ترانه علیدوستی، صدای رسای فیلم و ترجمه
نیکول کراوس – ترانه علیدوستی در هر فرصتی از شهرت خود استفاده کرده تا توجه همگان را به سرکوب مردمش جلب و حقوق اساسی آنان را مطالبه کند. کابوس او و کابوس ملت ایران ادامه دارد.
شنبه هفته گذشته (۱۷ دسامبر/۲۶ آذر) ترانه علیدوستی به دلیل مخالفت با اعدام محسن شکاری که پس از مرگ مهسا امینی در بازداشتگاه پلیس به اعتراضات سراسری پیوسته بود، در منزل خود در تهران بازداشت شد. علیدوستی یکی از سرشناسترین چهرههای بازیگری و مدافع بیپردهی حقوق بشر در ایران است و من سالهاست طرفدارش هستم؛ بازیهای پرشور علیدوستی در دو فیلم اصغر فرهادی (دربارهی الی و فروشنده) خاطرهای ماندگار به جا گذاشت. دو سال قبل، کاملاً تصادفی، فهمیدم علیدوستی مترجم کار من در ایران هم هست. روحم خبر نداشت که مترجمی در ایران دارم.
در سال ۲۰۱۹ که باخبر شدم رمانم «تاریخ عشق» به فارسی ترجمه شده، از هر جهت برایم تکاندهنده بود؛ باورکردنی نبود که کار منِ آمریکایی، یهودی که دخلوربطی هم به اسرائیل داشت، صدایی، جایی در ایران پیدا کرده که عمری آرزویش را داشتم؛ اشتیاق و شهامت مترجمی که امکان گفتوگو بین دو فرهنگ با حکومتهای مخالف هم را فراهم آورده بود. ایران به قوانین کپیرایت پایبند نیست، برای همین اگر دوستی ایرانی جلد کتاب را در اینستاگرام ندیده بود، از این ترجمه خبردار نمیشدم. خوشحال شدم، حس کردم فواصل صعبالعبور فرهنگی، سیاسی، زبانی، جغرافیایی ناگهان فروپاشیده است. تازه بعد از چند ماه بود که فهمیدم مترجم کسی نیست جز ترانه علیدوستی.
مدتی طول کشید بفهمم چطور با او تماس بگیرم. بالاخره، احمد کیارستمی بود که راهی پیدا کرد تا تماس را برقرار کند. احمد کیارستمی بعد از انتشار داستان کوتاهی که پیرامون یکی از فیلمهای پدرش عباس کیارستمی میچرخید، برایم نامه نوشت. روزی در اولین بهار همهگیری کرونا که همه را گیج کرده بود، برای علیدوستی نامه نوشتم. میخواستم تشکر کنم و من هم در رابطهای که او بین ما برقرار کرده بود؛ سهم بیواسطهای داشته باشم. کلی سؤال داشتم: از بین این همه کتاب، چرا این یکی؟ چطور به دستت رسید؟ روزگارت آنجا چطور میگذرد؟ نیروی کارهایی را که میکنی از کجا میآوری؟
سرنوشت ما محتوم نیست. همه خفه نشدهایم. زندگی همه بیهوده نیست. فرصت هست، صلح هست، تاریخ، عشق و از همه مهمتر بستری هست. آدمها هستند. دنیایی هست خیلی بزرگتر از دنیای ما. یک جایی زنانی هستند مثل شما. زنانی مثل ما. داستانهایی است که قرار است گفته شود، در سالهای آتی بعد از اینکه همهی کابوسها تمام شد.
نامهی من که به دست علیدوستی رسید، ترجمهی او از «تاریخ عشق» به چاپ هفدهم رسیده بود (شاهدی بر اعتبار علیدوستی و علاقهی ایرانیان به فرهنگ غربی) و او در آستانهی انتشار ترجمهی یکی دیگر از رمانهایم به نام «خانهی بزرگ» بود. به دلیل انتشار ویدئوهایی از بدرفتاری بهاصطلاح گشت ارشاد با زنان در آن زمان به پنج ماه زندان محکوم شده بود، حکمی که به تعلیق درآمده بود. او با دخترش که آن وقتها ۷ سال داشت، در قرنطینه زندگی میکرد؛ مثل من طلاق گرفته بود و تقلا میکرد میانهی کارش را با تربیت فرزند جور کند.
دریافت نامهام همان قدر در نظر او غیر قابل درک بود که دسترسی به او در نظر من. نوشت:
«اما همان طور که گفتی، آیا چیزی زیباتر از این پرتوی پاک یکدلی هست که همهی ما را دورادور به هم پیوند میدهد؟»
«تاریخ عشق» را حولوحوش سال ۲۰۰۹ خوانده بود، درست بعد از یک دوره سرکوب وحشیانهی خیزشهای متعاقب تقلب انتخاباتی آن سال. او نوشت از آن زمان اوضاع خودش و بسیاری از دوستان خیلی عوض شده است و همگی انگار به ناچار سهمی در اپوزیسیون سیاسی دارند. [به [به تعبیر او] «کنشگری به قدری که در کشوری مثل مال ما عملی باشد.» میگفت جدیداً عادی شده دوستانی داشته باشی که در زندان هستند یا سایهی شوم حکم زندان بر سرشان است.
این را هم گفت که ادبیات جزئی حیاتی از زندگی اوست و عقیده داشت تمام دانستهها و داشتههایش بهنوعی مبتنی بر رابطهی صمیمانهاش با رمانهاست. خودش داستانهایی منتشر کرده بود و وبلاگ پرطرفداری هم داشت، اما وقتی شهرتش در بازیگری سینما بالا گرفت، ترجمه بود که امکان داد همچنان بستهی اشتیاقش بماند بدون اینکه خود را فاش کند. نوشت:
«متأسفم، در ایران چیزی به اسم کپیرایت برای کتابهای خارجی در کار نیست. مترجمها و حتی نویسندهها دستمزد کافی نمیگیرند. حتی ناشرها دخلوخرجشان با هم نمیخواند. برای [ترجمهی] این کتاب مبلغی گرفتم آنقدر کم که خندهدار بود اما راستش همان مبلغ ناچیز از بیشتر قراردادهای بزرگ بازیگری خوشحالترم کرد.»
نوشت که نمیدانسته چه واکنشی به این ترجمه نشان میدهم اما کمی بعد از انتشارش، وقتی عزادار مرگ عباس کیارستمی بوده و داستانی میخوانده که من دربارهی یکی از فیلمهای کیارستمی نوشته بودم:
«پیوند نامحسوسی احساس کردم... من به خاطر کتابهایی مثل کتاب شما تنها نیستم. به خاطر داستانهایی مثل داستانهای شما عاجز نیستم، سرنوشت ما محتوم نیست. همه خفه نشدهایم. زندگی همه بیهوده نیست. فرصت هست، صلح هست، تاریخ، عشق و از همه مهمتر بستری هست. آدمها هستند. دنیایی هست خیلی بزرگتر از دنیای ما. یک جایی زنانی هستند مثل شما. زنانی مثل ما. داستانهایی است که قرار است گفته شود، در سالهای آتی بعد از اینکه همهی کابوسها تمام شد.»
سال بعد من و علیدوستی به مکاتبه ادامه دادیم. صمیمانه از کشمکشهای زنانه، مادرانه و هنرمندانه و نیز امیدهایمان مینوشتیم؛ از همکاری روی ایدهای صحبت کردیم که برای رمانی داشتم، داستانی دربارهی بازیگری آمریکایی و کارگردان فیلم ایرانی در حصر خانگی. اما نامههای او در بیان درونش بود.
«زندگی در ایران این روزگار کابوس خفقانآوری است. کووید و تورم مردم را به زانو درآورده و اجازهی یک کلمه اعتراض هم ندارند. اخیراً اعدامهایی داشتیم که فرقی با اعدامهای قبلی ندارند اما امروز بیشتر دلت را به درد میآورند.»
بهانهی دستگیری خود او هم اعتراض به اعدام [محسن شکاری] بود. اما بیشک دلیل اصلیاش این است که او یکی از رساترین، معتبرترین، شجاعترین و تأثیرگذارترین صداهای ایران است؛ هنرمندی که در هر فرصتی از شهرت خود استفاده کرده تا توجه همگان را به سرکوب مردمش جلب و حقوق اساسی آنان را مطالبه کند. کابوس او و کابوس آن مردم ادامه دارد. به قول آخرین پست اینستاگرامی که قبل از بسته شدن حساب کاربریاش در روز یکشنبه برای ۸ میلیون طرفدار فرستاد:
«هر سازمان بینالمللی که این آدمکشی را تماشا میکند و دست به اقدام عملی نمیزند، ننگ بشریت است.»
من هم مانند طرفداران بیشمارش میدانم چقدر مهم است پشت اعتراضات درآمده، ما هم آرام نخواهیم نشست تا وقتی آزاد شود و امکان صحبت آزادانه داشته باشد.
نظرها
نظری وجود ندارد.