کیومرث پوراحمد، فیلمساز رویگردان
کنعان مختار- یادنامهای برای کیومرث پوراحمد در نگاهی گذرا به آثار او، محدودیتهایی که به او تحمیل شد و سرانجام کار او را به بنبست رساند و بازتاب مرگ نابهنگام او که گفته میشود خودخواسته بوده است.
قصهگو و قصهساز بود، نه فقط برای کودکان بلکه برای بزرگسالان هم مینوشت. شکل و قیافهاش انگار از قصهها بیرون جهیده: سپیدموی چون «زال» شاهنامه، قامتی بلند چون «بابا لنگدرازِ» جین وبستر، و دوست داشتنی چون «مجیدِ» کتابِ قصههای مجید از هوشنگ مرادی کرمانی. این کیومرث پوراحمد است، فیلمسازی که یادآور «قصههای مجید»، غربتِ «خواهران غریب»، فداکارهای «بهخاطر هانیه»، هول و ولای جنگ در «اتوبوس شب» و تنهاییهای «شب یلدا» ست. کیومرث پوراحمد، آذر ۱۳۲۸ در نجفآباد اصفهان متولد شد، در تهران فیلمساز شد و در بندر انزلی به زندگیاش پایان داد. دادستان عمومی و انقلاب مرکز گیلان با تایید خبر خودکشی او گفته بود: «کیومرث پوراحمد ساعت یک بامداد روز چهارشنبه مورخ ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ در یکی از واحدهای دهکده ساحلی انزلی فوت کرده است.» ماهنامه «فیلم امروز» نیز در این باره در صفحه اینستاگرامی خود نوشته بود: «کیومرث پوراحمد خودکشی کرد. همینقدر سهمگین و باورنکردنی، وحشتناک و تکاندهنده. از سر افسردگی و ناامیدی. بیآیندگی و بیهودگی. فعلاً همین.»
عشق به سینما
کیومرث پوراحمد آنچنان عاشق فیلمسازی بود که خانوادهاش را هم «سینمایی» کرد. مادرش، «پرویندخت یزدانیان» را به «قصههای مجید» آورده بود تا هم «بیبی» سینما و تلویزیون ایران شود، هم برای فیلم «صبحروز بعد» برنده دیپلم افتخار از جشنواره فجر شود. تنها دخترش، «مریم پوراحمد» را در سنین کودکی برای نقش «نازی» در «شب یلدا» به کار گرفت. برادرش، لوکیشن و خانه «قصههای مجید» برای فیلمبرداری در اصفهان را انتخاب کرده، و خواهرش پیشنهاد داده بود از مادرشان برای نقش «بیبی» تست بازیگری بگیرد؛ در خانوادۀ پوراحمد همه درگیر سینما بودند، و سینما محلی برای زندگی او بود.
پوراحمد در مستند «کودکی نیمه تمام» ساخته مهدی اسدی-که عنوان کتاب خودزندگینامهای از او نیز است- درباره مینیسریال قصههای مجید میگوید:
بخش مهمی از جذابیت ساختن فیلم براساس قصههای مجید، این بود که مهملی پیدا میکردم تا قصهها و خاطرات کودکی خود را هم بازسازی کنم، که ناگفتههای یکی ار مهمترین فصلهای زندگیم را بگویم و خلاص شوم از این بغض گرهخوردۀ سالیان در گلو. هوشنگ مرادی کرمانی هنوز یادش است که اولین بار بعد از خواندن قصههای مجید بهش زنگ زدم و گفتم این قصههای همۀ ماست.
دربارۀ شباهت زندگی خود با شخصیت فیلم «شب یلدا»، در سلسه نشستهای «تاریخ شفاهی» موزه سینما گفته بود:
شب یلدا زندگی خود من است و بدین شکل ساخته شد که خودم پلان به پلان بازی میکردم و محمدرضا فروتن تکرار میکرد. به شکلی که وقتی مادرم در اصفهان فیلم را دیده بود کاملاً متوجه شده بود که زندگی خودم است زیرا حرکات و نحوه بیان محمدرضا فروتن درست مثل من بود[...].
عشق پوراحمد به سینما فراتر از تصور بود. او در قسمتی از مستندی که سجاد آوینی در صفحه توییترش منتشر کرده، درباره آرزویش برای چگونه مردن میگوید:
ایشالا تا زنده هستم بتوانم فیلم بسازم و وقتی دیگر نتوانستم فیلم بسازم زود بمیرم.
او که دیگر نمیتوانست فیلمهای دلخواه خود را بسازد، ظاهرا چنانکه گفته میشود مرگ داوطلبانه را برگزید.
ناسازگاری با حکومت
کیومرث پوراحمد اگرچه تعدادی از فیلمهایش را با بودجۀ دولتی ساخته بود، اما از همان اوایل انقلاب ۵۷، سرناسازگاری با ایدئولوژی جمهوری اسلامی داشت. او در مستند «کودکی نیمه تمام» در مورد شباهت ظاهری خود با تندروها در سالهای نخست بعد از انقلاب با لحنی طنزآمیز تعریف میکند:
من قبل از انقلاب و تا اوایل انقلاب ریش داشتم. (اینو میگم امیدوارم که سانسور نشه)، یک روز اوایل انقلاب تو خیابون انقلاب داشتم میرفتم، آن موقع اورکت آمریکایی میپوشیدم، ریش داشتم، موهای کوتاه داشتم. دیدم یه جمعیتی ریختند و یک کتابفروشی را شکستند و آتش زدند! دقت کردم دیدم همهشون عین مناند! اورکت آمریکایی و ریش دارند. اومدم خونه و ریشم را زدم.
او که از پرکارترین سینماگران در سالهای دهه ۱۳۶۰ تا میانه ۱۳۸۰ بود، در سالهای دهه ۱۳۹۰ تنها سه فیلم ساخت. سانسور، عدم ارائه مجوز ساخت و امر و نهی کردنها، عرصه را برای کیومرث پوراحمد در این دهه تنگتر میکند. او یک بار در آبان ۱۳۹۸ در نشستی در رشت در پاسخ به یکی از مخاطبانش که پرسیده بود: چرا دیگر دوست ندارید فیلم بسازید؟ با قاطعیت گفته بود:
دوست ندارم!؟ من عشقم فیلمسازی ست، نان شبم فیلمسازی ست، نفسم فیلمسازیست،[...] اول فیلم، بعد بقیه زندگیایم. نمیشه دیگر فیلم بسازی، به شدت شرایط بد شده. دهه ۶۰ و ۷۰ من سالی یک فیلم میساختم،[...] الان شده پنج سال، شش سال، هفت سال یک فیلم! نمیشه دیگر فیلم ساخت. نسل ما بخصوص، که پنج شش نفر بیشتر نیستیم، حاکمیت آرزو میکند ما زودتر منقرض بشویم، سکته بکنیم، بمیریم. حتی [فیلمسازان] جوان را هم که یک ذره مستقل باشد، دوست دارند تصادف کنند بمیرند!»
این کارگردان شناخته شده بخصوص در دهه اخیر، سیاستهای سانسور در سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی را صراحتاً به باد انتقاد میگرفت. در مستند کوتاه «بهخاطر کیومرث»(۱۳۹۴) به کارگردانی و تهیهکنندگی سید مازیار هاشمی، از خستگی کارکردن در «فضای سانسور» در ایران میگوید، و از امر و نهی کردنها و از حذف سکانسها و پلانهای فیلمهایش سخت رنجیده است. او ضمن اشاره به فیلم ضد جنگی «اتوبوس شب»، به خاطر سانسور حاکم بر سینمای ایران از تصمیمش برای اکراه در ساخت فیلمهای «دفاع مقدس» میگوید. همچنین در این مستند، از حذف و سانسور مستند «مرتضی و ما» که درباره مرتضی آوینی است صحبت میکند:
فیلم متاسفانه در جشنواره [فجر] نمایش داده نشد، به دلیل اینکه در این مملکت سانسور وجود دارد، و سانسور یک بخش اعظم و مهماش یعنی حذف! حذف یک سکانس، حذف یک پلان، حذف یک واژه، حذف یک آدم.
کیومرث پوراحمد صریحالهجه بود. سال ۱۳۹۶ در برنامه «سیوپنج»، صداوسیما جمهوری اسلامی را «رسانه میلی» خواند و همچنین اسفند ۹۷ در مراسم تشییع خشایار الوند، ضمن بیان اینکه «سالهاست تلویزیون جمهوری اسلامی را نگاه نمیکنم» گفت:
امروز واقعا روز سختی است، ولی در چهل سال گذشته کدام روز ما روز خوبی بوده؟ خنده یا مکروه بوده یا حرام! رقص و شادی یا مکروه بوده یا حرام! در چهل سال گذشته ما همش در برهه حساس بودیم و باید خفهخون میگرفتیم.
همچنین با وجود اینکه آخرین ساختهاش «پرونده باز است»، جزو فیلمهای انتخابی جشنواره فجر ۱۴۰۱ بود، در حمایت از خیزش سراسری مردم، جشنواره را تحریم کرد و در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
جشنواره فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست، جشن دو سه ارگان خاص است، در این چند ساله جشنواره برای من هیچ ارزش و اهمیتی نداشته به خصوص در این سال خونبار و دردناک، با این همه داغی که بر دل داریم دیگر چه جشنی چه جشنوارهای؟
البته انتقادهای کیومرث پوراحمد به سیاستهای فرهنگی جمهوری اسلامی بیپاسخ نماند. با سانسور و عدم ارائه مجوز راه فیلمسازیاش را مسدود کردند و بارها برای توضیحات به ارگانهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی احضار شد. او همچنین توسط همین ارگانها ممنوعالخروج شده بود. روزنامه حکومتی کیهان بارها با لحن تندی به فیلمهایش تاخت و در واکنش به تحریم جشنواره فجر در مورد آخرین ساخته او نوشت: «پوراحمد در فیلم پرونده باز است واقعاً حرفی برای گفتن ندارد» و پایانبندی فیلم را «لنگ در هوا!» نامید. همچنین روزنامه جوان، ارگان خبری سپاه پاسداران خطاب به او نوشت: «شما برای جشنواره و فرهنگ ایرانی اهمیت ندارید.» یادداشت روزنامه جوان گویی پاسخی به مقاله قدیمی و تمجیدآمیز مرتضی آوینی با عنوان «قصههای مجید، دوستت دارم، ایران!» در ماهنامه سوره بود. آوینی در این مقاله نوشته بود: «من همان مجیدم. و مجید هم «ملک محمد» است و هم «حسن کچل». دلم میخواهد «قصههای مجید» را تنهای تنها تماشا کنم تا ناچار نشوم که جلوی گریهام را بگیرم. دوستت دارم، ایران!»
بازتاب خودکشی
خودکشی کیومرث پوراحمد واکنشهای زیادی در خبرگزاریهای داخلی و خارجی به همراه داشت. عمدتاً کاربران شبکههای اجتماعی وضعیت سیاسی و فرهنگی کشور را دلیل ناامیدی و خودکشی او عنوان کردهاند. کاربران توییتر با استناد به تصویری از آخرین لحظات حلقهآویز شدن پوراحمد و با اشاره به اندازه و نحوه گره طناب، نحوه تکیهدادن او به دیوار، قرارگرفتن یکی از پاها روی شوفاژ و آثار کبودی بر روی یکی از دستهایش، گمانه زنیهای درمورد شکنجه و قتل او مطرح کردهاند. همچنین این کاربران شبهاتی را به دلیل عدم انتشار دستنوشتهای هشت صفحهای که در کنار پیکر او پیدا شده است مطرح میکنند.
دادستان مرکز استان گیلان ضمن تایید خودکشی پوراحمد در رابطه با دستنوشت هشت صفحهای او اظهار کرده است:
نوشتهای که همراه مرحوم پوراحمد کشف شده، نوشتهای کاملا شخصی، خصوصی و خانوادگی است.
به گفته سید مهدی فلاح میری، عدم انتشار تصاویر دلنوشتههای خانوادگی و خصوصی پوراحمد در بخشی از وصیتنامه او مورد تأکید قرار گرفته و پوراحمد در انتهای این نامه تأکید کرده به غیر از خانوادهاش کسی از محتوای نامه با خبر نشود و باتوجه به اینکه خانواده او از محتوای نامه مطلع هستند در صورت صلاحدید محتوای آن را منتشر خواهند کرد.
بازتاب خودکشی این کارگردان فقید چنان گسترده بود که انجمن علمی روانپزشکان ایران را وادار به انتشار اطلاعیه درباره پیامدهای اجتماعی و عمومی آن کرد. این انجمن ضمن ابراز همدردی و اذعان به دامنگیری «رنج عمومی» در کشور نوشت:
خودکشی میتواند مورد تقلید قرار گیرد، همان طور که میل به تقلید خودکشی، در موارد مشابه قبلی در شبکههای اجتماعی دیده میشود. در عین حال این ابراز آشکار میل به پایان دادن به زندگی میتواند نمودی از یک وضعیت اجتماعی و نیارمند توجه سیاستمداران باشد. از این رو مداخله در موضوع خودکشی نیازمند عزم همگانی و تفسیم کار ملی است. اکنون بهترین زمان برای"پیگیری" پیادهسازی سند ملی پیشگیری از خودکشی است.
برای پیگیری بیشتر موضوع خودکشی، از یک متخصص روانشناسی اجتماعی میپرسم: از لحاظ روانی چه چیزی باعث میشود هنرمندی مانند کیومرث پوراحمد با آن همه توانایی به زندگیاش خاتمه بدهد؟ او در پاسخ به رادیو زمانه میگوید:
از حیث روانشناختی میتوان دلایل زیادی برای خودکشی ارائه داد که همگی به نحوی در زیرعنوان افسردگی، ناامیدی، ناکامی، نبود افق روشن در آینده و ... خلاصه میشوند. اما خودکشی هنرمندان به دلیل روحیه حساس و مباحثِ «هویتی» فراتر از یک ناامیدی یا افسردگی فردی است. دقت داشته باشید یک فرد هنرمند به دلیل حرفهاش «هویت» پیدا میکند، یعنی شما وقتی فیلم ساختی، فیلم ساز میشوی، وقتی نقاشی کردید نقاش، وقتی کتاب نوشتی، نویسنده. درصورتی که موانعی برای انجام حرفه وجود داشته باشد، کمکم فرد نسبت به هویت خود ابراز تردید میکند. مثلاً میگوید اگر من فیلمساز هستم، پس آن فیلمی که میخواهم بسازم کجاست؟ اگر نویسنده هستم کتابم کجاست؟ و... همین پرسشها فرد هنرمند را به نسبت هویت هنریاش، که صددرصد بازتابی از اجتماع است مشکوک میکند. منظورم از بازتاب اجتماعی این است که هویتِ هنرمند، هویتی ست که جامعه در امتداد فعالیتهای هنری به او میدهد. به همین دلیل او همیشه خود را در آینه جامعه میبیند و الزاماً توجه زیادی به دردها، رنجها و مشکلات جامعه دارد. تردید در این هویت و عدم ارضای روانی آن سرآغازی برای ناامیدی، گوشهگیری، بیانگیزگی و... فرد میشود که متاسفانه احتمال دارد فرد را به سمت خودکشی سوق دهد.
اما آیا واقعا همیشه زمینههای تردید در هویت هنری منجر به خودکشی هنرمند میشود؟ روانشناسی که با او صحبت کردهایم میگوید:
همانطور که گفتم علتهای زیادی را میتوان برای خودکشی یافت. شاید فرد از بیماری روانی زمینهای رنج ببرد، یا مشکل شخصی در زندگی داشته باشد. اما با فرض اینکه هنرمند نه از بیماری روانی زمینهای رنج میبرد و نه مشکل فردی خاصی دارد، میتوان دلایل اجتماعی را بیشتر در نظر گرفت. گفتم که هنرمندان اصطلاحاً «روحیه حساسی» دارند و اصلاً به همین دلیل میتوانند تولید هنری داشته باشند. در واقع آنها به چیزهای دقت میکنند که احتمالاً مردم عادی کمتر به آن توجه کنند یا آنگونه که آنها توجه میکنند و میتوانند آسیبهایش را شناسایی کنند، مردم عادی نتوانند. همین حساسیت در نگاه و توجه، دقت در امور ریز و درشت، واکاوی رنجها، مشکلات و دردها، عاملی برای ارائه و بیان متفاوت میشود. به همین دلیل هنرمند واقعی کسی نیست که صرفاً آثاری را به اسم هنر تولید کرده است، بلکه کسی ست که احساسات، اندیشهها و مسائل مختلف را میبیند و توانایی متفاوتی برای بیان آنها دارد. همۀ اینها در مکانیسم روانی پیچیدهای هنرمندها را به حساسترین قشر جامعه بدل میکند و واکنشهای مختلفی را از آنها نشان میدهد.
این روانشناس همچنین درمورد خودکشی کیومرث پوراحمد به رادیو زمانه میگوید:
با قاطعیت نمیتوانم دلیل خودکشی ایشان را بیان کنم، چون این کار لازم به بررسیهای زیادی دارد. اما بدون شک فشارهای سیاسی، وضعیت وخیم اجتماعی، جلوگیری از پروژههای سینمایی، و تراشیدن موانع متعدد سد راه حرفه هنریش میتواند از دلایل این خودکشی باشد. سینمای مرحوم پوراحمد، یک سینما قصهگوست و اولین مشخصۀ یک قصهگو اجازه عرض اندام کردن به دیدگاهها و روایتهای مختلف است. یعنی یک قصهگوی واقعی نمیتواند تنها یک دیدگاه- یا به قول داستاننویسها یک زاویه دید- داشته باشد. او برای یک داستانِ جذاب، نیاز دارد دیدگاههای مختلف را بیان کند. شرایط سیاسی امروز ایران، دیدگاههای مختلف را برنمیتابد، همه چیز از چشمانداز حاکمیت روایت میشود. بنابراین هنرمندی چون مرحوم پوراحمد وقتی شرایط را برای بیان دیدگاههای مختلف، روایتهای گوناگون، رنجهای متفاوت و... نمیبیند، کاملاً طبیعی ست با روحیه حساسی که داشت هویت هنری خود را در خطر ببیند، چون دیگر نمیتوانست آنگونه که شایسته است امیدها، ناامیدیها، رنجها، شادی و قصههای مردم را روایت کند. در علت مرگ چنین کسانی نمیتوان شرایط اجتماعی و سیاسی را لحاظ نکرد. هنرمندانی که در آثارشان مرتباً از امید و دلخوشی و آینده صحبت میکنند، خیلی بیشتر از افراد ناامید، این وضعیت برایشان رنجآور و آسیبزا است.
این روانشناس در پایان به رادیو زمانه یادآور میشود:
تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی، حتی در بدترین دوران تاریخ هم، محتمل و ضروریست، بنابراین نباید خودکشی یک نویسنده یا هنرمند را دال بر غیرقابل تغییربودن شرایط دانست. همیشه امید به تغییر باید وجود داشته باشد. تغییر دادن شرایط، جزء ذات روانی انسانهاست.
مهرانه ربی همسر پوراحمد در مراسم خاکسپاری او گفت:
کیومرث مرا کشت و پرونده مرا بست! ما همیشه با هم بودیم. چیزی که برایم عجیب است، این است که او اصلاً چنین شخصیتی نداشت و من این اتفاق را باور نمیکنم. تازگیها یاد گرفته بود دست مرا میبوسید و میگفت باید شکرگزار باشم؛ نمیدانم چرا این کار را میکرد. قرار بود یک هفتهای برود و برگردد، من هم نمیتوانستم بروم.
نظرها
نظری وجود ندارد.