بدن قدسی
«آناتومی خدا» کتاب تازهای است که توصیفات جسمانی خداوند در عهد قدیم را برمیشمارد. کسی که میخورْد، مینوشید (شاید)، با مردی معمولی اشتباه گرفته میشد و بعید نیست ختنه شده باشد.
اگر چشم انسانی قادر به دیدار خدا بود، چه میدیدیم؟ فرانچسکا استاوراکوپولو در کتاب آناتومی خدا اشارات بشرانگارانه انجیل به تن خداوند را از پا تا جمجمه برمیشمارد تا تصویر روشنتری به دست آید که این ربالنوع تقدیس شده در صفحات انجیل چه شمایلی دارد. منابع استاوراکوپولو، پروفسور کتاب مقدس به زبان عبری و مذاهب باستانی در دانشگاه اکستر، شهادت کسانی است که خدا را دیده یا در محضر جسمانی او بودهاند، از جمله ابراهیم، یعقوب، موسی، اشعیا و حزقیال. او انجیل را نه فقط در جستوجوی اعضای بدن بلکه رفتار، عواطف و رغبتهای انسانی خدا زیرورو میکند. (خدا بنا بر خوانش او محققاً مذکر است.) استاوراکوپولو غالباً به زبانهای اصلی متون مقدس مراجعه میکند و یافتههایش را با شواهد باستانشناختی و اسطورهشناسی دیرینهتری به اثبات میرساند که شالوده شمایل یهوه هستند.
مطالعه استاوراکوپولو ناپدیدی این بدن را نیز روایت میکند و این کار را همچون گزارش فردی گمشده انجام میدهد: با اینکه کاتبان باستانِ متون انجیل خداوند را بدنمند تصور کردند، طی قرنها تکوین اعتقادی یهودی، تفاسیر خاخامی، مناقشات شاخههای مختلف مسیحی و نفوذ فلسفه یونانی، بدن خداوند «به تدریج ناپدید» و رفتهرفته غیرمادی، مستتر و انتزاعی شد. (با اینکه ارجاعات فرانچسکا بین ابنمیمون قرونوسطایی تا جف کونس سرگردان است اما تأثیر اسلام را روی تصورات موجود از ماهیت خداوند بررسی نمیکند.) این ناپدیدی بهاصطلاح به مرگ خداوند با همدستی الحاد و علم مدرن میرسد. کتاب استاوراکوپولو با تصویری از لندهوری مقدس خاتمه مییابد که روی تخته سنگ مرمرین سردی دراز کشیده است؛ از لگدمال انبوه مردمان، ردّ خون انسانی زیر ناخن انگشتان پایش باقی مانده، انگار که مردم خوشههای انگور باشند.
کتاب آناتومی خدا شبیه کتاب دیگری به نام بیوگرافی خدا به قلم جک مایلز است که در سال ۱۹۹۶ برنده جایزه پولیتزر شد. مایلز از نقد ادبی برای ترسیم خداوند به مثابه قهرمان اسطوره بزرگی استفاده کرد. رویکرد پزشکقانونیوار استاوراکوپولو زیبایی شاعرانه متون مقدس را که مایلز با آن همه هوشمندی پیش کشید، از کف میدهد. اما روش استاوراکوپولو نیز لذتهای خودش را دارد. همچون بنیادگرایی که اصرار دارد داستانهایی مثل کشتی نوح واقعیت تاریخی هستند، استاوراکوپولو نصگرایی را به منتهیالیه خود میرساند: در آناتومی خدا با خدایی ملاقات میکنیم که بعد از سیل چند حیوان بریان کشتی نوح را میخورد. روی میز کالبدشکافی استاوراکوپولو، شکم خداوند «از گوشت پرادویه، نان، آبجو و شراب باد کرده است.»
تأکید او روی ناپدیدی خدای جسمانی چندان با این واقعیت نمیخواند که بدن خداوند هرگز بهتمامی محو نشده است. حتی اگر خداوند را ناموجود یا ناشناختنی محسوب کنیم، یا اگر ممانعتهای مذهبی در تصور جسم او را بپذیریم، باز هم در پندارمان تصویر جانداری از او داریم. مطالعات معاصری نظیر مطالعه سال ۲۰۲۰ محققان استنفورد نشان داده است که هنوز هم در آمریکا خداوند به شکل پیرمردی ریشسفید است. این پیرمرد ریشسفید دستش را از سقف نمازخانهها به سوی ما دراز میکند، میشود او را در گوگل جستوجو کرد و در آوازهای عامه سر به سرمان میگذارد.
شاید این خدا به شلختگی ما باشد، اما چون او بشر را در شمایل خویش آفرید، انسانانگاری از خداوند همیشه سیاسی است. بدن خدا میدان جنگ ماست. در اواخر قرن نوزدهم که آمریکا غرق تولید انبوه شمایلهای مذهبی از مسیح سفیدپوست شد، اسقف هنری مکنیل ترنر اعلام کرد که خداوند پوست سیاه دارد. با حمله سرمقاله روزنامهای به اسقف ترنر، او که به دست لینکلن اولین کشیش سیاه قشون ارتش اتحادیه منصوب شده بود، جواب داد: «به باور ما هیچ امیدی نیست برای نژادی که باور نمیکنند به خدا میمانند.»
از این منظر، تحقیق استاوراکوپولو اهمیت بیشتری مییابد. چه ارزشی دارد که پرترهای «دقیق»تر از شکل و شمایل واقعی خداوند در انجیل داشته باشیم؟ چنین پرترهای، درک ما را از کسی که شایسته حکمرانی بر زمین است دگرگون میکند؟ هنوز نبض این نعش میزند، نعش خود ما.
در سکه نقرهای از دوران یهودا[1] که اکنون در موزه بریتانیاست و به قرن چهارم قبل از عصر عوام[2] برمیگردد، یهوه روی چرخ بالداری نشسته که وسیله نقلیه متداولی برای خدایگان باستانی شامات است. بدن یهوه لاغر و عضلانی است؛ بینی دراز، گونههای برآمده و موهای پرپشت مرتبی دارد که حلقه حلقه سنجاق شدهاند. این یهوه ریش مواجی دارد، نمادی از فرمانروایی چنان در همه جای دنیای باستان حاضر که معروف بود ملکهها هم به نشانه قدرت خودشان ریش مصنوعی میبستند. این گونه تصاویر دوران یهودا از یهوه نادرند؛ این سکه به احتمال قوی در کارگاهی ضرب شده که از قالبهای پولهای دیگرِ نمایشگر خدایان، شاید مصری یا یونانی، تقلید میکردند.
مزمور ۱۴۷ در ترجمه استاوراکوپولو میگوید: «یاه را بستایید، چرا که یهوه خوشسیماست! »[3] با اینکه اغلب ترجمههای انگلیسی تمجیدها را «خوب» یا «خیرخواه» میآورند، استاوراکوپولو استدلال میکند که واژههای متن عبری اصلی tob و na‘im غالباً در توصیف جذابیت بصری استفاده میشدند نه فضیلت انتزاعی. در تفسیر او، روز ششم که خداوند از آفرینش خود در سِفر پیدایش تأملی میکند تا کار خویش را بستاید، آن را نه فقط خوب بلکه «خیلی زیبا» میبیند. دنیای ما مطابق استانداردهای زیبایی ساخته شد نه پرهیزگاری، چون خداوند زیباییپرست است.
بنا بر نوشته استاوراکوپولو، پارههایی از مجموعه شعر اولیهای که به کتابهایی نظیر سفر تثنیه راه یافت حاکی از آن است که یهوه پیشه مقدس خود را در اواخر عصر مفرغ با «ربالنوعی طوفان جزئی اما تند» ساکن در حاشیه جنوب بایر صحرای نِگِوْ شروع کرده بود. اما قبل از ساخت معبد اول حولوحوش ۹۵۰ قبل از عصر عوام در اورشلیم، این یهوه دلیر نه فقط تخت پدرش اِل El را غصب کرده بود (کسی که غالباً به نام «گاو نر Bull» خوانده میشد و بر خاندان ربالنوعهای مشترک فرمانروایی میکرد که پسرانی مانند بعل و موت هم داشتند) بلکه خودش صاحب اسم و رسم، از جمله شاخ، شده بود. (در سفر اعداد، بلعم پیامبر ندا میدهد: «خدا... همچون گاو نری شاخدار است! ») در سفر خروج ۶: ۳-۲ به موسی اعلام کرد: «من همان خداوندی هستم که بر ابراهیم، اسحاق و یعقوب به نام اِل شْدایْ El Shadday ظاهر شدم، ولی خود را با نام یهوه به آنان نشناساندم.» اِل شْدایْ را معمولاً «خدای قادر مطلق» ترجمه میکنند اما استاوراکوپولو خاطرنشان میکند که «اِلِ صحرایی» درستتر است.
در پول دیگری که در قرن چهارم قبل از عصر عوام در اورشلیم رایج بود، گوش یهوه تصویر شد؛ سکهها همانند تلفنهایی با خط مستقیم به ربالنوع کار میکردند. معلوم نبود خداوند گوش میدهد یا نه، اما چشم تیزی داشت: میتوانست هر اتفاقی را که در جامعه انسانی میافتاد ببیند و حتی میتوانست به پس پرده زهدان در سرزمین متولدنشدهها هم نگاهی بیندازد. مزموری آواز میداد: «در نهان که نمو میکردم، پیکر من از تو پنهان نبود. چشمهای تو جوهر بیشکل من را میدید.» استاوراکوپولو استنباط میکند که چشمان یهوه سرمه سیاه دارد، مانند اوجات udjat، یا حرز چشم حوروس که در مصر و شامات یافت میشد. میگفتند صدای رسایش همه چیز را سر راهش محو میکند، به قول مزمور ۲۹ درختان سدار را از وسط دونیم میکند. هدف از بخور که کاهنان معبد روشن میکردند این بود که بویش به مشام خداوند برسد. (با دم و بازدم او پیچکهای دود تنوره میکشید که نفس او را قابل رؤیت میکرد.)
در افسانه بینالنهرینی، گفته میشد که خدایان «عین مگس» دور گوشتهای قربانی «جمع میشوند»؛ یهوه هم سلایق رژیمی اجداد قدسی خود را داشت. همان طور که هابیل میدانست، علاقه شدیدی به نخستزادههای هر گله، بهخصوص «اعضای چربوچیلی» آنها داشت که استاوراکوپولو چنین تأویل میکند: «لایه لیز آبدار روی رودهها، قلوهها و جگر به اضافه لایه نرم دمبه بره.» خداوند ترجیح میداد گوشت را وقتی بخورد که نه فقط خوب پخته بلکه هنوز روی آتش است. کاهنانش شعلههای پیشکشیها را به دنبال نشانههایی مثل «تغییر جهت پیشروی دود» و «لحظه دقیقی که خوراک جزغاله روی محراب میریزد» جستوجو کردند تا به قول استاوراکوپولو «تفاوت بین قربانی مطرود را از فوتوفن مرموز گوشتی که [خدا] میخورد تشخیص دهند.» بعید نیست که یهوه مینوشیده: اسلافش، مانند خدای سومری انخی Enki، برای «سرپیچی از قواعد کیهانی خودشان» شراب و آبجو مینوشید. قصهای روی لوح گلی قرن چهاردهم قبل از عصر عوام متعلق به ویرانههای اوگاریت در جنوب روسیه تعریف میکند که چطور اِل در ضیافتی چنان مست شد که «عین نعشی روی زمین افتاد.»
در سفر پیدایش، خداوند به اندازه انسانی درمیآید و وقتی دم چادر ابراهیم به چشم او ظاهر میشود و او را در خوراک گوساله ترد خودش سهیم میکند یا وقتی با یعقوب کشتی میگیرد و لگن یعقوب درمیرود، او را با آدمی عادی اشتباه میگیرند. در سفر خروج، دستورات دقیقی در باب توالت به اسرائیلیهای فراری میدهد، مبادا پایش در مدفوع انسانی برود «چون یهوه خدای شما در اردوگاه شما قدم میزند.» کتاب تواریخ میگوید یهوه دوست دارد پاهایش را روی صندوق عهد بگذارد و از صندوق عهد به جای زیرپایی استفاده کند.
معبدی که شاه سلیمان در اورشلیم بنا کرد سکونتگاهی جسمانی در اختیار یهوه گذاشت اما با تخریب این معبد در سال ۵۸۷ قبل از عصر عوام این تصور در میان پرستندگان تبعیدی او رواج یافت که خدا «میتوانست معبدی را ترک کند» و دنیا هنوز آکنده از حضور و قدرت او باشد. استاوراکوپولو مینویسد بعد از پیروزی بابلیان، تفاسیر و ترجمهها مادی از یهوه «از نظر مذهبی خطرناک» تلقی شدند؛ این تفاسیر زیادی بیاساس، زیادی قابل انتقاد بودند و بدتر، «خدایگانی بهتدریج استعلایی» را از کار میانداختند و دستوپایش را میبستند. هنوز در محرابهای معبد دوم معمور به سال ۵۱۶ پیش از عصر عوام به او پیشکشیهای شام میدادند اما یهوه منزویتر میشد و حدوداً در همین حوالی بود که ممنوعیت حکاکی شمایلها وارد ده فرمان شد.
یهوه که در آسمانی هر چه دورتر از زمین بر تخت نشست، چهارپایه زیرپاهایش بزرگتر شد (همان طور که اشعیا فاش کرد، سراسر زمین زیرپایی او شد) تا پاهای خدا که رفتهرفته به اندازه کیهانی درمیآمد روی آن جا بگیرد. همانطور که در شیوور قومه Shi‘ur Qomah (ابعاد بدن)، مجموعه محاسبات کالبدشناختی رایج تا قرن دوازهم عصر عوام، ثبت شد، عرفای یهودی تلاش کردند پاهای یهوه را اندازه بگیرند. با معیار ادعایی اشعیا به این نتیجه رسیدند که کف پاهای یهوه حدوداً ۱۴۵ میلیون کیلومتر است.
آنها از این رقم استفاده کردند تا نشان دهند ابعاد بدن خداوند در نهایت برای ذهن انسان درکناپذیر است. در عرفان یهودی تصور میشد که تکرار مکرر چنین ارقامی در وردی حالتی خلسهگونه به وجود میآورد.
استراوراکوپولو در جستوجوی دیدگاهی سانسورنشده به جسم خداوند، آیات کتاب مقدس را به صورتی ترجمه میکند که به سمت غیرشاعرانگی گرایش دارد. اشعیا در ترجمه استراوراکوپولو فریاد برمیآورد: «خداوند را نشسته بر تختی دیدم، بلند و رفیع! اندامهای تحنانی او معبد را میآکند! »[4] با اینکه واژه عبری shuli تقریباً همواره مؤدبانه «دامن ردای او» ترجمه شده، استراوراکوپولو استدلال میکند که این واژه عبری با گوشه و کنایهای تلویحی به واقعیات تنانه اندامهای جنسی اشاره دارد.» اشعیا با ورود به حریم اورشلیم، با اصابت موجی از دود و بالهای آتشین سرافیم، این اعضا را میبیند.
حزقیال کاهن نیز نگاه مختصری انداخت. حزقیال در وحیای از زمان تبعید در بابل در قرن ششم پیش از عصر عوام، یهوه را بر فراز ارابهای از لاجورد میبیند:
بالاتر از آنچه motnayim او به نظر میرسید، دیدم که همچون کهربا میدرخشید، گویی آتش پیرامونش را گرفته باشد. و از motnayim او به پایین آتشمانندی دیدم. و درخششی احاطهاش میکرد. سراپای او، همچون کمانی در میان ابر روزی بارانی، تجلی این درخشش بود.
استراوراکوپولو مینویسد کلمه عبری motnayim را معمولاً «میان» یا «کمر» ترجمه میکنند اما درستتر این است که منظور از آن اعضای تناسلی است. با اینکه اعضای تناسلی انسانها باید پنهان شود، اینجا خداوند به صورتی رؤیت میشود که همه چیز پنهان است، جز اندامهای خصوصی او، گویی برای تأکید روی تفاوت بین فانی و الهی. (استاوراکوپولو بین تصاویر خداوند که در وحیها یا رؤیاها به چشم میآیند در مقایسه با مواجهههای عینی تفاوتی قائل نمیشود.)
این ذَکَر برای خاخامهای مفسر مسئلهساز بود. اگر آدم به هیئت خداوند ساخته شد و آدم ختنه شد، پس خداوند هم باید پوست حشفهاش را برداشته باشد (اما چه کسی خداوند را ختنه کرد؟ ) افسانه فینیقی باستان که فیلون بیبلوسی، نویسنده قرن دوم عصر عوام آن را حفظ کرد، تعریف میکند که اِل (همچون ابراهیم) این کار را در دست خویش گرفت. در نسخه دیگر اوگاریتی، اِل در تدارک امر دخول در عروسیاش، کار را به متخصصان باغبانی سپرد.
یهوه همچون سلفش زنی داشت: هنوز هم نشانههای او در متون مقدس فراوان است. اِل با Athirat قدرتمند ازدواج کرد، الههای که در سراسر شامات پرستش میشد و هفتاد پسر مقدس زاده بود و به شاهان انسانی شیر داده بود. او با نام عبری Asherah همسر یهوه شد. چندین متن مقدس قرن هشتم قبل از عصر عوام از برکات «یهوه و Asherah او» در جاهایی نظیر خربهالقم Khirbet el-Qom در کرانه باختری میگویند. این کلمات زینتبخش مقبرهای هستند که همچون تختی برای مردگان قرار گرفته است. شواهدی است که معبد سلیمان در اورشلیم محل مجسمه آئینی این زن بود و اینکه درخت مقدس او در کنار محرابهای یهوه کاشته شد. کلمه Asherah در انجیل عبری چهل بار آمده اما در انگلیسی اغلب به «بیشه» یا «قطب مقدس» ترجمه میشود.
با ساخت معبد دوم عصری از اصلاحات علوم الهی از راه رسید. همانطور که استراوراکوپولو مینویسد:
چندخدایی سنتی دوران گذشته به شکلی درآمد که گاهی «تکخدایی ناگهانی» توصیف میشد اما به عبارت دقیقتر شکل افراطی تقلیل پانتئون تلقی میشد: یهوه زنش را از دست داد، در حالی که دیگر اعضای شورای قدسی او از ربالنوعها به موجودات قدسی دون پایه، پیامرسانان آسمانی یا تجریدات کیهانی تنزل یافتند.
Asherah داغ فاحشگی خورد، وسوسهگری که پیروان یهوه را گمراه میکرد، یا کاتبان انجیل بهکلی وجودش را از کتب مقدس زدودند. ترجمه عبری نامش بهاشتباه شبیه shame تلفظ شد. اما او هنوز هم با نام خودمانیاش، یعنی پستانها و رحم، در وردی از اوراد سفر پیدایش و در تصاویر آئینی انجیل ارمیا که زنان برای «ملکه آسمان» بخور میسوزانند حضور دارد.
استاوراکوپولو براساس کنیههای مشترک و زبان آیه ۴:۱ سفر پیدایش بین Asherah و حوا دخلوربطهایی ترسیم میکند. با این کار به این ادعای غیرمنتظره میرسد که پدر قابیل یهوه بود نه آدم. حوا (بنابر ترجمه متداول سخنانش) مسرور از تولد قابیل اظهار میکند با «یاری» خداوند «صاحب» فرزندی شده یا فرزندی به دنیا آورده است. دیوید بوکاوی محقق ثابت کرده است که شواهد زبانی قویاً این معنا را تأئید میکنند که او «با یهوه... تولیدمثل کرده»، به این معنا که ربالنوعی سهمی فعال در بسته شدن جنینی انسانی داشته است. استاوراکوپولو قدمی جلوتر میرود تا خاطرنشان کند که در باغ بهشت بین خدا و حوا آمیزشی واقع میشود اما طعمه این ایده را همچون پارهای از میوه ممنوعهای هنوز نارس رها میکند.
استاوراکوپولو مینویسد یهوه در متونی که علمای انجیل میل دارند برچسب «پورنوقدسی»[5] بزنند خود را در شمایل «درنده جنسی قدرتمندی» ظاهر میسازد و همین ما را به منتهای روش استاوراکوپولو میرساند. در حزقیال، خداوند قوم اسرائیل را به شکل دختری نوزاد، با بند نافی کماکان آویزان از بدن، غرق خون زایمان و رها شده در صحرا مییابد. این ربالنوع او را نجات میدهد، سپس وقتی در سن بلوغ که پستانهایش رشد کردهاند بار دیگر متوجه او میشود. یهوه لختی این دختر را به یاد میآورد: «تو در سن عشقبازی بودی. تو از آن من شدی.» وقتی عروسش بیوفایی میکند، این خدا مرتکب اعمال خشونتآمیز جنسی هولناک میشود. در قرن دوم عصر عوام که خاخامها این آیات را در کنیسهها ممنوع کردند، اولین مفسران مسیحی ابداً قبول نداشتند خداوند را در این سطور ببینند. اوریگن الهیدان نوشت:
میخواهم در این مورد نظر بدهند: اورشلیم پستانهایی دارد و زمانی پستانبند ندارد، زمانی دیگر پستانها را محکم بسته و بند نافی دارد و سرزنش میشود چون «بند نافش بریده نشده». چطور میتوان بدون تفاسیر تمثیلی این چیزها را فهمید؟
شاید با تماشای تفتیش بدنی خدا همین را بپرسیم. استاوراکوپولو در بخش اندامهای تناسلی به پرتره خدا در حکم «نرینه آلفای درندهای» میرسد که به هزارهای زنستیزی قدسیت بخشیده است. او در حالوهوایی حالگرایانه و کنشگرانه مینویسد: «خدای انجیل نمیتواند و نباید تبرئه شود.» او قضیببند انجیلی یهوه را در کتاب حبقوق به «فالوسمحوری فرهنگی» خودمان پیوند میزند و شرح میدهد که دونالد ترامپ کیمجونگاون را بر سر اندازه بزرگتر دکمه هستهای خودش مسخره کرد. میشد توصیفات استراوراکوپولو از «نرینگی آلفا» («شقشدگی به سختی سنگ، منیپاشیهای پرزور... لیبیدوی سیریناپذیر و تسلط از راه دخول») را از سایت ردیت گرفت. او بعدها تکرار میکند که یهوه «این نر آلفای پارادایمی» بود، اما نر آلفا صرفاً توهمی بود که همین چهل سال پیش از جانورشناسی به خودآگاه توده جاری شد. در این فصل، بدن خدا شبیه کارتون موجودات متعال امروزی ماست.
بدن نرینه خدا نزد حکمای خاخام در عوض اینکه بر نرینگی ستیزهخو صحه بگذارد، ایده رجولیت انسان را به چالش کشید. همانطور که هوارد ایلبرگ-شورتز در بررسی خود با عنوان فالوس خدا نشان داده است، در جوامع یهود باستان که اعمال جنسی بین مردان به مجازات خشنی میرسید، استعارههای جنسی در ثبتوضبط پیوند خدا با اسرائیل پرستندگان نر را در موقعیت همجنسبازی غیرممکنی قرار میداد. اگر نر-ماده جفت ایمان مذهبی باشد، انسان زن عاشق طبیعی خدای مرد میشود و از این رهگذر ضرورت انسان مرد از بین میرود، همانطور که یوسف [نجار] ضرورتی در تولد عیسی نداشت (یا شاید آدم در تولد قابیل). بنا بر استدلال ایلبرگ-شورتز، این تنش با پرورش گونه آرمانی نرم و غیرستزهجویی که دانیل بوارین محقق به دنبال بازپسگیری آن در حکم «اِوانرینه یهودی شهوتانگیز» بوده، دستی در مادینهسازی مردان در تفکر خاخامی داشت.
این نرینگیهای دیگر نیز در خدا حضور دارند اما در فاصلهای دور از «جنگجوی فالوسی» قدسی ظاهر میشوند. اگر استاوراکوپولو اینها را وارد گفتوگو با هم میکرد، پرترهای که از رجولیت خدا کشیده و پیچیدگی پیامدهای آن در نحوه زندگی سزاوار مردان روی زمین عمق مییافت. چون خدا به صورت نموداری کالبدی تنظیم شده است، تکتک اعضای بدن طبیعتاً تقلیل مییابند. با این کار خطر سادهسازی بیش از حد آیات انجیل پیش میآید که بهکرات با مقاصد متناقض تعبیر و تفسیر شدهاند.
محققان قرن دوم عصر عوام نظیر خاخام یوهانان استنباط کردند که ربالنوع ملبس به لباس خاخامی با شانههایی پوشیده در شال شرابهدار یا تالیت است که هنوز هم یهودیان پایبند آن را به تن میکنند. همانطور که کتاب یوبیل فاش ساخت، خداوند هر هفته با فرشتگانش شبات میگیرد. خاخام یوهانان به گروه مطالعاتی ملحق شد که به کار تجزیه کلام قدسی مشغول بود. خاخام آوین قرن چهارم عصر عوام با استنباط از شواهد سفر تثنیه و دیگر متون استنباط کرد که خداوند هم تیفیلن میبست. (جعبههای کوچک طلسمی حاوی آیات تورات که با بندهای چرمی به بالای بازو و پیشانی بسته میشد.) خداوند دعا میکرد- «باشد که مشیت من جاری شود».
-و غالباً در بحبوحه جنگ انسان، قربانیهایی به خودش پیشکش میکرد. او به خاطر فلاکتهایی که به بار آورده بود میگریست.
رساله تلمودی آوودا زارا[6] برنامه روزنامه خدا را توصیف کرد که عبارت بود از «داوری بر کل دنیا» سر ظهر و سپس بازآمدن بر سر رحم وقتی خدا (گویی هر روز از نو) خودتخریبی اصلاحناپذیر انسانیت را تشخیص میداد. در حالی که بعدازظهرها خداوند کار مشتقبار اعطای معاش به تمام مخلوقها را انجام میداد، عصرها با غول دریایی دستآموزش تمدد اعصاب میکرد. مزمور ۱۰۴ ندا میدهد: «دریاست، عظیم و گسترده... و لویاتانی که ساختهای تا بازیچهات باشد! »[7] هرچند خداوند از هیولای خود مسرور بود، گفته میشد که این لویاتان محکوم بود از حیوان دستآموز به شکل غذا درآید. چندین متن مکتوب در لحظه مکاشفه، بعد از تخریب اورشلیم در پایان قرن اول عصر عوام، شرح میدهد هنگامی که خداوند نیکوکاران را برای شام آخر گرد میآورد، اژدهای دریا در حکم غذای مسیحایی تعارف خواهد شد. خاخامها با استنتاج از آیهای در ایوب به این نتیجه رسیدند که لویاتان ماهی حلالی بوده «چون نوشته شده ´پولکهایش مایه فخر او هستند.´»
اما پوست خدا چه؟ در تابستان ۱۸۹۰، مردی مقدس با علامتهایی در کف دستانش، پر عقاب لای مویی بلند و پوستی که سرخ رنگ شده بود به مرد مقدس لاکوتا، بلک اِلک، [8] وحی شد. این ملاقات هنگام رقص شبح[9] در نهر وونددنی، چند ماهی قبل از قتلعام صدها لاکوتایی به دست سربازان آمریکایی، اتفاق افتاد. از میان تمام رنگهای محتمل امر قدسی، رنگی که بلک اِلک دید نزدیکترین رنگ است به آن چیزی که بنا بر استدلال استاوراکوپولو رنگ اصلی چهره خدا در انجیل بوده است. به شهادت سفالینهای که به حدود ۱۸۵۰ قبل از عصر عوام بازمیگردد و در دولت-شهر سومری اور Ur از زیر خاک درآمد، زمانی رنگ سرخ تهرنگ بدنهای کیهانی در سراسر بینالنهرین، مصر و شامات بوده است. رنگدانههای قرمز به همه چیز زندگی میبخشید: این رنگ چیزها را به موجودات جاندار تغییر میداد یا آنها را احیا میکرد، از قرمز رنگ شده روی جمجمههای عصرنوسنگی گرفته تا صمغ قرمز مورد استفاده در آئینهای مومیایی مصری. این رنگ تجسم نوعی «شهوتنگاری جنگجو» بود، چون جنگجویان قبل از نبرد بدنشان را رنگ سرخ میمالیدند. غزل غزلها با تجلیل از بدنی به کمالی چنان والا که خاخامهای اولیه میپنداشتند فقط میتواند به خود خدا تعلق داشته باشد، بانگ برمیآورد: «محبوبم باطراوت و گلگون است.»[10]
بلک اِلک روایت کرد: «من که خیره نگاهش میکردم، بدنش شروع به تغییر کرد و با نورهای رنگی خیلی زیبا شد و پیرامونش نورانی بود.» این دگرگونی از قرمزی به افروختگی یادآور خصوصیات متغیر پوست قدسی در دنیای باستان است. استاوراکوپولو مینویسد که از حدود ۱۰۰۰ قبل از عصر عوام «پرتو مشتعل خیرهکننده بدنهای خدایان به مشخصه مبین قدسیت تبدیل شده بود.» آشوریها این هاله تابان آتش را melammu مینامیدند و در شمایلنگاری آن را به شکل خطوط انتزاعی مواجی تصویر میکردند که در دوایری ساطع میشد. این هاله آنقدر داغ بود که آب را بجوشاند: الهه جنگجو، ایشتار، لاف میآمد: « melammu من ماهی را در دریا میپزد. این کلمه در زبان عبری kabod است، نور درخشانی که حزقیال در وحی فالوسی خود در معرض آن قرار گرفت. در قله کوه سینا، موسی التماس کرد kabod را ببیند و نظری به قسمت عقبی تحتانی خداوند نصیبش شد چنان تابناک که چهره موسی را نورانی کرد. در تمام استشهادها، همچون مزمور ۱۰۴، یهوه «پوشیده در نوری همچون جامه» نمایان میشود، نور خیرهکننده سوزانی که به روایت خنوخ Enoch روشنتر از آن است که فرشتگان را یارای تماشایش باشد. وقتی یهوه سر ضیافت گوشت قربانی که هنوز بر آتش بود مینشست، خوراک مشتعل غرق گرمی خود یهوه میشد.
این کلمه در یونانی doxa است و در عهد جدید هاله تابان عیسی را وصف میکند، نور کورکنندهای که پل را به کیش مسیحیت درآورد. با ایده تثلیث، خداوند غیرجسمانیتر شد، چون بدن مجسم عیسی از بسیاری جهات جای بدن پدر را گرفت. خداوند در رؤیاهای دانیل نویسنده پیر شده بود: در این متن متعلق به قرن دوم قبل از عصر عوام، یهوه برای اولین بار به صورت «عتیق دوران» نمایان میشود. دانیل شاهد این ربالنوع سالمند است که روی تختی آتشین نشسته، با موهایی «شبیه پشم بره» و ملبس به رداهایی «به سپیدی برف». در الهامهای یوحنای پاتموسی در مکاشفه، پسر آسمانی شبیه پدر خویش است: «سر او و موهای او به سپیدی پشم سفید، به سپیدی برف بود.» عبارت «به سپیدی برف» در متون مقدس بیانگر پاکی و نیز بیماری است. در عهد عتیق بارها در توصیف جذام دیده میشود: یهوه موقتاً دست موسی را به «سپیدی جذام» درمیآورد؛ خواهر موسی میریام «جذامیای به سپیدی برف» میشود؛ در کتاب دوم پادشاهان، نوکری به همان سرنوشت دچار میشود. تداعی بین جراحات پوستی در تقابل با کمال بلورین بدنهای قدسی و مَلَکی است که در عهد جدید غالباً سفید وصف میشوند. انجیل مرقس به تهرنگی فراتر از دستساخته انسان متوسل میشود: وقتی عیسی بر سر قله کوهی میایستد: «لباسش به سپیدی خیرهکنندهای درآمد چنان که هیچ کس بر روی زمین نمیتوانست سفیدش کرده باشد.»[11]
خداشناسان مسیحی که کیش نو حاضر به یراق جنگ را جعل کردند، doxa تابان مسیح بهکرات علیه سمبلهای تاریکی و گناه وارد گود مبارزه شد. هرچند پوست تیره را در جوامع یهودی و یونانی-رومی «میشد به طرق مختلف با زیبایی، شکوه و ثروت و نیز بیگانگی، اگزوتیسم شهوانی یا خطر بیگانههراسی یکی دانست»، استاوراکوپولو مینویسد این پوست به «ابزار رنگآمیزی گناهکاران نیازمند به رستگاری مسیحی» بدل شد. با این که کشیش جرومی «حبشیها» را به «سیاهی و پوشیدگی در کثافت گناه» توصیف کرد، آتاناسیوس، اسقف اسکندریه، شیطان را فرزند سیاه کوچکی خیال میکرد. در هنر مذهبی اروپای غربی، «تهرنگهای طلایی قدسیت مسیح رفتهرفته در هاله او غلیظ شد، در حالی که پوستش روشنتر و سفیدتر میشد.» همین مسیح سفیدپوست بود که نسلکشی و اسارت مردمان را در سراسر زمین هدایت کرد، چون گرویدن به مسیحیت برای تقدیس سلب مالکیت، بهرهکشی و سبعیت در ساخت امپراطوریهای اروپایی و آمریکایی به کار میرفت. استاوراکوپولو زبردستانه ثبت میکند که الهیات باستان روشنایی چگونه به قدسیت کنونی سفید راه داده است. حیف که استاوراکوپولو تحلیل خود را در بخشهای مربوط به دل و روده دفن میکند.
اسقف ترنر در پاسخ سال ۱۸۹۸ آیندهنگرانهاش به منتقدان خود میگوید که تأثیر بهاصطلاح سفیدی خداوند «اهانتبار و موهن است». موضوع صرفاً این نیست که نژادیسازی بدن خداوند همچون استعارهای برای الهیات سفیدبرترپندار عمل میکند: خود شمایلها قدرتی گیجکننده دارند. آزمایشی در سال ۲۰۱۷ در تافتس این را ثابت کرد: بیش از صد آمریکایی سفیدپوست، قبل از پاسخگویی به مجموعه سؤالات یک پیمایش، بدون آگاهی در معرض شمایلهای مختلف قرار گرفتند. در مقایسه با کسانی که تصاویری از عیسی سیاهپوست دیده بودند که هیچ تأثیر پیشداورانه قابلتشخیصی نداشت، گروهی که با پرترههای عیسی سفیدپوست آماده آزمایش شدند، افزایش معنادار نژادپرستی ضدسیاه از خود بروز دادند. کالبدشکافی خداوند به دست استاوراکوپولو آزمایش فکری روشنگری است اما خدای سفیدپوستی که بین ما زندگی میکند خیلی راحت از میز کالبدشکافی استاوراکوپولو بلند میشود و راهش را میکشد و میرود.
منبع: The New York Review
---------------------
پانویسها
[1]. Judah: پادشاهی اسرائیلی در جنوب شامات طی عصر آهن که پایتخت آن اورشلیم بود. لبنان، سوریه و اسرائیل کنونی.
[2]. Common Era : سابقهی اولین کاربرد این مبدأ تاریخ به سال ۱۶۱۵ در کتابی از یوهانس کپلر ستارهشناس آلمانی به زبان لاتین annus aerae nostrae vulgaris (سال عصر عامه) و به سال ۱۶۳۵ به زبان انگلیسی به معنای عصر عوامالناس برمیگردد (در تقابل با دورههایی که مبدأ آنها نشستن شاهی بر تخت بوده است). البته مبدأ عصر عوام همان میلاد مسیح است و نویسندگان صرفاً از ارجاع به مفهوم مذهبی سر باز زدهاند.
[3]. Praise Yah, for Yahweh is good-looking!
از ترجمههای سابق:
Praise the LORD. How good it is to sing praises to our God.
[4]. I saw the Lord sitting on a throne, tall and lofty! His lower extremities filled the temple!
از ترجمههای سابق:
He was sitting on a lofty throne, and the train of his robe filled the Temple.
[5]. pornoprohetic
[6]. Avodah Zarah
[7]. There is the sea, great and wide…and Leviathan whom you formed to play with!
از ترجمههای سابق:
Here is the sea, great and wide…and Leviathan, which you made to play in the sea.
[8]. Black Elk
[9]. ghost dance
[10]. My Beloved is radiant and ruddy.
[11]. his clothes became dazzling white such that no one on earth could bleach them.
نظرها
نظری وجود ندارد.