دادخواهی، زن بلوچِ سیاسی و روایتگر: مروری بر تحولات صد روز اخیر
دسگوھاراں ــ فهم موقعیت سیستان و بلوچستان بدون در نظر گرفتن پیوند آن با تاریخ بلوچستان شرقی (ایالتی در پاکستان) و نبردهای ضداستعماری، برابریطلبانه و رهاییبخش در منطقه ممکن نیست. جنبش دادخواهی از نمونههایی است که درک وضعیت چندلایه و درهمتنیده ستمهای محسوس و نامحسوس در این جغرافیا و ابعاد پیچیده آن را عیان میکند.
بیش از صد روز از جنبش ژینا میگذرد. بیتردید در این صد روز بیش از چند دهه به پیش آمدهایم. این پیشروی همراه با ریخته شدن خون جانهای بسیاری در سراسر ایران بویژه در بلوچستان بوده است. بسیاری از معترضان بلوچ با شلیک مستقیم گلوله جنگی کشته شدهاند و بسیاری دیگر به اتهام محاربه و افسادفیالارض در خطر اعدام و احکام طویلالمدت زندان قرار دارند. همچنین از آغاز این جنبش تاکنون بیش از ۸۰ زندانی بلوچ به اتهامهای مختلف در زندانهای سراسر ایران و به شکلی تلافیجویانه به دست ماشین اعدام جمهوری اسلامی به دار آویخته شدهاند. با این وجود، فشارها و سرکوب تا امروز نه تنها مقاومت و مبارزه بلوچها را به عقب نرانده، که مداومت مبارزه زنان و مردان بلوچ، آن استعاره بلوچ «مظلوم» و «توسعهنیافته» را سرنگون کرده است. اینک دادخواهی، مبارزه و مقاومت بلوچستان در تمامی سطوح و لایههای دیگر اجتماع نیز به جریان افتاده و آن را به نمونهای برای پیگیری مطالبات دیگر گروهها از جمله بیشناسنامهها تبدیل کرده است.
بعد از کشتار خونین زاهدان و خاش، که طبق آمار بیش از نود کشته بر جای گذاشت، حکومت نتوانست برای سناریوی تکراری خود یعنی «گروهکهای مسلح» خریداری پیدا کند و در بلوچستان خبری از سلاح و درگیری مسلحانه نشد. البته که چند قتل مشکوک رخ داد که ظن نقش حکومت در آن بسیار پررنگ و قابل تصور به نظر میرسد، با این وجود برای نخستین بار دادخواهان بلوچستان، در مقام یادآورندگان خاطره کشتار سیستماتیک بلوچها به حافظهای علیه فراموشی، سرکوب و مرگ تبدیل شدند و فریاد عدالتخواهی و دادخواهی خود را بلند کردند. از دادخواهی برای هستی نارویی، کودکی که تازه به کلاس اول رفته بود، دادخواهی برای خدانور که شناسنامه نداشت و پیش از آن نیز به دست دستگاه انتظامی سرکوب و تحقیر شده بود، دادخواهی برای محمد اقبال، کودک کار بیشناسنامه، و دادخواهی برای زلیخا ترزی که با کارت اقامت در ایران زندگی میکرد و نیز با انتشار صدها عکس و ویدئو از دیگر کشتهشدگان، بلوچستان آن تصور همگانی و حذفگرا از عدالت را به چالش کشید. فیلمهای رقص و شادی جانباختگان، عکسهای بیکیفیت و تار از ژستهایی که مقابل گوشیهای مدل پایین گرفته بودند، عکس کودک بینام غلتیده در خون در شیرآباد، و صداهای لرزان پدران و مادران شهدا به انسانهای روی خط مرز چهرهای انسانی داد. این تصاویر دادخواهی را از محدوده اجرای عدالت برای کشتهشدگان جمعههای خونین فراتر برد و به اعتراض علیه نابرابریهای سیستماتیک و ریشهدار نهادینهشده پیوند زد.
دادخواهی و تاریخ
پیشتر در متنهایمان توضیح دادهایم که فهم موقعیت سیستان و بلوچستان بدون در نظر گرفتن پیوند آن با تاریخ بلوچستان شرقی (ایالتی در پاکستان) و نبردهای ضداستعماری، برابریطلبانه و رهاییبخش در منطقه ممکن نیست. جنبش دادخواهی از نمونههایی است که درک وضعیت چندلایه و درهمتنیده ستمهای محسوس و نامحسوس در این جغرافیا و ابعاد پیچیده آن را عیان میکند.
جنبش دادخواهی دهههاست که در بلوچستان شرقی علیه دولت آپارتاید اسلامی/قومی پاکستان و به دادخواهی بیش از ۴۰ هزار گمشده بلوچ در صحنه است. هزاران زن بهواسطه حذف و سرکوب دولت پاکستان سیاسی شده و فضاهای عمومی همچون خیابان را اشغال کردهاند. آنها با اعتصابِ نشسته، بستنشینی و سخنرانی سالهاست شعله دادخواهی را روشن نگه داشته و جنبش دادخواهی را به بدیلی در برابر رشد اسلامگرایی در بلوچستان پاکستان تبدیل کردهاند.
دادخواهی در سراسر جهان از آن کنشهای سیاسی است که با رنج آغاز میشود. کورسویی است در تاریکی و تباهی دولتهای استبدادی و اقتدارگرا. در زمانهای که مرجعی برای تظلمخواهی نیست، پافشاری بر دادخواهی پرسشهای بنیادینی را طرح میکند. این جنبش امروز در این سوی مرز با توجه به شرایط تاریخی و گفتمانی این روزها راه تازهای را در برابر مردمان بلوچ گشوده است. دادخواهی در بلوچستان از سویی روی مسائلی انگشت گذاشته است که دولتهای پیدرپی، که با وعدههای گوناگون رای مردم بلوچ را تصاحب میکردند، نیازی برای رفع آنها نمیدیدند. از سوی دیگر، بلوچها مسائلی را پیش کشیدند که سالها با بیمهری و بیتفاوتی جامعه مدنی فعال ایران و افکار عمومی روبرو بود. بلوچستان به عنوان نمادی از حاشیه از معضلاتی روی خط مرزی و مردمی روی خط مرز خبر میداد که با زیست و شناخت مرکز فاصلهای از زمین تا آسمان داشت. شاید طنز تلخی باشد که بگوییم ما همواره مردمانی غریبه بودیم با «زیستی بدوی و طبیعتی خشن اما دل انگیز» که تنها در مقام «مهمانپذیرانی گشادهرو» به رسمیت شناخته شده بودیم!
اما همین مردم، همین غریبهگان، امروز میپرسند:
«فرزندان ما چرا شناسنامه ندارند؟ چرا از دوازده سالگی به بعد به مدرسه نمیروند و روزی پانزده ساعت کار میکنند؟ چرا در درمان جان ما تعلل میشود؟ فرزندان ما را چرا کشتید/میکشید؟ چگونه در مدت بیست روز این تعداد حکم اعدام اجرا شد؟ در طی چه دادگاهی و چه فرایند قانونی برای عزیزان ما حکم اعدام صادر کردید؟ چطور آن زندانی را که با مصالحه و ریشسفیدی در شرف آزاد شدن بود، بدون اطلاع به خانواده اعدام کردید؟ چگونه دختران معترض به تجاوز را با احکام سنگین مواجه کردید؟ و بدتر از آن، چگونه آنها را وادار به سکوت کردید؟»
پرداختن به این پرسشها اساسیترین مسئله دادخواهی است. اما دادخواهی همچنین از شکافها و ستمهای سازمانیافته دیگر علیه بلوچها پرده برمیدارد. دادخواهی سکوت مراجع بومی را که چهل سال است در دل مناسبات قدرت در برابر ستمهای سیستماتیک حکومت جمهوری اسلامی خاموش ماندهاند، برملا میکند. همچنین دادخواهی دست سیاستهای استعماری/ملی در حذف، دیگرسازی، انسانزدایی و عادیسازی رنج مردمان بلوچ را نمایان میسازد. پرسش «چطور فرزندان ما را اینقدر راحت میکشید؟» آن لایههای عمیق، تاریخی و تاریک حذف و سرکوب را آشکار میکند. دادخواهی دانشگاهی است که به درک بهتر ستمهای چندگانه و مناسبات قدرت کمک و فهم ما را از تبعیض بر اساس نژاد، کاست، مهاجر بودن، مذهب، قومیت، گرایش جنسی و هویت جنسیتی افراد عمیقتر میکند. تا زمانیکه این لایههای چندگانه تبعیض و خشونت را درک نکنیم، قادر نخواهیم بود با سیاستهای ارتجاعی، مرکزگرایانه و اقتدارگرایانه (بومی، ملی و جهانی) مقابله کنیم.
زن بلوچ در مقام سوژه سیاسی
همانطور که در متون پیشین اشاره کردیم، در صد روز گذشته تعارضات میان نیروها و مراجع سنتی با یکدیگر و نیز با حکومت مرکزی و نسبت تمامی این نیروها با «جنین، زند، آجویی» به سطح آمده است. مراجع سنتی در بلوچستان دیگر حتی در برنامههای ارتجاعی خود نیز نمیتوانند بدون اشاره به مساله زن بلوچ و نسبت آن با جایگاه و چشمانداز خود کاری از پیش برند. این همه نه نشان از استحکام حلقههای ارتباطی و نفوذ این مراجع در جامعه جوان و تحولخواه، که از تضعیف و گسست حکایت دارد. این گسست صدای جوانانی است که میگویند: «آری، ما دیگر دنبالهرو چشم و گوشبسته نیستیم و این شمایید که باید به دنبال ما بیایید.» این جوانان حتی از گفتمان ضدزن مولوی عبدالحمید پرده برمیدارند. آنها میپرسند: «چرا عبدالحمید که خود را یگانه سخنگوی زنان و طرفدار احقاق حقوق آنان جا میزند، از این نمیگوید که چرا در مسلک او زنان هرگز سخن نگفته و نمیگویند؟» میپرسند: «چرا همواره به جای زن سخن گفته میشود و بر او قوانین وضع و شرع جاری میشود؟»
بلوچها که این روزها چندصدایی بودن اعتراضات خود را در شعارها، دیوارنوشتهها و تحلیلهایشان به نمایش میگذارند، در عین حال پرده از صداهای مرعوب کننده افراطیون مذهبی برمیدارند که سالهاست به دنبال حذف سایر صداها هستند؛ همانهایی که با دستگاه عریض و طویل خود میکوشند در حاشیه امنی که برای خود ساختهاند، دیگران را از دور خارج کنند و تمامی سهم مقاومت زنان، مردان و خونهای ریخته شده را به کیسه خود بریزند. اگرچه که پس از افشای فایل صوتی مقامات رژیم در مورد مسائل بلوچستان و اشاره به تخریب مولوی از زاویه مسائل زنان، هر نقدی از این منظر با انگ وابستگی به حکومت مواجه میشود، با این وجود تکثر مطالبات و شعارها خبر از حضور گرایشات متعددی میدهد که نمیتوانند از وفاداران راستین مکی باشند. هرچند که آگاهیم که حتی همین مطالبات نیز قابل مصادره شدن به دست نیروهای سازمان یافته جریان مکی است.
زنان در صد روز گذشته مشارکت فراوانی در عرصه عملی و نظری داشتهاند. شعارهای زنان در جمعههای زاهدان همواره در پیوند با اساسیترین مسائل و دغدغههای جامعه بلوچستان بوده و بسیار معنادار است. آنان زن، زندگی، آزادی را در نسبت با حجاب، دادخواهی، اعدامهای گسترده، آزادی و برابری به نمایش میگذارند. زنانِ جمعه دیگر به نمادی از مقاومت بدل شدهاند و با خلاقیت امکانهای مقاومت و اعتراض را تجربه میکنند؛ تجربهای که ضمن حفظ استقلال در اکتها و عمل سیاسی، با حفظ قواعدی هوشیارانه در درک وضعیت خود در جنبش جاری، خود را در خدمت گفتمان مرکز قرار نداده است. اگرچه نظام بازنمایی مرکز بارها استقلال حرکات و تعارضات او در جامعه خود را نادیده میگیرد، متناقض میشمارد و گاه با دیده عتاب به آنها مینگرد، اما زن بلوچ در این صد روز توانسته گفتمان خود را به جامعه بلوچستان تحمیل کند. در جغرافیایی که همواره نماد یکی سرکوبگرایانهترین اشکال خشونت مردسالارانه علیه زنان بوده است، زن بلوچ توانسته عاملیت خود را، نه در مقام یک سوژهی همیشه سرکوب شده، که در قالب یک مفهوم عمیقا سیاسی به رخ بکشد. و اینها همه از بزرگترین دستاوردهای جنبش ژیناست؛ دستاورد جنبش دادخواهی است که در بحبوحه قتل ژینا امینی ماجرای تجاوز به دختر نوجوانی در چابهار را پیش کشید و خشم انباشته زنان و جوانان را شعلهور کرد. آیندهای که پیشروست با دادخواهی جانی گرفته است که مدام تکرار میکند: «وضعیت ما به قبل برنمیگردد.»
زن بلوچ در مقام روایتگر
این صد روز زن بلوچ را فقط در عرصه دادخواهی تغییر نداد. این روزها زن بلوچ سوژگی و تمایزش با دیگران را به نمایش میگذارد و در این مسیر درک توریستی از خود را نیز تغییر داده است و همچنان میدهد. او اگرچه روسریاش را نمیسوزاند، اما هر بار به رغم استقرار تکتیراندازها بر جایجای پشتبامهای منتهی به مسجد مکی، در خیابان حاضر میشود و تمایز و روند دشوار مبارزه خود را گوشزد میکند. او تذکر میدهد:
«این منی هستم که شبیه شما نیستم و به شیوه شما مبارزه نمیکنم، اما به این مبارزه وفادارم.»
در این صد روز، حضور این سوژه در شبکههای اجتماعی نیز بسیار پررنگ است. بسیاری از زنان بلوچ با زبان خود وارد عرصه سیاسی شدهاند و مقهور برتری زبانی/بلاغی مرکز نشدهاند، چرا که از تجربه مستقیم سرکوب و استعمار میگویند. آنها اگرچه آن برتری گفتمانی پژوهشمحورانه مرکز را ندارند اما چه باک؟! آنها با قدرت از روزهای جمعه میگویند و مینویسند. از اضطرابِ کشتار و اعدام، از حقوق پایمال شده خود به دست طایفه، مولویها و حکومت، از امتیازات داشته و نداشته خود و پیوند عمیق خود با مبارزات رهاییبخش زنان سخن میگویند.
در این مسیر، این سوژه شنیده نیز میشود. بنظر میرسد حتی شنوندگان بسیاری هم دارد. او در عین حال که میکوشد خود سخن بگوید در تلاش است به زبان و با زبان خود سخن بگوید. اگرچه بارها از او سخن گفته و تلاش شده تا مهر سکوت بر لبش بزنند، اما اینک او فضا را اشغال کرده است. او نمیخواهد آن سوژه رنگباختهای باشد که گروههای رقیب میکوشند برای اثبات ادعای خود او را مصادره کنند. این سوژه متحول شده و متحول میکند. اگرچه در صد روز گذشته شناخت از ما عمدتا به واسطه فعالان حاضر در رسانههای خارجی بنا شده است، اما ما میگوییم این بازنمایی رسانهای تنها صدای بخشی است که به آن رسانهها دسترسی دارند. ما به این شیوه بازنمایی نقد داریم و باور داریم که در دعوت از فعالان بلوچ در رسانهها، عمدتا به خاستگاه، جایگاه طبقاتی/طایفگی و سابقه فعالیتهای سیاسی آنها اهمیتی داده نمیشود. بیشتر این فعالان تصویری معوج از بهشت موعود دوران پهلوی و جهنم جمهوری اسلامی ترسیم میکنند که ریشه در واقعیت ندارد. آنها ستم به مردم بلوچ را بدون توجه به ابعاد کاستی/طایفگی/اتنیکی و بسیاری جنبههای دیگر تنها محدود به ظهور جمهوری اسلامی میدانند و با آوردن چند مثال از گذشته، فرهنگ پدرسالار طایفه را تطهیر میکنند. پاسخ ما این است که زن بلوچ همانند سایر اتنیک و ملیتهای مسلط و اقلیتشده یکپارچه نیست و در جهانی مجزا زیست نمیکند. این زن در تلاش است که با فهم گسست تاریخی، که نتیجه سرکوب سنتهای سیاسی ترقیخواهانه، نقشههای دولت-ملتسازی استعماری و ظهور اسلام سیاسی در منطقه بوده است، سوژگی خود را بازتعریف کند و اجازه حذف و نابودی بیش از پیش خود را ندهد. این کاری خطیر، تاریخی و پر فراز و نشیب است که نیازمند جنگیدن علیه طرد و سرکوب از هرگونه گفتمان سیاسی و تاریخی حذفگرا در فرایند انقلابیِ پیشرو است. به زعم ما این مبارزه با اشغال فضاهای بیشتر و پیوند مبارزات اقلیتهای تحت ستم ممکن است.
مردم همواره در کنش سیاسی خود سرنوشت ایدهها، پذیرش، تثبیت، اعتلا، و حتی طرد و حذف آنها را تعیین میکنند. از آنجا که زن، زندگی، آزادی از دل مبارزات و برخوردهای نیروهای معارض جوامع تحت ستم مردسالارانه، دولتهای اقتدارگرا و سیطره اسلامگرایی در خاورمیانه برآمده بود، به یکباره با غنای خود مبارزات زنان و مردان بلوچ را معنادارتر کرد و مبارزات آنان را به سایر مبارزات جاری در جغرافیای ایران به شکلی عمیق به هم پیوند زد. به قول شعاری که در روزهای نخست جنبش ژینا در دست زنی در اعتراضی در لبنان بالا رفت: «بهاری که در تهران میشکفد، دمیدن گلها در بیروت و دمشق و بغداد را نوید میدهد.»
منبع: دسگوھاراں
نظرها
نظری وجود ندارد.