ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

افروختن شمعی در ظلمات

نگاهی به کتاب مینا در آتش، نوشته حمید نامجو

مریم رنجبری - در این فضای سرد و سانسورزدهه انتشار کتاب‌هایی مثل مینا در آتش برافروختن شمعی کوچک در این ظلمات است و این کوشش شایسته ستایش است.

کتاب «مینا در آتش» که به تازگی منتشر شده، دومین مجموعه داستان حمید نامجو است. این کتاب شامل هفت داستان کوتاه و یک داستان بلند است. زمان همه داستان‌ها نزدیک به یک‌دیگر و در بازه زمانی سال‌های بعد از انقلاب اتفاق افتاده است. تنها داستان «مویه» مربوط به سال‌های بسیار دور است و با نثر رایج در همان سال‌ها (قرن‌های سوم و چهارم) نوشته شده است.

حمید نامجو در حاشیه اولین کتابش (مجموعه داستانی با نام «اسپارتاکوس») خودش را این‌گونه معرفی کرده است:

«دو اتفاق مهم زندگی من، یکی وقوع انقلاب در اولین سال‌های جوانی‌ام بود و تجربۀ بی ‌واسطۀ سال‌های پرآشوب انقلاب، و سپس جنگ. تجربه‌هایی که پس از گذشت حدود چهل سال همچنان ذهن آدمی را درگیر پرسش‌های ابدی اما بی‌پاسخ، می‌کند. اتفاق دوم، که شروع آن، به سال‌ها قبل از اتفاق اول باز می‌گردد، آشنایی با ادبیات است. سحر شدن با جادوی کلمات و قدم‌زدن در باغ‌های خیال».

در داستان‌های این مجموعه نیز چیزی غیر از این را نمی‌بینیم. همه داستان‌ها در سایۀ همین وقایع و اتفاقات رخ داده‌اند و روایت‌ها و قصه‌ها مربوط به همان زمانه است. جز آخرین قصۀ مجموعه که به آن اشاره شد.

از این نویسنده تاکنون دو مجموعه داستان به نام ‌های «اسپارتاکوس» و «مینا در آتش» و یک رمان با نام «غار کاملیا» به چاپ رسیده است. پیش از این نیز از او صدها مقاله و نقد ادبی در نشریات و سایت‌های مختلف نیز منتشر شده. به‌عبارت بهتر نامجو قبل‌ از قصه‌نویس و رمان‌نویس بودن، خود منتقد قصه و رمان است. منتقدی دقیق و تیزبین که سال‌ها آثار نویسنده‌های دیگر را نقد و بررسی ‌کرده است و اکنون نیز با همان وسواس قصه‌هایی را خلق کرده است که کم‌تر منتقدی بتواند آنها را زیر تیغ تیز نقد ببرد.

نام اولین قصۀ این مجموعه «دفینه» است و راوی آن سرپرست کارگاهی ساختمانی، که برای ساخت شهرکی مسکونی در حاشیه یکی از شهرهای ایران برپا شده ‌است. نویسنده بی آن که به نام شهر اشاره کند، فضایی کاملا واقعی را در ذهن ما خلق می‌کند. اما آنچه مهم ‌تر از مکان وقوع اتفاق است خود واقعه و ماجراست. واقعه‌ای تلخ که خواندن و شنیدنش یاد افرادی را در ذهن ما زنده می‌کند که گمان می‌رفته با ریختن خاک بر روی اجسادشان یاد و خاطرشان هم فراموش خواهد شد.

کارگران در پی یافتن گنج هستند و آن را در قطعه زمینی در نزدیکی قبرستان جستجو می‌کنند. گنجی پیدا نمی‌شود اما این حفاری رازی را آشکار می‌کند که سال‌ها در زیر خروارها خاک پنهان مانده است.

این داستان پر از اتفاقاتی است که برخی به امروز و برخی به گذشته ارتباط دارند. نویسنده در کنار ماجرای اصلی خرده روایت‌هایی را بیان می‌کند که هر کدام به ‌تنهایی شنیدنی هستند و در نهایت ما را برای درک عمیق‌تر ماجرا یاری می‌کنند.
در این قصه شخصیت‌پردازی‌ها با دقت فراوان صورت گرفته است. راوی، ممدوحی، طالبی نقشه‌بردار و ننه محمود و کارگرانی که به دنبال گنج بودند همه واقعی و قابل باور هستند.

ممدوحی، یکی از اهالی همان شهری است که نامش چندان اهمیتی ندارد. کسی که نه تنها واسطه ارتباط راوی با اهالی روستا بلکه رابط او و گذشته روستا است. واسطه‌ای میان دو جهان متفاوت. ممدوحی نه تنها از بسیاری از وقایع با خبر است و حساب و کتاب سرش می‌شود، بلکه ننه محمود و پسرش را نیز به خوبی می‌شناسد. اما او هم از آنچه در آن نزدیکی در زیر خروارها خاک پنهان شده بی‌خبر است. بی‌تردید مهم‌ترین شخصیت این داستان ننه محمود است. پیرزنی که مدت‌هاست حرف نمی‌زد و نگهبان خودگمارده قبرستان است. ننه محمود از زندگان و زندگی که جز ظلم و رنج نصیبش نکرده کناره گرفته و با مردگان هم‌نشین شده و از آنان مراقبت می‌کند. او گرچه قصد جنگیدن ندارد اما تسلیم هم نمی‌شود و در نهایت هم به قتل می‌رسد.

داستان دوم «عقوبت» نام دارد. در این قصه رازی است که تا پایان سربه مهر باقی می‌ماند. رازی که موجب می‌شود زخمی عمیق سر باز کند و در پی آن اتفاقات تلخی پدید آید. قصه در زمان جنگ هشت ‌ساله ایران و عراق اتفاق افتاده است، اما چندان به جنگ نمی‌پردازد، بلکه در حاشیه جنگ حضور دارد. مردی به نام حسن آقا و پدر مهران بعد از سال‌ها در مورد رابطه‌ خودش با مادر مهران دچار تردید شده است. راهی برای جستن حقیقت ندارد و شنیدن روایتی از زبان پیش‌نماز مسجد بر دغدغه‌های او دامن می‌زند. او از سر استیصال سعی می‌کند صورت مسئله را با استفاده از شرایط جنگ پاک کند. غافل از آنکه زمانه و جنگ، تقدیری شوم‌تر برای او و پسرش رقم زده است.

نویسنده ضربه نهایی را در پایان قصه به خواننده می‌زند که علی‌رغم پیش‌بینی خواننده برای وقوع اتفاقی چنین تلخ با بهت جمله آخر را می‌خواند. در این میان اتفاقات بسیاری که در این قصه در جریان است، این داستان مثل سایر قصه‌های نامجو پر از خرده روایت‌هایی است که فضای آن دوره را به خوبی در ذهن مخاطب ترسیم می‌کند. نویسنده با تیزبینی ماجراهایی را روایت می‌کند که در درک بهتر قصه یاری‌مان می‌دهد. هشت سال جنگ که در زندگی بسیاری از مردمان زمانه خود تاثیر گذاشته است. تاثیراتی که همچنان با آنان و ما باقی هستند.

نام داستان سوم یعنی «مینا در آتش» نامی است بر کتاب نهاده شده است. این ماجرا در اوایل دهه هفتاد در تهران اتفاق افتاده است. روایت زندگی زنی که به دلیل نپذیرفتن قانون حجاب اجباری گرفتار سرنوشتی تلخ و جانکاه می‌شود. مینا و همسرش هر دو پزشک هستند. مینا به دلیل فشارهایی که او را احاطه کرده است دچار بحران روحی شده و یک بار هم دست به خودکشی زده است. نویسنده از زندگی و سرنوشت کسی می‌گوید که به دلیل تن ندادن به حجاب اجباری همه چیز او را گرفته‌اند و در نهایت آنچه برایش باقی مانده جان شیرین‌اش هست.

نویسنده دردی را روایت می‌کند که سال‌ها بر زنان این سرزمین رفته است. او از میان میلیون‌ها زن مینا را انتخاب کرده تا داستان زندگی‌اش را روایت کند. زنی در هم شکسته و از پا افتاده که دیگر تاب تحمل کالبد خودش را نیز ندارد. مینا آتشی بر می‌افروزد که خاکسترش تا ابد گرم خواهد ماند. این داستان از جهاتی بازخوانی تاریخی است که در سال‌های بعد از انقلاب بر زنان ایران رفته است.

ماجرای قصه «یک روز به خصوص» از هتلی به نام «هتل فانوس» در شمال کشور آغاز می‌شود. جایی که دو شخصیت اصلی این قصه با روش‌ها و منش‌های مختلف و با تجربه‌های متفاوت بعد از سال‌ها در آنجا با یک‌دیگر بر خورد می‌کنند. راوی داستان دانای کل است.

مسعود که زمانی الگوی ناصر بوده بعد از سال‌ها فرار و دربه‌دری، با هویتی جعلی در یک شرکت استخدام شده و در هتل اتاق گرفته. ناصر نیز که در نوجوانی دستگیر و زندانی شده و اتهام آدم‌فروشی را یدک می‌کشد از قضا در این هتل مسئول شیفت شب است. این رویارویی فرصتی است برای بازخوانی گذشته هر یک از آنها و نویسنده این فرصت را مغتنم شمرده و نقبی به ماجراهای تاریخی آن دوران می‌زند تا تصویری دیگر را به نمایش بگذارد. مسعود شبی پر از ترس و دلهره را از سر می‌گذراند و در نهایت رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهد. اما روز بعد در شهر ماجرای دیگری در جریان است. ماجرایی که کل مسیر داستان را به مجرایی دیگر می‌اندازد. نمایش شقاوتی دردآور که باعث می‌شود مسعود دست دوستی ناصر را که پیش آورده بفشارد.

راوی داستان «نقاشی در کولونوس»، فرزند یکی از رهبران گروه‌هایی است که بر علیه حکومت سابق مبارزه می‌کردند. اما او سال‌ها قبل با پس‌گیری نظراتش و اظهار ندامت به همکاری با حکومت پرداخته است. فرزند از گذشته پدر چیزی نمی‌داند و همیشه سوالاتش درباره آنچه در ایران گذشته بی‌پاسخ مانده است. راوی که در انگلیس علوم سیاسی می‌خواند برای دو هفته به خانه برمی‌گردد که با برگزاری نمایشگاه نقاشی پدرش همزمان شده است. پدرش پزشک است اما در اوقات فراغت نقاشی می‌کشد. راوی در نمایشگاه با یکی از دوستان سابق پدر آشنا می‌شود و این اشنایی فرصتی است برای دانستن حقیقت.

این قصه ماجرای رویایی دو نفر از دو نسل مختلف ایرانیان خارج از کشور است. در عین حال کوششی است برای درک و دریافت گذشته‌ای که برای نسل بعد از انقلاب، ناشناخته است. به گمان من بسیاری از قصه‌هایی که نویسنده برای ما روایت می‌کند بازخوانی سرگذشت شخصیت‌های واقعی است. علاوه بر این در خلال قصه‌ها انگاره‌هایی مطرح می‌شود که فراتر از قصه است. مفاهیمی که ذهن خواننده را به دنبال خودش می‌کشد. در جایی می‌خوانیم: «نقاشی کردن برای خسرو مثل سوت‌زدن در تاریکی، از ترس و تنهایی است. نوعی پنهان‌کاری یا پنهان شدن. شاید تنها راهی بود که خسرو می‌توانست کمی از باری که بر دوش دارد را فراموش کند». در این داستان گفتگو بسیار جالبی در مورد نقاشی و هنر مدرن شکل می‌گیرد.

ماجرای داستان «خاطرات یک شب باشکوه» از یکی از محلات جنوب شهر تهران در حاشیه خط آهن تهران−شهرری آغاز می‌شود. چهار پسر جوان هم محله‌ای ماجرای غریبی را رقم می‌زنند. راوی داستان، دانای کل است. نویسنده به تدریج و در طول داستان از جزییات زندگی هر کدام از شخصیت‌ها به ما می‌گوید تا ما را در تاریکی شب و در کوچه پس کوچه‌های اطراف میدان شوش به نقطه عطف داستان برساند. جایی که صفی طولانی برای گرفتن یک وعده غذای گرم تشکیل شده است. صفی از انسان‌هایی که به نظر می‌رسد همه فراموش‌شان کرده‌اند، حتی خداوند.

طرف دیگر ماجرا کسانی هستند که لباس خیرخواهی پوشیده‌اند اما در واقع آن بساط حاصلی جز تحقیر گرسنگان و درماندگان ندارد. این ماجرا، در نهایت به شورش گرسنگان و غارت مغازه‌ها می‌انجامد. ماجرایی که در این روزگار سخت، دور از انتظار نیست. در این داستان فضاها و اتفاقات با چنان دقتی روایت شده و تصاویر و صحنه‌ها آنقدر زنده و پر طپش است که خواننده احساس می‌کند به تماشای فیلمی مستند نشسته است. این ویژگی تمام قصه‌های این نویسنده است.

داستان «یک قتل کاملا اتفاقی»، بلندترین قصه این مجموعه است. این قصه در چند بخش نوشته شده است. ماجرای اصلی در یک روز گرم تابستانی در سال ۵۸ و در بین راه تهران به اصفهان اتفاق می‌افتد. اما در واقع این داستان از ده سال قبل یعنی از سال ۱۳۴۸ آغاز شده است و روایت مدام بین گذشته و حال در رفت و آمد است. ابتدای هر بخش زمان حال است، اما خاطرات و تداعی‌ها مدام راوی را به گذشته پرتاب می‌کند. این داستان به نوعی بازخوانی تاریخ وقایع منجر به انقلاب در شهر اصفهان است. تاریخی که گرچه در کتاب‌ها ثبت نشده اما حضورش از زندگی و ذهن انسان‌ها به‌خصوص شخصیت‌های این داستان زدودنی نیست. رهایی از گذشته ناممکن است. به همین دلیل شخصیت اصلی این داستان با هدف امحا و نابود ساختن گذشته دست به قتل می‌زند. او تصمیم می‌گیرد با جنایتی دیگر صورت مسئله را پاک کند. جنایتی برای پوشاندن جنایات دیگر. آنان که رد خون را با خون پاک می‌کنند.

در بخش‌هایی از این قصه نویسنده به فضای سیاسی و اجتماعی ایران در قبل از انقلاب، افراد و گروه‌هایی که با حکومت مبارزه می‌کردند و واکنش نیروهای امنیتی (ساواک) برای مقابله با آنان اشاره می‌کند که از نظر تاریخی مستند است. نویسنده گرچه کوشش کرده که راوی داستان تا حد ممکن منفعل باشد و از دام احساساتی‌گری بپرهیزد، اما ما از خلال این روایت بی‌طرفانه در می‌یابیم که در میان مخالفان حکومت به غیر از افراد و گروه‌هایی که دانش و تفکر سیاسی داشتند و برای هدفی معین مبارزه می‌کردند، افراد دیگری هم بودند که انگیزه‌های آنان صرفا ماجراجویی یا تفکرات رمانتیک بی‌مبتدا بود. یعنی نه به ایدئولوژی و تفکر خاصی مسلح بودند و نه درکی از مبارزه و سازماندهی و برنامه‌ریزی داشتند.

شخصیت اصلی این داستان از این گروه دوم است. فردی آنارشیست و بی‌اخلاق که به اتهام قتل زندانی بوده ناگهان بعد از انقلاب به فردی انقلابی مبدل می‌شود و از شورای فرماندهی مهم‌ترین ارگان انقلابی سر در می‌آورد. بازسازی و توصیف چنین شخصیت پیچیده‌ای، نشان از هوشیاری و دقت نظر نویسنده دارد.

آخرین قصه این مجموعه «مویه» نام دارد و چنان‌که اشاره شد با زبانی متفاوت نگاشته شده است. داستان در قرن سوم و یا چهارم اتفاق افتاده است. نویسنده برای بازسازی بهتر فضای داستان و نحوه زیست و زاد و نگرش شخصیت‌ها ترجیح داده است که داستان را به زبان رایج همان روزگار روایت کند. البته نه زبانی آرکائیک و پر تکلف که در میان دیوانیان و حکومتیان رایج بوده و نمونه‌های آن نثر زیبای بیهقی و بلعمی است بلکه به زبانی ساده‌تر یعنی زبان مردمان کوچه و بازار در آن روزگار.

راوی داستان پیرمردی است که در آستانه کهن سالی تصمیم گرفته است یکی از وقایع پرآشوب زمان جوانی خود را بازگو کند. اما او در همان اوایل داستان روایت را به شخص دیگر واگذار می‌کند تا ماجرا از زبان او بشنویم. یعنی مثل قصه‌های کتاب هزار و یک شب قصه در قصه است. راوی دوم مردی سپاهی است که ناخواسته در ماجرایی دیگر گرفتار شده و اکنون به تقاص خونی که بر زمین ریخته در زاویه خانقاه یا مزاری مجاور گشته است. در این داستان گرچه زبان و ماجراهایش متعلق به روزگاری دور است، اما در عین حال مدرن و امروزی است. یعنی می‌تواند در زمانه ما اتفاق افتاده باشد. در این قصه دنیای واقعی با خیال و وهم درهم آمیخته شده است و سخت می‌توان گفت کدام بخش واقعی و کدام بخش وهم و خیال است.

انتشار مجموعه قصه مینا در آتش در این شرایط یک اتفاق خوب است. در رمان «غول مدفون» نوشته ایشی گورو، غولی زندگی می کند که نفس‌اش نوعی ابر فراموشی می‌پراکند. مردمی که در معرض تنفس او هستند خاطرات و گذشته خود و حتی وجود همسر و فرزند خود را از یاد می‌برند. و آدمی بدون خاطرات و تاریخ و گذشته خود چیزی جز یک گیاه زنده نیست. اکنون دیر زمانی است که همان نفس زهرآلود فراموشی فضای ادبیات ما را مسموم کرده و نویسندگان جز خود و علائق و احساسات و روابط خود با دیگران سوژه‌ای ندارند. در این فضای سرد و سانسورزدهه انتشار کتاب‌هایی مثل مینا در آتش برافروختن شمعی کوچک در این ظلمات است و این کوشش شایسته ستایش است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • زهره

    متأسفانه معرفی خیلی دم دستی بود پر از عبارت‌های کلیشه‌ای و تکراری. نویسنده خلاقه و اهل کلیشه نیست تا اونجا که می‌شناسیمش.