شما که از اپوزیسیون انتقاد میکنید برنامه ایجابی خودتان چیست؟
نخستین کنش و اولین قدم ایجابی در وضعیت امروز نپذیرفتن شبهواقعیت، مشارکت نکردن در شبهکنش و نگه داشتن بالقوگیهایی است که آینده بدان نیاز دارد. نقد بیامان این صحنه و بازیگرانش برای همین هدف، و مبنایی اساسی برای ساختن «کنش» است.
در مواجهه با انتقادها از نیروهای سیاسی اپوزیسیون معمولاً این موضوع مطرح میشود که: شما که از این نیروها انتقاد میکنید، چه جایگزینی دارید؟ برنامه شما چیست؟ بطور خلاصه، برنامه ایجابی شما چیست؟
بیشک این دغدغهای قابلتوجه و با اهمیت است، و به همین اندازه نیازمند مشارکت همگان در شکل دادن به نیروهای سیاسی مؤثر است. سیاست چیزی نیست جز شراکت همگان در ساختن زندگی بهتر. به این معنا، ساختن و کنشْ ارتباطی بلاواسطه با امر سیاسی دارند. آنچه که تحت عنوان «پرکسیس» میشناسیم، دیالکتیک میان نظر و عمل است، و این جایگاه به همگان اهمیت کنش ایجابی را در کنار اندیشه انتقادی نشان میدهد: پیوند میان تخریب و ساختن.
در این میان اما قدم بنیادین و نخستین در ابتدای این مسیر حیاتی برای ساختن «امکان»ها نفی و نپذیرفتن «شبهکنش» هاست. برای توضیح این شبهکنشها ابتدا لازم است درباره فرایند ساخته شدن شبهواقعیت تأمل کنیم.
یک:
تئودورآدورنو، فیلسوف آلمانی در مقاله کوتاهای تحت عنوان «کنارهگیرى»، که در اصل نطقى رادیویى در اواخر دهه ۱۹۶۰ بود، به رابطه بین تفکر و عمل پرداخت. او متهم بود که بر خلاف اندیشه انتقادیاش با جنبش دانشجویی می۶۸ همراهی نکرده و «فقط حرف میزند» یا به تعبیر آشناتر فقط غر میزند. آدورنو در این نوشته وحدت بیمیانجی بین تفکر و کنش را مورد انتقاد قرار میدهد. از نظر آدورنو تحقق بیواسطهی سیاست، همواره رهاییبخش نیست و ممکن است اَشکال خطرناکتری از وضعیت موجود را تولید کند. منظور از تحقق بیواسطهی سیاست، اصالت بخشیدن به «یک کاری کردن» است. آدورنو مینویسد که رنج ما از وضعیتِ مسدود شدهی اجتماعی و سیاسیمان به شکل عصبانیت نسبت به کسی که این وضعیت را خاطرنشان میکند و توضیح میدهد، نشان داده میشود. در این وضعیت، شبهکنشهایی محفلی صورت میگیرد که در واقع چیزی نیست جز اتحاد با «شبهواقعیت». عدم درک واقعیت و نشناختن اقتضائات و محدودیتهای موجود، سازنده توهّمی است که شبهواقعیت از آن سر بر میآورد. این شبهواقعیتسازی تنها مختص به حاکمِ دون کیشوتی نیست بلکه مخالفان او نیز در معرض این حالت روانی هستند. برای متوهم، یک نشانهی کوچک کافی است که واقعیت خودْ ساختهاش را فربه کند و بیش از پیش به درون شبهواقعیت فرو رود. همچون حاکمی که با دیدن طرفدارانش در میدان مرکزی شهر خیال میکند که «مردم» با اویند و مخالفان احتمالی یا وجود ندارند یا فریب خورده و اندکاند. توهمی که مقدمات قلع و قمع مخالفان (یا واقعیت) را فراهم میسازد.
کنشگران مخالف حکومت مستقر نیز در معرض خطرند. نکته اینجاست که کنشگرانِ فرو غلطیده در شبهواقعیت، تنها به مجموعهای از شبه کنشها دست میزنند. شبهکنش به فعالیتهایی اشاره دارد که هیچ تغییر یا گشایشی در وضعیت موجود را حاصل نمیکنند زیرا موقتی و پروژهایاند (نه پروسهای، و محصول برنامه و تشکیلات). شبهکنش در واقع، غیب کردن مسیر راه و به تعبیری کنش سیاسی، با اتکا به توهماتی مالیخولیایی از تواناییهای خودِ کنشگر و نیروی مقابل، به هدف جلب مخاطب است. از نظر آدورنو، شبهکنش از سوی کسانی معمولاً صورتبندی میشود که برای کنش سیاسی غایت فی نفسه قائلاند. به همین دلیل است که این شبهکنشگران نسبت به تفکر انتقادی و کار روشنفکری بدبیناند و مجموعه چنین کارهایی را به اتهام تأخیر انداختن در سرنگونی، نوعی همکاری با قدرت حاکم ارزیابی میکنند.
به آدورنو برگردیم. او مینویسد: «همه کسانى که پشت میلههاى زنداناند، در تمناى رهایى یافتنشان افسرده دلاند. در چنین شرایطى، فرد دیگر فکر نمىکند، یا فقط در قالب اصول متعارفِ خیالى فکر مىکند. درون کنشِ مطلقشده {کنش فی نفسه}، آنچه امکان پذیر است فقط واکنش است و به همین سبب این واکنش، کاذب است. فقط تفکر قادر است راه گریزى نشان دهد.» نکته اصلی اینجاست که برای ساختن امکانهای بدیل، برای داشتن پروژهای ایجابی، قدم نخستْ نقد شبهکنشها و کنشگرانِ آن است: کسانی که تمام میدان عمل را با پریدن از روی سر اندیشه، به مجموعهای نهیلیستی و بیمعنا از واکنشهای سیاسی تبدیل کردهاند. این شبهکنشها هستند که در تداوم وضعیت موجود بسیار مؤثر عمل میکنند، و به همین دلیل است که برای هر اقدام ایجابی، تمرکز و نقد و از آن مهمتر بیرون آمدن از فضای مسلط شبهکنشگری اهمیتی حیاتی دارد: در واقع کنارهگیری بنیادین از صحنهی نهیلیستی سیاستِ شبهکنش که از درون سازوکار شبهواقعیت بیرون آمده است.
دو:
ژرژ باتای در جنون نیچه مینویسد: «آنکه میل دارد اما عمل نمیکند، تباهی به بار میآورد. قطعاً غاییترین صورت تباهی وقتی حاصل میشود که بیان میل با کنش خلط شود.» شبهکنش یا شبهفعالیت چیزی نیست جز جایگزینی بیان میل با کنشگری. شبهکنش -یعنی آنچه در مجموع این ائتلافهای ظهور یافته و وکالتها و اخبار و سخنرانیها و نمایشها در خارج از ایران مشاهده میکنیم، همان صنعت پر رونق «قیلوقال» که بعد از چندی ناپدید میشوند- شیوهای هم برای انحراف کنش از اهدافش است و هم تضعیف امکان کنش. با اتکا به آدورنو میتوان گفت که امکانات معدود و ضعیف کنشها را امروزه شبهکنشها به یغما بردهاند. اطراف ما مالامال ازین شبهکنشها و «انحراف» ها شده است. شبهکنش، شیواره کردن کنش سیاسی و اجتماعی است که در آن خیر عمومی به عنوان «هدف کنش» جایش را به «قدرت یافتن کنشگر» و منزلت یافتن وی میدهد. در شبهکنش، کنش چندانی دیده نمیشود جز نام و تصویر تابناک کنشگر. کسی که از فجایع و بحرانها ارتزاق میکند، خودش را با سرعت به صحنه میرساند و جلوی دوربینهاست، امکان کنش را نیز زایل میکند، چون نشان میدهد کاری نمیشود کرد جز همین اقدامات پوچ و بیحاصل. او کسی است که از کنش، سیاستزدایی میکند حتی اگر در حال کنش سیاسی باشد. شبهکنشگران فکر میکنند که جمعکردن مخالفان نظام موجود بر سر یک میز، به صرف مخالفبودنشان، کنشی سیاسی است که میتواند چیزی قدرتمند تولید کند، در حالیکه به قول اسپینوزا «کسانی که در نفی چیزها با همه اشتراک دارند، هیچ اشتراکی با هم ندارند». اشتراک چیزی است که از خلال یک برنامه ایجابی ساخته میشود. در واقع برای نیروهای سیاسی، قدر مشترک در جزییات برنامهی نظری و عملی برای آینده است که «کمون» میسازد. شما تابحال چیزی جز اشتراک در «نخواستن نظام» در بین نیروهای سیاسی اپوزیسیون دیدهاید؟ اساساً برنامه مشخصی برای آینده که توضیحدهنده اندیشه نیروهای سیاسی خارج از کشور باشد، چیزی جز کلیاتی بیمعنا و حوالت دادن همه چیز به پس از سقوط حکومت مستقر، شنیدهاید؟ این عدم اشتراک، از مهمترین خصلتهای جهان سیاستزدوده به سروری شبهکنشگران و سلبریتیهای سیاسی در صحنه عمومی است. در این وضعیت است که رادیکالترین کنش، همانگونه که گفته شد، مشارکت نکردن در این منطق و نفی مطلق این کلیت جعلی است: «هیچ کاری کردن».
سه:
هیچ کاری کردن به چه معناست؟ هیچ کاری کردن، نه هر کاری کردن است (مثلاً این ایده که هر کاری در این وضعیت خوب است) و نه هیچ کاری نکردن (مثلاً این باور مرسوم بعد از افول جنبشها که کاری نمیشود کرد و باید با این وضعیت کنار آمد). هیچ کاری کردن، خطابش از یکسو به شبهکنشگرهاست؛ کسانی که فکر میکنند دارند کاری انجام میدهند – چه آنها که مقدمات انقلاب در هفته آینده را دارند تدارک میبینند و چه آنهایی که رییسجمهور شدن امثال ناصر همتی را تضعیف قدرت حاکم ارزیابی میکنند. از سویی دیگر خطاب این مدل به آنهایی است که میگویند هیچ کاری نباید کرد و عملاً در فرورفتن جامعه به کثافت همه کار میکنند: زالوها، سواستفادهکنندگان از وضعیت نکبت موجود، آنها که بلدند چگونه تمام امیدهای جمعی را به سمت منفعتهای شخصی رهنمون کنند. هیچ کاری کردن، کنارهگیری از این روایتهای کلان و مسلط است، مشارکت نکردن در تباهی فزاینده و نپذیرفتن همه سویههای سیاستزدایی از جامعه. به تعبیری دیگر هیچ کاری کردن، نگهداشتن پتانسیلهای کنش برای رخداد پیشرو است. به همین سبب است که هیچ کاری کردن بیش از هر جا در زبان خانه میکند، در نقد کردن نیروهای روی صحنه، و هدفش گسترش دامنههای اندیشه رادیکال و انتقادی به تمام زوایایی است که تا به حال مجال اندیشیده شدن نیافتهاند: نقدِ نقدْ نشدهها، نقد رأسها (نقد حاکم بزرگ/ قوانین بزرگ/ و اپوزیسیون بزرگ). هیچ کاری کردن کنشی است ابتدایی و اولیه به هدف سخن گفتن از همهی حذفشدگان به گونهای دقیق و ریشهای. خلاصه اینکه: نخستین کنش و اولین قدم ایجابی در وضعیت امروز نپذیرفتن شبهواقعیت، مشارکت نکردن در شبهکنش و نگه داشتن بالقوگیهایی است که آینده بدان نیاز دارد. نقد بیامان این صحنه و بازیگرانش برای همین هدف، و مبنایی اساسی برای ساختن «کنش» است.
نظرها
حسین
من اصالتی پشت این متن شبهروشنفکرانه نمیبینم. عرصهی مبارزه، دنیای کمین و حملهی بهموقع در ایران تحت اشغال فرقهی تبهکار نیست. چون اصلن صحنهی عادیای در ایران وجود ندارد که این رفت و برگشتهای لایههای قدرت انجام شود. خود غرزنندگان که نویسنده از آنان به عنوان بیکنشان منتظر زمان موعود نام میبرد (برداشت من)، هم برنامهی خاصی از مسیر و آن لحظه، ارایه ندادهاند. مسیر تحولات اجتماعی و به زیر کشیدن قدرت مسلط غیر عادی، اگرچه به برنامهریزی، هدفهای کوتاهمدت و بلندمدت نیاز دارد اما شبیه مدیریت پروژهی طرحهای مهندسی نیست که به شکل کلاسیک قابل برنامهریزی باشد. مثال مشخص و جدید آن انجمن خانوادههای پرواز ۷۵۲ است. اگر جنبش درون ایران و جنگ اوکراین نبود، معلوم نبود هدفگذاریها و برنامهریزیهای این انجمن چگونه پیش میرفت. من اگر چه منکر نیازمندیهای مسیر مبارزه نیستم اما به نظرم نویسنده بیشتر برای آرام کردن وجدان غرزنندگان این مطلب را گردآوری کرده است و در آخر، نفسی عمیق کشیده است و با آرامش خاطر به رختخاب رفته است.
فرهاد
جالب اینجاست تا بحث رفتن ج.ا بالا میگیره سروکله ی تئوری غرغره کنان پیدا میشه و ادرنو کنان میخوان نذارن این اتفاق بیفته و خودشونو پشت پزهای چپ مآبانه پنهان می کنن. عزیز این حرفها چرا سال ۵۷ نبود؟ اینجا اروپا نیست خاورمیانه س و اون چیزایی که شما ردیف کردی قابل کپی پیست توی این بستر و جغرافیا نیست. مسئله گاو شیرده ج.ا هست و اینکه بازيگران پشت و جلوی پرده حاضر نیستن به این سادگی ازش دست بکشن. خودتون رو مشغول این مکتوبات نکنید مملکت درحال فنا و غارت و تمام شدنه. به زعم من حتی بر فرض محال شاه زنده بشه و برگردیم به سال ۵۷ باز ارزش داره چه برسه به اینکه رضا پهلوی بخواد شاه بشه که کاش میشد!! وضع بدتر از اونیه که فکرشو کنید. باید از فشار داخلی و بیرونی بهره برد متحد شد و نمایندگانی داشت تا با حمایت ما سنبه ی پر زوری داشته باشن برای قانع کردن سیاستمداران دو رو و دودره باز دنیا. بقیه حرفها مشتی جملات دهان پرکن از سوی اصلاح طلبان و نایاکی ها و چپزده هاس که هنوز از فاجعه ۵۷ دفاع می کنن