نقدی به انتشار بیواسطه مقاله نقد ووکیسم از ژیژک در رابطه با سیاست هویتی
نقد یک زن ترنس فمینیست بر مقاله «نقد سیاست هویت در یک نمونه رایج در غرب» نوشته اسلاوی ژیژک
به رسم ادبیات آکادمیک دنیا، موضع خودم را برای خوانندگان روشن میکنم. من این مقاله را به عنوان یک زن ترنس کورد از جغرافیای سیاسی ایران مینویسم که در کانادا زندگی میکند، فعالیت سیاسی میکند و خود را ترنس فمینیست اینترسکشنال (تقاطعی) میداند.
اول: مقاله «نقد سیاست هویت در یک نمونه رایج در غرب» نوشته اسلاوی ژیژک، با معرفی این فیلسوف چپ نامآشنای اروپایی آغاز میشود. بدون اینکه روشن کند بحثهای ژیژک در همان بستر اروپا و آمریکای شمالی چقدر با نقدهایی از طرف فیلسوفان خود همان مناطق مواجه میشوند.
مترجم و ناشر یک بحث مناقشه برانگیز، باید در ترجمه آنقدر صداقت داشته باشد که به مناقشهبرانگیز بودن نه تنها خود بحث، بلکه به نقش فیلسوفانه فیلسوفی که به آن ارجاع میدهد هم اشاره کند.
بهتر میشد اگر ضمن این ارجاع، بستری فراهم میشد برای طرح این نکته که نظریات مخالف ژیژک در بحث سیاستهای هویتی نیز مهم هستند. از جمله این نظریات فیلسوف نظریهپرداز کوئیر، جودیت باتلر که با ارجاعات مستقیم و غیرمستقیم به این نوع بحثها، بارها هسته سوالبرانگیز این بحثها را شکافته و آنها را در بحثهای مربوط به هویتهای جنسیتی نقد کرده است.
دوم: مشکل بعدی مقاله، ارجاع به مفاهیم بدون تبیین این مفاهیم است. ارجاع به «پالیتیکال کارکتنس» (political correctness) و «ووکیسم» (Wokism) بدون ارجاع همزمان به بستر تاریخی و مفهومی این مفاهیم، خواننده را دچار آشفتگی مفهومی میکند.
این کار خطر ننگسازی حول این بحثها را به همراه دارد، در صورتی که این مفاهیم برای جوامع به حاشیه رانده شده دستاویزی برای روشن کردن آتش نفرت به سمت این جوامع بوده و هستند. در واقع «پالیتیکال کارکتنس» چیست؟ این باید روشن شود.
درباره پالیتیکال کارکتنس
دو برداشت عمومی از مفهوم پالیتیکال کارکتنس در جهان و در زبان فارسی وجود دارد: یک «نزاکت سیاسی» و دو «ادبیات صحیح سیاسی».
در واقع همهی اختلالات مفهومی و رفتاری ناشی ازعدم تدقیق این دو برداشت است. عدهای که برداشتشان، صرف برداشت اخلاقی و نزاکت مابانه از این مفهوم است، به جای تبیین درستی و غلطی به دام رفتارهای تربیتمابانه افتادهاند. رفتار آنها نه تصحیح مفاهیم غلط و آلوده به دستگاه و ادبیات ستم به صورت جنبشی، بلکه ترویج شیوهای از نظام اخلاقی و تربیتی است که بهشدت دچار رفتارهای قیممابانه است. چرا که جهان اخلاقی تربیتی، یک نظم اخلاقی قیممآبانه در طول تاریخ بوده است.
برداشت دیگر از مفهوم پالیتیکال کارکتنس، برداشت «ادبیات صحیح سیاسی» است. در این برداشت، شما لزوما به یک نظام نزاکت و اخلاق (که متاسفانه همیشه نسبی و براساس برداشتهای گوناگون از نظامهای اخلاقی متفاوت، متغیر است) تکیه نمیکنید. بلکه با رویکرد علمی، وارد ترجمه مفاهیم میشوید.
آنجا که سیاست عرصه رخنمایی اخلاقی شود همهچیز را باختهایم
برای روشن کردن فرق این دو و نشان دادن رویکردهای متفاوتی که از این دو برداشت ناشی میشود، باید مثال بزنیم تا بحث روشن شود:
وقتی گفته میشود که زنان ترنس، زن هستند. دو نوع رویکرد وجود دارد. رویکردی که بر اساس درک نزاکت مابانه و اخلاقی از پالیتیکال کارکتنس، بدون بررسی پیشینه افراد و نظامی که در آن بزرگ شدهاند، فقط و فقط به دنبال تربیت و منکوب کسی است که به اشتباه از مفاهیم غلط در حوزه ترنس، خاصه زنان ترنس استفاده میکند.
مثلا دقت نمیکند که یک کاربر ساده از قصر شیرین کرمانشاه عموما دسترسی به منابع علمی در این حوزهها ندارد و خود به واسطه هویت کرد یا فقر یا ترکیبی از این دو، اصلا امتیاز این را نداشته است که منابع علمی در این حوزه را مطالعه کند.
این برداشت، برداشت دوم ازمفهوم پالیتیکال کارکتنس است. برداشتی که روی «صحت و درستی مفاهیم» بدون رویکرد اخلاق گرایی صرف و تک هویت محور، زوایای دیگر ستم را میبیند و با تک هویتی کردن مساله ستم، با آن برخورد نمیکند.
رویکرد «ادبیات صحیح سیاسی» به دنبال ریشه ظلم است و فقط بدنبال نشانهها و شکل پدیداری اجتماعی آن نیست. رویکرد ادبیات صحیح سیاسی، دنبال تهیه لیست خوبها و بدها نیست، بلکه بدنبال هدف گرفتن ریشه ظلم در ادبیات، در سیاست، در علم و در تمامی اینهاست.
وقتی مقاله ژیژک به بحث «پالیتیکال کارکتنس»، بدون تعریف این دو برداشت و رفتار ارجاع میدهد، دارد با ادعای بررسی پیچیدگی، سادهسازی میکند.
ملال تکرار مغلطههای ترنسستیز در مقاله ژیژک
برای روشن کردن رویکرد این مقاله ژیژک در رابطه با بحث زنان ترنس، وارد بحث در رابطه با بخشی از مقاله میشوم که مشخصا به بحثهای بسیار مناقشه برانگیز در حوزه ترنس در بستر غرب ارجاع داده است .
همچنین روشن میکنم که به چه دلیل عدم بسترسازی از این بحثها در فضای ایران برای ما زنان ترنس، حکم تایید زنکشیها و ترنسکشیهای افسارگسیخته است که در جوامع بشری، شاهد گستردگی آن هستیم.
مقاله ژیژک میگوید:
از اسکاتلند شروع کنیم که دولت نیکلا استورجون ووکیسم و اهداف دگرباشان جنسی را به صورت افراطی جلو برد. در دسامبر ۲۰۲۲ پس از آنکه قانونگذاران، طرحهایی را برای تغییر جنسیت قانونی و آسانتر افراد تصویب کردند و نظام تشخیص جنسیت توسط خود فرد را به سنین ۱۶ و ۱۷ ساله کاهش دادند، آن را یک "روز تاریخی برای تساوی" دانستند. اساسا شما آنچه را که میاندیشید هستید اعلام میکنید و همان گونه که میخواهید ثبت میشوید. یک مشکل قابل پیش بینی رخ داد: ایسلا برایسون که از نظر بیولوژیک مرد بود و متهم به تجاوز به زنان شده بود، به زندان زنان در ستیرلینگ فرستاده شد. برایسون تازه پس از حضور در دادگاه به اتهام تجاوز، تصمیم گرفت که از این پس مرد نباشد. پس ما با شخصی رو به رو هستیم که خود را زن معرفی میکند و از آلت تناسلی مردانهی خود برای تجاوز به زنان استفاده میکند. خیلی منطقی است: اگر مرد بودن و زن بودن هیچ ربطی به بدن فرد ندارد و همه چیز با تعریف ذهنی فرد از خودش راست و ریس میشود، پس میتوان یک تجاوزگر دارای آلت تناسلی مردانه را با زنان زندانی در یک زندان قرارداد! برایسون پس از اعتراضهای گسترده به زندان مردان فرستاده شد. همچنان این مورد در قانون اسکاتلند مسئله ساز است، زیرا یک زندانی به زندان مردان فرستاده شده که خود را زن تعریف میکند. استورجون استعفا داد، زیرا او بخشی از جمعیت را که ضد دگرباشان جنسی نیستند ولی چنین اقدامهایی را رد میکنند، نفی کرد. مسئله این است که راه حل سادهای وجود ندارد، زیرا خود هویت جنسیتی، امر سادهای نبوده، ابعاد پیچیده، پر از گسیختگی و عناصر ناخودآگاه دارد – چیزی که به هیچ رو با چگونگی احساس ما قابل تعریف نیست.
از دید من، یک زن ترنس فمینیست کورد، خط به خط این تکه از مقاله حامل ایدههای ترنسستیزانه به طور کلی و ترنسبیزاری مختص به زنان ترنس به طور خاص است.
به چه معنا؟
انسان محصول شرایط اجتماعی خود است
اولین خطای علمی بخش در بالا ذکر شده از مقاله ژیژک: مدتهاست روشن شده است که جنسیت، مفهومی بیولوژیک نیست.
چنانچه سیمون دو بووار، فمینیست برجسته فرانسوی، آن زمان که اصلا بحثهای جامعه ترنس در فمینیسم اوج نگرفته بود با جمله «زنان، زن به دنیا نمیآیند، بلکه زن میشوند،» به تجربه اجتماعی و سیاسی در موضوع زن ارجاع داد.
بعدها نظریهپردازان دیگری این «زن شدن» در بعد اجتماعی و سیاسی و جامعهپذیری آن را خاصه در نظریات کوئیر بررسی کردند و روشن کردند که ارجاع به بیولوژی برای تعریف انسانها، چه در بحثهای مربوط به موضوعهای موسوم به «نژادی»، چه در بحثهای «جنسیتی»، ناکارآمد است.
این نظریهپردازان همچنین روشن کردند که به خاطر پیشینه نژادپرستانه، جنسیتزده و کوئیرستیزانه، این علوم از اساس کارکردی خطرناک دارند. تعریف بیولوژیک از هویت انسانها به این دلیل خطرناک است که هویت را امری ذاتی برداشت میکند که انسان بیتوجه به محیط اجتماعی با آن زاده میشود.
حال اینکه اگر خود نظرات مارکسیستی و چپ را هم در نظر بگیریم، از اساس «انسان محصول شرایط اجتماعی خود است».
ذاتگرایی بیولوژیکی، یک بار دستاویزی برای تئوریپردازیهای نژادپرستانه شد و مرتبهای دیگر، دستاویزی برای تئوریهای زنبیزارانه که خود شامل تئوریهای ترنسستیزانه و همجنسگراستیزانه به طور خاص و به طور عام، کوئیرستیزانه هستند.
زن شدنی که فمینیسم به آن ارجاع میدهد، البته چه در رابطه با زنان سیس (همانسوجنیستی) و چه در رابطه با زنان ترنس، به معنای این نیست که کسی جنسیتش را به قول ادبیات ترنسستیزانه به مرور زمان «تغییر» میدهد، بلکه به این معناست که زن بودن از اساس با تجربهای از مردسالاری آمیخته است. در رابطه با زنان ترنس این فقط شامل مردسالاری عام نیست بلکه شکلی خاص از ترنسستیزی هم به خود میگیرد.
این تعریف هویت که ریشهاش به ادبیات سیمون دو بووار برمیگردد، نه مرتبط با این بحثهای خطرناک «تغییر جنیستی»، بلکه مرتبط با خود مفهوم هویت به عنوان یک «برساخته اجتماعی» است. هویتها ذاتی نیستند، هویت امر اجتماعی و سیاسی است. درکی که دو بووار آن را از مکتب هستیگرایی (اگزیستانسیالیستی) به ارمغان آورده است.
هویتزدایی ژیژک از زنان ترنس
حالا سراغ دومین خطای علمی بخش در بالا ذکر شده مقاله ژیژک برویم که خود نتیجهای از خطای علمی اول است:
درک بیولوژیک از هویت جنسیتی، با اینکه در اینجا با یک زن ترنس مواجه است، دقیقا به خاطر همان برداشت بیولوژیک از مساله جنسیت، هنوز دارد به زن ترنس به چشم مردی که تجاوز کرده است نگاه میکند، و به جای پیدا کردن راهی برای مقابله با تجاوز از طرف بخشی از جامعه الجیبیتیکیو، دنبال راهکار معکوس، یعنی هویتزدایی از زنان ترنس است.
این رویکرد علمی نیست، چرا که با برداشت علمی روز میدانیم جنسیت طیف است، میدانیم خود آنچه «جنس بیولوژیک» خوانده میشده، دوگانه نیست. حتی دوگانه فرض کردن جنسیت در جامعه ترنس هم خطرناک است، پس افراد خارج از دوگانه جنسیتی (نانباینریها) کجا هستند؟ میدانیم هویت جنسیتی از اساس مفهومی بیولوژیک نیست. پس چرا هنوز برای پاسخ دادن به مساله تجاوز یک زن ترنس به یک زن دیگر، باید از همه زنان ترنس هویتزدایی شود؟
چرا باید برای پاسخ دادن به این مساله، یک ذهنیت تقویت شود که هویت جنسیتی را فقط به اندام جنسی منتسب به زن و یا مرد تقلیل میدهد. چرا نظریات چپگرایانه که خود عموما از مفاهیم ذاتگرایانه دوری میکنند، ناگهان در بحث مربوط به هویتهای جنسیتی (یا حتی امروزه میبینیم که در مباحث اتنیکی و ملیتی) به انکار هویت دست میزند؟
کسانی که ادعا دارند که برای بحث تجاوز، باید به رویکرد جداسازی جنسیتی زندانها رجوع کنند، هرگز با خود فکر کردهاند که چه پاسخی برای مردان متجاوزی که به کودکان پسر تجاوز کردهاند، در بحث زندانها دارند؟ آیا آنجا هم زندانها باید جدا شوند؟ از اساس مردانی که به مردان دیگر در زندانها تجاوز میکنند، دلیل جنسیتی برای این کار دارند؟ اصلا ریشه موضوع تجاوز چیست؟
شرایط زندانها محصول دستگاههای فکری راست هستند. حالا متاسفانه در بحث مربوط به زنان ترنس، حتی متفکران چپی مثل ژيژک، برای آشفتگیهای نظری و فکری خود و پیدا نکردن پاسخهای علمی دقیق به این نوع بحرانها، دچار از قضا نوعی از راستگرایی شدهاند که در مفهوم خودش برای مواجه نشدن با پیچیدگی، همیشه پاسخش، پاک کردن صورت مساله است.
آنچه در اینجا بحران است، نه تعیین هویت جنسیتی برای یک متجاوز، بلکه خود ساختار جنسیتی زندانها در کل جهان است. مشکل بزرگ دیگر هم خود ساختار خشونتورز زندانها در سراسرجهان است.
مثلا عموم متفکران و سیاستگذاران و فعالان از بیان اینکه چرا اصلا باید زندان جنسیت داشته باشد و اگر دارد سراسر جهان پاسخش به طیف جنسیتی چیست میترسند! چون سوال سختی است. پاسخشان چیست؟ بیایند تعریف زن و مرد را به همان تعریف سنتی خطرناک مذهبی و ترنسستیز تقلیل دهند تا خدای ناکرده با اصل مشکل مواجه نشوند. زنان ترنس که امثال من باشیم، اولین قربانیان ساده و راحت این عدم مواجهه با پیچیدگیها هستند.
در نقد استفاده از دگرباش جنسی توسط مترجم و جامعه کوئیر
خطای مترجم: دگرباشی جنسی؟ این یعنی چه؟ یعنی فقط چون عدهای برای راحت کردن خود مفهومی خیالی و دگر سازانه از جامعه کوئیر ساختهاند، ما بدون بررسی علمی این نظریه «دگرباشی» از این مفهوم در ترجمه استفاده کنیم.
با اینکه نقدهای بسیار جدی از طرف بخشی از جامعه کوئیر ایران به این مفهوم ارایه شده که بار علمی دارند و افراد زیادی از این جامعه میگویند که خود را «دیگری جنسی» یک جامعه بزرگتر نمیدانند.
بگذریم که جدای از این بحث «دیگری سازی» خود ارجاع جنسی به این مفهوم دگرباش هم ترنسستیزانه است؛ برای اینکه بار جنسیتی مفهوم ترنس را به بار جنسی تقلیل میدهد و تازه ادعای «همهشمولی» هم دارد.
این خطا البته خطای مقاله نیست و خطای مترجم است که خود رویکرد مترجم را به ما در حوزه برابری جنسی و جنسیتی نشان میدهد و البته خطایی است که در درجه اول از آشفتگی مفهومی در درون خود جامعه کوئیر ایرانی فارسمحور بلند شد که چنین مفهوم خطرناکی را نه تنها وارد ادبیات کوئیر فارسی کرد، بلکه از سر لجبازی هیچ وقت با انتقادات علمی در رابطه با این مفهوم وارد بحث سازنده نشد. دست کم میتوان پذیرفت که به دلیل عدم اجماع نظری در درون جامعه کوئیر از ارجاع به آن تا جای ممکن پرهیز کرد.
هویت مرکب آن حلقه گمشده ماجرا
اگر بخواهیم همه نقدهای مستدل به این نوع رویکرد در این مقاله ژیژک را برشماریم، باید در این رابطه یک کتابچه راهنما نوشت. به همین دلیل در ابتدای مقاله به این رویکرد ترجمهای از جهان غرب به فارسی، بدون بسترسازی را نقد کردم.
لازم است اینجا عنوان کنم که این رویکرد ترجمهای هم در فعالان حوزه کوئیر فمینیسم و هم در منتقدان سیاست هویت، نفس کشیدن را برای افرادی با هویتهای مرکب را تنگ کرده است.
چرا که در غرب اگر چنین بحثهایی وجود دارد، قانونمداری هم وجود دارد، آکادمیای پیشرو هم وجود دارد، جنبشهای اجتماعی آزادی بیشتری دارند و منابع بسیار است. همچنین جنبشهای کوئیر و زنان و به طور عام جنبشهای فمینیستی، دستاوردهای مشخص قابل مشاهده در قانون دارند که میتوانند برای مقابله گفتمانی با این بحثها به آن رجوع کنند.
ادعا نمیکنم غرب دچار بحران مساله هویت نیست، چون در واقعیت آنها هم دچار بحران مساله هویت شدهاند، اما در آن جوامع دسترسی بیشتری برای مواجهه با این بحران دارد.
حال اینکه من زن ترنس کورد برای بدیهیترین حقوقم، برای به رسمیت شناختن هویت ترنسم در جامعه به طورکلی و در جامعه کورد به طور خاص باید بجنگم و همزمان باید برای به رسمیت شناختن هویت کوردم با جامعه مرکز درگیر شوم، همزمان باید با سیاستهای فاشیستی زنستیزانه، ترنسستیزانه و کوردستیزانه جمهوری اسلامی از طرفی و اما فاشیستی ضد کورد در میان اپوزیسیون پادشاهیخواه و مرکزگرا از طرف دیگر بجنگم.
درنهایت همزمان یک تنهایی سخت را در جامعه کوئیر ایران که به مفهوم تقاطع ستم در رابطه با خودش چنگ میزند، اما در رابطه با ستم اتنیکی ملیتی بسیار ناکارآمد وغیر سیاسی است، هم تجربه کنم.
در چنین فضایی آنچه من با آن به عنوان یک زن ترنس کورد در بحبوحه سیاسی و اجتماعی ایران در بستر انقلاب ژن ژیان ئازادی (زن زندگی آزادی) مواجه میشوم نه «بحران پالیتیکال کارکتنس و ووکیسم» بلکه بحران تکهویت گرایی و انحصار طلبی است.
بحران تکهویت گرایی است که برداشتش از موضوع ستم، هویت محور، چندگانه و چند لایه نیست و برای مطرح کردن خودش وارد انکار وجوه دیگر ستم میشود.
بحران تکهویتگرایی است که ارجاع به هویتهای تحت ستم را عرصهای برای رقابت و حذف دیگر هویتهای تحت ستم کرده است.
بحران تکهویتگرایی است که من را تحت فشار قرار میدهد که میان هویت زنانه و ترنس خودم و هویت اتنیکی/ملیتی خودم یکی را انتخاب کنم.
بحران تک هویتگرایی است که به جای پاسخهای سیاسی و سازنده در درون جوامع تحت ستم، دچار رویکرد «نزاکت اخلاقی و مسابقه من بیشتر ستم دیدهام» میشود.
بحران تکهویتگرایی است که در بحث حول مساله کوئیر یا مساله کورد به دام تخریب به جای همبستگی افتاده است. حال اینکه میدانیم ژینا یک زن کورد بود که توسط جمهوری اسلامی به خاطر حجاب اجباری کشته شد.
هر کدام از این مولفهها را حذف کنیم ریشه انقلاب زن زندگی آزادی را زدهایم. اگر به هویت مرکب و پیچیدگی بحث لایههای ستم رجوع نکنیم، لایههای مختلف ستم دیده درون جامعه ایران به جای همگرایی به دام واگرایی خواهند افتاد و این رویکرد در را به روی فاشیسم چه فاشیسم جمهوری اسلامی و چه فاشیسم ناسیونالیستی مرکز درون اپوزیسیون باز میگذارد.
پیشنهاد من به منتقدان بحث هویت از سویی و آنانکه هویتشان انکار شده از سوی دیگر، این است که چندهویتیها و لایههای پیچیده ستم را به رسمیت بشناسند و به جای زدن همدیگر، دست همدیگر را برای مخالفت با همه وجوه ستم بگیرند و اگر نقدی به هم دارند، بسازند نه اینکه همدیگر را تخریب کنند. بگذارید نفس بکشیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.