کنجی از دنیای شعری علی اسداللهی، شاعر زندانی
شاعران مُردند و روزگار بیخیال افتاد
علی اسدالهی از آندست شاعرانیست که نگاهی خاص و ویژه به دنیای پیرامونش دارد. به نظر او حتا بیارزشترین سوژهها هم ارزش به شعر درآمدن را دارند. او در بازداشت اطلاعات سپاه است.
«شکل خلق هر هنری، میزان وابستگی آن هنر را به الهام مشخص میکند؛ و شعر، مانند موسیقی، از آن هنرهاست که آفرینشش با مفهوم الهام گره خورده است. این گونه است که انگار زیبایی و بار مثبت واژهی «شاعرانگی» بیشتر از آن که از هنری به نام شعر ریشه بگیرد، از روال خلق هنری به نام شعر معنا مییابد.
تعبیر شاعرانگی هزاران سال است که به مفهوم الهام گره خورده و از پی این پیوند دوگانهها شکل گرفتهاند: جادو در برابر علم، روح در برابر جسم، جوشش در برابر کوشش، شاعر در برابر صنعتگر، گفتن در برابر نوشتن. کم نبودهاند شاعرانی که ادعا کردهاند کلامشان از حالتی غیرعادی و ماورایی قوت میگیرد.»
این نگاه علی اسداللهی به مقولهی الهام است در شعر که از دید او با هنرهای دیگر کاملا متفاوت است. او که منشی کانون نویسندگان ایران است، روز سیام آبان از سوی نهادهای امنیتی واطلاعاتی بازداشت شد و هنوز در زندان اوین است.
دانشجوی اخراجی
علی اسداللهی متولد ۱۳۶۶ است و میان شاعران، معروف است به دانشجوی اخراجی دانشگاه علم و صنعت. اسداللهی دانشجوی ورودی سال ۱۳۸۴ رشتهی مهندسی راه آهن و از فعالان دانشجویی دانشگاه علم و صنعت بود که به همراه سه تن دیگر از فعالان دانشجویی، با صدور احکام سنگین از دانشگاه اخراج شدند. مجموعه شعر "الف تا ی" (۱۳۸۸) از علی اسداللهی، پیش از انتشار، برگزیدهی بخش کتابهای منتشر نشدهی جایزهی شعر خبرنگاران ایران شد. این مجموعه بعدها از سوی انتشارات "آهنگ دیگر" به چاپ رسید. از او چند مجموعه شعر دیگر به نامهای چشم به راه ابریشم(۱۳۹۰/ انتشارات نگاه) پنیسیلین( نشر ناممکن ۱۳۹۲) و فرتاک (۱۳۹۶) بیشتر در فضای مجازی به چاپ رسیده است، احتمالا به این این دلیل که موضوعات برگزیده شده از سوی او و لحن و زبان بیپروایش او را از مسیر معمولی چاپ شعر در ایران زیر سقف سانسور، به شاهراه دنیای مجازی رانده است.
مونتنی فیلسوف فرانسوی اعتقاد دارد برای برقراری ارتباط با مخاطب حتما لازم نیست دایرهی واژگانیِ گستردهیی داشته باشیم. تنها میباید آنقدر باشد که بتوانیم معنای درون ذهنمان را انتقال دهیم.
از زاویهی دیگری میتوان به این گفتهی فیلسوف فرانسوی نگاه کرد که صرف نظر از زیبایی، راهیابی به دنیایی متفاوت از دنیای روزمرهی خود است که برای مخاطب ارزش دارد و در این گستره مهمترین عنصر، عنصر تجربه است. آنچه فضای شاعرانهی یک شاعر را با دیگری متفاوت میکند، تجربههای زیستهی متفاوت او در دنیایی معمولیست. همهی ما با تصاویری روبهرو هستیم که در چشماندازهایی تکراری به ما عرضه میشوند. اما وقتی به قِسمِ پردازش میرسیم، قصه متفاوت میشود. نوع پردازش ذهنی ما از تصاویر حک شده در ذخیرهگاه ذهن است که برچسبی یگانه و منحصر به فرد بر تولید ذهنیمان میزند.
فرق شاعر با آدمی معمولی این است که او در پس تصاویر تکراری، روزمره، ملالآور و گاه چندشانگیز، معنایی شاعرانه مییابد و اکنون نوبت خلق است.
جوشش احساسی حاصل از حواس
فرقی نمیکند این جملهی حکیمانه که «اولین مصراع هر شعر هدیهی خدایان است.» از هولدرین باشد یا پل والری یا حتا یک ضربالمثل چینی. حتا کلام شاملو که گفت: «ارزانی خودشان!» اهمیتی ندارد. زیرا شاعر قطعا در فرآیند تولید متن شاعرانهاش به این درک خواهد رسید که شعر حاصل جوششی احساسی بر اساس دریافتهای حسی شاعر از دنیای پیرامونش است.
علی اسدالهی از آندست شاعرانیست که نگاهی خاص و ویژه به دنیای پیرامونش دارد. به نظر او حتا زشتترین سوژهها هم ارزش به شعر درآمدن را دارند. در مقالهیی با عنوان آرایش درونی که اردیبهشت ۹۹ به مناسبت زادروز محمد مختاری از او در نشریهی الکترونیک میدان منتشر شد، میگوید:
«برای اغلب ما صفت "شاعرانه" بار معنایی نیکو و دلالت بر دلانگیزی روحانی و احساسی دارد، آنگونه که اگر کسی بگوید "انفجار بمب شاعرانه بود" به مذاق آدم خوش نمیآید (همزمان که این را مینویسم یادم نمیرود که حتی همین "انفجار بمب شاعرانه بود" هم بنا به "بافت" پیرامونش میتواند زیبا باشد. فرضاً اگر کسی بگوید "در جهنمی که من دیدم/ انفجار بمب شاعرانه بود"، شاعرانه بودن انفجار بمب قابل همدلیست.»
براساس همین دیدگاه است که اسداللهی میتواند در پس تصاویر معمولی، شعری ببیند که داوری بر زیباییاش به حس زیباییشناسانهی مخاطب واگذار میشود:
ای تهرانِ پُر بَلا
گلهای پَرپَرت کو؟
گلهای پَرپَرت کو؟
آنها که دست فرو کردند در پوستت، و بعد از آن
حبابهای نشسته بر پوست صابون: سیاه
غلیظ، با ضریب گرانروی بالا
قلبی مُتورم، با هزار سیاهرگ که به آن میریزد
و هر صبح، صبح آخر است؛ هنگام که صورِ اسرافیل در کرانهها نواخته میشود
ما اما نمردهایم؛
که بر عِقابی ممتد، حجتی از این آشکارتر نیست
که هنوز آمبولانس در ترافیکِ همّت آژیر میکشد و کسى ترمز نمیزند
پیاده نمیشود
نمیرود خودش را حلق آویز کند.
تهران،
جَکِ روغن زده زیرِ فشار؛
از شعر قیر مجموعهی فرتاک ۱۳۹۶
این تمام تصویریست که از دید آدمهای معمولی، کاملا روزمره و تکراری به نظر میرسد. اما وقتی از زاویهی دید یک شاعر بیان میشود، راهش را به سمت شاعرانگی باز میکند؛ مثل سینمای کیارستمی. آدمها عادی، تصاویر عادی، رخدادها عادی و همهچیز کاملا معمولی به نظر میرسد. اما با یکی دو سطر شاعر مقصودش را به مخاطب منتقل و مثل همان سطرهای آغازین این شعر نقل شده، نگاه شاعر را بر دید مخاطب تحمیل میکند: «ای تهران پربلا/ گلهای پرپرت کو؟»
او در شعر قیر که با سیاهی دست یک روایتگر آغاز میشود، روح سربی خوابیده بر تهران را در لابهلای سطرهای شعرش به مخاطب میشناساند. در این شعر او تهران را چون شخصیتی انسانی نشان میدهد که بر پوستش سیاهی نشسته و در خیابانهایش مردم بیتفاوت قدم میزنند بر درهای توالتهای نیمهبازش جملههایی اسلنگگونه نقش بسته و ... در نگاه شاعر در این شهر یک انسان آسیبدیده از رنج است:
او که سقوط کرد در چشمهای خودش
چشمهایی که از پنجره تا زمین
چند طبقه عمیق شده بود.
همان شعر
به باور او در همان مقالهی آرایش درونی، «انباشت درونی شاعر البته نه از آنهاست که به مصرفگرایی فرهنگی ختم میشود: از این سفر به آن سفر، از این فیلم به آن فیلم، از این نمایشگاه به آن یکی. این انباشت بنا بر موخرهی "آرایش درونی" نوعی معرفت است «که طی زمان به درون راه مییابد و در فردیت شاعر به بصیرت هنری بدل میشود».
مرثیه برای یک روباه
اسداللهی در شعری دیگر نیز با نشان دادن تصویری از طبیعت، سعی دارد از فاجعهیی پرده بردارد که هر روز در پیرامون ما رخ میدهد؛ مرثیهیی برای جهان، مرثیهیی برای طبیعت:
زیبای من!
زیباتر از ملکوتِ مادهروباهی در زمستانی استخوانسوز
-پستان گذاشته دهانِ طفلانِ چشمبسته-
روباه را کشتند
و تکان چشمهای مادر -در آخرین نگاه به کودکان-، خود مرثیهای میخواست
شعر کم داشتیم
شعری از مردمکان روباه
شعری در تشبیه لبخند تو به آب قنات...
شعر فرتاک از مجموعهیی به همین نام (۱۳۹۶)
این شعر میتواند نگاهی نمادگرایانه در پس پشت خود داشته باشد که اسراری از دنیای بیرحم پیرامونمان را بازنمایی کند. در عین حال راهیابی به ملکوت شاعرانه را برای مخاطب سادهتر میکند. اسداللهی شاعر است وبیش و پیش از هرچیز این نگاه شاعرانه است که او را در قلمرو شعر نگاه داشته است.
ما را چه رفته است؟
سنگر ببند در آغوشم
مرا بِرَهان به خواب
بخوابیم و آنگاه که از غار خود برخاستیم؛ آتش نیست
و بمب چنین میریخت
و بمب چنان میریخت
و ما ناخنها
و ما گوشت یکدیگر را میخوردیم
تو هم دهانت پُر بود؛ یادت هست؟
زیبای من
مرواریدِ دندانهات،
کم میکند از درد گوسفندی که برّهاش را دریدهای در بشقاب؟
با هر بوسهات از سیگار
جایی در مزارع تنباکو تیر میکشد...
شعر فرتاک
او از فجایعی در شعرش سخن میگوید که ما انسانها در قاعدهی یک انسان بر پیرامونمان تحمیل کردهایم.
ما مردهایم
اسداللهی در شعرهای بعدترش به فجایعی که حاکمیت اسلامی بر مردم ایران تحمیل کرده و بلاهایی که بر سر مردم آورده است، سخن میگوید. گویی رسالت او گزارش وضعیت خطرناک بشر در فلات ایران است در عصر حاضر.
چه بر ما رفتهاست؟ تنها تاریخ رسالت بیان آن را ندارد. گاهی در شعر نیز زشتترین رویدادها به تصویر کشیده میشود.
اگر پابلونرودا در "اسپانیا در قلب ما" و "بلندیهای ماچوپیچو" از نگاه خشونتبار و توتالیتر دیکتاتورها بر مردم پرده برمیدارد، یا ریتسوس در "تقویم تبعید" و "دهلیز وپلکان"قلب سرهنگان را در شعرش هدف میگیرد، اسداللهی نیز از ستم دیکتاتورهای امروزی بر مردم ایران حرف میزند:
بله
ما مردهایم
ما کشته شدیم و هر روز قاتلانِ خود را میبینیم
بله
ما را نمودهاند
قبلتر از سوراخ آسِمان
بعد در مسیر کهریزکهاچنان کشتند
که خون
بر خوان عاشقان باقیست
آه
خدای مهربان باقیست
من که این نبودهام
من که قول دادید پرنده خواهم شد، اما
پنجرهای شدم متروک
باز
رو به خرابههای خود.
بله
ما کشته شدیم
....
دریدند
خوردند
بریدند
بردند
و آنها که زندهاند، زودتر از اینها مردند:
یکی در میان مجنون
یکی در میان دیوانه
زیرا که رقص جان داده
و سایههای قاتلان بر دریچهها افتاده...
شعر ۳۰ دی ۱۳۹۵ از کتاب فرتاک
اسداللهی متولد ۱۳۶۶ است. وقتی به دنیا آمد هنوز جنگ ایران و عراق تمام نشده بود. او نیز چون تمام کودکانی که در جنگ آسیب روحی دیدند، در پس ذهنش خاطراتی دارد که در شعرش جلوهگر میشود. اگرچه تصاویری که از جنگ ارائه میدهد، غیر مستقیم وتکراریست اما این تصاویر در خود فلسفهیی دارند که در رویارویی با مخاطب روشن میشوند. فلسفهیی که محروم از صلح است. محروم از نوازشهای عاشقانهی مطربان بر سازها و عشقورزیدن در کوچهها پسکوچهها.
او هم رنجکشیده از یک لجبازی کودکانه از سوی حاکمان خودبزرگبین است همچون تمام کودکان و نوجوانان دههی پنجاه ودههی شصت:
شما که مَطْلَع این شعر را میخوانید
شما که شروع کردهاید به قدم زدن در انبوهِ کلماتِ پیشِ رو
چونان گردشگری
در جغرافیایی غریب
که هر چه پیش میرود، چیزی نمییابد
نه منظرهای
نه چشماندازی
می روید و میروید
و آنجا که از فرط خستگی عزم بازگشت میکنید
میفهمید سطرهای قبل را با خمپاره زدهاند
از بلندگوها اعلام می شود
»به پیکرِ اصلیِ شعر خوش آمدید«
خواستم شعری برای جنگ بگویم
...
فراموش کن!
کودکی که در کوچههای اهواز سال پنجاه و نه، دنبال سر
کندهاش میگردد
فراموش کن!
و ما با کمال وحشت و بغضهای طبیعی نمیتوانستیم از
تعطیلی مدرسه تا اطلاع ثانوی خوشحال نباشیم
فراموش کن!
زیر سوال بردن جراحی کلمات
او یک شاعر معترض است. معترض به شرایط فعلی. برای همین است که شعرهایش اجازهی انتشار در ایران را پیدا نمیکنند. اما آیا میبایست خودش را درگیر بریدهشدن بندهای شعرش میکرد پیش از به کاغذ آمدن؟ مسلما او که شجاعت ارائهی شعر را دارد، میتواند شاعر موفقتری باشد. حتا در شعرهای مجوزگرفتهاش هم میتوان رد شجاعت او را یافت. در شعری با نام روایت فتح که عنوانی تعریضی دارد( تعریض به مجموعهیی تلویزیونی از مرتضا آوینی دربارهی جنگ) به ناهنجایهای اجتماعی ایران اعتراض میکند:
به جای کوبیدن فیشهای آب و برق
به شکل رگبار و صاعقه بر میز
به جای اشک ریختن برای پیانویی
که در غیاب انگشتان تو
به عنکبوتهای سمساری عادت کرده
به جای باطل کردن بلیطها در مشت
به آمبولانسی فکر کن
که در این ترافیک
چشمهایش به دنبال راه فرار میگردد...
نعرهای بزن از خوشحالی
و مشتهایت را
با فرمان حمله بالا ببر
به صندلیهایِ خالیِ مترویی فکر کن
که با پایان وقت اداری
باید به فتحشان بروی.
روایت فتح از مجموعهی الف تا ی / آهنگ دیگر
دنیای شعری اسداللهی دنیاییست با تصاویری کم اهمیت از دید آدمهای معمولی که در بستری شاعرانه به جنبش در میآیند تا شعری ناب را به مخاطب عرضه کنند. بستری که در آن شاعر میتواند از تمام امکانات زبانی برای بیان اندیشهیی ژرف بهره بگیرد. در آخرین مجموعهشعر او که با نام «هشت نامه و سه شعر» در بهار ۹۹ منتشر شده، او از اصطلاحات نامههای اداری، صورتجلسهنویسی و فرمهای تکراری نگارشی بهره میگیرد و در عینحال لحنی طنزگونه به شعرش میدهد و شعرش با خط کشیدن روی کلماتی ممنوعه به شکلی نمادین سانسور میشود. هوشمندی او در استفاده از این تکنیک، او را به شاعری پیشرو بدل کرده که البته شعرش اقبال انتشار در بازار نشر کتاب ایران را نمییابد و شاید به همین دلیل است که او را بازداشت میکنند؛ زیر سوال بردن جراحان کلمات.
شاعران مردند
شاعران مردند
و روزگار
بیخیال افتاد
شاعرانتان را نکشید
شاعرانتان را نمیرانید...
نظرها
نظری وجود ندارد.