پولیتزر ۲۰۲۳: ساناز طوسی و احساس فقدان در انسان مهاجر
لیلا صلاحی ــ علاوه بر دلتنگی، واماندگی از زبان به عنوان یکی از پیامدهای مهاجرت از مهمترین درونمایههای آثار ساناز طوسی، برنده پولیتزر ۲۰۲۳ است. او میگوید یک نویسنده سیاسی نیست اما در همان حال این پرسش را مطرح میکند که آیا هر نمایشی سیاسی نیست؟
ساناز طوسی، نمایشنامهنویس ایرانی آمریکایی جایزه معتبر پولیتزر در سال ۲۰۲۳ را به خاطر نمایشنامه «انگلیسی» (English) از آن خود کرد. هیأت داوران از این اثر به عنوان یک اثر قدرتمند یاد کرده است. مهمترین درونمایه این نمایشنامه دشواریهای تسلط بر زبان انگلیسی در دوره سلطه گلوبالیسم برای نسل جوان به عنوان موضوعی هویتساز است.
ساناز طوسی، نویسنده ایرانی آمریکایی اهل اورنج کانتی در ایالت کالیفرنیا است. مادرش پس از انقلاب ایران به ایالات متحده مهاجرت کرد. او تک فرزند است و از کودکی به تئاتر علاقمند بوده. او در دانشگاه سانتا باربارا تحصیل کرده و آثارش را بر تکیه بر تجربههای شخصی و خانوادگیاش مینویسد.
طوسی که در سال ۲۰۱۸ دوره کارشناسی ارشد هنرهای زیبا در رشته نمایشنامهنویسی دانشگاه نیویورک را به پایان رسانده، بهار سال جاری دو نمایش را برای اولین بار روی صحنه برد: «انگلیسی» که تا ۱۳ مارس سال جاری در شرکت تئاتر آتلانتیک اجرا شد و «کاش اینجا بودی» که نمایش خصوصی آن در ۱۳ آوریل در پلیرایت هرایزنز آغاز شد. محل وقوع هر دو نمایشنامه کرج است. «کاش اینجا بودی» در اواخر سالهای دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ و «انگلیسی» در زمان حال اتفاق میافتد. فضا هم در هر دو نمایشنامه در کلاس درس و اتاق نشیمن است که بیشتر زنها در این اتاقها و کلاسها حضور دارند.
در بیان مفهوم فقدان و دلتنگی
نمایش «انگلیسی» که با همکاری شرکت تئاتر رانداباوت روی صحنه رفت، در کلاس زبانآموزان انگلیسی میگذرد و درهمتنیدگی زبان و هویت را میشکافد. «کاش اینجا بودی» که به مادر طوسی پیشکش شده، زندگی گروهی از دوستان را در جریان تحولات جنگ ایران و عراق دنبال میکند. اصلیترین درونمایه هر دو نمایشنامه وارسی فقدانهای واقعی و نمادینی است که هرگاه شخصیتها از بیان احساسات خود وامیمانند به ذهنشان خطور میکند. ساناز طوسی در مصاحبه با پائولین باس روانشناس، در پادکست کریستا تیپت با نام «دربارۀ بودن» گفته بود:
دلتنگی جزء مهمی از فرهنگ خانواده من بود... فکر میکنم همه خانوادههای مهاجر همین طور باشند، اما خانواده من بیبروبرگرد این طوری بود. دلتنگی حتی در روستا هم بود، چون آنجا خانوادههای مهاجر زیادی داشت. بنابراین، دلتنگی به شکل نوعی حالت رقتبار درآمد که در خانواده بود، حتی وقتی از آن بیخبر بودیم، مگر این که هر از گاهی متوجه غصهشان میشدم، مثل وقتی که پدرم نامهای از سوئیس میگرفت، یا بدتر از آن، نامهای با حاشیه سیاه که به معنای اعلام مرگ کسی از بستگان بود. بنابراین، من همیشه میدانستم جایی خانواده دیگری دارم و اینکه دلتنگیای در کار است. فقط مانده بودم که خانه کجاست؟ تصور میکردم خانه در ویسکانسین است؛ جایی که در آن زندگی میکردیم. اما میدانستم این خانواده دیگر پدرم که غصهشان را میخورد آن طرف اقیانوس اطلس است. مادربزرگ مادریام هم همین طور بود. طبعاً قبول نکرد انگلیسی یاد بگیرد. میگفت کوههایش را از دست داده، مادرش را از دست داده، دوستانش را از دست داده و زبانش را از دست نمیدهد.
طوسی در گفتوگوی صمیمانهای که ژانویه گذشته در آپارتمانش در بروکلین با لیزی استرن انجام داده است، درباره مصالحی که درک احساس فقدان و شناخت حس دلتنگی در اختیار او میگذارد میگوید:
همیشه از دلتنگی مینویسم چون هیچوقت همه کلمات برای بیان دلتنگی را نمییابم. گمانم دنبال همه این کلمات میگردم. گمانم وقتی مینویسم میخواهم بچههای مهاجری مثل خودم درکم کنند. با آنها میدانم که حقیقت را میگویم. حتی اگر فقط برای ما قابل درک باشد. سعی میکنم همین یادم باشد. من واقعاً درباره نقدها فکر میکنم و خیلی ناگوار است که احساس کنی مردم درکت نمیکنند.
مسأله مهاجرت و واماندگی زبان
نمایشنامه «انگلیسی» در کلاس درس یک آموزشگاه زبان در کرج در حلقه سربستهای از چهار دانشجو اتفاق میافتد که هر یک به دلایلی متفاوت ناگزیرند زبان انگلیسی را بیاموزند. دشواریهای تلفظ برخی کلمات، و میل دانشجویان به سادهتر کردن زبان از طریق حذف قواعد دستوری موقعیتهای کمیک را رقم میزند و در آن میان تماشاگر با پیشینه هر دانشجو و رابطه آنها با هم نیز آشنا میشود. بنابراین میتوان گفت واماندگی زبان به عنوان تجربه مشترک اغلب مهاجران و پناهجویان از درونمایههای این اثر است. طوسی میگوید:
سعی کردهام یاد بگیرم با این موضوع کنار بیایم که نمیتوانم مطلبی را به صورت کافی و وافی بیان کنم و با این رمز و راز کنار بیایم و اینکه هیچوقت نمیتوانم کامل توصیفش کنم – که نویسندگی و این ناتوانی ضدونقیض هستند. در آن واحد هم احساس خوششانسی و بدشانسی میکنم. یاد میگیرم [که نمایشنامهنویسی بیشتر] پرسش است؛ آموزهای که باعث میشود عمیقاً احساس بیپناهی بکنم. چون رک بگویم، نگرانم مردم فکر کنند احمقم. هیچ نمایشنامهنویسی را نمیشناسم که نگران این موضوع نباشد. اما دوست ندارم اجازه بدهم این ترس بر نوشتنم، یا بهخصوص بازنویسیام چیره شود.
در نمایشنامه «انگلیسی» که در یک کلاس درس در فضای بسته انفاق میافتد علاوه بر معلم، چهار شخصیت دیگر نیز حضور دارند: گلی، یک دختر شیرین و تا حدی زودباور است. او انگلیسی را به خاطر علاقهاش به این زبان میآموزد. برعکس او الهام که پذیرش تحصیل در رشته پزشکی از دانشگاهی در استرالیا را دریافت کرده، باید امتحانات تافل را بگذراند. او چندین بار در این امتحانات رد شده و استعدادی در زمینه یادگیری زبان انگلیسی ندارد. بسیار هم زن سرکشیست. امید که خود را برای مصاحبه گرین کارت آماده میکند بهترین شاگرد کلاس است و سرانجام رویا، مسنترین عضو کلاس، هیچ علاقهای به زبان انگلیسی ندارد. پسر و نوهاش از او دعوت کردهاند به کانادا مهاجرت کند و او هم ناگزیر انگلیسی میآموزد.
تماشاگر از خودش میپرسد آینده و سرنوشت این شخصیتها چگونه رقم خواهد خورد؟ آنها نه با چالشهای آموختن یک زبان جدید بلکه با یک فرهنگ تازه مواجهاند. این رویارویی انتخاب آنها هم نیست، بلکه ضرورتیست که به خاطر شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به آنها دیکته و تحمیل شده. ساناز طوسی در مصاحبه با الکسیس سولوسکی، خبرنگار نیویورک تایمز میگوید تحت تأثیر لفاظیهای ضد مهاجرتی این نمایشنامه را نوشته است:
باید مینوشتمش. پایاننامهام بود. آن سال واقعاً عصبانی بودم. بعد از ممنوعیت سفر، دو سال کابوسش را داشتم و "انگلیسی" را نوشتم چون از لفاظیهای ضد مهاجرتی عصبانی بودم. فقط میخواستم کمی در فضای خالی فریاد بکشم. یادگیری زبانی دیگر کار بزرگی است، این که از توانایی ابراز کامل احساسات و نظرات خودت دست بکشی، حتی اگر تسلط کامل بر زبان [دیگری] داشته باشی. در آستانه فارغالتحصیلی بودم. میخواستم نویسنده شوم، و احتمالاً از احساس ناامنی خودم هم سرچشمه میگرفت؛ احساس این که عملاً هیچوقت کلماتی که میخواهم به ذهنم نرسند.
یک نمایشنامهنویس سیاسی؟
این نمایش را در سادهترین سطح میتوان به عنوان یک موقعیت کمیک درک کرد که از لغزشهای زبانی نوآموزان حاصل میشود. ساناز طوسی در مصاحبه با نیویورک تایمز میگوید: نویسنده سیاسی نیست. در اصل عاشق «خندهای مبتذل» است و با اینحال مسأله تلاش برای رسیدن به یک درک متقابل فرهنگی که به تنش ایران و آمریکا هم برمیگردد و سرانجام مسأله مهاجرت و پناهجویی که به دلیل تغییرات اقلیمی و بحرانهای اقتصادی و معیشتی به یک چالش جهانی تبدیل شده و با احساس دلتنگی و فقدان برای گروهی از انسانها درآمیخته است، آن دو لایه ژرفتر نمایش «انگلیسی» ساناز طوسیست.
در کلاس درسی که ساناز طوسی در نمایش «انگلیسی» روی صحنه مقابل دیدگان ما میآورد، افرادی را میبینیم که با ما بیگانه و در همان حال به طرز عجیبی شبیه خود ما در یک نقطه عطف حیاتی در زندگی خود قرار گرفتهاند. آینده آنها چگونه رقم خواهد خورد؟ آنها نه فقط با چالشهای یک زبان جدید، بلکه با یک فرهنگ جدید روبرو هستند. این وضعیتی است که امروزه در سرتاسر جهان با آن روبرو هستیم. وضعیتی که الزاماً انتخاب ما نیست، بلکه ممکن است به ما تحمیل شده باشد. این امر ارتباط مخاطب با نمایش را دگرگون میکند. ساناز طوسی درباره کیفیت این ارتباط میگوید:
معنیدارترین واکنشها از نظر من، بچههای نسل اول خاورمیانهای بودهاند که برای تماشای "انگلیسی" میآیند. احساس میکنم آنها کاملاً با من همراه هستند. اما قلق مخاطبان سفیدپوست سخت به دست میآید. گاهی اوقات جایی میخندند که به نظرم نباید خندهدار باشد. لهجهها مخاطب را به خنده میاندازد. بعضی شبها هم واقعاً ناراحتکننده است. فکر میکنم نمایش به نوعی از پسش برمیآید. درد و رنج پایان نمایش آنقدر واقعی است که فکر نکنم کسی بخندد.
«کاش اینجا بودی» نمایش دیگری از ساناز طوسی که آن هم در آوریل سال جاری برای نخستین بار در پلیرایت هرایزنز روی صحنه رفت، در دورهمی پنج زن جوان ایرانی در سالهای نخست انقلاب در کرج اتفاق میافتد. چشمو همچشمیها، زخمزبانها، همدردیها و دوستیهای این زنان که خود را برای شرکت در یک مجلس عروسی آماده میکنند، در ۱۰ پرده در پیشزمینه جنگ در سالهای تحکیم جمهوری اسلامی به رویدادهای این نمایش جهت میدهد. طوسی میپرسد: «آیا هر نمایشی در زمینهای رویدادهای سیاسی اتفاق نمیافتد؟ اگر وقایع نمایشنامه تحت تأثیر سیاست محیط نمایشنامه باشد، آیا نمایشنامه باید سیاسی باشد؟ آیا هر نمایشی سیاسی نیست؟ من نمیتوانم به تصمیم برسم.»
او در ادامه مصاحبه با نیویورک تایمز میگوید:
سیاست سرک میکشد و تو همچنان سعی میکنی بهترین دوستت را بخندانی، یا هنوز ناراحتی که خون پریودت روی کاناپه مانده- همه این اتفاقات یکدفعه میافتد. مردم فکر میکنند زنهای خاورمیانه زیر چادر چندک زدهاند، مثلاً از ظلمی که ما در حقشان روا داشتیم مینالند؟ درد و رنج با تصوری که ما از درد و رنج داریم فرق دارد و همیشه شادی هم هست. همیشه مهربانی هست. درد و رنج هم با کلی خنده همراه است.
تازهترین کار ساناز طوسی یک درام خانوادگی درباره ایرانیان جنوب کالیفرنیاست. او درباره تازهترین کارش به نیویورک تایمز میگوید:
محل وقوع تمام نمایشنامههای دیگرم ایران بوده. اگر سروکله من با نمایشنامهای درباره سه دختر سفیدپوست پیدا شود، چه اتفاقی میافتد؟ کسی تمایلی دارد آن را روی صحنه ببرد؟
نظرها
نظری وجود ندارد.