ایرانیان و جشنهای مردمی
بهانههای ساده شادمانی
اول نتایج انتخابات همه را
اول نتایج انتخابات همه را متحیر کرد، بعد پیروزی در بازی سرنوشتساز فوتبال برای ورود به جام جهانی ۲۰۱۴. فضای خموده جامعه که با اخبار انتخاباتی پرتنش شده بود، ناگهان متحول شد.
مردم انگار منتظر یک جرقه برای شادی هستند و از اندک فرصتها برای این مهم استفاده میکنند. با اینهمه از روزهای پیش، خیلیها خودشان را برای این جشنها آماده کرده بودند: «یک شب قبل بنزین ماشین را زدم. میدانستم ساعتها باید توی ترافیک بمانیم. به همسرم گفتم قبل از رسیدن من آماده شود. وقتی رسیدم دیدم همسرم مانتوی مهمانیاش را پوشیده و حسابی تیپ زده. ما دوسال پیش ازدواج کردیم، اما دروغ نیست اگر بگویم دیشب زنم برای اولینبار اینهمه از بیرون رفتن ما با هم خوشحال بود. این دو سال زیاد خوش نبودیم. همهاش گرفتاری و ناراحتی. من مغازه دارم. همیشه نگران چکها و قسطهایم هستم. هنوز دارم قسطهای شب عروسیام را میدهم. توی این دوسال مسافرت درست و حسابی هم نتوانستیم برویم. یعنی جایی نبود برویم. ایران همهجایش مثل هم است. نه اینکه قشنگ نباشد، هست، اما فرصت زیادی برای خوش گذراندن نداری. باید بروی هتل، از هتل بروی بچرخی توی شهر و برگردی هتل. فضای شهرهای ایران تو را به شادی دعوت نمیکند. خبری نیست. همان هم کلی هزینه میگذارد روی دستت. برای خارج رفتن هم که پول نداشتیم. ارز هی گران و گرانتر شد. نه فیلم درست و حسابی توی این چند سال ساختند که برویم سینما، نه هوای درست و حسابی بود که برویم پارک. اگر دست زنت را میگرفتی و میرفتی بیرون، ممکن بود بخوری به پست گشت ارشاد. توی مملکت هم که هر روز یک دعوایی بود. کسی اصلاً حوصله شادی نداشت. خلاصه، چند شب پیش که نتیجه انتخابات را اعلام کردند، همه ریختند بیرون. ما هم رفتیم. تا دو صبح توی خیابان بودیم. دیشب هم که تیم ملی رفت جام جهانی بازهم رفتیم بیرون. جای شما خالی، خیلی خوش گذشت.»
اینها را امیررضا میگوید، مردی ۳۵ ساله، ساکن تهران.
بهانههای کوچک خوشبختی
امیررضا یکی از میلیونها ایرانی است که جشن راهیابی تیم ملی به جام جهانی را به فرصتی برای شادمانی تبدیل کردند. او پس از اعلام راهیابی تیم فوتبال ایران به رقابتهای جام جهانی فوتبال سال ۲۰۱۳ ساعتها در ترافیک مانده و آخرش با باتوم پلیس به خانه برگشته است: «خیلی طول کشید تا توانستیم خودمان را برسانیم به پارکوی. تمام راه ترافیک بود. مردم ماشینها را نگه میداشتند تا مثلاً جلوی آنها برقصند. نمیشد اعتراض هم بکنی... خب بالاخره میخواستند شاد باشند. حقشان بود، اما آخرش پلیس تاب نیاورد و مردم را با باتوم متفرق کرد.»
امیررضا میگوید چیزهایی دیده که تا حالا توی تهران به این وضوح اتفاق نیفتاده است. مثلاً خیلی از جوانها مشروب میخورند و خیلی از دخترها حجاب از سرشان افتاده بود: «حالا بعضیها ممکن است بگویند ملت ایران ظرفیت ندارد و سوءاستفاده میکند از آزادی. اما من به جوانها حق میدهم. کمتر بهانهای برای شادی دارند. مردم دلشان به همین چیزهای کوچک خوش است. به اینکه مثلاً در چنین فرصتی دخترها بلند بلند بخندند. پسرها جرئت کنند بندری و کردی برقصند. پدرها دست بچههایشان را بگیرند و بچرخند. زنها جیغ بزنند. حالا ممکن است یک عدهای هم این وسط خوششان نیاید. ولی اینها مردم واقعی هستند و همین چیزهای ساده هم بخشی از زندگیشان است.»
در ایران، تنها جشن خیابانی، جشن چهارشنبهسوری است که همان هم در ۳۵ سال اخیر، زیر خط و نشانهای مختلف حکومت برپاشده است. دیگر جشنها، جشنهای خانوادگی و دوستانه است که کمتر در محیطهای عمومی جلوه پیدا میکند. تنها میماند گاه صدای بوقهای پیدرپی ماشین عروس و داماد؛ یا صدای موزیک کرکننده در اتومبیل یک جوان که به سرعت عبور میکند و یا گروه جوانانی که مخفیانه برای خود در جادهای در منطقهای خوش آب و هوا یا در کوه میخوانند و میرقصند.
در سالهای اخیر، موازی با سرعت فزاینده تورم اقتصادی و گسترش فقر و سرکوب سیاسی و آزادیهای حداقلی، آمار افسردگی مردان و زنان ایرانی نیز جهش قابل ملاحظهای کرده است. میزان سکتههای افراد ۴۰ تا ۵۰ سال، اقدام به خودکشی و دیگر نشانههای افسردگی در جامعه همواره رو به افزایش بوده و در نبود حق شادی، میتوان گفت که ایران در سالهای گذشته به وضوح جامعهای غمگین بوده است.
جایگاه ایران در جامعه جهانی، فشارهای اقتصادی، سرکوب سیاسی، نبود آزادیهای اجتماعی، روح ایرانیان را حساس کرده است و شاید به همین دلیل باشد که چند اتفاق اجتماعی و سیاسی و «احتمال گشایش اجتماعی» موجب شده است که موجی از شادی دست کم برای مدتی کوتاه فضای جامعه را فراگیرد و این امید را در ایرانیان به وجود بیاید که ممکن است این شادیها با کمتر شدن تنشهای سیاسی و اجتماعی و کاهش فشار حاکمیت بر مردم، استمرار پیدا کند.
«شادی»، و «امید»ی که بههمراه میآورد
هرچند فیلمهای زیادی از جشنهای مردم ایران در روزهای اخیر منتشر شده که در آنها شعارهای سیاسی و مطالباتی برای آزادی زندانیان سیاسی و سران جنبش سبز شنیده میشود، اما این همه ماجرا در جشنهای خیابانی نبوده است.
مرجان، خبرنگاری است که از تهران جشن صعود تیم ملی را روایت میکند: «شعار سیاسی کم نبود. خیلی از مردم خودجوش این شعارها را میساختند. واقعا هم به آنها اعتقاد داشتند، اما به هرحال جشنهای این روزها بیشتر مردمی است و ممکن است هر آدمی با هر تفکری در این جشنها شرکت کند. خیلیهایی که من در شب اعلام نتایج انتخابات و دیشب دیدم، حتی رای نداده بودند اما دوست داشتند در این شادی همگانی شرکت کنند. پیرزنان و پیرمردان با صندلیهایشان نشسته بودند سر کوچه. پیرمردها میرقصیدند. بچهها بازی میکردند. چیزی که در هر دو شب مشترک بود، نیاز مردم به شادی بود.»
مرجان میگوید خودش خیلی از رفتارهای عمومی مردم را نمیپسندیده است، اما به آنها خرده هم نمیگیرد: «اگر من هم بیایم مثل حکومت بگویم بکن و نکن که فرقی با آنها ندارم. اتفاقاً من هم خیلی خوش گذراندم با دوستانم. مدتها بود مردم را این قدر شاد ندیده بودم. یعنی هرجوری حساب کنی، میبینی مردم واقعاً در فشار هستند و مدام به انحای مختلف تحقیر میشوند. حالا بالاخره به خاطر فوتبال، به خاطر رئیسجمهور جدید، به خاطر هرچیز، مردم دلیلی برای شادی پیدا کردهاند.»
آیا همه آنها که به خاطر نتیجه انتخابات در خیابانها شادی کردند اطلاعات دقیقی از چند و چون سیاستهای آقای روحانی داشتند؟ مرجان معتقد است: «احساس امید به آینده آنها را به خیابان کشانده بود. همین که مردم حس کردند میتوانند به یک بهانهای خوشحالی کنند، خیلی خوب بود. به نظرم همین انرژی جمعی بود که باعث شد تیم ملی هم ببرد.»
ویژگی مهم جشنهای روزهای گذشته ایران، فراگیری و ملی بودن آنها بود، بهانههایی برای همه مردم ایران. اما شکل برگزاری این جشنها هم در نقاط ایران یکسان نبوده و گستردگی آن هم متفاوت بوده. علاوه بر تفاوت گروههای شرکتکننده در این جشنها از نظر سیاسی و اجتماعی، میزان مشارکت زنان در این برنامههای خیابانی، گاه بسته به محیط جغرافیایی بسیار محدود بوده است.
مصطفی، مرد ۶۴ سالهای ساکن یکی از شهرهای آذربایجان میگوید که در شهر آنها هم جشنهایی برگزار شده است، اما بیشتر مردانه بودند و کمتر سیاسی. او میگوید: «برای فوتبال که فقط پسرهای جوان بودند. البته خانوادهها هم توی ماشینشان در شهر دور میزدند. برای انتخابات هم من نشنیدم کسی شعار بدهد، اما مردم خوشحال بودند، حالا هرچند با این تردید که معلوم نیست چی بشود و شاید اصلاً هیچ اتفاقی نیفتد. کلاً هم که در کشور ما اتفاقهای شادکننده زیاد نمیافتد. تلویزیون همهاش برنامه عزاداری پخش میکند و کسی هم جرئت ندارد توی خانهاش چند نفر را برای شادی جمع کند. محیط بیرون هم که خبری نیست. توی شهر ما ساعت هفت شب پرنده پر نمیزند. این جوانها جایی ندارند بروند، کاری ندارند بکنند. نه تحرکی، نه نشاطی. من سنی ازم گذشته اما خودم را که میگذارم جای آنها، میبینم واقعاً زندگیشان سخت میگذرد. ما مسنها هم اصلاً امیدی به زندگی نداریم و آخر خط هستیم. با این حال من خودم توی شادی جوانها شرکت کردم که امیدوار شوند.»
شادی و لذت زندگی
شیرین، استاد یکی از دانشگاههای تهران در رشته هنرهای نمایشی است. او همراه همه اعضای خانوادهاش، این روزها در خیابانهای تهران بوده و البته رفتارهای مردم را از نظر گذرانده است: «این روزها دو تا جشن داشتیم که من در هر دوتایش شرکت کردم. به نظرم خیلی باهم متفاوت بودند؛ هم در دلیل شکلگیری جشنها که واقعاً خودجوش بود و هم در صحنه جشنها. یعنی صحنه خیابانها واقعاً متفاوت بود، دست کم در جاهایی که من بودم. من توی میدان ونک و خیابانهای منتهی به آن بودم؛ یعنی گاندی، ولی عصر و ملاصدرا. جشن اول کاملاً سیاسی بود. منطقی هم همین بود، چون علت حضور مردم در خیابان سیاسی بود. در جشن اول مردم قبل از قطعی شدن نتیجه انتخابات در خیابانها بودند؛ یعنی حدود ساعت هشت نتیجه اعلام شد ولی خود ما از حدود هفت رفته بودیم بیرون و میدان ونک و خیابانهای منتهی به آن شلوغ شده بود. یعنی قبل از اعلام قطعی نتیجه انتخاب روحانی... البته بعد از اعلام قطعی، جمعیت رشد زیادی کرد. انگار همین مساله که روحانی که مورد حمایت اصلاحطلبها بود و فاصله زیادی با بقیه نامزدهای اصولگرا داشت، برای مردم پیروزی بود.
جشن اول که شروع شد، اول شعارها فقط درباره پیروزی در انتخابات و اول شدن روحانی بود. یعنی اول برنامه، وقتی شعار درباره موسوی کروبی یا رایهای ۸۸ داده میشد، یک سری به وضوح ابراز مخالفت میکردند و میگفتند الان نیروی انتظامی میزند. ولی وقتی دیدند نیروی انتظامی نظارهگر است و مداخله نمیکند، شعارها تندتر شد. در جشن اول من جمعهای کوچک اصلاً ندیدم، یعنی شاید مردم بیشتر ترجیح میدادند در جمع شعار بدهند؛ جایی که عده بیشتری در کنار هم باشند. در کل به نظرم گوناگونی آدمها در جشن اول بیشتر بود: پیر، جوان، میانسال، معلول، زن و مرد.»
به نظر شیرین، جشن اول تفاوتهایی با جشن انتخابات داشت: «در جشن دوم آدمها دو گروه بودند. یک گروه که یا اصلاً کاری به انتخابات نداشتند یا توجه کمی داشتند، یک گروه هم آنهایی که آمده بودند تا از این فرصت استفاده کنند برای مطرح کردن مطالباتشان. در جشن جام جهانی، فراوانی حضور پسرهای جوان خیلی بیشتر از بقیه گروهها بود، به همین دلیل صحنههایی میدیدی که در جشن اول نبود. مثلا اتوبوسهایی میدیدی که پسرها روی سقفش هستند و .... به قول خواهرم، برای راهیابی ایران به فوتبال جام جهانی، میدان ونک شده بود مثل اول انقلاب. دور میدان مردم چند دسته شده بودند. پسرهای جوان بیشتر میرقصیدند و آهنگهای شاد گذاشته بودند. آنها شعاری درباره انتخابات نمیدادند. در جمع دیگری، مردم درباره انتخابات شعار میدادند. بیشتر شعارها هم درباره موسوی و کروبی بود، یعنی شعار درباره پیروزی انتخابات کمتر بود. به نظرم جشن دوم از جشن اول شلوغتر بود و بیشتر هم فضای رقص و شادی بود.
یک چیز دیگر هم مسئله برخورد صدا و سیما بود. صدا و سیما جشن اول را با تاخیر گزارش داد، ولی در جشن دوم از همان اول رفته بود بین مردم تا اگر ایران برد، جشن مردم را نشان بدهد.»
شیرین، از این شادی جمعی راضی است و آن را در بالابردن روحیه جمعی موثر میداند: «هر جامعهای به شادی احتیاج دارد، یعنی بالاخره طراوت و شادابی جامعه و البته امید، زندگی را در هر جامعهای لذتبخشتر میکند. جامعه ایران هم الان چند سالی است که شادی را فقط به شکل سفارشی تجربه کرده. یعنی فقط مردم گاهی در بعضی برنامهها مجبور بودند لبخند بزنند. بهشان سفارش میشد که لبخند بزنند، ولی این جامعه شادی خودجوش را سالهاست که ندیده. آخرین تجمعهای مردمی به انتخابات ۸۸ بر میگردد که آن هم اعتراضی و همراه با غم و خون بود. من که از این شادی جمعی خوشحالم. جامعه ای را تصور کنید که در آن مردم ناامید شده بودند، چه از نظر سیاسی، چه اقتصادی و اجتماعی. حالا احساس میکنند که این سالها میتواند تمام شود. همین احساس هم برایشان غنیمت است یکی از کارشناسها وقتی ایران برد گفت با این برد چند دقیقه تورم و گرانی را هم فراموش کردیم. راست میگفت. من احساس میکردم مردم واقعا خوشحال شدهاند. حالا این شادی چقدر دوام دارد، نمیدانم.»
در همین زمینه:
پرونده حق شادی
نظرها
نظری وجود ندارد.