی دانشگاهِ بلاشرط رفته‌اند. آن‌ها با اسلامی‌سازی دروس و رشته‌ها – با تأکید و تقدم‌بخشی بر علوم انسانی و نهایتاً هنرها – سعی در کنترل دانشگاه و تبدیل آن به دانشگاه مشروط کرده‌اند. از آن‌جا که دانشگاه در ایران هم مانند تمام دنیا، نه آن دانشگاه بلاشرط دریدایی، بلکه نهادی برای تولید علم، تولید متخصص و پول‌سازی است، روح انقلاب فرهنگی خود را در لحظات بحرانی‌شدن دانشگاه، رفتن دانشگاه به مرزهای دانشگاه مشروط و پاگذاشتن آن درون فضای دانشگاه نامشروط خود را تمام و کمال آشکار می‌کند. به بیان دیگر، اگر در موقعیت عادی – واژه‌ی عادی را به اغماض به کار می‌برم چون دشوار بتوان در یک قرن اخیر از موقعیت عادی در ایران سخن گفت – دانشگاه مشروط و کنترل‌پذیر می‌نماید، در موقعیت بحران عدم امکان تحقق کنترل کامل و امکان برون‌جستن دانشگاه بلاشرط از دل نهاد مشروط چونان ققنوس از میان خاکستر برمی‌خیزد و بر بدن سازوکار سرکوب لرزه می‌اندازد.

نظام اسلامی در تجمعات دانشجویی، اعتصاب‌ها، اعتراض‌ها، حمایت اساتید از دانشجویان علی‌رغم امکان اخراج، اتحاد دانشجویان علی‌رغم دستگیری، کشتار و ممنوع‌الورودی یا ممنوع‌الخروجی، محرومیت از تحصیل و غیره، در پرفورمنس‌های دانشجویان در دانشگاه‌ها، در اشغال فضای عمومی دانشگاه و تبدیل‌شدن آن به فضای اجرای امر انقلابی، خود را با چهره‌ی نامشروط و وجه بلاشرط دانشگاه رودررو می‌بیند. مقابله‌ای که طرف بازنده‌اش نظام اسلامی خواهد بود. در «نزاع دانشکده‌ها» کانت از نزاع میان دانشکده‌های فلسفه، حقوق، الاهیات و غیره سخن می‌گوید، و نزاع را به نزاع مشروع و نامشروع تقسیم می‌کند. نزاع نامشروع زمانی رخ می‌دهد که یا اصلاً مجاز نباشیم درباره‌ی برخی موضوعات بحث و جدل کنیم، صرفاً به خاطر خود موضوع – فرضاً در نظام دانشگاهی ایران، نمی‌توانیم درباره‌ی بسیاری موضوعات مانند ولایت فقیه، بسیاری از اندیشه‌های چپ و مارکسیست، وجود خدا، معصومیت امامان، بسیاری از مکاتب هنری و غیره بی دانشکده‌ها نزاعی متصور شویم زیرا این موضوعات اصولاً ممنوع‌اند – و یا نزاعی نامشروع است که یکی از طرفین بحث با استفاده از تهدید، ابزار قدرت، خشونت ی سرکوب حرف خود را به کرسی برساند. مثل زمانی که دانشکده‌ی الاهیات قوانین دینی را تحمیل می‌کند. این دو شکل نزاع نامشروع از سوی دانشکده‌های فرادست در مورد دانشکده‌ی فرودست یعنی فلسفه مورد استفاده قرار می‌گیرند. حال اگر خوانش دریدا را به ایده‌ی نزاع نامشروع تعمیم دهیم، نظام اسلامی با فرودست گرفتن علوم انسانی، فلسفه اولاً و اساساً، در چارچوب انقلاب فرهنگی از هر دو شکل نزاع نامشروع برای سرکوب خودآیینی، پرسش‌گری و نقد – یعنی پیش‌شرط‌های ظهور دانشگاهِ بلاشرط – استفاده می‌کند تا علوم انسانی را سرکوب – اسلامی و بومی – کند و چون اتفاقاً طراحان انقلاب فرهنگی به ارزش اندیشه‌ی کانتی آگاهند، این سرکوب را با شدت و حدت بیشتر درباره‌ی فلسفه و علوم انسانی به کار برده است زیرا این‌ها نقشی بنیادین در ساختن ایده‌ی دانشگاه دارند.  

علوم نظری هنر و دانشگاه‌های هنر بعد از انقلاب ۵۷

دانشگاه هنر تهران در سال ۱۳۵۸ و با ادغام موسسه‌ی آموزش عالی هنر: دانشگاه فارابی، دانشکده هنرهای تزئینی، دانشکده هنرهای دراماتیک، هنرستان عالی موسیقی و هنرکده موسیقی ملی تأسیس شد و از سال ۱۳۷۰ نام دانشگاه بر خود گرفت چون هم تعداد رشته‌هایش بیشتر شده بود و هم تعداد دانشجوها و اساتیدش. تا پیش از سال ۱۳۷۹ و جداشدن پردیس اصفهان به‌عنوان دانشگاه هنر اصفهان، دانشگاه هنر تهران بزرگ‌ترین و تنها دانشگاه هنر نظام آموزشی ایران بود. باید یادآوری کرد که پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران نه یک دانشگاه مستقل بلکه همان هنرکنده‌ی دانشگاه تهران است که در سال ۱۳۱۹ تأسیس شده بود و از سال ۱۳۲۸ دانشکده‌ی هنرهای زیبا و بعد از سال ۱۳۸۴ پردیس هنرهای زیبا نام دارد. دیگر دانشگاه‌های هنر از جمله دانشگاه علم و فرهنگ (تأسیس ۱۳۷۲) و دانشگاه سوره (تأسیس ۱۳۷۲) هم از دانشگاه هنر تهران جوان‌ترند و هم یکی به‌دست جهاد دانشگاهی و دیگری به دست حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی تأسیس شده‌اند. اما در تاریخِ هم دانشگاه‌های هنری که در بالا نام‌شان رفت و هم دیگر دانشگاه‌های ایران، «انقلاب فرهنگی» که از ۱۳۵۹ شروع شد و عملاً تا ۱۳۶۲ ادامه داشت.

شاید یک مثال نه چندان قدیمی گویای نگرش اسلامی به علوم انسانی و هنرها باشد: در سال ۱۳۸۴ دانشجویان دانشگاه هنر تهران در اعتراض به قطع سرویس‌های دانشگاه برای رفت‌وآمد به پردیس کرج چهارشبانه‌روز در ساختمان دانشکده‌ی هنرهای کاربردی (پردیس ولیعصر) تحصن کردند، ریاست دانشگاه، دکتر شهرستانی با حضور در جمع دانشجویان خطاب به آن‌ها و با اشاره به دانشگاه امیرکبیر که در مجاورت دانشگاه هنر قرار دارد می‌گوید: «این‌ها لااقل اگر پول خرج‌شان می‌شود، انرژی اتمی کشف می‌کنند، شما چه گلی به سر این مملکت می‌زنید؟». همین مثال ساده کافی است تا نگاه سلسله‌مراتبی، از بالا به پایین و تحقیرآمیز نظام آموزش اسلامی نسبت به هنرها و علوم انسانی را دریابیم. نمونه‌ی ساختاری‌تری از این مواجهه با مسئله‌‌ی مدرن علوم انسانی و هنرها، رشته‌های نظری هنر در دانشگاه هنر تهران، پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشگاه هنر اصفهان، و تمام دیگر دانشگاه‌هایی است که پس از دانشگاه هنر تهران رشته‌های نظری هنر را به رشته‌هایشان اضافه کردند (دانشگاه هنر تهران از سال ۱۳۸۴ دو رشته‌ی فلسفه‌ی هنر و پژوهش هنر را در مقطع کارشناسی ارشد و سپس تاریخ تطبیقی هنر اسلامی و پژوهش هنر در مقطع دکتری را در دهه‌ی ۹۰ به رشته‌هایش افزود و نهایتاً از سال ۱۳۹۴ دانشکده‌ی مطالعات عالی هنر را تأسیس کرد).

علاوه بر این‌که رشته‌ی پژوهش هنر و تاریخ تطبیقی هنر اسلامی رشته‌هایی من‌درآوردی‌اند که فارغ‌التحصیلان و دانشجویان و اساتیدش دقیقاً نمی‌دانند اصلاً این رشته چیست، فلسفه‌ی هنر که ماهیت‌اش لااقل وضوح بیشتری دارد، گرفتار همان سردرگمی است چرا که برنامه‌ی درسی این رشته‌ها ترکیبی بی‌منطق از دروس اسلامی – حکمت هنر اسلامی، عرفان اسلامی – و تاریخ هنر و فلسفه‌ی هنرِ غربی است. گویی انقلاب فرهنگی از علم انسانی حوزه‌ی نفوذش را گسترش داده تا با ابداع چنین رشته‌هایی همان روند سرکوب ایده‌ی دانشگاه بلاشرط و آزاد را که در بالا آمد در هنر نیز پیاده کند و (به درستی) به این نتیجه رسیده که این کار را باید از طریق نظریه‌ی هنر انجام دهد (آن‌ها اهمیت نظریه را می‌فهمند اما در خدمت مقاصد سرکوب‌گرانه‌شان).

از سوی دیگر در تمام این سال‌ها تلاش شده تا با اجبار دانشجویان به برگزیدن عناوین اسلامی یا به‌نحوی مطابق و مرتبط با اسلام برای پایان‌نامه‌هایشان نوعی نظریه‌ی هنر اسلامی بسط و توسعه داده شود. تلاشی که از ابتدا محکوم به شکست بوده از آن جهت که دانشجویان و اساتید این رشته‌ها زیر بار چنین تحمیل و تحمیقی نرفته‌اند و نمی‌روند و اساساً این مواجهه‌ای سطحی است هم با نظریه‌ی هنر در جهان و هم حتی با خودِ الاهیات اسلامی. به بیان دیگر، پیگیری انقلاب فرهنگی در عرصه‌ی علوم انسانی و رشته‌های نظری هنر شکستی تمام‌عیار برای طراحان آن است که در مواجهه‌ای شتابزده و فاقد هرگونه‌ آگاهی تاریخی با رشته‌هایی که ماهیتی مدرن دارند و از دل مدرنیته برخاسته‌اند – و از این جهت دشواری‌های تاریخی خاص خود را دارند – تلاش کرده‌اند از بیرون وبا نگاهِ پیش‌گفته‌ی قیّم‌مآبانه‌ی خاص نظام‌های پدرسالار، اسلامی‌سازی را بر علوم انسانی و هنرها تحمیل کنند.

اگر در نظر آوریم که علوم انسانی و هنرها با ظهور مدرنیته به شکلی مدون وارد نظام‌های دانشگاهی شدند و آموزش‌شان، پژوهش و مطالعه‌شان مبدل به فعالیتی آکادمیک شد و البته همین نهاد مدرن دانشگاه محل نقد اندیشمندی مانند دریداست، آن‌گاه شاید بتوانیم دید که مواجهه‌ی نظام اسلامی با آن‌ها به‌نوعی مواجهه با مدرنیته یا پاسخی به مدرنیته است در جهت نفی آن. انقلاب فرهنگی پاسخی از جنس سرکوب مدرنیته و بازگشت به اصول از یک سو، و تلاش برای مبارزه با شکل‌گیری دانشگاه آزاد از راه کنترل علوم انسانی از سوی دیگر، بود و هست. خیزش انقلابی دانشگاه‌های ایران، به‌خصوص دانشگاه‌های هنر و علوم انسانی به مدت بیش از هفتاد روز، نشان می‌دهد انقلاب فرهنگی نه تنها در جامعه‌ای که فارغ از خواست حاکمان‌اش مدرنیته‌ی خاص خود را تجربه می‌کند ناممکن است، بلکه با اصل حقیقت دانشگاه و حقیقت‌جویی دانشگاهیان – که حتی اگر نه در همه، در بخشی از آن‌ها آگاهانه است – در تضاد مطلق قرار دارد. تلاش برای اسلامی‌سازی رشته‌های نظری و عملی هنر و علوم انسانی، تلاش مذبوحانه‌ی حاکمیت بود برای کنترل شاخه‌هاو عرصه‌هایی از اندیشه و عمل که نه ابزار اندیشه بلکه معیار سنجش حقیقت و اعتبار اندیشه بوده و هستند. هرچند دانشگاه بلاشرط دریدا و برتری مد نظر کانت رخ نداده است، هردوی این فیلسوفان متون‌شان در پاسخ به اختناق یا بن‌بست‌های پیش روی دانشگاه پیش روی‌شان نوشته‌اند. کانت در اختناق پروس و در پاسخ به سانسور ولنر و دریدا در مواجهه با بن‌بست دانشگاه در قرن بیستم چونان موسسه‌ای بی‌زمان و بی‌مکان، جهانی (cosmopolitain) و منبه تولید سرمایه و متخصص.

دانشگاهیان ایران پا در راه دانشگاه بلاشرط گذاشته‌اند.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.