"ائتلاف نمادین" راستها: ایدئولوژیِ ایدئولوژینداشتن
عادل عطار ــ شماری از چهرههای اپوزیسیون راست خارج از کشور با انتشار یک پیام کوتاه به مناسبت سال نو میلادی، ظاهراً ائتلافی نمادین تشکیل دادهاند. آنها به ما میگویند باید «به دور از هر اندیشه و نگرش سیاسی» با هم متحد شویم. دلالتهای این ائتلاف و این نگرش چیست؟
همزمان با سال نو میلادی، نمایندگانی از نیروهای راستگرای اپوزیسیون خارج از کشور با انتشار پیامی یکسان ظاهراً ائتلافی نمادین را رونمایی کردهاند، ائتلافی از نیروهای راست "مترقی" به سبک جاستین ترودو گرفته تا نیروهای ناسیونالیست مرکزگرا به سبک ایرانشهری.
حالا ملغمهای از شاهزاده و سلبریتیـاکتیویستها شکل گرفته است که داعیهی بازنمایی همگان را دارد. کثرت عددی رعایت شده است: سه مرد، سه زن؛ از سلطنتخواه تا جمهوریخواه، از "غیرتی" و حامی شعار "مرد، میهن، آبادی" تا فمینیست لیبرال. و البته فلسفهی پس این ائتلاف هم، از زبان یکی از اعضای اصلی، فاشکنندهی ماهیتاش است: «همه با هم، در داخل و خارجِ ايران، به دور از هر اندیشه و نگرش سیاسی براى رسيدن به آزادى با هم همدل و یکصدا هستيم.»
ـــ آدم نمیتواند شگفتزده نشود: «به دور از هر اندیشه و نگرش سیاسی»؟
انقلاب ژینا در ایران حتی اگر در سطح بازنمایی به این آسانی مصادره به مطلوب شود، در سطح واقعی بدنها و خیابانها، جایی که آرایش و توازن نیروهای اجتماعی واقعی اهمیت دارد، به این آسانی مصادره به مطلوب نخواهد شد. در هر حال، پس از اعلام توئیتری ائتلاف راست، بلافاصله مکانیزمهای ترور حامیانشان در همان فضای مجازی به راه افتاده است: «ائتلافچک»، یا به زبان یکی از حامیان دوآتشه ائتلاف و شاهزادهاش، «هرکس از هر گروه و دیدگاه بعد اقدام هماهنگ امشب شخصیتهای سرشناس سعی بر ایجاد تردید، تفرقه و اختلاف داره، قطعاً یا از رژیمه یا تو زمین رژیم بازی میکنه؛ اهمیت ندین.»
ــ آدم دوباره نمیتواند شگفتزده نشود: «هر کس از هر گروه و دیدگاه؟»
تفکری که این ائتلاف را شکل داده، تظاهر به نداشتن دیدگاه سیاسی و ایدئولوژی سیاسی میکند تا دیدگاهها و ایدئولوژیهای سیاسی مخالف و به ویژه اقلیتی را حذف کند ــ ایدئولوژی نولیبرال ایدئولوژی نداشتن. اما شرط دموکراسی خفهکردن اختلاف به نفع اجماع بر أساس منویات نخبگان نیست؛ بلکه حفظ اختلاف و تفاوت در عین همبستگی در مبارزه است.
صحبت بر سر این نیست که آیا باید «اتحاد» یا «ائتلاف» در میان اپوزیسیون شکل بگیرد یا نه. مسأله این است: ائتلاف کدام نیروها، و به قیمت حذف کدام نیروها؟ اگر شعار اصلی انقلاب ایران «ژن، ژیان، ئازادی / زن، زندگی، آزادی» است و سوژهی اصلیاش با زنـشدن و کُردـشدن به وجود آمده است، آیا نیروهای تمرکزگرا و پدرسالار میتوانند نمایندگی آن را برعهده بگیرند؟
صحبت بر سر دو نوع «و» اتصالدهنده است: واو عطفی که بدون تمایزگذاری همهچیز را کنار هم میگذارد و میتواند جامع نیروهای فاشیستی و لیبرال و محافظهکار و ملیگرا باشد و ائتلافهای ناپایدار و نامبارکی همچون ائتلاف اکثریت پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ از آن جملهاند؛ یا واو بدیلی که گزینشگر است، چون جنبش انقلابی ایران با خصیصههای ضداقتدارگرا، ضدتمرکزگرا، طبقاتی و ضدمردسالارش جنبشی گزینشگر است و نمیخواهد تجربه ۵۷ را تکرار کند.
آنچه چهرههای سیاسیتر این جمع را به یکدیگر متصل میکند، کنشورزیشان بر اساس نگاه به کشورهای غربی است: دیدار با این یا آن رئیسجمهوری و نماینده و سیاستمدار از «دنیای آزاد» که تحریم کند و سفیر اخراج کند و فاند برای پیگیری پروژهی سیاسی بدهد. این نگاه دولتمحور ــ به جای جامعهمحور ــ در سخنان یکی دیگر از امضاکنندگان اصلی مشخص است که براندازی جمهوری اسلامی را «یک پروژه» میداند و درباره کاستیهای ائتلاف ظاهری از سر لطف خاطرنشان میکند که «حضور یا حمایت فعالینی از ایران بسیار مهم است». او هرچند منبع مشروعیت را داخل ایران میداند، کسب آن را هم یک بخش از پروژه توصیف میکند. یعنی حتی اگر در ائتلاف کسی از داخل ایران حضور نداشته باشد و صرفاً منبع مشروعیت "حمایت" بکند، کافی است؟
سیاستورزی را به کار پروژهای تقلیل دادن، دردنمون یکی از خصیصههای سیاستورزی نئولیبرال است: تقلیل سیاست به مدیریت که ملازم آن، سرپوش گذاشتن بر تنشهای سیاسی به نفع پیش بردن یک پروژه است.
فرصت؟
هرچند بسیاری به درستی انتشار پیام دو خطی مشترک از سوی نیروهای رسانهای را ائتلافی در نهایت ناکارآمد ارزیابی میکنند، ایجاد ائتلاف در هر کدام از سویههای سیاسی نه تنها اتفاق بدی نیست که ضروری است. سیاست از دل تنش و اختلاف، پویا میشود. حالا که نیروهای راست ائتلاف کرده اند، نیروهای چپ انقلابی نیز باید ائتلاف کنند. با شکلگیری تضادها و اختلافهای پرانرژی بین رویاها و تخیلهای سیاسی در روند انقلاب است که میتوان نیروها را برای هر یک از سویهای این تنش سیاسی بسیج کرد.
برای نیروهای پیشرو، ائتلاف کردن به لحاظ سلبی معلوم است که چه نباید باشند: نباید به سوی دولتهای غربی دست کمک دراز کند، نباید مرکزگرا باشد، نباید اقلیتهای ملی را به «تفرقهافکنی» و «تجزیهطلبی» متهم کند و نباید از شعار اصلی جنبش ــ زن، زندگی، آزادی یعنی برابری جنسیتی و برابری طبقاتی و آزادی در حق تعیین سرنوشت و کنترل بدن خود ــ غفلت کند. همزمان نباید خود را ائتلاف راهبر یا پیشران انقلاب بداند و به هیچ نوعی از رهبری به جز رهبری غیرتمرکزا و تاکتیکی از داخل ایران آری نگوید. بینالمللی بودن تلاش مبارزاتی باید به بینالمللِ مردمهای در حال مبارزه ارجاع دهد، نه به روابط بینالملل و دولتهایش.
به لحاظ ایجابی اما این وظیفه دشواری است. محتوایی که این ائتلاف پیشرو داعیهی نمایندگیاش را خواهد داشت، باید در سازماندهی آن نیز تجلی یابد. اما فهمیدن این وظیفهی ایجابی به جز با عمل کردن به آن، با آزمونگریهایی به جسارت آزمونگریهای رخداده در روند انقلاب فعلی ایران ممکن نخواهد شد.
نظرها
اپوزیسیون فشل
جامعه ایران در صد سال اخیر تحت حکومت پنجاهساله شاهنشاهی و چهل و چهارساله شیخ و فقیه به شدت آسیب دیده و به جرات میتوان گفت رو به نابودی است. البته معجزه جنبش زن زندگی آزادی رخداد و فرصتی ایجاد کرده تا ملت ایران از روند خود ویرانگری و بیماری تاریخی دین خویی فکری رهایی یابد. همه ما از ریز و درشت در پهنه گیتی باید این فرصت را غنیمت شماریم و بکوشیم تا این فرصت تاریخی به نتیجه برسد در غیر اینصورت ملت ایران در شرایط اسف باری قرار خواهد گرفت. فرصت چیست که باید چون جان در تحقق ان کوشید. فرصت این است که بنیانی گذاشته شود که آزادی های اساسی را به شکل مطلق تضمین کند و اعلامیه حقوق بشر را بی کم و کاست عملی گرداند.همین دمکراسی روندی است طولانی و یک شبه یک ماهه و یا یک ساله محقق نمیشود حتی تحقق نیم بندس تضمین تداومش نیست.باید با نظارت و بیداری همگانی تحقق مداومش را حفظ کرد.یک توییت گام کوچکی است هنوز هیچ عملی انجام نشده است.باید کوشید تا گامهای بلند و موثر برداشته شود.وجود یک اپوزیسیون قوی ضروریست.عجیب است که ملتی بعد از چهل و چهار سال تحت حکومت پلید ترین نظام هنوز یک اپوزیسیون قابل بحث ندارد. چرا چرا چرا چرا این سوال و پاسخش مهمترین چیزیست که هر فرد مسئولی باید بکوشد ان را بپرسد و پاسخش را بجوید.چرا هنوز اپوزیسیونی نیست عاملی که عدم وجودش بقای سلطنت دینی است.
فرهاد - فرهادیان
در چند روز اخیر باز شاهد مانور رضا پهلوی و دوستانش بودیم و چنان مضحک و خنده دار و چنان توهین آمیز نمایش دیکتاتوری و استبداد را به راه انداختند که نه تنها یاد مثلث بیق افتادم بلکه یادم آمد که چگونه رضا شاه با نمایش مسخره ی تدین در مجلس چهارم با همدستی مدرس چه فاجعه ای آفریدند عدم آگاهی از امور جامعه ی جهانی و ایران بیسوادی در امور دیپلماسی در بین این افراد موج می زند لذا ما برای پاسخ به تاریخ جایگاه این افراد را بررسی کرده و اثبات می کنیم که این به اصطلاح «ائتلاف » هیچ جایگاه تاریخی ندارند . رضا پهلوی و اتفاقا اپوزسیون راست بخصوص جمع سلطنت طلب و مجاهدین خلق دائما تلاش دارند با سناتورها نمایندگان و مسئولان غربی مثل احمدی نژاد در فرودگاه عراق با راننده ی امریکائی عکس و فیلم و سخنرانی ها را بعنوان نمایش خود مطرح می کنند تا از طریق چلبی بازی بر جنبش سوار شود ابتدا باید بدانیم که جریانهای مختلفی در غرب در حال اعمال حاکمیت بر دنیا هستند که می توانیم آنها را در دو جریان حزب دموکرات و حزب جمهوریخواه یا در بریتانیای کبیر دو حزب کارگر و محافظه کار دو خط عمده در جهان هستند که اتفاقا همه ی جریانات راست ایرانی مقیم خارج گرایش فکری شان به خط جمهوریخواهان امریکا نزدیک است که آنها مجاهدین خلق را برگزیده اند پس رضا پهلوی و دوستانش هیچ جذابیتی برای امریکا و بریتانیا ندارند بخصوص که ترامپیست هم هست . پس شانسی در مذاکرات با کشورهای خارجی و حمایت از او تقریبا از بالا صفر است . حالا رضا پهلوی متوجه شده که از بالا هیچ شانسی ندارد و مجاهدین خلق گوی را برده اند تا معجزه ی چلبی یا خمینی را دوباره احیا کنند لذا به فکر مصادره ی انقلاب افتاده است او جمعیتها و هیاتهای مختلفی را بعنوان رهبری انحصاری معرفی کرده است که علیرغم تبلیغات گسترده هیچ امتیازاتش را افزایش نداده است و حتی باعث سوختن افرادی شده است که با این اعلام مواضع ناکارآمد شده و بقول معروف سوخته اند چرا چون این افراد هیچکدام سواد سیاسی و اجتماعی لازم برای رهبری یک انقلاب را آن هم با این وسعت ندارند و اولین شرطی که باید دارا باشند اینست که دموکرات باشند و نیستند کسانی که تلاش دارند از بالای سر مردم و بدون توجه به مطالبات انقلاب مردم دست به مصادره بزنند دموکرات نه تنها نیستند بلکه مستبد و دیکتاتور هستند نه تنها انقلابی نیستند بلکه مرتجع نادان هستند . اما چرا یانها سوختند ؟ اولین سئوال برای ایران و داخل کشور متاعی ندارند که ارائه دهند و در خودشان است که بجای انتخاب جبهه ی انقلاب و دموکراسی مانند خمینی راه استبداد دیکتاتوری و مصادره ی انقلاب را در پیش گرفتند دومین : مهمترین سئوال جامعه ی جهانی هم عهمین است که شما چه متاعی را برای اهدافتان به جامعه ی جهانی می دهید که انقلاب می دهد و شما نمی دهید ؟ بی دلیل نیست که امریکائی ها به تمامن اپوزسیون راست اعلام کرده که « ما صداهای دیگری از ایران می شنویم که مطلوب تر است » هم مجاهدین خلق و هم سلطنت طلبها هیچ متاعی جز پسمانده های جوامع عقب مانده ندارند زیرا همچنان سیاستمدارهای این جریانها در دوران جنگ سرد فسیل شده مانده اند و هنوز تصور می کنند که غرب آن نوع کالا را می پذیرد در حالی که غرب بعد از طالبان داعش و خمینی و خامنه ای به این نتیجه رسده است که متاع واپسگرائی و قهقرائی دوران جنگ سرد اکنون نه تنها خریدار ندارد که این جریانها خودشان را به الیگارشی چین و روسیه پیوند زده اند و حتی باعث تخریب چهره و جذابیت دموکراسی شده اند اگر به این جوامع مانند ایران و افغانستان نگاه کنید نمونه ی شکست خورده ی توهمات سلطنت طلبها و مجادهین خلق از سیاست است از اینرو انقلاب و انقلابیون ایران با اتکا بر نقد تئوریهای ضد مدرنیسم و دموکراسی خواهی متاعی از رفع هر گونه تبعیض دموکراسی حداکثر آزادی های بدون قید و شرط و همچنین رفع تبعیض و ستم از زنان و سایر ستم دیدگان از جریان شیخ و شاه ارائه می دهند که نویدبخش جوامع برای استقرار دموکراسی برای اعمال اراده ی خویش با آخرین روش دستآوردهای بشریست از اینروست که دنیا با چشم حیرت دست به تحسین انقلاب می زند و حتی مرتجعین ایرانی هم که سعی در مصادره اش دارند نیز آنرا تحسین کرده و تلاش دارند تا این انقلاب شکوهمند را تا حد حقیر خویش تقلیل دهند . لذا حامد اسماعیلیون مسیح علینژاد و دیگر سلبریتی ها که خودشان را برای را پهلوی فروختند و هزینه کردند امروز نیروهای سوخته ی در حاشیه قرار گرفته اند و از این پس هر تلاشی برای احیای خودشان کنند دیگر چیزی برای بازار جهانی ندارند که عرضه کنند . پس این جریانات باید بدانند آن چیزی که شما بعنوان کالای خود در صدد فروش به غرب و جامعه ی جهانی هستید جمهوری اسلامی به وفور به غرب داد و امروز متاعی گندیده و فرسوده به جساب می اید جمهوری اسلامی خیلی افراطی تر از شما هم در زمان خودش فروخته است و آنهم در گوآدالوپ است امروز ما از این مسیرها عبور کرده ایم و غرب هم به تجربه دریافته است که این جریانات چون مرتجع و دیکتاتور هستند راهی به جز جمهوری اسلامی به سمت چین و روسیه برایشان متصور نیست از اینروست که ما گاهی در اعتراضات شاهد مثلا جریان « جوانان محلات » هستیم که اقداماتش ما را با عناصر تفرقه انداز حکومت به اشتباه انداخته است تا اینکه مطوئن شدیم که خیر این یک جریان دست راستی است . پس انقلاب باز هم بزرگوارانه با شما راستگراها برخورد می کند به شرطی که دست از حماقتهای تاکنونی برای ایجاد تفرقه و رکود و ایجاد جو ناامیدی بردارید وگرنه ما کار انقلاب را اول به مبارزه با شما خلاصه می کنیم تا برای همیشه نابودتان کنیم این درس انقلابیون به شماست شما متاعی برای نه داخل ایران و نه خارج ایران ندارید دست بردارید این آخرین عهشدار نه تنها به شما بلکه تمام اپوزسیون خارج کشور است این جمله را هرگز فراموش نکنید : « متاع شما خریدار ندارد زیرا گندیده است » زن زندگی آزادی حکومت شورائی - یا مرگ یا آزادی - پیروزی قطعی ست
منوچهر
در همان عنوان مقاله مواجه ایم با یک بدفهمی از ایدئولوژی "ایدئولوژی نداشتن". این که ایده ی فانتاسماتیک "ایدئولوژی نداشتن"، یا این که ما در دوران پساایدئولوژیک به سر می بریم، خود یک ایدئولوژی - و به قول ژیژک، ایدئولوژی در ناب ترین شکل آن - است بسیار مورد بحث قرار گرفته است. نویسنده ی مقاله، اما، این ایده را در بافتاری کاملا نامربوط به کار می برد. ائتلاف و همکاری افراد و سازمان هایی با ایده های سیاسی و ایدئولوژیک متفاوت امری است علیحده و به معنای "ایدئولوژی نداشتن" نیست بلکه توافق و همکاری بر سر برخی شعارها و اهداف مشترک، برغم اختلاف ها، است: امری بسیار معمول و پیش پاافتاده در تاریخ مبارزات اجتماعی. نکته ی دوم همانا اطلاق واژه ی ائتلاف به کنش ارسال توییت مشترک است، و این در حالی است که خود توییت زنندگان با اصرار تمام مخالف نامیدن آن به عنوان "ائتلاف" هستند. نویسنده اما برای پیشبرد بحث خویش به این نام گذاری نیازمند است، پس آن را به کار می گیرد. با این مقدمات نویسنده به تحلیل این "ائتلاف" و نیروهای درون آن می پردازد. می نویسد: "ائتلافی از نیروهای راست "مترقی" به سبک جاستین ترودو (لابد به حامد اسماعیلیون اشاره دارد) گرفته تا نیروهای ناسیونالیست مرکزگرا به سبک ایرانشهری... ملغمهای از شاهزاده و سلبریتیـاکتیویستها" (لابد تکثر نیروها امری است نامیمون!) ... که داعیهی بازنمایی همگان را دارد. (کجا چنین ادعایی کرده اند؟)... کثرت عددی رعایت شده است: سه مرد، سه زن؛(خوب اشکال این دیگر در چیست؟) ... از "غیرتی" و حامی شعار "مرد، میهن، آبادی" (ظاهرا منظور علی کریمی است) تا فمینیست لیبرال" (خوب منظور؟) و البته فلسفهی پس این ائتلاف هم، از زبان یکی از اعضای اصلی، فاشکنندهی ماهیتاش است: «همه با هم، در داخل و خارجِ ايران، به دور از هر اندیشه و نگرش سیاسی براى رسيدن به آزادى با هم همدل و یکصدا هستيم.»" لحن نوشته به گونه ای است که گویی همدلی و همصدایی علیه رژیم نکبت اسلامی، ورای مرز بندی های سیاسی ایدئولوژیک به خودی خود امری نابسنده و شری است بدیهی، و تنها کافی است که ایشان این را به ما یادآوری کنند. در ادامه می نویسد: " انقلاب ژینا در ایران حتی اگر در سطح بازنمایی به این آسانی مصادره به مطلوب شود، در سطح واقعی بدنها و خیابانها، جایی که آرایش و توازن نیروهای اجتماعی واقعی اهمیت دارد، به این آسانی مصادره به مطلوب نخواهد شد." اولا، ظاهرا نویسنده معنای اصطلاح "مصادره به مطلوب" را نمی داند. مصادره به مطلوب نوعی مغالطه است که در آن نتیجه ی استدلال از قبل در پیش فرضها گنجانده شده باشد، معادل.Begging the question ظاهرا منظورایشان همان مصادره است که البته ربطی به مصادره به مطلوب ندارد. ثانیا، ایشان هیچ استدلالی برای اثبات این که گروهی در حال مصادره ی انقلاب ژینا هستند، ارائه نمی کنند. مگر این که فعالیت کردن (یا اکتیویست بودن که در بالا با تمسخر بدان اشاره کردند) در قاموس ایشان معادل با تلاش برای مصادره انقلاب باشد. بدیهی است هر فعالیتی می تواند وجهی خودخواهانه و فرصت طلبانه در خود داشته باشد، اما این جا ما با همان حکایت "روح زیبا"ی هگلی مواجه هستیم که در هر فعالیتی صرفا وجه خودخواهانه و غیر اخلاقی اش را می بیند و یادآور می شود، موضعی نهایتا انفعالی و بی عمل. مقاله با اشاره به نتایج فاجعه بار "وحدت" نیروها در انقلاب 1357 در باب خطراتی هشدار می دهد که ضرورت اجتناب از آنها، دست کم برای این جوانان مبارز تشنه ی آزادی در ایران، قاعدتا باید موضوعی بسیار پیش پا افتاده به نظر برسد. در ادامه نویسنده نظرات خود را در باب نوع فعالیت ها و وحدت هایی که باید صورت گیرد بیان می کند، و البته به فعالیت های ناصوابی که هم اینک جریان دارد نیز اشاره دارد: مقادیر معتنابهی "باید" و "نباید" که فتواهای آیات عظام را به ذهن آدمی متبادر می کند. طرفه این که در این جا هیچ اشاره ای به فعالیت های جمع کثیری از ایرانیان در خارج از کشور (افشای ماهیت ضد بشری رژیم اسلامی از طریق سازمان دهی کمپین ها، تظاهرات ده ها هزار نفری ، تحصن ها، ملاقات با سیاست مداران و غیره) که عمدتا به همت همین - به زعم ایشان - "راست های جاستین ترودویی"، "فمینیست های لیبرال" و "سلبریتی-اکتیویست ها" صورت می گیرد، در میان نیست. پرسشی که مطرح می شود همانا این است: جایگاه عینی هواداران ایده های این چنینی چیست و دامنه ی فعالیت های "عملی" شان چه گستره ای دارد؟ و با طرح این پرسش، در آخرمایلم به نوبه ی خود به خطری اشاره کنم که هواداران چنین تحلیل هایی را تهدید می کند: راهبردهایی از این دست به سادگی می تواند نیروهای "چپ" را در تقابل با بخش بزرگی از مردم مبارز – شاید بخش عمده شان – قرار دهد و ایزوله کند.
منوچهر
در یادداشت قبلی در جایی به اشتباه نوشتم "نابسنده"، منظورم "ناپسند" بود".