زن دیوانه در زیرزمین: نامستوری مستوره
قصۀ «حاج بارک الله» از میهن بهرامی
«حاج بارکالله» اثر میهن بهرامی قصهای است در باب بیدار شدن میل زنانه، شورش آنارشیستی میل زنانه علیه آخرتشناسی اسلامی، ظهور خواهرانگی که رو به سوی آینده دارد، از کار انداختن عقل مذکر شیعی به میانجی حیوان- شدن، کشف حجاب، گریز، پرواز زنانه. قصه دربارۀ هووهایی است که زیر سلطۀ پدرسالاری زندگی میکنند.
یک. صور میدمند و بهار دمیده...
ورود هر همسر صیغهای جدید، زنان پیشین را به همدستی کینتوزانه علیه زن تازهوارد که به کسوت سوگلی تازۀ حاج عمو درمیآید سوق میدهد. این مدار بستۀ سرکوب و کینتوزی که از عقل مذکر شیعی خوراک میگیرد با آمدن خاتون دچار اختلال میشود. یک زن، بله، یک زن جرأت میکند که به میل خود وفادار بماند و از صف مردگان بیرون بجهد. از دل این ژست ناب زنانه، زخم ناسور عقل مذکر شکوفه میدهد و بیم آن میرود که مردانگیِ بهظاهر تزلزلناپذیر را ببلعد. قصه با صور اسرافیل آغاز میشود:
«آوای شیپور طنینی سرد و شکافنده داشت مثل ضربۀ شمشیر، که فضا و فاصله و دیوار را میشکافت و مثل دمی سرد، دلواپسی میآورد نوای شپیور حزین بود و انگار مردهای را صدا میزد که تنها در جایی دور، به انتظار بیهوده خوابیده است».
این مرده کیست؟ زن که از خواب پیشتاریخی خود بیدار میشود؟ پرواز خاتون بیثمر میماند، اما بعدها یک قرن و اندی بعد در خیابانها به بار مینشیند. هر زن از بند رستۀ امروز تجسد خاتون قصۀ میهن بهرامی است. شورش زنان فرقانی است که چون شمشیر فضای سیاست را میشکافد و آن را به سرحدات خود سوق میدهد.
دو. تزریق میل به درون آئین سوگواری - از تعزیه تا گریز: تصویر و صدای ناب
در مرکز این قصه مراسم آئینی تعزیه قرار دارد. در بطن آئین سوگواری، نوعی اجبار به تکرار قومی هست، تکرار روانرنجورانۀ زخمی که بر روان قوم خراش زده است. مواجهه زنان با این آئین روانرنجورانه با مواجهۀ مردان یکسره متفاوت است. مراسم سوگواری فرصتی میشود برای بیدارشدن میل خفتۀ زنانه، برای تزریق آنارشی میل به درون آئین شیعی:
«زن عمو میگفت: زنگ صداش هوش از سر میبره، وقتی صدا رو میکشه که: بساط عمر نیارزد به زحمت چیدن، ولوله در زن و مرد میافته و اونا که خاطرخواهشن از هوش میرن. آنها میگفتند و صورتشان مثل گلی که آب داده باشند، باز میشد. چادرهای گل گشنیزی و گیسوان بافته با سنبله و دوزاری زرد و چارقدهای آهارزدۀ خاصه مرمر در جام آینههای روسی میشکفت و زنانگی چون گیاهی ریشه در جوانی میکرد و تنها در طپشی گس و شیرین به عاطفههای خوابزده یاری میداد».
زنانگی چون گیاهی هرز رشد میکند و چون پیچکی به دور عقل مذکر میپیچد. این گیاه هرز بری از ریشه فضای سوگواری را تسخیر میکند. عقل مذکر شیعی در مواجهه با بیداری میل زنانه به وحشت میافتد:
«اما مردان با این حکایت طور دیگری تا میکردند، بوی سرخوشی خیال زنان به مشامشان خوش نمیآمد، آن موقع گویا حاج عمو بو برده بود یا از کسی شنیده بود که زنهای اندرون از تعزیه حالی دارند و پیشپیش محکم کاری میکرد».
از تعزیه حالی داشتن: حال، شوق و طرب زنانه؛ حالی به حالی شدن: تحول حال. تعزیه، آئین سوگواری و روانرنجوری قومی، به میانجی میل زنانه به محل تحول و دگرگونی سوبژکتیو زنان بدل میشود. پرواز ناب خاتون در مراسم تعزیه ریشه در این تحول دارد.
میل زنانه در تصویر و صدای آئینی تحولی غریب ایجاد میکند. صدا و تصویر ناب به آنارشی آخرالزمانی درونماندگاری خوراک میدهد که آپاراتوس آخرتشناسی را از کار میاندازد:
«صورتش مثل مرمری بود که نور از آن میگذشت... آنگاه سر بلند کرد و صدا را چون نهیبی کشید و اولین کلمات با تحریری پرموج به سوی سقف به پرواز آمد. موقع چهچه زدن زیر گلویش لرزشی شهوتانگیز داشت. تکیه یکباره سکوت و نفس شده بود و صدا از ذی روحی برنمیآمد. از حلقههای هواگیر سقف، رشته نورهای تار و پریدهرنگ آفتاب بر میدان میتابید و به نظرم میآمد که این نور از اوست که به آسمان تتق کشیده. در آن پیکر کشیده و سبز، حالتی اثیری بود و من این گمان را در نگاه غمناک و حسرتزدۀ زنهای دیگر هم میدیدم».
زن اثیری هدایت در اینجا مردی اثیری میشود. آئین سوگواری از محتوای روانرنجورانۀ خود تهی و بدل میشود به ظرفی ناب که حاوی سوبژکتیویتۀ زنانه است. نور فیالواقع هیچ نیست جز صدا و تصویر ناب:
«از در خزینه، خاتون مثل نوری به پله تابید. لنگ اطلس صورتی به تنش چسبیده بود و گردی نافش توی چشم خیرۀ بهجت عکس انداخت. ساقهای سفیدش انگار بلور شستی بود و پنجههای کوچکش که از حنا گلیرنگ شده بود، روی سنگ خیس عکس میانداخت».
خاتون عکسی ناب است که از هر محتوای جوهری تهی گشته است. این اثیریشدنِ زن و تصویر در اینجا منطقی متفاوت با هدایت دارد. اثیری شدن زن و تصویر و به هیئت نور در آمدن گسست سوبژکتیوته زنانه است از روانرنجوری و بندهایی که عقل مذکر چون عنکبوت بر حول واقعیت تنیده است. اثیری شدن گسست از وضع موجود است. حیوان شدن نهایی خاتون ریشه در این تبدل جوهری او به تصویر ناب دارد:
«و در جامۀ سبز، عباس مشک آب به شانه میاندازد و با دست قلم شده رو به سوی فرات میکند، زنها چنان قشقرقی راه میاندازند که انگار زلزله آمده، برایش چکمۀ شهر فرنگی و بازوبند عقیق و دستمال بستههای جور واجور میفرستند، خیلی از زنهای سفیدبخت سر حاج بارک الله سیاهروز و دربدر شدهاند».
دربدرشدن زنانه فوران آنارشیستی میل است.
عمو «آخرت» را علیه فوران میل زنانه فرا میخواند:
«عمو غرش کرد: ما هر چی کردیم واسه آخرت بود، اونجام اگه حسابی تو کار باشه، روشن میشه. و آهستهتر افزود: یه کار صورت نگیره که تو این وانفسا، کلای جاکشی سر مام بذارنآ».
شاید باید گفت آنچه حجاب میکوشد پنهان کند مغاک سوبژکتیویتۀ زنانه و قدرت انفجاری و خلاقۀ آن است. هر کشف حجاب کشف حجاب از زخم خاستگاه اسلامی و حذف خشونتبار زن و کشف حجاب از سوبژکتیویتۀ انفجاری زنانه است. کاری که خاتونِ قصۀ میهن بهرامی در مراسم تعزیه انجام میدهد تجسم انفجار این سوبژکتیویتۀ زنانه است. زن که پیوسته در سنت اسلامی به پردهنشینی پیوند میخورد خود پردهای است که تنِ بهظاهر انداموار شریعت اسلامی و مردانه را دچار اعوجاج میکند. زنها که لاجرم از شکافهای پرده به واقعیت مینگرند خود اعوجاج و از شکلافتادگی این واقعیتاند.
«آخرت» در مقابل «دنیا» قرار میگیرد: «و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد» (کلیله و دمنه). آخرت چیست جز نقطهای متعالی که از منظر آن میتوان بدنهای زنانه را به انقیاد کشید. سعدی مینویسد: «دنیا پلی است رهگذر دار آخرت/ اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی». پل مکانی آستانهای است میان درون و بیرون. پل نامیدن دنیا که البته نامی زنانه است به میانجی نقطۀ متعالی آخرت هستی و حیات زنان را به وضعیت اضطراری دائمی تبدیل میکند. هر زنی در دستگاه آخرتشناسی شریعت مهدورالدم است. فوران میل زنانه این پل را به شکافی درونماندگار در عقل مذکر بدل میکند. فوران میل زنانه دستگاه آخرتشناسی شریعت را که از خون و گوشت مردم خوراک میگیرد از کار میاندازد. اروس ترمز اضطراری این قطار دوزخی است.
ترس عمو از آنکه تعزیه موجب شود «کلاه جاکشی» بر سر بگذارد، بیدرنگ کلیدواژۀ عقل مذکر را احضار میکند، ناموس:
«سگ پدرا... چه جورکک به تنبون مردم میندازن! چادرو نذر کردم واسه عزاداری، نخواسم که زیرش ناموس به حریف بدم. اینکه عزاداری نیس، رقاصبازیه! استغفرالله ربی و اتوب علیه! برو نذار دهنم آلوده بشه. بشون بگو تعزیه تموم شد».
«ناموس» به معنای عیال و مستوره، شریعت و قانون است. «جاکش» کسی است که «بیناموس» است. چرا کلمهای واحد «شریعت» و «قانون» و زن در مقام مستوره را در خود مجموع میکند؟ کشف حجاب را با شریعت چه کار؟ کشف حجاب کشف حجاب از چیست؟ آدورنو در جایی اشاره میکند که زنی که به هنگام خونریزی خود را چون زخم تجربه میکند به حقیقت خود نزدیکتر است تا زنی که برای خوشامد شوهر خود را گل میداند. به یاد داشته باشیم که عقل مذکر زن را گل مینامد. در زبان انگلیسی ازالۀ بکارت را «deflower» میگویند. در قصه کلمۀ «شکفتگی» یکی از کلمات پربسامد است:
«اما چشمان بهجت نمناک شده و صورتش مثل مخملی که خواب برداشته باشد، گل انداخته بود. آن موقع پیدا بود که بهجت در اندوه خانۀ خان، با دردی پیگیر همخانه است، و این درد، مهلت شکفتگی او را دزدیده».
شکفتن گل بعدها به شکفتگی زخم بدل میشود. مجموع شدن زنانگی و شریعت در کلمۀ «ناموس» نشان میدهد که زن زخمِ شریعت است، بدنی که پوشاندن و سرپوش گذاشتن بر آن شرط مقوم شریعت است. شریعت از انقیاد بدن زنانه خوراک میگیرد. فوران میل زنانه وعدۀ مسیحایی ظهور فضایی است تنانه که از چنگ خونین شریعت رسته باشد.
شریعت مبتنی است بر زنانگی انکارشده و از این رو، میکوشد از شر بند نافی که آن را به امر زنانه پیوند میزند خلاص شود[1]. وقتی پیامبر اسلام با اعلام رسالت خود توسط جبرئیل روبرو میشود، در شک و تردید فرو میغلتد. خدیجه برای رفع شک و تردید از او میخواهد که وقتی جبرئیل به سراغ او میآید با خبرش کند تا بتوانند به کمک هم مشخص کنند که فرشته جبرئیل است یا شیطانی معمولی که پیامبر را تسخیر کرده است. با مشاهدۀ فرشته، خدیجه از پیامبر میخواهد که روی پا او بنشیند و او حجاب خود را برمیدارد و بدن خود را در معرض دید قرار میدهد و از پیامبر میپرسد که آیا هنوز فرشته را میبیند یا نه. و پیامبر در پاسخ میگوید: نه. از این طریق پیامبر اطمینان حاصل میکند که فرشته، نه شیطان، بل فرستادۀ خداوند است. در واقع کسی که پیامبر را از شک و تردید ویرانگرش خلاص میکند یک زن است، اولین مؤمن[2]. بله، این کشف حجاب زنانه است که چون زخم به خاستگاه اسلام میچسبد و آبهای زلال سرچشمه را گلآلود میکند. تمام عمارت ایدئولوژیک اسلام کوششی بوده است برای سرپوش گذاشتن بر این زخم. امر زنانه هستۀ فکرناشده، بنیاد سرکوبشدۀ اسلام است که اسلام میکوشد به میانجی حجاب، زخم آن را التیام دهد. زنانگی اما چون شبح پیوسته بازمیگردد و تسخیرش میکند، پسماندهای که شریعت نمیتواند از شر آن خلاص شود.
حاج عمو زنان را ناموس خود میداند. ناموس مستوره است، پردهنشینی که بایدش از چشم اغیار پنهان کرد. حجاب چیست؟ رابطۀ زنان با پرده چیست؟ در تکیه، زنان باید از پشت «پردۀ زنبوری» تعزیه را تماشا کنند. خانۀ حاج عمو به اندرونی و بیرونی تقسیم شده است:
«آن موقع زنها در اندرون مینشستند، شال و شبکلاه میبافتند و صحبتی داشتند که پایانی نداشت. خان عمو قدغن کرده بود که زنها پا به بیرونی بگذارند».
حتی در شکاف مطلق اندرونی و بیرونی نیز زنان به تخلخل پرده پیوند میخورند:
«زنها... پشت شبکههای در بیرونی میرفتند و اوس فرج الله را... تماشا میکردند».
کشف حجاب، از چه چیزی کشف حجاب میکند؟ در اسلام زن را در مقام عورت هرچه بپوشانند بازهم برهنه است، همانطور که فاشیستها هرچه یهودیان را بیشتر میکشتند، پنداری بر جمعیت یهودیان افزوده میشد. نقش حجاب در اسلام چیست؟ حجاب و ماهیت آرامشبخش آن برای مرد مسلمان از آنجا نشئت میگیرد که به مرد این اطمینان را میدهد که زیر حجاب، ذاتی جوهری و ثابت و غیر تاریخی به نام زنانگی در کار است، پنهان در پس پشت حجاب که میتوان با حجاب کنترلش کرد، زنانگی که اسلام میکوشد با کلیشههایی چون «بهشت زیر پای مادران است» یا «حجاب مصونیت است و نه محدودیت»، بیانش کند. اما شاید باید گفت آنچه حجاب میکوشد پنهان کند مغاک سوبژکتیویتۀ زنانه و قدرت انفجاری و خلاقۀ آن است. هر کشف حجاب کشف حجاب از زخم خاستگاه اسلامی و حذف خشونتبار زن و کشف حجاب از سوبژکتیویتۀ انفجاری زنانه است. کاری که خاتونِ قصۀ میهن بهرامی در مراسم تعزیه انجام میدهد تجسم انفجار این سوبژکتیویتۀ زنانه است. زن که پیوسته در سنت اسلامی به پردهنشینی پیوند میخورد خود پردهای است که تنِ بهظاهر انداموار شریعت اسلامی و مردانه را دچار اعوجاج میکند. زنها که لاجرم از شکافهای پرده به واقعیت مینگرند خود اعوجاج و از شکلافتادگی این واقعیتاند.
و اما ژست ویرانگر خاتون:
«وقتی جلو پردۀ زنبوری رسید و زنها برای دیدنش یکدیگر را در هم کوبیدند و هنگامه به پا کردند، فراشها پیش آمدند و نهیب آنها برای حفظ نظم بر شور زنها افزود. ناگهان خاتون از میان زنان برخاست، پیش آمد و پا روی حمال کنار تیرک چادر گذاشت و از آن بالا رفت با روی گشاده، مثل خوابزدهها بیپروا از همۀ مردم، بستهای به طرف حاج بارکالله انداخت. او همچنان که میرفت و چهرهاش از سرخی آواز برافروخته بود، انگار که بخواهد از خود دفاع کند، بسته را گرفت، و برای لحظهای، نگاهش در میان جمعیت چرخید و در نگاه خاتون افتاد و من تغییری در چهرهاش دیدم. آنجا که ما بودیم، برای دمی در سکوت فرو رفت. یک آن، صدها چشم فضول نمناک، این صحنه را دید و موجی که از شور و ضجه بلند بود، آن را شست.»
خاتون چون شبحی خوابزده به پرواز در میآید و برخلاف سایر زنان که به میل خود خیانت میکنند ملاحظات اصل واقعیت را به دور میریزد. بعدها وقتی به خاطر این کار تنبیه میشود:
«مادرم انگار با کس دیگری حرف بزند، گفت: تقصیر کسی نیس نازنین! آدم نبایس اختیارشو دس دلش بده... تو خودت به خودت ظلم کردی. آخه کدوم زنی جرأت میکرد از خونۀ شوهرش، با نوکر و کالسکه بره دنبال یه تعزیهخون؟». «مادرم گفت: پاشو، برو خدا رو شکر کن که قضیه همینجا تموم شد. آخه زن، زن شوهردار و خاطرخوایی؟ اونم اونقد بی تمهید و ملاحظه؟».
جهش خوفناک خاتون است که بعدها، چنانکه خواهیم دید، موجب بدل شدن کینتوزی زنان به خواهرانگی میان آنها میشود. خاتون با عمل خود میل خفتۀ همۀ آنها را اجرا میکند. آنچه در پرواز خاتون ظهور میکند شکوه نا-انسانی میل زنانه است که از شریعت برای لحظهای میگریزد:
«تصویر آن نگاه همیشه با من ماند. چیزی گنگ، ترسناک و باشکوه... شاید میلی بیترحم بود یا شهوتی که تا آن موقع نمیشناختم و اولین دیدارش مثل گلهایی که لای کتاب بگذارند، عطری تلخ و ماندگار در من گذاشت. به قول مادرم آن روز، در آن چشمان نورانی نگاه شیطان درخشید و پس از آن دیگر چیزی جز یک زمان ساکت نماند».
کسی که پیامبر را از شک و تردید ویرانگرش خلاص میکند یک زن است، اولین مؤمن . بله، این کشف حجاب زنانه است که چون زخم به خاستگاه اسلام میچسبد و آبهای زلال سرچشمه را گلآلود میکند. تمام عمارت ایدئولوژیک اسلام کوششی بوده است برای سرپوش گذاشتن بر این زخم. امر زنانه هستۀ فکرناشده، بنیاد سرکوبشدۀ اسلام است که اسلام میکوشد به میانجی حجاب، زخم آن را التیام دهد. زنانگی اما چون شبح پیوسته بازمیگردد و تسخیرش میکند، پسماندهای که شریعت نمیتواند از شر آن خلاص شود.
این میل مرموز و گنگ و نا ـ انسانی حجمی است که خط خشک زمانمندی عقل مذکر را از فردا آبستن میکند. جهش خاتون ژستی است مشابه ژست چشمگیر آن زن که در میان شورش روسری از سر میکند و پرچم میکند. بادهای ابدیت است که از لابلای چینهای این پرچم میوزد.
معجزه چیست؟ نشانهای برای اثبات خداوند و شریعت، یا نه، نشانهای سربهسر حادث که دال بر عدم انسجام واقعیت است و خط بطلانی بر شریعت؟ معجزه چیست؟ ظهور مغاک سوبژکتیویتۀ زنانه؟
«در میان هیاهوی گریه و ندبۀ جمعیت، من بغض در گلو و بهت در چشم، محو منظره بودم و میترسیدم که اتفاقی بیفتد. شاید ملکی، نوری، نظری، بر مجلس میآمد؟ شاید معجزه میشد، یک اعجاز، مثل آنچه که شنیده بودم، شاید هم آخر زمان میشد».
«آخر زمان» در این قصه که به فوران میل زنانه و متوقف کردن زمان در ژستی رهاییبخش پیوند خورده متفاوت است با آخرتشناسی شریعت. معجزه دقیقاً به پایان زمان پیوند میخورد. معجزه چیست؟ زنی که در جهشی ایمانی، در میانۀ تعزیه به پرواز در میآید تا به میل خود آری گوید، زنی که روسری خود را پرچم رهایی از شریعت میکند. «زنان به دیدنش صیحۀ مستانه زدند». در قصهای که با صور اسرافیل آغاز میشود، جای تعجب نیست که بیداری میل زنانه به «صیحه» گره میخورد. «صیحه» باری آخرالزمانی دارد و صدایی است مهیب چون صدای وحشتناک صاعقه. در سورۀ یس میخوانیم:
«جز این انتظار نمیکشند که یک صیحه عظیم آسمانی آنها را فرا گیرد در حالیکه مشغول در امور دنیا هستند».
اگر صیحۀ قرآنی علیه زندگی و «دنیا» و میل زنانه عمل میکند، صیحۀ سوبژکتیویتۀ زنانه خلاصی بدن است از چنگال شریعت، آزادشدن انسداد میل زنانه. آنارشی میل زنانه علیه آخرتشناسی شریعت.
سه. از کینتوزی تا خواهرانگی- حیوان دستآموز چگونه گرگ میشود؟
«همیشه زیرزمینی را با خود حمل میکنم»
پرندۀ من، فریبا وفی.
خاتون پس از تنبیه شدن به سرداب نمور خانه تبعید میشود و در آنجا مسخی غریب را از سر میگذراند:
«روزهای اول، فریاد خشم و ناسزا و صدای کوفتن به در سرداب تا اتاقهای بیرونی میآمد، اما چهار پنج روزی که رفت، فریادها به ضجههای نومیدانه رسید و دیگر صدای کوفتن در نیامد، اما بعد از هفتهای فریاد هم به گوش نیامد».
زیرزمین در ادبیات زنان همیشه اهمیتی اساسی داشته است. میان زیرزمین و زنانگی پیوندی عمیق هست. زیرزمین آرشیو امر زنانه است، زهدانی که امر زنانه چون پیچکی بیریشه در آن به هر سو ریشه میدواند. زن در زیرزمین از تمامی آنچه زن را ذیل عنوان «گلِ» پردهنشین تعریف میکند رها میشود. زن در زیرزمین به منفیتی بیجوهر تبدل مییابد:
«در سرداب را که باز کردند، چشم چشم را ندید. جز شعاع باریکی که از سقف پای پلهها را روشن میکرد، هیچ روشنایی نبود و نور خاکستری غروب در فضای بیرون میماند. پلههای سست و کفکزده، به طرف کف سرداب که آجر فرش بود، پیچ میخورد و جای دود چراغ نفتی روی دیوارها مانده بود. اما در سرداب چراغی نبود. چشم که به تاریکی عادت میکرد، خزه و کفک و باریکۀ گیاهانی مثل دم مار میدید که از دیوارها آویزان بود و لای رشتههای تیرهرنگ آنها، کارتنک بسته بود.»
این سرداب که یادآور سیاهچال معروف بوف کور است و اجازۀ بازتفسیر آزمون مارناگ قصۀ هدایت را فراهم میکند، مکانی است پیشتاریخی، عرصهای پیشاهستیشناختی که خاتون به درون آن عقبنشینی میکند و به منفیت بنیادین و ریشهای سوبژکتیویتۀ زنانه فروکاسته میشود: «خاتون انگار کنج اجاق فرو میرفت، چون دیگر چیزی از او پیدا نبود». تمامی آنچه او را به موضوع میل مردان بدل میکرد از دست میرود، حتی موهای او: « مادرم گفت: گیساتم بلن میشه... دستتو بده، پاشو». خاتون که مانند زن معروف زیر اتاق شیروانی در جین ایر شارلوت برونته اسیر گشته، در کورۀ این زهدان مادرانه متحول میشود و از حیوانی دستآموز به گرگ مسخ میشود.
قصه زنانی را که به میل خود وفادار نیستند حیوان دستآموز مینامد:
«زنان گرد هم، سر در هم آورده و در گفتگوی بخارآلود و رختآورشان، شهوتی معصومانه و ناکام موج میزد. آنان مثل حیوان دستآموز، پیش از غذا، نیازمند نوازش بودند و محبت. این اکسیر نایاب، میباید که لعابشان میزد. کسی چه میداند که تخیلات زن فقط به یک نیاز سمج میرسد و این نیاز را آن روز من در بیحالی نومیدوار زنعمو و پژمردگی بهجت و ابرام دردناک مادرم و شگفتگی گل نگاه خاتون دیدم و فهمیدم که ما همه گرد یکدیگر رازی یگانه در میان گذاشتهایم که خاطرخواهی دختر فخیمالتجار صورت ساده و کودکانۀ آن است.»
تخیل زنانه به نیازی سمج پیوند میخورد اما از آنجا که ناکام میماند به «بیحالی نومیدوار» بدل میشود. اما آنکه بر نیاز سمج خود سرپوش نمیگذارد خاتون است که «شگفتگی گل نگاه»اش به زخم عقل مذکر دگرگون میشود. «راز یگانۀ» این زنان درهمشکسته چیست؟ مسخ خاتون به گرگ است که بروز نوعی خواهرانگی در میان زنان را ممکن میکند، زنانی که پیشتر کینتوزانه تقلا میکردند که زنان دیگر را از میدان به در کنند و موضوع میل مردسالار قصه شوند:
«بهجت فانوس را کنار رفک گذاشت و جلو اجاق نشست و دست خاتون را گرفت، چند بار بر آن دست کشید و بعد آن را بوسید و گریه کرد. مادر هم با او گریه کرد، اما خاتون ساکت ماند و خیره به آنها نگاه میکرد».
خواهرانگی چیزی از جنس جمع مؤمنان مسیحی است که به یمن ایمانشان به رخداد رهاییبخش به یکدیگر پیوند خوردهاند و نه به خاطر اصل یا زوری متعالی. این جمع در آن لحظه از تاریخ چون رازی مگو باقی میماند و در سکوتی که نگهبان آن است خانه میکند. اما اینک این راز به رقص بدنهای از بندرسته در خیابان بدل شده است.
اگر زنانِ دیگر سگان دستآموز پدرسالارند، خاتون گرگ میشود: «در گودگرفتگی اجاق، چشمان خاتون، مثل گرگی زخمی میدرخشید». «صدای نفس خاتون مثل خورخور حیوانی به گوش میآمد». در لحظۀ جهش خاتون میخوانیم: «صدا پیرامون ما مرده بود». خاتون با پسنشستن به شب جهان، به فضای پیشاهستیشناختی زیرزمین، واقعیت را نیز به درجه صفر خود تقلیل میدهد. این منفیت ریشهای است که سکوی پرش و پرواز خاتون و ظهور سوبژکتیویتۀ ناب و نا ـ انسانی او میشود: «خاتون مثل ببری خیز برداشته بود». حیوان ـ شدن خاتون و کشف حجاب او اقتران دارند: «خاتون یکباره، مثل گنجشکی که پر باز کند، از گودی بیرون پرید. دو دستش را گشود و به هم کوفت و نعرهای زد که جرزها، قندیلها و کفک و تار عنکبوتها لرزید و ما را که جلوش بودیم، به اطراف پرت کرد و به سوی پله دوید... در را باز کرد و سر و پا برهنه، با همان نیمتنه و شلیتۀ کوتاه، به کوچه زد». خاتون راه کوه و بیابان را پیش میگیرد. مرگ او زایش دوبارۀ اوست: خلاصی از شریعت. کوه و بیابان جایی است که دست شریعت به او نخواهد رسید. حیوان ـ شدن نامستوری مستوره است، برهم زدن عقلی مذکر که انقیاد بدن زنانه، سرپوش گذاشتن بر سوبژکتیویتۀ انقلابی زنانه، شرط بقا و مقوم حیات آن است. کشف حجاب گریز از عقل مذکر شیعی است.
[1] «نظری به آرشیوهای اسلام»، ژیژک.
[2] همان.
نظرها
نظری وجود ندارد.