ضرورت فمینیستی پرداختن به سقط ناخواسته جنین
از دست رفتن زودهنگام بارداری تجربهای شوکآور و تروماتیک برای بسیاری از زنان است که ممکن است به دورهای از اضطراب عاطفی منجر شود و آثار آن تا ماهها بعد باقی بماند. پس از سقط ناخواستۀ جنین، در ۲۰ درصد زنان علائم افسردگی و اضطراب ظاهر میشود که بسته به کیفیت زندگی و بارداریهای آتی میتواند بین یک تا سه سال تداوم پیدا کند.
سقط ناخواستۀ جنین بهمثابۀ پدیدهای عمیقاً جنسیتی که طیف وسیعی از زنان۱ را بهطور مستقیم تحت تأثیر قرار میدهد تاکنون توجه فمینیستی چندانی به خود جلب نکرده است.
جنبش عدالت باروری در غرب توانسته تا حدودی تمرکز یکهتازانه بر موضوع سقط خودخواستۀ جنین را به چالش بکشد و مباحثی چون عقیمسازی اجباری و دیگر رویههای سرکوبگرانۀ دولتها علیه باروری زنان فرودست و رنگینپوست را نیز علنی و مطرح کند. در نتیجۀ این تلاشها، بسیاری از فمینیستها به این باور رسیدهاند که حق باروری نه بهاندازۀ حق عدم باروری اما همانند آن در معرض تهدید و سرکوب دولتهاست. اما تعیین جایگاه «باروری ناموفق» در سیاست فمینیستیِ معطوف به «عدم باروری» نیازمند پرداخت نظری و تفصیلی بیشتری است. سقط ناخواستۀ جنین عموماً مسئلهای شخصی قلمداد میشود یا به امری صرفاً پزشکی تقلیل مییابد و در بدترین حالت به «قصور زن» نسبت داده میشود، بهطوریکه ابعاد نظری و سیاسی آن پنهان میماند. این پدیده از آنچه عموم تصور میکنند شیوع بیشتری دارد. طبق نتایج تحقیقات صورتگرفته در امریکا، ۲۰ درصد بارداریها به سقط ناخواسته ختم میشود و با این حال ۵۵ درصد از مردم این کشور گمان میکنند پدیدهای نادر است.۲ البته بسیاری از سقطهای ناخواستۀ زودهنگام پیش از آنکه فرد متوجه بارداری خود شود رخ میدهند و آمار حقیقی حدود ۳۰ درصد تخمین زده میشود.۳
از دست رفتن زودهنگام بارداری تجربهای شوکآور و تروماتیک برای بسیاری از زنان است که ممکن است به دورهای از اضطراب عاطفی منجر شود و آثار آن تا ماهها بعد باقی بماند. پس از سقط ناخواستۀ جنین، در ۲۰ درصد زنان علائم افسردگی و اضطراب ظاهر میشود که بسته به کیفیت زندگی و بارداریهای آتی میتواند بین یک تا سه سال تداوم پیدا کند. احتمال بروز این عوارض روانی در زنان جوانتر، زنان مهاجر و دارای موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی فرودست، زنانی که بدون برنامهریزی باردار میشوند، و زنانی که سابقۀ ناباروری یا سقط جنین دارند بیشتر است.۴ از طرف دیگر، زنان همچنان بابت سقط ناخواسته مورد سرزنش اجتماعی و گاه حتی تحت پیگرد قانونی قرار میگیرند. پوروی پاتل۵ اولین زنی بود که در سال ۲۰۱۵ در امریکا به جنینکشی متهم و به مجازات حبس طولانیمدت محکوم شد. او در سال ۲۰۱۳، در ایالت ایندیانا، با خونریزی شدید به اورژانس مراجعه و ادعا کرد که دچار سقط ناخواستۀ جنین شده، اما متهم شد که با مصرف قرص اقدام به سقط کرده است. این در حالی بود که در آزمایشها هیچ نشانهای از مصرف قرص سقط جنین دیده نشده بود.۶ برای مواجهه با این چالشهای کیفری، برخی فمینیستها با تأکید بر انتخاب فردی تلاش میکنند میان سقط ناخواسته و خودخواسته تمایز قائل شوند و همین موضوع بیش از پیش مبحث سقط ناخواسته را به حاشیه رانده است.۷
پرداختن به موضوع سقط ناخواستۀ جنین برای بسیاری از نظریهپردازان فمینیست مخاطرهبرانگیز است، چراکه به رسمیت شناختن تمامی عواقب احساسی و عاطفی سقط ناخواسته مانند غم، سوگواری و احساس فقدان ممکن است به ایدههای مخالفانِ حق خودمختاری باروری اعتبار بدهد، ایدههایی که حیات جنین را فتیشیزه میکند و از پایان دادن به این حیات تراژدی میسازد. چگونه از نادیده گرفتن سقط ناخواستۀ جنین اجتناب کنیم بیآنکه در دام نقض و محدودسازی حقوق باروری بیفتیم؟ چرا پرداختن به مسئلۀ سقط ناخواسته اهمیت دارد؟ آیا سوگواری برای جنین ازدسترفته به معنای تثبیت و تقویت استدلالهای رایج علیه حق انتخاب است؟ آیا این سوگواری به لحاظ فمینیستی توجیهپذیر است؟ این نوشتار تلاش دارد با ترجمه و تلخیص تعدادی از مقالاتی که در این حوزه تألیف شده به این پرسشها پاسخ دهد. ذکر این نکته ضرورت دارد که کلیۀ این مباحث در محافل آکادمیک امریکا و در بستر تاریخی ـ اجتماعی این کشور مطرح شده است.
هراس از خیانت به پیشینه و باورهای فمینیستی
کیت پارسونز۸، محقق و فمینیست امریکایی، در سال ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ دو سقط ناخواستۀ جنین را پشت سر گذاشت. او که برای غلبه بر عواقب ویرانکنندۀ این تجربه آماده نبود به دستاویزهایی پناه برد، همچون داستانهای مکتوب زنان، مرور آمارهای پزشکیای که احتمال بارداری موفق او در آینده را تأیید میکرد، تجربۀ دوستان و همکارانی که با دشواریهای باروری مواجه شده بودند، و تخصص مشاورانی که به او کمک میکردند افکار و احساساتش را پردازش کند. اما بهرغم یاری گرفتن از تمامی اینها، او خودش را در مواجههای دائمی با نوعی سردرگمی میدید. نمیتوانست آنچه را از دست داده بود مفهومپردازی و برایش نامی پیدا کند، نمیتوانست این احساس فقدان را در کنار سیاست فمینیستیاش قرار دهد. پارسونز در مقالۀ خود با عنوان «تأملات فمینیستی در باب سقط ناخواستۀ جنین» (۲۰۱۰) تلاش میکند دشواریهای تجربۀ خود را در بطن مبحث «پایان خودخواستۀ بارداری و شخصیت۹ جنین» جای بدهد و بررسی کند.
او استدلال میکند که فمینیستهای مدافع حق سقط جنین، در مواجهه با تجربۀ پایان یافتن ناخواستۀ بارداری، از فهم احساس فقدانی که تجربه میکنند عاجز میمانند و بالطبع از امکان سوگواری محروم میشوند. اندوه ناشی از سقط ناخواسته نوعی حس تناقض در این زنان به وجود میآورد، قسمی احساس گناه بابت عدم انسجام فمینیستی. اکثر متون کاربردی در زمینۀ سقط ناخواسته زنان را تشویق میکنند که جنین/ رویان را بچه بنامند، سقط ناخواسته را بر مبنای مرگ فرزند فهم کنند و از این دریچه با احساس فقدان در خود روبهرو شوند (پارسونز، ۲۰۱۰). اما این ادبیات برای زنان فمینیستی چون پارسونز، که برای دفاع از حق پایان دادن خودخواسته به بارداری بهدقت میان رویان۱۰ (تا ۸ هفته)، جنین۱۱ (از ۸ هفته تا زایمان)، و نوزاد۱۲ (از بدو تولد) تفکیک قائل میشوند، تشویشزا و همزمان متقاعدکننده است. پارسونز بعد از پشت سر گذاشتن دو سقط ناخواسته نسبت به این تفکیک و تمایز دچار تردید شد و با پرسشی دائمی کلنجار میرفت: اگر آنچه از دست داده هیچ نشانی از بچه نداشته، پس اندوهی که تجربه میکند از کجا نشئت میگیرد؟ حس میکرد تجربهاش بهطورکلی منفصل از باورهایش است. رفتهرفته باور به این ایده که موجودی را از دست داده بهطرز غریبی برایش آرامشبخش جلوه میکرد، اگرچه از اینکه نسبت به باورها و اعتقاداتش مردد شود میترسید، باورهایی که ریشه در سیاست فمینیستی دیرینهاش داشت.
بر مبنای همین تمایز میان رویان، جنین و نوزاد، عموماً از تجربۀ زنانی که دچار سقط ناخواسته میشوند اعتبارزدایی میشود. برخی متون مانند سقط ناخواسته: داستانهای صادقانۀ زنان۱۳ (۱۹۹۳) تألیف ماری الن و شلی مارکس۱۴ برای مراقبت بهینه از زنانی که در این شرایط قرار میگیرند صراحتاً توصیه میکنند: «جنین را بچه بنامید و از مرگش صحبت کنید.» پارسونز (۲۰۱۰) مینویسد پیش از آنکه خودش سقط ناخواسته را تجربه کند، با خواندن چنین متونی شدیداً عصبانی و آزرده میشد. اما بعد از آن، چیزی در این سطور برایش مایۀ تسلی بود: «حس میکردم تجربههایم تماماً ناچیز شمرده شده و پس از هر فقدان، مشروعیت رنجم زیر سؤال رفته است. آیا منشأ احساساتم فقط این بود که آن وجود ازدسترفته را رویان یا جنین میخواندم؟ آیا این احساسات متعارض نشانۀ تناقض در فمینیسمِ مدافع حق سقط خودخواسته یا دستکم چالشی برای آن بود؟ پاسخ سریع و صریحی برای این سؤالات نداشتم، اما در نهایت متوجه شدم دوگانهای که با آن کلنجار میروم مختص فرهنگ امریکا یا بهطورکلی غرب است که مباحث باروری در آن منحصراً بر شأن اخلاقی جنین متمرکز شده و به حذف نسبی فرد باردار که رشد آن را ممکن میکند انجامیده است.»
در تقلای پارسونز برای سوگواری مشخص کردن اینکه موجود ازدسترفته رویان، جنین یا بچه بوده محوریت پیدا کرد، درحالیکه هویت درحالتغییر، آرزوها و انتظارات نابودشده و بدن دگرگونییافته برایش به مسئلهای ثانویه و حاشیهای تبدیل شده بود. مری ماهووالد۱۵، استاد دانشگاه شیکاگو، در مقالۀ خود با عنوان «گویی جنین بدون مادر وجود میداشت۱۶» (۱۹۹۵) در نظر گرفتن جنین همچون ابژهای انتزاعی و خارج از بسترش را مغالطه میداند، مغالطهای که در بطن مباحث «شخصیت جنین» بسیار رایج است (پارسونز، ۲۰۱۰؛ ماهووالد، ۱۹۹۵). این مباحث دربرگیرندۀ تلاشهای متعددی است برای تعریف آنچه به یک موجودیت تولدنیافته شخصیت میبخشد (یا نمیبخشد)، موجودیتی که دارای حق حیات یا دستکم کشته نشدن است. نظریهپردازان فمینیست بسیار کوشیدهاند که مخالفان سقط خودخواسته را که جنین را از منظر اخلاق دارای شخصیت قلمداد میکنند به چالش بکشند، چه با انکار وجود معیارهای شخصیت در جنین و چه از طریق نفی ارجحیت شخصیت جنین بر حقوق زنی که آن را حمل میکند (پارسونز، ۲۰۱۰). بیشتر تلاشهای فمینیستی علیه استدلالهای سنتی و اعتقادی تاکنون بر این دو محور استوار بوده و از حصار جنینمحوری فراتر نرفته است. این فمینیستها تحت فشار بودهاند که با نفی شأن اخلاقی جنین از حق انتخاب و منافع زنان محافظت کنند. با توجه به تهدیدهایی که همواره علیه آزادی و خودمختاری باروری حتی در دوران پس از حکم تاریخی پروندۀ «رو در برابر وید»۱۷ در جریان بوده، در اهمیت و ضرورت این تلاشها تردیدی نیست. اما نیاز مداوم به استدلال کردن علیه رتوریک ضد حق سقط جنین موجب شده بدیلهای مفهومی چندانی خارج از دوگانۀ شخصیت/عدم شخصیت به وجود نیاید و ادبیات فلسفۀ فمینیستی در این زمینه بسیار محدود باشد (پارسونز، ۲۰۱۰).
پارسونز مینویسد: «این احساس که به تمامیِ مبارزات و کنشگریهای فمینیستی گذشتهمان خیانت کردهام و با سوگواری برای جنین ازدسترفته بر شخصیت داشتن آن موجود مُهر تأیید میزنم سرگردانیام را تشدید میکرد، بهویژه آنکه بسیار وابسته و حتی عاشق آن موجود شده بودم. این افکار مشوش مانع از بهبود یافتنم میشد. از خودم میپرسیدم پایان دادن به این موجودیت را چطور باید توجیه کرد؟ دچار تعارض و تنش ذهنی شده بودم. از طرفی عمیقاً باور داشتم که پایان یافتن حیات این موجود توجیهپذیر است و از طرف دیگر اندوه شدیدی بابت از دست دادن آن حس میکردم. اما کمکم متوجه شدم این تنشِ ناشی از استدلالهای غیرضروری و نامربوط مایۀ گمراهیام شده است.» شیوۀ یگانهای برای مواجهه و کنار آمدن با این تجربه وجود ندارد و زنان واکنشهای متفاوتی به سقط ناخواسته نشان میدهند. خاتمه یافتن ناخواستۀ بارداری برای عدهای منقلبکننده است و سالها غم آن را میخورند. برخی دیگر به چشم وقفهای کوتاه در امور زندگی و برنامههای روزمرۀ خود به آن مینگرند، چنانکه گویی اتفاق خاصی نیفتاده است. عدهای هم حتی فراغ خاطر پیدا میکنند، انگار از شر باری اضافی خلاص شدهاند. پارسونز معتقد است که فمینیستها باید، در عین به رسمیت شناختن این تکثر مواجهه، بهای بیشتری به مسئلۀ پایان ناخواستۀ بارداری بدهند زیرا فقدان آزاردهندۀ مباحثۀ عمومی دربارۀ سقط ناخواسته نهتنها به احساس انزوای زنانی که دچار آن شدهاند شدت میبخشد، بلکه به تضعیف جنبش حامی حق سقط جنین و آزادی باروری منجر میشود (پارسونز، ۲۰۱۰).
سکوت فمینیستی در باب سقط ناخواستۀ جنین
پارسونز انتظار داشت در سیر مطالعاتی خود با متونی مواجه شود که درگیریهای ذهنیاش را بهوضوح مفهومپردازی کرده باشند. او بهدنبال تحلیلی بود که ریشۀ سردرگمیاش را در تفکرات مردسالارانه شناسایی کند و متونی که اندوه شخصیاش را به اشکال رهاییبخش اندیشۀ فمینیستی پیوند بزند. اما با وجود آنکه از هر پنج بارداری دستکم یک مورد به سقط ناخواسته ختم میشود، منابع در این زمینه بسیار محدود و ناامیدکننده بود.۱۸ لیندا لِین۱۹، مردمشناس فمینیست، در کتاب خود با عنوان مادری ازدسترفته: روایتی فمینیستی دربارۀ خسران بارداری در امریکا ۲۰ (۲۰۰۳) در مورد این سکوت فمینیستی توضیح میدهد: «از آنجا که کنشگران مخالف سقط خودخواسته تمامی هم و غم خود را بر شخصیت داشتن جنین و حتی رویان معطوف کردهاند، فمینیستها عامدانه و آگاهانه از پرداختن به هر چیزی که تلویحاً یا صریحاً بر وجود این شخصیت صحه بگذارد اجتناب میکنند. هراس موجود از آنجا ناشی میشود که اگر اذعان داشته باشیم که یک چیزِ دارای ارزش از دست رفته، چیزی که باید برایش سوگواری کرد، خودبهخود شخصیت ذاتی جنین را تصدیق کردهایم» (استویلز، ۲۰۱۵؛ لین، ۲۰۰۳).
سارا کلارک میلر۲۱ این سکوت سیاستمدارانۀ فمینیستی را تأیید و اذعان میکند که به رسمیت شناختن شأن اخلاقی جنین عواقبی نامشخص و ناخواسته برای جنبش حقوق باروری رقم خواهد زد، هرچند خطر نادیده گرفتن موضوع را بهمراتب بیشتر از چالشهای پرداختن به آن میداند. او علاوه بر انگیزههای سیاسی/فمینیستی دلیل عمدۀ دیگری نیز برای کمتوجهی به موضوع سقط ناخواستۀ جنین شناسایی میکند: چالشهای نظری. در مواجهه با سقط ناخواسته از یک طرف با موجودیتی درحالرشد طرفیم که هنوز به انسان تبدیل نشده و از طرف دیگر با هویت زنی روبهروییم که هنوز تماماً به مادر تبدیل نشده و بارداری خود را از دست داده است. سقط ناخواسته در تعلیق میان مجموعهای از دوتاییها قرار میگیرد: والد/غیروالد، زندگی/مرگ، بارداری/سقط خودخواسته، و وضعیت مبهم هستیشناختی آن به سکوت پیرامونش دامن میزند. معنای اخلاقی آنچه به واسطۀ سقط ناخواسته از دست میرود، با تکیه بر ظرفیت منابع مفهومی و نظری موجود، پیچیده و دشوار است (میلر، ۲۰۱۵)۲۲.
البته سکوت حول مسئلۀ سقط ناخواسته صرفاً به منابع نظری فمینیستی محدود نمیشود. لیندا لین بارها به دلایل شخصی ازجمله چندین بار تجربۀ سقط ناخواسته، و البته بیشتر مطالعاتی، در جلسات حمایتی برای زنانی که سقط ناخواسته را تجربه کردهاند شرکت داشته است. در یکی از این جلسات زنی گفته است: «حتی برای همدلی با کسانی که حیوان خانگی خود را از دست دادهاند هم کارتپستال وجود دارد که میتوانیم بخریم و برایشان بفرستیم. همینطور برای کسانی که بستری میشوند، عزیزی را از دست میدهند و غیره. اما اندوه سقط ناخواستۀ جنین اصلاً دیده نمیشود. انگار نه “عزیزی” را از دست دادهای و نه به آن معنا بیمار و بستری بودهای.» لین در جلسات تدریس خود در دانشگاه هم نشانههای این انکار فرهنگی را مشاهده کرده است. اکثر دانشجویان به او میگفتند که واقعاً نمیدانند وقتی اطرافیانشان سقط ناخواسته را تجربه میکنند باید چه برخورد و واکنشی داشته باشند و رفتار درست چیست (لین، ۱۹۹۷)
فرهنگ امریکا و بسیاری از دیگر کشورها زنان را تشویق میکنند خبر بارداری خود را تا حصول اطمینان از سلامت جنین و کاهش احتمال سقط زودهنگام مسکوت نگه دارند. بنابراین اکثریت زنان سقط ناخواسته را در فضایی خصوصی و ایزوله تجربه میکنند. کسانی که از همان ابتدا دیگران را در جریان بارداری خود قرار میدهند وقتی سقط جنین را فاش میکنند عمدتاً چنین واکنشی از نزدیکان خود دریافت میکنند: «اتفاق خاصی نیفتاده. خواست خدا بوده، دوباره باردار میشوی.» بهدلیل همین کماهمیت انگاشتن موضوع، بسیاری از زنان از بازگویی تجربۀ خود میهراسند و احساس ناامنی میکنند. سکوت فرهنگی در قبال فراوانی سقط ناخواسته و حقایق و عواقب آن به این ترس شدت میبخشد. فقدان اطلاعات مستند دربارۀ واکنشهای عاطفی معمول در برابر سقط ناخواسته باعث میشود زنی که در این موقعیت قرار میگیرد از احساسات خود شوکه و سردرگم شود.
پارسونز میگوید نباید تصور کرد همۀ زنان مایلاند از این تجربه صحبت کنند یا احتیاج به خدمات رواندرمانی دارند، اما همین که بهندرت چنین گزینههایی برای دوران پس از سقط ناخواسته در نظر گرفته و مطرح میشود نشان میدهد که آگاهی فرهنگی دربارۀ مسئله ناچیز است و سوگ ناشی از سقط ناخواسته از اساس غیرجدی تلقی میشود. وی میگوید که ناممکن بودن مواجهۀ عینی با جنین به یاری حواس پنجگانه، یا لمسناپذیری، درک رنج زن را برای اطرافیان دشوارتر میکند. زنانی که ناخواسته دچار سقط جنین میشوند از «فقدان شواهد» برای اثبات احساسات خود رنج میبرند، بهویژه در اوایل دوران بارداری که هیچ نشانهای مبنی بر واقعیت داشتن «بچه» وجود ندارد ــ نه لگد زدن، نه یک شکم برجسته و برآمده، نه برگۀ تعیین جنسیت، و نه حتی جنازهای. این فقدان شواهد موجب میشود زن خسرانی را که متوجهش شده انکار کند و بیش از پیش گیج و گمراه شود. سوگواری کردن برای چیزی که به اندازۀ هوا رؤیتناپذیر است بسیار دشوار به نظر میرسد (پارسونز، ۲۰۱۰؛ الن و مارکس، ۱۹۹۳).
متعلقات جنین و تجسد فقدان
زنان راوی در کتاب الن و مارکس، که احساس درک نشدن و تنهایی میکردند، اصرار داشتند که خسران آنان را نباید به «هیچ» گرفت. آنها نمیتوانستند بهراحتی از آن ماجرا بگذرند و به زندگی عادی بازگردند و پافشاری میکردند که آنچه از دست رفته «نوزاد» یا «بچه»شان بوده است. لیندا لین میگوید که گروههای حمایتی هم که به زنان دچار مردهزایی و سقط ناخواسته خدمات ارائه میدهند بر همین مبنا به والدین سوگوار تأکید میکنند که آنچه را از دست دادهاند یک «نوزاد» بشناسند و برایش اسم بگذارند (لین، ۱۹۹۷). منطقِ چنین توصیههایی این است که سقط ناخواسته به رنجی تبدیل شود که به لحاظ اجتماعی به رسمیت شناخته شود. برای برقراری این پیوند و جبران فقدان شواهد ملموس، زنانی که سقط جنین داشتهاند تشویق میشوند که با اشیای متعلق به جنین/رویان ارتباط برقرار کنند. گروههای حمایتی معتقدند گردآوری و به نمایش گذاشتن این اشیا به روند سوگواری و بهبودی کمک میکند. لباس، پتو، اسباببازی و هر چیز دیگری که یادآور وجود ازدسترفته باشد میتواند به دستاویزی برای غمخوردن بدل شود. هرچه سقط دیرتر اتفاق بیفتد، رویان/جنین متعلقات بیشتری خواهد داشت.
زنان طبقۀ متوسط امریکا و شبکههای اجتماعی آنها، با خریدن و چیدن اشیا، فعالانه جنین و رویان را بهمثابۀ موجودی زنده و فردی که به شمار میآید برمیسازند. تمامی این اشیا کارکرد سند را برای اثبات «شخصیت» آنچه از دست رفته پیدا میکنند. اگرچه این یادآوری و سوگواری بهواسطۀ اشیا و متعلقات قابل درک است و برای برخی زنان و خانوادههایشان تسلی خاطر به همراه میآورد، عواقب سیاسی و بلندمدت چنین رویههایی اجتنابناپذیر است (پارسونز، ۲۰۱۰؛ لین، ۲۰۰۳). الن و مارکس (۱۹۹۳) صراحتاً پیشنهاد میدهند که زنان چیزی را که از دست دادهاند بچه/فرزند نامگذاری کنند. آنها میگویند تا ۱۹۸۷ که خودشان سقط ناخواسته را تجربه کردند آثار انگشتشماری به این موضوع پرداخته بودند. این منابع مرز مشخصی میان سوگواری برای مردهزایی و سقط ناخواسته قائل بودند. مردهزایی «مرگ بچه» تلقی میشد و سقط ناخواسته «از دست رفتن یک رؤیا». بنابراین رنجشان نامی نداشت و غیرمعتبر به شمار میآمد و آنها برای غلبه بر وضعیت پیشآمده احساس درماندگی میکردند. آنان دربارۀ انگیزۀ خود در تألیف کتابشان مینویسند: «ما فهمیدیم که اگر زنان دیگر هم احساسات ما را تجربه میکنند، پس لازم است که جامعه را از آثار عاطفی سقط ناخواسته آگاه کنیم. نیاز بود که کسی به اعماق پنهان قلب و ذهن این زنان نفوذ کند و رنج آنها را برای دیگران علنی کند و صراحتاً بگوید که نیازمند مراقبتاند.»
پارسونز (۲۰۱۰) مینویسد در اینکه این زنان به حمایت احتیاج دارند تردیدی نیست. اما در سخن گفتن از «واقعیت» و «شخصیت» رویان/جنین باید درنگ کنیم. مهم این نیست که اثبات کنیم رویان/جنین واقعی و دارای شأن اخلاقی است، بلکه باید گوش فرادهیم تا پی ببریم که چرا ممکن است یک زن نیاز پیدا کند احساس فقدان خود را اینگونه نامگذاری کند. بهراحتی میتوان تشخیص داد که این دوگانۀ جزماندیشانه زنان را در تنگنایی دشوار و غیرضروری قرار میدهد. ما میتوانیم خواست زنانی را که اصرار دارند بر اینکه «بچه»ای از دست دادهاند تلاشی برای رسمیت بخشیدن به دردشان یا ملموس کردن آن تفسیر کنیم. دردی که باید بهلحاظ اجتماعی شایستۀ سوگواری انگاشته شود. این تقلایی است برای معنادار کردن سوگواری و نه لزوماً ادعایی متافیزیکی و معطوف به تشخص جنین.
یکی از ابزارهایی که البته در اکثر موارد ناآگاهانه به ایدۀ شخصیت داشتن جنین دامن میزند تکنولوژی سونوگرافی است. توسل به سونوگرافی در دوران بارداری طی سه دهۀ اخیر افزایش چشمگیری داشته و این در حالی است که چاپ تصاویر و شیوۀ تفسیر آنها بهطور مؤثری در جهت تثبیت باورهای جریان ضد حق خودمختاری باروری عمل کرده است. کارولین مکلاد۲۳، فیلسوف فمینیست که در کتاب خود با عنوان خودباوری و خودمختاری باروری۲۴ (۲۰۰۲) صراحتاً به موضوع سقط ناخواسته میپردازد، بابت تفاسیری که از تصاویر سونوگرافی ارائه میشود ابراز نگرانی کرده است. او میگوید پزشکها حرکات جنین را دست تکان دادن، شنا کردن، رقصیدن، بازی کردن و غیره توصیف میکنند و علناً به آن عاملیت میدهند. همچنین دربارۀ روحیات جنین هم نظر میدهند: خجالتی است، بچۀ خوبی است، آرام است، مادرش را دوست دارد و غیره (پارسونز، ۲۰۱۰؛ مکلاد، ۲۰۰۲).
این افراد لزوماً تحت تأثیر جنبش ضد سقط خودخواسته نیستند و صرفاً برای خوشایند زنان و مردان چنین تعابیری را به کار میبرند. اما در نهایت ایدۀ تشخص جنین در ماههای اولیۀ بارداری در این فرایند تقویت و ترویج میشود. طبق نتایج نظرسنجی سازمان Share در امریکا۲۵ زنان بهکرات برای واقعیت بخشیدن به احساس فقدان خود به تصاویر سونوگرافی استناد کردهاند. یکی از شرکتکنندگان در نظرسنجی اینگونه پاسخ داده است: «ما نیاز داریم که او را بهعنوان یک شخص واقعی به یاد بیاوریم. این تصاویر سندِ واقعیت داشتن اوست. من اینها را برای زمانهایی نگه داشتهام که احتیاج دارم باور کنم او وجود داشته است، زمانهایی که خیال میکنی هرگز اتفاقی نیفتاده و دیگران هم طوری رفتار میکنند که انگار اصلاً بچهای نداشتی. اما تصاویری در دست داری که وجود آن بچه را به تو یادآوری میکنند» (پارسونز، ۲۰۱۰؛ لین، ۲۰۰۳).
بارداری بهمثابۀ رابطهای میان فرد باردار و رویان/جنین
نمیتوان تکنولوژی سونوگرافی را مقصر دانست یا زنان و مردانی را که اینگونه با تصاویر پیوند برقرار میکنند و به اندوه خود جهت میدهند محکوم کرد. راهحل، شیوههای بدیع تفسیر این تصاویر است و انتساب داستانهای آلترناتیو به آنها. زنی که به تصویر سونوگرافی متوسل میشود به نادیده گرفته شدن، به ناچیز انگاشته شدن احساس فقدان و دردش واکنش نشان میدهد و نباید رفتار او را ادعایی متافیزیکی دربارۀ جنین تعبیر کرد. اما لازم است پزشکان از عواقب بالقوۀ انتساب عاملیت به جنین آگاهی پیدا کنند (پارسونز، ۲۰۱۰). مکلاد (۲۰۰۲) برای مقابله با آثار مسئلهساز این روند تغییراتی رادیکال را در رویههای پزشکی زنان و زایمان توصیه میکند: «باید به سمت پزشکی زایمان زنمحور حرکت کنیم که در آن جنین در نسبت با زن باردار برساخته میشود و دانش تجسدیافتۀ زن از بارداری معتبر به حساب میآید. گیریم در برخی حوزههای پزشکی زایمان، اینکه جنین را منفک از زن ببینیم مطلوب باشد (مانند جراحی جنین)، اما بهطورکلی نباید جنین را هستی مجزا یا مستقل از فرد باردار تعریف کرد. پزشکان حین سونوگرافی باید از توصیفاتی که تلویحاً جنین را وجودی خودپایدار تجسم میکند بپرهیزند.»
مکلاد دقیقاً دست روی معضلی میگذارد که دوگانۀ شخصیت/عدم شخصیت و یا جنین/بچه به وجود آورده است و به محدودیتها و مخاطرات رویکردهای جنینمحور اشاره میکند. این دوگانههای تحمیلی موجب میشود ما جنین را موجودی بشناسیم که رشد متکی به خود دارد و توجه چندانی به کسی که آن را حمل میکند و نمو میدهد نداشته باشیم. ما فراموش میکنیم که این جنین در بدن زنی باردار در حال رشد است (استویلز، ۲۰۱۵). مکلاد ادعا میکند مدل رابطهای۲۶ بارداری پاسخی است به فرهنگ پزشکی زایمان غرب که، بیشتر از فرد باردار و معنای بارداری، بر جنین تمرکز میکند: «ما به مدلی از بارداری همچون نسبت و رابطه نیاز داریم. مدلی با انعطافپذیری کافی که به خودمختاری و یگانگی تجربه و احساس تمامی زنان احترام بگذارد، چه آن زنی که هویتش خودخواسته و تمام و کمال به موجودی که در خود حمل میکند گره خورده است و چه زنی که بارداری ناخواسته را میزبانی یک موجود مزاحم و مهاجم تلقی میکند.» (پارسونز، ۲۰۱۰؛ مکلاد، ۲۰۰۲).
از منظر مدل رابطهای، این فرد باردار است که تعیین میکند بارداری چه معنایی برایش دارد. زن رابطهای خاص را با موجود درونش شکل میدهد که دارای اهمیت اخلاقی و عاطفی است، رابطهای که برایش معنا دارد. اینکه از دست رفتن بارداری برای برخی ویرانکننده و برای برخی دیگر تسلی خاطر است دقیقاً به معنای همین رابطۀ شکلگرفته و درک زن از بارداری برمیگردد. در مدل رابطهای، جنین معنای اخلاقی۲۷ دارد اما جایگاه آن نسبی است و نه مطلق. در تلاش برای تعیین معیار انتزاعی و متافیزیکی برای شخصیت، ملاحظهای مهم نادیده گرفته میشود: «شخصیت مقولهای است اجتماعی و نه منزوی و منفرد» (شروین، ۱۹۹۴)۲۸. چنین دیدگاهی رابطۀ فیزیکی بدن زن و رویان/جنین و رشد توأمان آنها را به رسمیت میشناسد و در عین حال اذعان دارد که وابستگی زن به جنین در سطح عاطفی میتواند قوی، ضعیف یا بسته به شرایط متغیر باشد و اوست که معنای عاطفی و اخلاقی جنین را تعیین میکند. در این مدل، ما وابستگی رویان/جنین به زن را تأیید میکنیم و در عین حال به احساسات و منویات ذهنی هر زن نسبت به جنین فضای بروز میدهیم (پارسونز، ۲۰۱۰).
پارسونز، با پیروی از مکلاد، مدل رابطهای بارداری را راهحلی برای خروج از تنگنایی میداند که مانع بسط نظریۀ فمینیستی در زمینۀ سقط ناخواسته شده است. آن جِی کهیل۲۹ نیز معتقد است که این مدل در مقایسه با مدل مدافع حق حیات و یا مدل مدافع حق انتخاب راهگشاتر است. حقیقت دارد که نظریهپردازان فمینیست برای مفصلبندی شأن اخلاقی جنین دچار کشمکش بودهاند. این کشمکشها نتیجۀ هجوم مداوم به خودمختاری باروری زنان است که هر گونه تلاشی در این زمینه را به لحاظ سیاسی خطرساز میکند. اما بهزعم کهیل، مدل رابطهای بارداری که مکلاد و پارسونز به کار گرفتهاند نقایصی دارد. مهمترین نگرانی کهیل نسبت به این چهارچوب تحلیلی بیشازحد فردگرایانه بودن آن است. این فردگرایی تا حدود زیادی از تئوریزه شدن پدیدۀ سقط ناخواسته جلوگیری میکند و یا به افراط در نسبیت آن میرسد، به گونهای که از منظر پدیدارشناختی سخن چندانی دربارۀ آن باقی نمیگذارد. پارسونز تأکید میکند معنایی که زن به رابطۀ خود با جنین میدهد نسبی است. بنابراین زن را در موقعیت پیشینی یا دستکم مجزا نسبت به خودِ بارداری قرار میدهد. در اینجا رابطه بهمثابۀ ابژۀ توجه، انتخاب و احساس زن باردار برساخته میشود و این واقعیت که بارداری سوبژکتیویتۀ زن باردار را متحول میکند مغفول میماند. درحالیکه این ماهیت تحولساز بارداری در تجربۀ زیستۀ زنان از سقط ناخواسته اهمیتی محوری دارد (کهیل، ۲۰۱۵). در مدل رابطهای، فرد باردار به لحاظ وجودی مقدم بر رابطۀ مذکور است یا دستکم میتواند در فاصلهای نسبت به آن رابطه قرار بگیرد که دربارۀ آن تصمیمگیری کند. فردگرایی زیربنای این چارچوب تحلیلی است، گویی کسی که سقط را تجربه کرده مبدأ تعیینکنندۀ معنای سقط جنین است. پیامد چنین نگاهی این است که راهحل بنیادین بهبودی از سرگردانی عاطفی پس از تجربۀ سقط ناخواسته به واکنش حمایتگرانه و اخلاقیتر کارکنان خدمات درمانی تقلیل داده میشود (کهیل، ۲۰۱۵). کهیل موافق است که پاسخ اجتماعی به این تجربه باید بهبود پیدا کند، اما اینکه سقط ناخواسته را تجربهای صرفاً فردی ببینیم ما را از تحلیل پدیدارشناختی این تجربه و مفصلبندی معنای فلسفی آن ناتوان میکند.
پارسونز باور دارد که این چارچوب تحلیلی به فمینیستها کمک کرده پیوند میان زنی را که اقدام به سقط خودخواسته کرده و زنی که دچار سقط ناخواسته شده است شناسایی کنند. او مینویسد که اگر در چارچوب مدل رابطهای بارداری با تجربۀ خود مواجه میشد، روند بهبودیاش تسریع پیدا میکرد: «من میکوشیدم بفهمم که موجود ازدسترفته به معنای اخلاقی شخص (بچه) بوده است یا نه، بیآنکه بدانم خودِ شخصیت، مفهومی رابطهای است؛ بدون آنکه بفهمم معنا و مفهوم اخلاقی و عاطفی این موجودات را من در بستر شرایط خاص زندگیام ساختهام. بر اساس مدل رابطهای، آنچه را از دست داده بودم در یک کلیت فهم میکردم؛ نه فقط به معنای مرگ موجودی درحالرشد، بلکه بهمنزلۀ از دست رفتن رؤیاها و انتظاراتم و همچنین نابودی بافتها و مایعاتی که در طول بارداری تولید کرده بودم. در این مدل، فهمی جامعتر از بارداری وجود دارد، درکی فراتر از دربرگیری و حمل رویان/جنین» (پارسونز، ۲۰۱۰). در دوران بارداری وزن زن اضافه میشود، حجم خون ۴۰ تا ۵۰ درصد افزایش مییابد، و بدن چربی، پروتئین و مواد غذایی ذخیره میکند. تغییرات رحم، پستانها، جفت، بند ناف و مایع آمنیوتیک موجب افزایش وزن میشود. در واقع، بخشی جزئی از اضافهوزن دوران بارداری به وزن خود جنین برمیگردد. سقط جنین به معنای از دست دادن تمامی اینهاست.
ضرورت سیاسی پرداختن به تجربۀ سقط ناخواسته
مدل رابطهای بارداری میتواند شیوههای متعدد مواجهۀ زنان با ختم بارداری و از دست دادن حجمی از بدن را در بر بگیرد. گاه گریه، اندوه و افسردگی پس از سقط بیشتر مربوط به از دست دادن کنترل بر بدن و تصمیمات و برنامهریزیهای آینده است و نه لزوماً سوگواری برای جنین/رویان. مدل رابطهای به این حقیقت اذعان دارد که مرزهای میان زن و جنین از آنچه عموماً تصور میکنیم سیالتر است (پارسونز، ۲۰۱۰). البته پارسونز هشدار میدهد که با توجه به ساختارهای قدرت سیاسی در امریکا که حق بر بدن زنان را تحتالشعاع قرار میدهد و تهدیدهایی که متوجه حقوق باروری در این کشور است، باید در نظریهپردازیهایی که به انکار تمایز و مرز صریح میان زن و رویان/جنین تفسیر میشوند دقت بیشتری به خرج داد: «همزمان که خسران بارداری را به رسمیت میشناسیم و از زنانی که تجربۀ سقط ناخواسته داشتهاند حمایت میکنیم، باید مواضع سیاسی خود را نیز چارچوببندی کنیم. همانطور که سیالیت مرزهای میان زن و جنین را به رسمیت میشناسیم، باید اطمینان حاصل کنیم که زن از عاملیت قدرتمند و بدنی بهکفایت استوار برای عبور از این مرزها هم برخوردار است» (پارسونز، ۲۰۱۰).
بهزعم پارسونز، حمایت از خودمختاری باروری باید حمایت از زنانی را هم که انتخاب میکنند به بارداری ادامه دهند و ناخواسته دچار سقط جنین میشوند در بر بگیرد. این حمایت بههیچوجه به معنای بیاعتبار کردن خودمختاری باروری نیست. بیتردید تمامی نظریهپردازیها در این حوزه باید در جهت تقویت تلاشهای جنبش خودمختاری باروری باشد و ازقضا مدل رابطهای، از حیث قابلیتِ به رسمیت شناختن تجربههای متکثر، در جهت منافع و اهداف این جنبش عمل میکند. لیندا لین میگوید: «اگر موضوع از دست دادن بارداری را رها کنیم، در واقع گفتمان سقط ناخواسته را به کنشگران مخالف حق انتخاب تسلیم کردهایم. نظریهپردازان و کنشگران فمینیست باید بتوانند گفتمانی جدید و رهاییبخش در باب خسران بارداری ایجاد کنند.» نتایج مطالعهای که در اواسط دهۀ ۱۹۸۰ در امریکا صورت گرفته حاکی از آن است که یکسوم کنشگرانِ مخالف سقط جنین تجربۀ ناباروری، سقط ناخواسته یا مرگ فرزند را از سر گذرانده بودند، درحالیکه فقط ۶ درصد کنشگرانِ مدافع حق انتخاب چنین تجربههایی را پشت سر گذاشته بودند (پارسونز، ۲۰۱۰؛ لین، ۲۰۰۳). اگرچه این اختلاف را بهسادگی میتوان به این حقیقت نسبت داد که مدافعان حق حیات تمایل بیشتری به فرزندآوری دارند، اما این تحقیق همچنین نشان داده که برای عدهای تجربۀ سقط ناخواسته اهمیتی کلیدی در آغاز فعالیت در جنبش مدافع حق حیات داشته است. به باور پارسونز (۲۰۱۰)، با توجه به اینکه حدود ۲۰ درصد بارداریها به سقط ناخواسته ختم میشوند، جنبش مدافع خودمختاری باروری نباید خود را با نادیده گرفتن استیصال و سرگردانی این زنان در موقعیت آسیبپذیر قرار بدهد. فمینیسم باید از این مسئله که رنج این زنان به مصادرۀ مخالفان آزادی باروری درآید جلوگیری کند.
منبع: زنان امروز
پینوشتها:
۱. با اذعان به اینکه افراد دیگری بهجز زنان (همچون مردان ترنس) نیز ممکن است انتخاب کنند که باردار شوند و احتمال سقط جنین برای آنان هم وجود دارد، این متن مشخصاً بر تجربۀ زنان از سقط جنین متمرکز است.
۲. Larry Hand (2013), “ Misconceptions about cause, frequency of miscarriage common”, Medscape, http://www.medscape. com/viewarticle/813084
۳. http://www.mayoclinic.org/diseases-conditions/pregnan- cy-loss-miscarriage/basics/definition/con-20033827
۴. https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC4468887/#- bib1
۵. Purvi Patel
۶. https://www.nytimes.com/01/04/2015/magazine/purvi-pa- tel-could-be-just-the-beginning.html
۷. https://www.radicalphilosophy.com/article/the-poli- tics-of-miscarriage
۸. Kate Parsons
۹. personhood
۱۰. embryo
۱۱. foetus
۱۲. baby
۱۳. Marie Allen and Shelly Marks (1993), Miscarriage: Women Sharing from the Heart, Wiley.
۱۴. Marie Allen and Shelly Marks
۱۵. Mary Mahowald
۱۶. Mary Mahowald (1995), “As if there were fetuses without women: A remedial essay”, in Reproduction, Ethics, and the Law: Feminist Perspectives, ed. Joan C. Callahan, Bloomington: Indiana University Press, pp. 199–۲۱۸.
۱۷. Roe v. Wade: رأی تاریخی دیوان عالی ایالات متحدۀ امریکا دربارۀ قانونی شدن سقط جنین است مبنی بر حمایت قانون اساسی این کشور از آزادی زن برای سقط جنین، فارغ از محدودیتهای نهادهای دولتی. این حکم باعث برچیده شدن بسیاری از قوانین فدرال و ایالتی سقط جنین شد.
۱۸. پارسونز مقالۀ خود را در سال ۲۰۱۰ به رشتۀ تحریر درآورده و طی دهۀ اخیر موضوع سقط ناخواسته بیش از پیش در کانون نظریهپردازی فمینیستی قرار گرفته است. برای نمونه، ژورنال فلسفۀ اجتماعی در بهار ۲۰۱۵ در شمارهای اختصاصی با عنوان «سقط ناخواسته، خسران بارداری، و مرگ جنین» به این موضوع پرداخته است؛ نک.
۱۹. Linda Layne
۲۰. Linda L. Layne (2003), Motherhood Lost: A Feminist Account of Pregnancy Loss in America, Routledge.
۲۱. Sarah Clark Miller
۲۲. Sarah Clark Miller (2015), “The moral meanings of miscar- riage”, Journal of Social Philosophy 46 (1): 141-157 (https://doi.org/10.1111/josp.12091).
۲۳. Carolyn McLeod
۲۴. Carolyn McLeod (2002), Self-Trust and Reproductive Autonomy, MIT Press.
۲۵. بزرگترین سازمان امریکایی حامی زنانی که سقط ناخواسته را تجربه کردهاند.
۲۶٫ relational model
۲۷. moral significance
۲۸. Susan Sherwin (1994) [1991], “Abortion through a feminist ethics lens”, in Living with Contradictions: Controversies in Feminist Social Ethics, ed. Alison Jaggar, Westview Press, pp. 314–۳۲۴٫
۲۹. Ann J. Cahill
منابع:
– Cahill, A. J. (2015), “Miscarriage and Intercorporeality”, Jour- nal of Social Philosophy 46 (1): 58-44 (https://doi.org/10.1111/ josp.12082).
– Layne, Linda L. (1997), “Breaking the silence: An agenda for a feminist discourse of pregnancy loss”, Feminist Studies 23/2 (Feminists and Fetuses), pp. 289-315.
– Parsons, K. (2010), “Feminist reflections on miscarriage, in Light of Abortion”, International Journal of Feminist Approach- es to Bioethics 3 (1): 1-22.
– Stoyles, B. J. (2015), “The value of pregnancy and the meaning of pregnancy loss”, Journal of Social Philosophy 46 (1): 91-105 (https://doi.org/10.1111/josp.12088).
نظرها
نظری وجود ندارد.