آیا همهپرسی تجلّی دموکراسی است؟
ف. دشتی− همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ را به یاد آوریم. از مردم خواسته شد که به یک جعبه که محتویاتش پنهان از دیدهها بود، رأی نه یا آری دهند. اگر «آری » میگفتیم، پیشاپیش پذیرفته بودیم که در چارچوبی ضد دموکراتیک اداره شویم. اما حتا اگر «نه» هم میگفتیم، باز هم رأی ما در حکم تایید آن شکلِ همهپرسی غیردموکراتیک بود.
رفراندوم یا همهپرسی مفهومی است که تا مطرح میشود، گوشها را تیز و چشمها را گشاد میکند؛ صدایش به گوش خوش مینشیند، و چشم را مه آلود میکند: اولین جرقهای که در ذهن شهروند درمی گیرد، این است که: «پس بالاخره رأی من هم میتواند سرنوشت ساز باشد! »
همه پرسیهای بسیار زیادی در تاریخ بشر انجام شده است، هرچند در تاریخ «مرز پر گهر»، ما تنها «افتخار» برگزاری یک همهپرسی رسمی داشتهایم. از بین همه پرسیهای غیر رسمی تاریخ خودمان، آخرینش برمی گردد به انتخابات دور دوم ریاست جمهوری روحانی در سال ۹۶ که به آن نیز در ادامه خواهیم پرداخت.
همه پرسیهای متأخر در جهان
اما در صحنهی جهانی دو همهپرسی متأخر هست که هنوز در یادها زنده است: یکی همهپرسی برگزیت در بریتانیا و دیگری همهپرسی در خصوص ممنوعیت کورتاژ در امریکا، که در طی هر دو رفراندوم برگزار شده، محافظه کاران و نوفاشیستهای دو کشور مذکور پیروز بیرون آمدند.
کافی است تنها توجه کنیم که جنگ اوکراین پس از برگزیت بود که میتوانست اتفاق بیافتد. جالب اینجاست که در یک نظرسنجی که به تازگی در بریتانیا انجام شد، انگلیسیها به میزان بالاتر از ۶۰ درصد از رأی خود برای خروج از اتحادیه اروپا اظهار پشیمانی کردند؛ مردمی که بیش از دویست سال تجربهی دموکراسی نهادینه داشتند، فریب سیاستهای حزب محافظه کار را خوردند. و این، درحالی است که مثل اکثر موارد مشابه، اگر حزب راستگرا از نتیجهی رفراندوم از قبل مطمئن نمیبود، امکان نداشت پیشنهاد همهپرسی دهد.
نمونهی سوئیس
کمی به عقبتر و سابقههای پر نیرنگتر همهپرسی بازگردیم: همهی کسانی که مثل من دورهی راهنمایی خود را در دورهی پهلوی گذرانده اند، «دموکراسی سوئیسی مبتنی بر رفراندوم» را که در کلاس «تعلیمات اجتماعی» خود آموخته ایم، تحسین کردهاند. اما احتمالا عدهی کمتری از آن دانش آموزان، بعدتر کنجکاوی بیشتری در خصوص آن همهپرسی نوع سوئیسی به دل راه دادهاند تا پی ببرند که سوئیس وحشیانهترین مرکز مالی و انبار غیررسمی ثروت احتکارگرانهی سرمایه داری جهانی است. کتابهای مدنی و تعلیمات اجتماعی در بیشتر کشورهای جهان معادلهی «دموکراسی=رفراندم» را شاید ناخواسته در ذهن نوجوانان حک کرده باشند. به همین دلیل است که ما به یاد نمیآوریم که رفراندوم دقیقا همان جاست که دموکراسی به پایان میرسد.
رفراندوم به مثابهی کتابی در خود بسته
رولان بارت در کتاب S/Z خود از دو نوع متن سخن میگوید: متنهایی که ما را به خواندن وامی دارند و متنهایی که به نوشتن. متنهایی که خواننده را وادار به خواندن میکنند، متنهایی است که بین نویسنده و مقاله قرار دارد. آنها جایی برای تخیل خواننده باقی نمیگذارند، متونی هستند در خود بسته. متون نوع دوم، برعکس، متون ناتمام، و گشوده و باز هستند، و از خواننده شان انتظار دارند که فعالانه در روند نوشتن شرکت کند. در اینجا بارت ضمن توصیف متون نوع اول، از نیت آنها به عنوان «رفراندم شرورانه» یاد میکند. از آنجایی که متنهایی که شما را وادار به خواندن میکنند، تمام شده اند، از شما تنها انتظار پذیرش یا رد دارند، و قابل تفسیر، تغییر یا انکار نیستند. درست مثل رفراندوم:
نمونهی همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸
بیایید همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ را به یاد آوریم. از مردم خواسته شد که به یک جعبه که محتویاتش پنهان از دیدهها بود و توسط نهادی نامشروع و از طرق نامشروع تهیه شده بود، رأی نه یا آری دهند. اگر «آری » میگفتیم، پیشاپیش پذیرفته بودیم که در چارچوبی ضد دموکراتیک اداره شویم. اما حتا اگر «نه» هم میگفتیم، باز هم رأی ما در حکم تایید آن شکلِ همهپرسی غیردموکراتیک بود. آن رفراندوم این حق را به ما نمیداد که با نهادها و ابزار خود- که هنوز آن روزها وجود داشت- یک قانون اساسی جایگزین تهیه کنیم و به رأی بگذاریم. همه پرسیها هرگز این احتمال را به کسی نمیدهند. ما دقیقا از راه معکوس رفتیم. هر رفراندوم در واقع فقط یک هدف را دنبال میکند: تأیید مشروعیت نهادی که همهپرسی را برگزار کرده است. اینکه نتیجه «آری» یا «نه» باشد در درجهی دوم اهمیت قرار دارد.
رفراندومها گرد متنهایی صورت میگیرند که در خود بسته شده، و تمام شدهاند و گزینههای آن با نظم موجود، برای اهداف خود، به شیوهای استثنایی از پیش تعیین شده است. از سوی دیگر، دموکراسی زمانی میتواند به وجود بیاید که عموم مردم بتوانند فعالانه در تعیین گزینهها و چارچوبها مشارکت کنند. بنابراین، این پرسش جای تامل دارد: کسی یا کسانی در تلاشاند با ما دوباره بازی کنند، اما چه کس یا کسانی و چه بازیای؟
چارچوب غلط پرسش نهفته در همهپرسیها
یک بازی کلامی وجود داشت که دوران کودکی و نوجوانی، من بارها شاهدش بود: “پدرت از زندان بیرون آمد؟ " یا "آیا مادرت فردا برای رختشویی خانهی ما میآید؟ " — یک ظلم آشکار به کودکان در پشت این بازی بود که درضمن جنبهی زشت بازی رفراندوم را آشکار میکند. پاسخ «آری» یا «خیر» به این سؤالات به این معنی است که شما از همان ابتدا پذیرفتهاید که پدرتان در زندان بوده یا مادرتان رختشو بوده است. اما بدتر از آن این است که پیشفرضی در مقابل شما قرار میدهد که در زندان بودن یا رختشویی چیزی نفرتانگیز و شرمآور است. هدف این نیست که شما «آری» یا «نه» بگویید، بلکه این است که شما این چارچوب غلط را بپذیرید و احساس تحقیر، مظلومیت، و ماندن در یک پله پایینتر از سلسله مراتب کنید. اینجا نکتهی مهم این است که چارچوب پرسش، شرورانه است. در واقع، لذت این بازی درست در لحظهای از بین میرود که سعی میکنیم با دوستی که پدرش واقعا به دلایل سیاسی در زندان است بازی کنیم: بازی دیگر واقعی شده بود و پسر اصلا از آن خجالت نمیکشید. بدون شک این نکتهی کلیدی بازی، همه رفراندومها را نخ نما میکند: وقتی چارچوب سوالی که از شما انتظار پاسخ «آری » یا «نه» دارد، اشتباه باشد، هرکدام از این پاسخها بی معنا میشوند و یا به سادگی به این معنی است که شما را مجبور به پذیرش چارچوبی میکند که در آن احساس خرد شدن یا تحقیر شدن میکنید. اگر قرار بود تنها یک «حقیقت» در چارچوب ارائه شده معنی داشته باشد، حداقل برای برگزار کنندگان همهپرسی بازی خراب میشد.
همهپرسی غیررسمی سال ۱۳۹۶
همهپرسی غیررسمی دوم، انتخابات ریاست جمهوری دور دوم روحانی در سال ۱۳۹۶، شکل دیگری از این مردم فریبی بود. بیش از هشتاد درصد مردم را به پای صندوق کشاند. برای رژیم تمام شیرینی مسئله در این درصد بسیار بالا بود. به جهان اعلام میکرد که ببینید من از چه مشروعیت بالایی بین مردمم برخورداراَم. اینجا یادآوری یک چیز ضروری است: آن روزها کسانی که به روحانی دوباره رأی دادند، منطقشان این بود که باید بین «بد و بدتر» یکی را انتخاب کنیم، به عبارت دیگر، در ذهن کمتر کسی این توهّم وجود داشت که ما با این کار خود به سوی یک دموکراسی گام برمی داریم. اما کمتر کسی بود آن روزها که بتواند استدلال کند همین منطق نیز درست نیست.
رفراندومها گرد متنهایی صورت میگیرند که در خود بسته شده، و تمام شدهاند و گزینههای آن با نظم موجود، برای اهداف خود، به شیوهای استثنایی از پیش تعیین شده است. از سوی دیگر، دموکراسی زمانی میتواند به وجود بیاید که عموم مردم بتوانند فعالانه در تعیین گزینهها و چارچوبها مشارکت کنند. بنابراین، این پرسش جای تامل دارد: کسی یا کسانی در تلاشاند با ما دوباره بازی کنند، اما چه کس یا کسانی و چه بازیای؟
تقسیمبندی پدیدههای سیاسی در یک نظام سراپا سرکوبگر و شِبهِ فاشیستی به این دو دستهی «بد» و «بدتر»، به طور مطلق، فاجعهبار است. به مثابهی یک رفتار سیاسی، تأثیر آن ایجاد ترکیبهای سیاسی اکثریت برای مدت طولانی در زمین سیاسی «بد» است. این حقّهای بود برای تحملِ تسلیم شدگی در برابرِناشایسته که به نام تحمل ناپذیری در برابر «شرٌ بزرگ» صورت میگرفت.
در دیماه همان سال عدهی کثیری از رأی دهندگان، ودر آبان دو سال بعد اکثریت فریب به اتفاق رأی دهندگان پی بردند با شرکت در آن انتخابات حیله گرانه چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهاند. درست مثل شرکت کنندگان در همهپرسی برگزیت و تقریبا تمام همه پرسیهای مشابه. حال آنکه همین پشیمان ها، دو سال پیش تر چنان ایمانی به تصمیم خود داشتند که صدای مخالفانِ شرکت در آن انتخابات را با ناشکیباییِ نامتصوری تخطئه میکردند.
حیلهی نخ نمای راستگرایان
اگر اخبار را این روزها تعقیب کنیم، متوجه میشویم از سوی یک جناح اپوزیسیون به طور پیوسته و یکبند، درست مثل سوزنی که روی صفحهی گرامافون گیر کرده باشد، سناریوی همهپرسی پس از سرنگونی ج. ا. مطرح میشود. پوپولیسم راست درسش را از بر میداند. و در ضمن به اصل تکرّر تاریخ بیش از هر چیز دیگری ایمان دارد.
مشکل اساسی در هر همهپرسی این است که: رأی دهندگان در هر رفراندومی که در آن شرکت میکنند مجبوراَند به سؤالات دشوار سیاسی تنها پاسخهای سادهی آری یا نه بدهند، و مجبوراَند نتایج سیاسی احتمالی ای را متحمل شوند که تنها مگر کارشناسان زبده بتوانند پس از سالها تحقیق به آن وقوف یابند.
سیاستمداران جناح راست اغلب همهپرسی را به اصطلاحات ساده تقلیل میدهند. در نتیجه، ارزشهای انتزاعی یا روایتهایی را که برای رأیدهنده جذاب هستند، در بوق میکنند: روایتهایی مانند «تاریخ پرشکوه مرز پرگهر» و تمدن «دو هزار و پانصد ساله» - که اخیرا یک یا دو هزار سال دیگر هم به آن افزوده اند، مثل دلارهایشان که در این چهل و چهار سال در بانکهای سوئیس دو برابر شده است-، و نه سخنی از برنامههای اقتصادی در این میان میبینید، نه یک استراتژی کنکرت و مشخص در مبارزه با بی عدالتی و تبعیض، و نه حرفی اصولی از مبانی دموکراسی.
کنت روگوف (Kenneth Rogoff)، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد، پس از همهپرسی برگزیت نوشت: «این ایده که هر تصمیمی که با اکثریت آرا، در هر مکان و در هر زمان گرفته شود، پیشاپیش "دموکراتیک" است، تحریف این مفهوم است.» او میافزاید: «این در حکم یک رولت روسی برای جمهوری هاست، نه دموکراسی».
بدیل رفراندوم پس از سرنگونی ج. ا.
راه حل جایگزین، شکیبایی است. نیازی به سرعت عمل برای زدن یک مارک بر پیشانی ایران آزاد شده نیست. میتوان با همان دولت گذار یا موقت مدتی طی طریق کرد تا به تدریج نهادهای دموکراسی، مطبوعات و تلویزیون آزاد، و احزاب از طیفهای مختلف در سراسر کشور پا بگیرند، و همهی کنشگران عرصهی سیاست وقت کافی داشته باشند تا برنامههای راهبردی شان را با توجه به واقعیت روز تهیه کنند و سامان بخشند، و خود را به پیشگاه مردم معرفی کنند. وقت کافی باشد که مردم بتوانند این همه را بسنجند، با یکدیگر وارد گفت و گو شوند، و به یک اِشراف نسبی به جریانهای مختلف سیاسی برسند. پس از این دوره، انتخابات آزاد، و نه یک رفراندوم، ساختار مجلس مؤسسان را رقم خواهد زد، و شکل حکومت و دولت ملی از دل این مجلس بیرون خواهد آمد.
نظرها
رضا
واقعا عالی بود. خوشحال میشوم که میبینم چنین اشخاص فهیم و دلسوزی وجود دارند که چراغ راهند.
فرهاد - فرهادیان
ساختارهای تا کنونی همگی ضد دموکراسی است زیرا همگی یک شخص یا یک فرد را بعنوان کاریزما مطرح کرده و از مردم هم با وعده های پوچ تائید را گرفته اند راستها همان طرح تونسی شدن را حداکثر می توانند ارائه دهند البته سلطنت طلبی شورای گذار و مجاهدین خلق هر کدام یک نوع مصیبت هستند فقط مجاهدین سیستمی متفاوت از جمهوری اسلامی دارد که مانند قذافی و صدام حسین یک حزب مسلح و یک شخصیت از قبل تعریف شده ی جزب بعثی . شورای گذار که همین جمهوری اسلامی با چند حزب محدود را دموکراسی می داند و رضا پهلوی هم هنوز در مشروطه ی 120 سال پیش و رضا شاهی فریز شده است و تفاوتش با جمهوری اسلامی فقط جابجائی تاج و عمامه است حتی خود رضا پهلوی گفته دلم برای دین اسلام می سوزد و سپاه پاسداران همه با او رابطه دشته و فرزندان شاهنشاهی هستند نه تها بعنوان یک نیروی خوب ضد کمونیست احیا می کنیم بلکه به سلاح سنگین هم مثل فرخ نگهدار سپاه را مجهز هم می کنند . احزاب و سازمانهای چپ هم بدون تغییر ونزوئلا کوبا یا کره ی شمالی راه دیگری ندارند اما انقلاب زن زندگی آزادی دارای راه حل است که فعلا توسط این جریانات برشمرده از محتوا تهی شده است اما انقلابیون همچنان بعنوان یک آلترناتیو پرقدرت ادامه خواهند داد ما علیرغم اینکه خودمان کاملا متشکل و سازمان یافته هستیم بدون توجه به حزبیت و تشکل خواهان یک ساختار از پائین به بالای شورائی هستیم تقسیم کار اجتماعی دارای یک سازمان اجتماعی کار است که جامعه از این طریق نیازهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی اش را در آن تعریف کرده است هر شئی و کالائی نیاز دارید این سازمان کار آنرا تامین می کند پس همه ی اشتراکات ما تحت این سازمان اجتماعی کار مطابق با حرفه و تخصص هر کدام از ما کاملا مستقل تعریف شده است در عین حال که هر حرفه یک مجموعه ی به هم پیوسته و دارای منافع مشترک است پس کل سازمان اجتماعی کار جزء حرفه هاست که در هر حرفه افراد و اعضای این حرفه با شناخت کافی از یکدیگر فرد شایسته ی مورد نیاز خودشان را خوب می شناسند لذا در هر حوزه ی کاری شورائی تعیین تا شورای سراسری که هم تصمیم گیرنده و هم مجری سیاستهای مجمع عمومی آن رشته است پس دولت طبق این شوراها شورای سراسری را تشکیل و دولت را معین می کنند پزشکان وزارت بهداشت و درمان معلمان وزارت آموزش و پرورش همینطور تا همه ی وزارتخانه ها شورای محل زندگی که شوراهی محل زندگی تا شورای شهرها و شورای استانی سپس استاندار ها و در نهایت شورای سراسری وزیر کشور را تعیین می کنند که هر شورای دون پایه هم تصمیم می گیرد و هم اراده ی جمعی آن شورا را مستقیما اعمال می نماید لذا همه ی امور شهر ده استان توسط این شوراها اداره می شود و نیمی از این شوراها از ذیل تا راس را باید زنان تشکیل دهند همچنین خارج از این تقسیمات گروههای اجتماعی خاصی نیز وجود دارند که حتی می توانند بدون توجه به همبستگی اجتماعی خودشان در مورد روابط خودشان تصمیم بگیرند بخصوص که این گروهعها جمعیت اندکی هم دارند از اینرو مثلا کوئیرها باید بتوانند در سرنوشت خودشان تصمیم گیرنده باشند دگر جنس گراها نباید در مورد آنها تصمیم بگیرند یا گروههای اجتماعی مانند زاپاتیستها که می خواهند جدا از جامعه ی متعارف زندگی کنند لذا چون این گروهها رابطه ای با سازمان اجتماعی کار یا محل زندگی ند رند قادر هستند مستقلا روابط خودشان را تعیین کنند هر موجودی حق دارد بخشی از کره ی زمین را در اختیار خودش داشته و خودش سرنوشت خودش یا گروهش را با روشی دموکراتیک و آزاد تعیین کند از اینرو ساختار مقدم بر تشکل حزبی ست زیرا تشکل حزبی راه های توسعه و ایده های نو را توسط این ساختار به اجرا می گذارد بدون آنکه بخواهد این ساختار را تغییر دهد زیرا ظرفیت ساختار چنان گسترده است که توانائی اعمال اراده ی جمعی را دارد چرا راستها مخالفند ؟ چون در این سازمان کار حظور ندارند مفتخور هستند . همین . در این ساختار همه چیز شفاف ودر حضور ذی نفع ها تصمیم گیری می شود نه توسط محافل مافیائی جدا از مردم .
mir ahkam karimi
عالی وعالی
جوادی
در آغاز تاکید می کنم نویسنده مقاله فقط با منطق صفر و یک یا تفکر دو قطبی به دنیا نگاه می کند و از وجود منطق های چند ارزشی و یا حتی بی نهایت ارزشی آگاهی ندارد و یا دست کم آنها را فاقد اهمیت می داند. به طور تلویحی ایشان مانند اکثر چپ های ایرانی که در ذهنیت فضای دو قطبی ( جنگ سرد) منجمد شده اند، گرایش های سیاسی را به دو نوع راست و چپ تقسیم کرده و بدون قیدو شرط، راست گراها را انسانهای شرور و طرفدار استثمار و چپ گراها را انسانهای خوب و طرفدار عدالت و دموکراسی معرفی می کند. نویسنده مقاله که به رولان بارت استناد می کند آیا توجه دارد که همین تقسیم بندی دو قطبی ، یک تقسیم بندی درخود بسته است و نه ناتمام و باز؟ حتی تقسیم متن ها به دو نوع و ندیدن متن هایی که بین این دو قرار دارند، تقسیم بندی در خود بسته است یا ناتمام و باز؟ در ضمن متن هایی که طبق تعریف بارت، در خود بسته است یعنی خواننده را وادار به خواندن می کنند و قابل تفسیر، تغییر یا انکار نیستند، لزوما نامطلوب و بی ارزش نیستند، بلکه برعکس می توانند بسیار ارزشمند باشند. به عنوان مثال متن های منطقی، علمی، ریاضی و حقوقی باید اینگونه باشند. یکمتن حقوقی و به ویژه متن یک قرارداد باید به زبان دقیق و در حد توان جایی برای تخیل و تفسیر طرفین باقی نگذارند و گرنه اجرای قرارداد تابع تفسیر دو طرف خواهد شد و این به دعوای حقوقی منجر خواهد شد. زبان ماشین( زبان صفر و یک) دقیق ترین زبان و کاملا در خود بسته و تفسیر ناپذیر است و این ویژگی یک ویژگی مطلوب است. متن های ریاضی و منطقی و علمی نیز باید اینگونه باشند. اثبات یک قضیه باید شرایطی را برآورده کند که توسط اهل فن قابل بررسی باشد و از اهل فن به نحو مستدل انتظار پذیرش یا رد دارد و نه انتظار تفسیر. متن های قانونی و بویژه قانون اساسی نیز باید در حد توان متن های دربسته باشند و کمتر قابل تفسیر باشند . فرض کنید متن قانون مجازات به عمد جایی برای تفسیر شهروندان بگذارد در این صورت وقوع یا عدم وقوع جرم در آن مورد تابع تفسیر خواهد شد. شهروند بر طبق تفسیر خودش از ماده قانونی مبهم و بنابراین تفسیر پذیر می تواند بگوید که جرمی انجام نداده است ولی قاضی بر اساس تفسیر خودش ادعا کند که جرمی رخ داده است. بنابراین نشان داده شد که متن های درخود بسته نه تنها ممکن است نامطلوب نباشند،بلکه برعکس در خیلی از موارد مفید و ضروری اند. گزاره های نادرست زیادی در این مقاله وجود دارند که به برخی از آنها اشاره می کنم. در جایی از مقاله آمده است که همه پرسی در واقع یک هدف را دنبال می کند، تایید مشروعیت نهادی که همه پرسی را برگزار کرده است ، اینکه نتیجه آری یا نه در درجه دوم قرار دارد. دست کم یک مثال نقض برای این دیدگاه، همه پرسی سال ۱۹۴۶ ایتالیا برای تعیین نوع حکومت است که می توان آن را همه پرسی انحلال نیز تعبیر کرد. حتی فرض کنیم حکومت پادشاهی ایتالیا در برگزاری این همه پرسی دنبال مشروعیت بود ، تحقق این هدف به یکی از دو نتیجه همه پرسی یعنی آری به پادشاهی بستگی پیدا می کرد و در این صورت چطور می توان ادعا کرد که نتیجه آری یا نه در درجه دوم اهمیت قرار دارد. این همه پرسی نه تنها مشروعیت نهاد برگزار کننده را تایید نکرد بلکه به انحلال آن هم منجر شد. در جای دیگر از مقاله ،نویسنده می گوید: هرچند در تاریخ مرز پرگهر ما تنها افتخار برگزاری یک همه پرسی رسمی داشته ایم. وقتی کسی درحال خواندن این مقاله است احتمال زیاد انتظار دارد که نویسنده به همه پرسی انحلال پارلمان توسط دکتر مصدق و همه پرسی انقلاب سفید اشاره ای داشته باشد. اما نویسنده به هر دلیلی از انجام این کار خودداری می کند. در پایان به نویسنده لازم است یادآوری شود که ما چپ ها را نه بر اساس حرفهای قشنگ برابری خواهانه شان، بلکه بر اساس کارنامه شان داوری می کنیم. چپ گرایان در طول قرن بیستم در چندین کشور قدرت را در دست گرفتند، آیا توانستند جامعه ای بهتر بسازند؟ آیا اینجا هم با یک پرسش ناتمام روبرو هستیم که قابل تفسیر، تغییر و انکار هست؟ نفی شی اثبات غیر آن نیست. اما چپ بر خلاف این اصل، فکر می کند صرفا با نفی تئوریک سرمایه داری می تواند بدیل آن یعنی سوسیالیزم را اثبات کند،در حالیکه اثبات بدیل باید در عمل هم نشان داده شود ولی چپ ها هر جا تلاش کردند سرمایه داری آزاد را نابود کنند، نتیجه اش سرمایه داری دولتی شد و نه اشتراکی کردن مالکیت ابزار تولید. هر جا هم وعده دادند که اگر به قدرت برسند، دولت رو به زوال می رود، ما برعکش شاهد قوی تر شدن دولت بودیم و اثری از زوال ندیدیم. اکثرچپ ها ظاهرا فراموش می کنند که با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود.
جوادی
مارکسیست ها در بیان عقاید خود آزادند به شرط عدم توطئه علیه اسلام. این جمله ی معروف آقای خمینی است که شاید چپ های آن دوره با شنیدن آن به به می گفتند. بر اساس تقسیم بندی رولان بارت از متن ها که مورد علاقه ی اکثر چپ های ایرانی است، آیا این جمله ی معروف آقای خمینی، یک متن در خود بسته است یا ناتمام و قابل تفسیر؟ روشن است که این جمله تخیل مخاطب را بر می انگیزد، مثلا مخاطب می تواند بپرسد که آیا نقد اسلام هم توطئه علیه اسلام است و اصولا توطئه علیه اسلام به چه معنی است و چه مرجعی آن را مشخص می کند یا حق دارد آن را مشخص کند. بنابراین می بینیم شرط عدم توطئه علیه اسلام تفسیر پذیر است و همین تفسیر پذیری در عمل به عنوان حربه ای علیه مخالفان به کار گرفته شد. بنابراین می بینیم که یک متن تفسیر پذیر می تواند ابزار سرکوب و حتی شرارت قرار گیرد.
نوچی
خیلی عالی . شما در باره رفراندم 58 نوشتید. که این رفراندم "توسط نهادی نامشروع و از طرق نامشروع تهیه شده بود، رأی نه یا آری دهند". درست فرمودید ولی بهتر بود یک مثال مشخصی برای تائید نظر شما آورده میشد. این نهاد نامشروع را صادق طباطبائی ( فامیل خمینی) , که از پاریس با خمینی به ایران آمد ,کنترل میکرد. نظام پهلوی سر نگون شده بود ولی بازهم سئوال این طور مطرح میشد که میخواهید رژیم گذشته را یا این رژیم نو پا را. آری یا نه خودش مسئله است. اقلن باید یکسال در باره آینده حکومت ایران همه مواضع و نظرات و برنامه آزادانه به بحث گذاشته میشد, که نشد. صندوق های رای از همان اول کنترل شده بود. بنظرم تمام انتخابات در ایران مسخره ودروغی بیش نیست. صندوق ها رای دهنده را کی کنترل کرده؟ در ضمن هنوزم آمارگیری از خارج صورت میگیرد(ملکی) و بدروغ گفته میشود بیش از 60 در صد در ایران طرفدار شاهنشاهی هستند. ولی در این انقلاب نوین هیج کجا اسمی در مبارزات از پسر شاه و یا شاهنشاهی نیست. فقط در خارج از کشور در تظاهرات رسانه های سلطنت طلب گنده اش میکنند. آمار گیری و یا رفراندم هم در یک نظام فاشیستی اسلامی امکان ندارد.
سحر
رفراندوم چه خوب باشد چه بد، اختراع کننده هایش برای آن یک اصول و قواعدی ساخته اند که مقبول خاطرترش کنند. در همان کشورهای سرمایه داری غرب مشارکت کمتر از ۵۰ درصد را برای یک رفراندوم قبول نمی کنند. حالا بروید ببینید رفراندوم عنقلاب سفید چند درصد با توجه به آمار رسمی رای دادند… بنا بود به ما زنان حق رای داده شود اما شرکت زنان ممنوع بود. عجب همه پرسی جالبی! دموکراسی سلطنتی آخرش همینه. روزنامه های شاه نوشتند سی درصد شرکت کردند. نویسنده خوب از سوزن گیر کرده روی صفحه شاه پرستان گفته. چشم و گوش بسته می گویند به پیش!
جوادی
موسسه گمان در آخرین نظر سنجی گفته بیست و اندی درصد خواهان پادشاهی مشروطه اند و شصت و اندی طرفدار رضا پهلوی اند. خوب اشکالی ندارد یک عده آزاد هستند این نظر سنجی را قبول نکنند و یک عده هم قبول می کنند. اگر نه در زبان، بلکه در واقع به تکثر گرایی باور داریم، باید بتوانیم به عقاید هم احترام بگذاریم در عین حال حق انتقاد هم سرجای خود محفوظ است. عرضه عقاید باید مثل عرضه کالاها باشد، مطلوبیت یکی از متغیرهای اصلی تعیین کننده ارزش کالاها است و در مورد عقاید هم مفهومی مشابه مطلوبیت می تواند تعیین کننده باشد. نمی دانم در کشورهای غربی ،شرط شرکت حداقل پنجاه درصد واجدین شرایط رای دهندگان، برای معتبر بودن رفراندوم وجود دارد یا نه. دوست عزیزی اشاره کردند که رفراندوم انقلاب سفید جون حد نصاب پنجاه درصد را نداشت، پس معتبر نبود و یا در واقع رفراندوم نبوده است. خوب بود دوست گرامی درباره رفراندوم انحلال مجلس هفدهم توسط دکتر مصدق هم از این جنبه تحقیق می کردند. سی و سه درصد واجدین شرایط رای دادن در این رفراندوم شرکت کردند و بیش از نود و نه درصد از این تعداد به انحلال مجلس رای مثبت دادند. بر اساس حد نصاب پنجاه درصد، پس این رفراندوم هم غیر معتبر بوده است. اما بیشتر چپ گرایان ظاهرا شرمگین می شوند این موضوع را مورد بررسی قرار دهند، همانطور که شرمگین می شوند کارنامه چپ ها در ایران و جهان را مورد تحقیق قرار دهند. باز هم تاکید میکنم ما چپ ها را بر اساس انتقاد همیشگی شان از سرمایه داری و شعارهای قشنگ برابری خواهانه داوری نمی کنیم، بلکه بر اساس کارنامه شان داوری می کنیم. اینکه یکی مادام بگوید که پهلوی این کرده ،آن کرده و در کل بد بوده است، ممکن است حرفهایش هم درست باشند،اما با نفی نمی توان خود را اثبات کرد. اگر من در دادگاه ثابت کنم که شخص الف مالک مالی نیست، از این مقدمه نمی توان نتیجه گرفت که پس من مالک آن مال هستم. مالکیت من باید مستقلا اثبات شود. اما اکثر مخالفان پهلوی فکر می کنند، با اثبات استبدادی بودن پهلوی و سیاست های اشتباهش، حقانیت خودشان را اثبات کردند و این مغالطه و عوام فریبی است.
جوادی
ریاضیات و منطق را دوست دارم چون در این دو رشته تقریبا درستی یا نادرستی هر گزاره ای را می توان اثبات کرد، بنابراین در این دو رشته، دقت و اثبات حرف اول را می زند و تفسیر محلی از اعراب ندارد. در این دو رشته اعتبار یک استدلال یا سخن هیچ بستگی به شخصیت استدلال کننده یا گوینده ندارد و با قواعد دقیق منطق مورد سنجش قرار می گیرد. اما در خارج از این دو رشته و بویژه در علوم انسانی شاید به خاطر ماهیت نادقیق یا مبهم زبان متعارف، حرفهای بی اساس ، مبهم و غیر منطقی زیاد می توان زد و همچنین نظرات درست را که ممکن است به ضرر ما باشند،به نفع خود تفسیر کرد. خیلی از ایرانی ها فکر می کنند هر تفسیری مجاز استط در حالیکه تفسیر نیز قواعد یا محدودیت هایی دارد و گرنه با هرج و مرج در حیطه تفسیر روبرو خواهیم شد. فهم همیشه مستلزم تفسیر نیست. هر جا ابهام وجود داسته باشد، ناچار هستیم که به تفسیر متوسل شویم. خودم تلاش می کنم از زبان ساده و در حد امکان دقیق و غیر استعاری برای بیان نظراتم استفاده کنم تا برای فهم کمترین اتکا را به تفسیر داشته باشند.
جوادی
مساله ی حیاتی رهبری جنبش زن، زندگی،آزادی روشنفکر ایرانی که خیلی دیر دو ریالی اش جا افتاده که برای غلبه بر یک دشمن قوی نیاز به همکاری و ائتلاف است، اکنون به این مساله کاذب گیر داده که احزاب ائتلاف می کنند و نه افراد. دست کم در مبحث روابط مثلثی در روانشناسی دیدم که از ائتلاف به عنوان اقدام مشترک دو نفر علیه یک نفر تعبیر شده است. گیریم این احزاب هستند که ائتلاف می کنند و نه افراد. خوب دانستن این نکته مهم است یا دانستن جواب این مساله که چرا در بسش از چهار دهه از عمر جمهوری اسلامی، احزاب مخالف آن، گفتگو و نهایتا اقدام مشترک نمی کنند؟ ائتلاف احزاب در عمل یعنی تشکیل یک مرکز همکاری یا هماهنگی. زوشن است این ائتلاف حول محور یک شخص یا یک حزب نیست،بلکه ائتلاف یا همکاری به محوریت چند اصل مشترک است. آیا احزاب مخالف جمهوری اسلامی اصول یا اهداف مشترکی ندارند که بتوانند بر اساس آنها همکاری کنند؟ به نظرم تجربه ی تلخی که احزاب ایرانی از شبه ائتلاف در سال ۵۷ علیه شاه دارند، نسبت به موضوع حیاتی ائتلاف حساسیت یا ترس ایجاد کرده است و باعث اجتناب از ِآن شده است. روشن است که هیچ حزبی به تنهایی حریف جمهوری اسلامی نمی شود، پس برای غلبه بر جمهوری اسلامی راهی جز ائتلاف یا همکاری نیست. در سال ۵۷، ائتلاف به شکل درست یا اصولی یعنی به صورت تشکیل یک مرکز همکاری ظاهر نشد، بلکه نخست یک ستاد رهبری متشکل از عده ای افراد با نفوذ و به محوریت یک شخص کاریزما تشکیل شد و سپس احزاب یکی بعد از دیگری با آن بیعت کردند. خوشبختانه الان جامعه ایران فاقد یک شخصیت کاریزماتیک است و علاوه بر آن جنبش زن، زندگی،آزادی بنا به ماهیت عقلانی و دموکراتیک اش، جنبش کاریزمایی نیست و به تبع رهبری فردی یا رهبری کاریزمایی را نمی پذیرد. متاسفانه برخی از روشنفکران متوجه این موضوع مهم نیستند و همچنان به دنبال تحمیل ایده رهبری فردی بر این جنبش هستند. به عنوان مثال یک عده از روشنفکران با ایده رهبری فردی جنبش جاری مخالفت نمی کنند، بلکه مساله شان این است که این شخص ، شخص الف نباشد ولی اگر خودشان یا شخص مورد نظرشان باشد ،نه تنها اشکالی ندارد، خیلی خوب هم هست. این افراد تاکید می کنند که کار را باید به کاردان سپرد و مصداق کاردان را الیته به صراحت اعلام نمی کنند ولی تلویحا می توان منظورشان را دریافت. ایده رهبری کاریزمایی به دلیل مهم دیگر ی نیز قابل قبول نیست و آن خطر حکومت استیدادی فردی( اتو کراسی) متعاقب آن است. رهبری جنبش توسط یک حزب غیر پیشگام( به مفهوم لنینی) حتی عملی هم باشد، به احتمال زیاد به استقرار نظام تک حزبی منجر می شود. لنین حزب پیشگام یا پیشتاز را تعریف کرده است. منظور حزبی است که خودانگیختگی کارگران را به سمت آگاهی و کنش انقلابی هدایت کند ما چنین حزبی در ایران سراغ نداریم. الیته احزاب چپ ممکن است ادعا کنند در این راستا تلاش کردند ولی اینجا بحث بر سر تلاش یا عدم تلاش نیست، بلکه موضوع موفق بودن این تلاش هاست. اگر یک حزبی می توانست یک جنبش انقلابی به پا کند، به طور ارگانیک و طبیعی رهبری ِآن جنبش نیز بر دوش ِآن حزب قرار داشت. اما جنبش زن،زندگی،آزادی یک جنبش تقریبا خودانگیخته است و وامدار یا وابسته ی هیچ حزبی نیست. بنابراین رهبری این جنبش توسط حزب پیشگام پیشاپیش منتفی است. از آنجا که ایجاد یک پیوند ارگانیک بین یک حزب غیر پیشگام با جنبش جاری به هیچ وجه آسان نیست اگر بعید نباشد، بنابراین یاید بی خیال رهبری جنبش توسط یک حزب شد. در این شرایط سه گزینه بیشتر روبرو جنبش قرار ندارد. یا باید احزاب با هم یک مرکز همکاری تشکیل داده و افراد با نفوذ نیز از ِن حمایت کنند که در این صورت ابن مرکز می تواند ادعای رهبری جنبش را اعلام کند و احتمال زیاد این ادعا مورد قبول معترضان قرار گیرد. گزینه دیگر تشکیل یک ستاد رهبری از افراد با نفوذ است که البته نمایندگان احزاب هم می توانند در آن به نمایندگی از حزب شان عضویت داشته باشند و این گزینه هم اعتبارش هم سطح اعتبار گزینه اول است. گزینه سوم این است که پیشروی و رهبری جنبش را بدست نیروی مرموزی به نام روند و یا پیشامدهای تصادفی بسپاریم تا روند تعیین کننده رهبری جنبش باشد. این نظریه شبیه نظریه خودانگیختگی در مکنب مارکسبیتی است که البته بارها مخالفت خود را با این نظریه اعلام کردم. من با این نظر موافقم که انقلاب بیشتر فرایندی ارادی است تا مادی یا ماشینی.
جوادی
من همه ی چپ ها را با یک چوپ نمی رانم. برای ایجاد تعادلی بین آزادی و برابری و به بیان دیگر برای کنترل و کاهش نابرابری که در هر جامعه ی سیاسی است، به احزاب سوسیال دموکرات نیاز هست. من برای تجدید نظر طلبانی چون ادوارد برنشتاین ارزش و احترام قائلم و بسیاری از انتقادهای آنها بر مارکسیسم را درست می دانم. سیاست فاشیستی را می توان گردش تند سیاسی به راست تعبیر کرد و سیاست کمونیستی را می توان گردش تند به چپ در سیاست، تعبیر کرد. وجه مشترک هر دو گردش تند یا افراطی است که بنا به تجربه های مکرر تاریخی حاصلش سرمایه داری دولتی و دولت حداکثر یا تمامیت خواه بوده است. پس بهتر است به جای اینکه راست گرایی یا چپ گرایی را مطلقا رد کنیم باید افراط گرایی را در هر دو طیف رد کنیم و بر عقلانیت تعادل یا میانه گرایی تاکید کنیم.
سحر
خوب بود درباره همان عنقلاب سفیدتان داد سخن می دادید. به جای قطبی کردن چپ و راست. این جنبش در ادامه انقلاب مشروطیت است شاه پرست عزیز. یعنی یک انقلاب فکرش را بکن که مردم یک سو هستند، و محمدعلی شاه و رضاخان میرپنج و پسر ونوه اش و درضمن خمینی و ج ا در سمت دیگر. این یک حرکت تاریخی است یعنی که هدفش رسیدن به یک جمهوری دموکراتیک است. چپ و راست هم ندارد. یعنی این مردم دیگر زیر یوغ اربابان شما نمی روند هرکه هستی و از هر کجا.
جوادی
آیا انقلاب گردش تند به چپ یا راست است؟ نه لزوما. جواب بستگی به گرایش سیاسی رژیم مستقر دارد. به طور کلی می توان هر رژیمی را در یکی از دسته های میانه گرا ، راست افراطی و چپ گرای افراطی جای داد. رژیم پهلوی میانه گرای لیبرال اما غیر دموکرات بود. برای انقلاب علیه این رژیم دو جهت قابل تصور بود. گردش تند یه راست یا گردش تند به چپ که البته به علت دست بالا داشتن نیروهای مذهبی، ما در انقلاب ۵۷ شاهد گردش تند به راست بودیم. رژیم جمهوری اسلامی، یک رژیم دست راستی افراطی یا شبه فاشیستی است. بنابراین انقلاب علیه این رژیم یا به سمت میانه گرایی متمایل است و یا اینکه به سمت چپ افراطی حرکت خواهد کرد.پیش بیتی من این است که انقلاب زن،زندگی،آزادی بنا به ماهیت فمینیستی و دموکراتیک اش، به سمت چپ افراطی متمایل نخواهد شد. البته کمونیست ها برای این منظور تلاش خواهند کرد ولی محوریت زنان و خصلت دموکراتیک جنبش مانع کامیابی آنها خواهد شد. به نظرم خطری از سوی ناسبونالیزم افراطی نمی تواند متوجه این جنبش شود زیرا تاکید بر همبستگی ملی پاسخی به سباست تفرقه افکنی رژیم جمهوری اسلامی است و بنابراین شعارهای ملت گرایانه را باید شعارهای دفاعی و فرعی تلقی کرد تا شعارهای اصلی و هجومی. البته ممکن است عده ای از چپ ها خطر ناسیونالیزم افراطی را که که حضوری در این جنبش ندارد یا دست کم سیار ضعیف است، بزرگنمایی کنند می خواهم تاکید کنم که این جنبش ققط زمانی به استقرار دموکراسی منجر می شود که میانه گراها اعم از چپ یا راست در آن دست بالا داشته باشند، در غیر این صورت مانند اکثر انقلاب ها از جمله انقلاب ۵۷ شاهد قدرت گرفتن افراطی ها، یعنی شاهد گردش تند به راست یا چپ خواهیم بود.عاجزانه خواهش می کنم که لیبرال دموکرات ها و سوسیال دموکرات های ایران در این بزنگاه تاریخی به این نکته مهم توجه کنند.
جوادی
رضا پهلوی اگه برای طرز فکر استراتژیک ارزش قائل می شد و آن را فرا می گرفت، به بازی سخت جان و بی حاصل جمهوری یا پادشاهی پایان می داد. او اسیر نقش انتسابی یا موروثی اش است و حفظ این نقش یعنی حفظ بازی جمهوری یا پادشاهی. پیشنهاد من این نیست که او از لقب شاهزادگی صرف نظر کند اما می توانست از قدرت شخصی ناشی از این عنوان و تعدیل برخی مواضع برای همستگی مخالفان و به تبع همبستگی بیشتر ی از مردم استفاده کند.تقریبا همه روشنفکران نسبت به فرم حکومت تعصب دارند. نادرستی اینهمانی استبداد و پادشاهی را انقلاب جمهوریخواهانه ( ضد سلطنتی) ۵۷ ثابت کرد ، یعنی نشان داد که استبداد در قالب جمهوری هم امکان پذیر است. گرچه برای فهم این حقیقت نیازی به آزمون و خط در سال ۵۷ا نبود، کافی بود ، تاریخ اندیشه های سیاسی و تاریخ جمهوری ها مورد توجه قرار می گرفت.
جوادی
وقتی مشروطه خواه ایرانی نسبت به فرم حکومت تعصب دارد و به خاطر همین تعصب نمی تواند تصدیق کند که نظام های پارلمانی در جهان به دو شکل پادشاهی مشروطه و جمهوری پارلمانی وجود دارند، خوب چطور انتظار دارند چپ ها نسبت به فرم حکومت تعصب نداشته باشند و از ایده ی _ مبهم از لحاظ نهادی_ جمهوری دموکراتیک دست بکشند؟ یک مشروطه خواه غیر متعصب در حالیکه به هر دلیلی پادشاهی مشروطه را ترجیح می دهد ولی نسبت به جمهوری تنفر ندارد و بین جمهوری پارلمانی و پادشاهی مشروطه تفاوت چندانی قائل نیست. برای عبور از وضع موجود جدل بی حاصل بر سر جمهوری یا پادشاهی را باید رها کرد و به بحث درباره نظام پارلمانی و غیر پارلمانی پرداخت. کار مهمی که رضا پهلوی و مشروطه خواهان می توانند در تاریخ ایران انجام دهند، تلاش بی وقفه برای استقرار یک نظام پارلمانی صرف نظر از شکل آن است. اگر در این مسیر تلاش شود ، بسیاری از اختلافات در بین روشنفکران از بین خواهند رفت و تحول مهمی در فضای روشنفکری ایران رخ خواهد داد که البته به مذاق دو آتشه ها اعم از جمهوریخواه و پادشاهی خواه خوش نخواهد آمد و اعتراض هر دو گروه را بر خواهد انگیخت. ولی نباید از نق نق دو ِآتشه ها یا تند روها ترسید ، زیرا آنچه در اینجا مهم است، عقلایی بودن سیاست مذکور است. مشروطه خواهان به جای تاکید بر پادشاهی مشروطه، باید بر نظام پارلمانی تاکید کنند و در صورت لزوم باید این آمادگی را داشته باشند که برای شکست مخالفان نظام پارلمانی، با جمهوریخواهان پارلمانتاریست همکاری کنند و حتی جمهوری پارلمانی را بر پادشاهی مشروطه ترجیح دهند. چپ هایی که طرفدار جمهوری دموکراتیک هستند این انعطاف پذیری مشروطه خواهان را بر خلاف منافع خود ارزیابی خواهند کرد زیرا چپ های ایرانی همواره مخالفت شان با نظام پارلمانی را پشت مخالفت با پهلوی پنهان کرده اند. آیا وقت آن نرسیده است که این نقاب از بین برود؟