روایت جعلی یا واقعی از ترومای تاریخی دههی شصت؟
شاهپور شهبازی - پرسش اصلی این متن این است: اعترافات حسین مرتضوی چه نوع روایتی، واقعی یا جعلی، از کشتار و ترومای جمعی دههی شصت را بارز میکند؟
حسین مرتضوی رئیس زندان اوین در دههی شصت در گفتگویی در کلابهاوس که با مدیریت مسعود مویدی و نگار مظفری (من این دو فرد و سوابق آنها را نمیشناسم) برگزار شد، به بخش کوچکی از کشتار جمعی زندانیان در سال ۱۳۶۷ اعتراف کرد. پرسش اصلی این متن این است: اعترافات حسین مرتضوی چه نوع روایتی، واقعی یا جعلی، از کشتار و ترومای جمعی دههی شصت را بارز میکند؟ تاکتیک درست در قبال این اعترافات چیست؟
برای پاسخ به این دو پرسش، به جای پرداختن به محتوا و جزئیات این اعترافات، موضعگیری مخالفان و موافقان این اعترافات را برجسته میکنیم و از دل این بررسی به پاسخ پرسشهای فوق خواهیم رسید.
موضعگیری در مورد سخنان رئیس سابق اوین را به سه سرشاخهی اصلی «ماهیتگراها»، «نمودگراها» و «دیالکتیکگراها» میتوان تقسیم کرد.
دوآلیسم ماهیتگراها و نمودگراها
گروه اول؛ «ماهیتگراها» هستند. این گروه با تمام تمایزاتشان به «نیت» چنین اعترافاتی میپردازند و معتقد هستند که در پس پردهی افشای حداقلی از اعدامهای دههی شصت، نیت اصلی تطهیرِ ابعادِ فاجعهآمیزِ این جنایات توسط نظام قدرت ج.ا. و عادیسازی آن است. براساس تحلیل این گروه که مدافع روایت قربانیان این فاجعهی انسانی هستند، اعترافات حسین مرتضوی و شکستن سکوت پس از چند دهه، تایید روایت قربانیان این فاجعه نیست؛ بلکه وارونهکردن آن با هدفِ تصاحبِ رهبری گفتمان عدالتخواهی توسط جناحهای راندهشدهی نظام قدرت ج.ا. است.
گروه دوم؛ «نمودگراها» هستند. این گروه تاکید را بر «هدف» این اعترافات در این برههی حساس تاریخی میگذارند و غالب آنها با تمام تمایزاتی که بین آنها وجود دارد، به نتایج عکس «ماهیتگراها» میرسند. این گروه اعترافات حسین مرتضوی را به عنوان یک نقطهی عطف در تاریخ نظام ج.ا. تلقی میکنند که برای اولین بار یکدستی روایت رسمی از اعدامهای ۱۳۶۷ را شکستهاست و معتقدند هدف این اعترافات، برعکس تمام کسانی که در نظام قدرت در این جنایات شریک بودند و تائید اعدامها را از منظر «نفی» آن روایت کردند، مبتنی بر روایتِ انساندوستانه و تقبیح نقضِ حقوق بشر جهت جلوگیری از تکرار این فجایع است.
به لحاظ فلسفی آبشخور این دو نحلهی نظری با تمام تفاوتهایشان مبتنی بر فلسفهی «دوالیسم» [دوگانهباوری] است. «ماهیتگراها» تاکید را بر «ذات» میگذارند. از این منظر جهان به دو ذات مستقل خیر و شر تقسیم شدهاست و افرادی مانند حسین مرتضوی به عنوان رئیس سابق زندان اوین و به دلیل سوابقش متعلق به جبهه شر و دارای یک ذات ثابت بدون تغییر هستند. بنابراین هرآنچه را که امروز به عنوان «اعتراف» طرح میکنند تنها شکل وارونهای از یک ذات ثابت جنایتکار با «نیتِ شر» است. نتیجهی این تحلیلِ ذاتگرایانه، رد هرگونه تاثیرِ مثبت اعترافات است.
گروه دوم برعکس تاکید را بر «نمود» میگذارند و معتقد هستند که هیچ ذات ثابت و غیرمتغیری وجود ندارد. انسانها در پرتو زمان و آگاهی تغییر میکنند و افرادی مانند حسین مرتضوی که در دورهای از فعالیتهایشان بخشی از گفتمانِ سکوتِ قدرت را نمایندگی کردهاند، امروز با شکستن سکوت و اعتراف صادقانه به فجایع گذشته تغییر کردهاند و بخشی از نظام حقیقت را نمایندگی میکنند. از نظر این گروه هیچ جوهر ثابت و غیرمتغیری وجود ندارد و معیار قضاوت «متنِ اعترافات» است، نه نیت مولف. این گروه برعکس گروه اول تاکید را نه بر نیت سوژه و ارادهی قدرت بلکه به هدف ابژه و محتوای آن میگذارند.
موضع دیالکتیکی: فراروری از نیت و محتوا
گروه سوم اما «دیالکتیکگرا» هستند. این گروه تاکید را نه بر سوژه یا ابژه به عنوان دو ذات مستقل بلکه بر رابطهی این دو به عنوان قطبهای متضاد یک سرشت واحد و «تاثیر» آن میگذارند. از منظر گروه سوم؛ از یکسو نیت، ارادهی سوژه و فاعل قدرت در گفتمانسازی به معنی «سازمانمندی اجتماعی محتواها در کاربرد» اهمیت دارد اما از سویدیگر جامعه یک ابژهی منفعلِ مصرف کننده صرف نیست که هر آنچه را نظام گفتمانی قدرت تولید میکند، به همانگونه مصرف کند و نتایج تولید و مصرف کاملا برهم منطبق باشند؛ بلکه جامعه به عنوان یک ارگانیسم زنده و پویا به شیوههای کاملا متفاوتی محتوای تولیدشدهی گفتمان قدرت را در دستگاه گوارش هضم، جذب و دفع میکند. بنابراین نیت ورودی با نتیجهی خروجی همیشه برابر و منطبق نیست.
از منظر گروه «دیالکتیکگراها»، از یک سو محتوای متن تولیدشده نقش تعیینکننده در گفتمانسازی دارد و معیار نهایی قضاوت است و از سویدیگر محتوای هیچ گفتمانی فاقد «جهت» نیست و جهتِ گفتمان را فاعلان قدرت از کانال رسانههای قدرت سازمانمندی میکنند، بنابراین نمیتوان نسبت به هدف فاعلان قدرت در «جهت گفتمان» بیتفاوت بود.
از منظر «دیالکتیکگراها»، گروه اول «مولف» را از «متن» و گروه دوم «متن» را از «مولف» منتزع میکنند و به آنها ذات مستقل میدهند و فاعلانِ گفتمان و گفتمانِ فاعلان را خیابان یک طرفه در نظر میگیرند که یکی به عنوان «منشا ارزش» ودیگری به عنوان «تجلی ارزش»، گفتمان را به عنوان «نظام حقیقت» یا «نظام کاذب» میسازند. بنابر دیدگاه «دیالکتیکگراها» فارغ از «نیت راوی» و «محتوای روایت» آنچه که در فرایند واقعیت اتفاق میافتد، فقط محدود به تاثیر «نیت مولف» یا «محتوای متن» نیست؛ بلکه در خوانشِ اعترافات، خطوطِ مابین خطوط اصلی متن (که سفید هستند و به سکوت برگزار میشوند) خوانده میشوند و «خوانش» از مرز از «نیت» و «محتوا» فراتر میرود. به زبان دیگر مخاطب تنها آنچه را حسین مرتضوی روایت میکند، نمیشنود و نمیخواند؛ بلکه آنچه را هم که روایت نمیشود و به سکوت برگزار میکند، از لابه لای خطوط متن میشنود و میخواند.
بنابراین، هم سوژهی قدرت و هم ابژهی قدرت، هم نیت قدرت و هم هدف قدرت و هم جهت قدرت و هم ابزار قدرت (رسانهها) اهمیت دارند، اما آنچه نقش تعیینکننده دارد؛ تاثیر رابطهی این فاکتورها در «فرایند واقعیت» است. از این منظر «دیالکتیکگراها»، نه تنها سوژه را از ابژه جدا نمیکنند؛ بلکه رابطهی آنها را، نه به عنوان یک چیز ایستا و صلب بلکه به عنوان یک فرایند پویا و زنده درک میکنند.
تنها در پرتو تفکر «دیالکتیکگراها» به عنوان گروه سوم، میتوان ضمن حفظ مرزهای مشترک دو نحلهی «ماهیتگراها» و «نمودگراها»، تناقضات آنها را در یک سنتز فلسفی رفع کرد. با این تقسیم بندی سه گانه اکنون در موقعیتی هستیم که بدون ورود به جزئیات پارادوکسیکال اعترافات حسین مرتضوی میتوانیم پاسخ دو پرسش این متن را بدهیم.
تفاوت میان صدای اعتراض و ندای اعتراف
اعترافات حسین مرتضوی از واقعیت زندانهای دههی شصت (به عنوان یک زندانی سیاسی که نزدیک چهارسال در دههی شصت زندانهای ج.ا. را تجربه کردهام) قطرهی کوچکی از اقیانوس رنجِ هولناک و زخمِ عمیق این ترومای تاریخی است؛ و روایت ناقصی را از اعدامهای دستهجمعی ۱۳۶۷ ارائه میدهد. تنها کافی است به یکی از هزاران روایت از روایتهای قربانیان که در کتاب «کابوس بلند تیز دندان» به کوشش بهروز شیدا منتشر شدهاست، نگاهی بیندازیم تا تفاوت روایت جعلی و واقعی از هم متمایز شود.
از سویدیگر اما تاکنون هیچ روایتی از جانبِ نظام قدرت در تایید روایت قربانیان در قالب اعترافاتی مشابه حسین مرتضوی صورت نگرفته است و از این منظر این اعترافات وجهی استثنائی دارد. به همین دلیل باید میان صدای «اعتراض» و ندای «اعتراف» تفاوت قائل شویم. «ماهیتِ اعتراض» قربانیان و یاران آنها به کابوس دههی شصت «نفی» گفتمان نظام قدرت ج.ا. است و «نمود اعترافِ» نادمانِ سابقِ قدرت، انعکاس روایت صدای قربانیان به عنوان «تایید» است. این «اعتراض و نفی» و «اعتراف و تائید» به عنوان «منشا ارزش» و «تجلی ارزش» یگانه و مشابه نیستند اما مستقل و منتزع از یکدیگر نیز نیستند؛ بلکه دو قطب یک سرشت واحد هستند که در فرایند واقعیت، گفتمانِ «نظامِ حقیقت» یا «نظامِ قدرت» را میسازند. بنابراین تنها در پرتو مواجهی انتقادی رادیکال و واقعبینانه به عنوان نوعی تاکتیک میتوان از آن در خدمت بازتولید گفتمان «نظام حقیقت» بهره گرفت.
تاکتیک گروه «ماهیتگراها» رادیکال و انتقادی اما واقعبینانه نیست. نتیجه و تاکتیک برآمده از تحلیل «ماهیتگراها»، «توقف » این نوع اعترافات و درک آنها به عنوان گفتمان «فریب» است. تاکتیک گروه «نمودگراها» واقعبینانه اما محافظهکارانه و غیرانتقادی است. «نمودگراها» بر « تداوم» این نوع اعترافات تاکید دارند، و نتیجه نوعی تاکتیک «فریب» خواهد بود که به گفتمانِ «توقف» اعترافات واقعی میانجامد. گروه اول، به دلیلِ ناقصبودن اعترافات تاکتیک ممنوعیت آن را ایدئالیزه میکنند، گروه دوم به دلیل ممنوعیتِ اعتراف تاکتیک کاملبودن آن را تداعی میکند. گروه «ماهیتگراها» صرفا جنبههای منفی «اعتراف» را برجسته میکنند، بدون اینکه قادر باشند، نتایج حاصل از جنبههای مثبت آن را به عنوان «اعتراض» درک کنند. گروه «نمودگراها» برعکس، نتایج حاصل از جنبههای مثبت «اعتراف» را عمده میکنند، بدون اینکه قادر باشند، جنبههای منفی آن را به عنوان «اعتراض» درک کنند. این دو گروه با تمام تمایزات شان اما دو روی یک سکهی فلسفی هستند: دوآلیسم.
از منظر «دیالکتیکگراها» اما از یکسو اعترافات حسین مرتضوی با هر نیت و هدفی که از سوی فاعلان نادم قدرت صورت گرفته باشد، به عنوان نمود مثبت است و باید از آن استقبال کرد و از سویدیگر میبایستی ماهیتِ ندامتِ فاعلان قدرت را به عنوان روایت ناقص برملا کرد. از یکسو اعترافات حسین مرتضوی تجلی انعکاس مقاومتِ قربانیان این فجایع است که عاقبت فاعلان قدرت را مجبور به اعتراف کردهاست و این نوع از اعترافات وحدت روایت تمایزنیافتهی نظام قدرت از ترومای تاریخی و جمعی دههی شصت را میشکند و در آن شکاف ایجاد میکند، اما از سویدیگر شکاف در وحدتِ روایتِ تمایزنیافتهی نظام قدرت معیار اصالت روایت قربانیان ترومای تاریخی دههی شصت به عنوان «منشا ارزش» نیست. تنها در پرتو تاکتیکِ رادیکال انتقادی واقعبیانیهی دیالکتیکگراها میتوان از ماهیتِ اعتراض، نمودِ اعتراف و از نمودِ اعتراف، ماهیتِ اعتراض ساخت و شکاف میان ذات و نمود و روایت واقعی و جعلی را رفع کرد.
نظرها
نظری وجود ندارد.