بازنمایی نسبت نفت و استعمار در داستان «استخر» فرهاد کشوری
دربارهی ادبیات نفتی ایران؛ از ابتدا تا سالهای بعد از انقلاب
هما نصیر- در داستان «استخر» از نمونههای شاخص نمود نفت در ادبیات داستانی ایران، مسأله تغییر نسلها مطرح میشود. ترس از سرکوب در روح هر دو نسل دمیده شده است.
۱.
داستان «استخر» در شمارهی دوم مجلهی گردون (به سردبیری عباس معروفی) و در ۱۵ آذر ۱۳۶۹ منتشر شد. این داستان کوتاه روایتیست نمادین از استعمارِ انگلیسیها در جنوب ایران پس از اکتشاف نفت و شکل رابطهی مردمان بومی که عمدتاً به خدمت انگلیسیها و نیروهای خارجی درآمدهاند. از توصیفهای کلی و فضاسازی داستان نیز چنین برمیآید که استخرِ داستان که در ادامه وجوه نمادین و استعاری آن مورد بررسی قرار میگیرد، در بنگلهای متعلق به یک فردِ انگلیسی واقع شده است.
بنگله، خانهای ویلایی و اصطلاحی است که به صورت بسیار گسترده در جنوب ایران و به ویژه خوزستان به کار میرود. طبق اطلاعات موجود، هیچ نوع بنگلهای تا یک قرن پیش در جنوب خوزستان وجود نداشت. با پیدایش نفت و ورود انگلیسیها به جنوب کشور، ساختوساز این نوع خانههای ویلایی آغاز شد. مساحت بنگلهها معمولاً از پانصد متر شروع میشد و به هزار متر ختم میشد. بر اساس یک نظرِ بینالاذهانی، انگلیسیها هر جا که میرفتند شرایط و مختصات جغرافیایی محل جدید را به دقت مورد توجه قرار میدادند. مثلاً برای ساخت بنگلههای موردنظر در جنوب خوزستان و بهخصوص آبادان، از ملات [یا: ملاط] و مصالح بومی همان منطقه استفاده میکردند. این بنگلهها، صرفاً به رؤسای پالایشگاه و سران ردهبالا تعلق میگرفت. بنابراین علاوهبر جنبههای سیاسی و اجتماعی داستان، استخر داستانیست متعلق به ادبیات اقلیمی و مکتب جنوب. مکتبی که نفت و موضوعها و پیامدهای مربوط به آن، همواره از مضامین اصلیاش بوده است.
یرواند آبراهامیان دربارهی تأسیس و گسترش شرکت نفت انگلیس در جنوب ایران به ویژه در سالهای دههی ۱۳۲۰ و پیامدهای این حضور معتقد است شرکت نفت ایران و انگلیس شبیه یک مؤسسهی اقتصادی مستعمراتی نمونه بود. روزنامههایش کشور میزبان را نادیده میگرفتند، جداسازی تقریباً بهطور کامل اعمال میشد، چه در امور اساسی و عمده مانند استخدام یا اسکان و چه در استفاده از اتوبوسها و سینماها و باشگاهها. تصور اینکه نگاه حاکم در بین انگلیسیها نسبت به کارگران، یعنی آن ۵۰ هزار نفر مزدبگیری که هر روز با آنها در تماس بودند، چه نوع نگاهی بود، دشوار نیست. انگار که این کارگران از جنس جداگانهای بودند، به همین جهت میگفتند تنها راه اداره آنها، تحکم و عتاب و خطاب کردن به آنها، ترساندن آنهاست تا از شما اطاعت کنند.
۲.
داستان استخر را فرهاد کشوری نوشته است. بنابر بیوگرافی کوتاهی که از او منتشر شده است، کشوری متولد سوم تیر ۱۳۲۸ در محلهی کارگری شهرک شرکت نفتی میانکوهِ آغاجاری است. کتابهای «کی ما را داد به باخت» نامزد دریافت جایزه گلشیری در سال ۱۳۸۵ و تقدیرشدهی جایزه مهرگان ادب و «شب طولانی موسا» که به عنوان نامزد دریافت جایزه گلشیری ۱۳۸۳ معرفی شدهاند، باعث نگاه جدیتر به دنیای داستاننویسی او شد. اما مخاطبان فارسی به ویژه در یکی دو دهه اخیر او را با رمانهایی چون «سرود مردگان»، «دستنوشتهها»، «کشتی طوفانزده» و «مریخی» میشناسند و به یاد میآورند. در کارنامهی فرهاد کشوری، داستانهای دیگری نیز دربارهی نفت یا پیامدهایی از کشف و مناسبات صنعتی در زیست روزمره جنوبیها دیده میشود. او یکی از برجستهترین نویسندگان ایرانی است که فضای عمدهی داستانهایش در جنوب ایران اتفاق میافتد و اکثر قریب به اتفاق آنها نیز مضمونی اجتماعی و انتقادی دارد. منتقدان و پژوهشگران یکی از بهترین داستانهای ادبیات به اصطلاح نفتی را «سرود مردگان» نوشتهی فرهاد کشوری میدانند. داستان سرود مردگان درباره یک شبانه روز یک مرد بازنشسته شرکت نفت در شهر مسجدسلیمان است. با بازگشت روایت به گذشته، مرد گذشته خود را به خاطر می آورد و کتاب به روزهایی میرود که اولین دکل حفاری نفت در مسجد سلیمان برپا شد. آنچه در داستان سرود مردگان مسئلهمند میشود زندگیِ کارگران نفت و اوضاع اقتصادی و موقعیت اجتماعی آنهاست که کشوری به آن در بطن لایههای داستان و چه بسا با تکیه بر خردهداستانهای دیگر میپردازد.
داستان استخر، بازگشتی دوباره به نفت و تجربهی حضور افرادی که ابتدا با عنوان «بیگانه» خوانده میشدند اما رفتهرفته و بعد از گسترش شرکت نفت انگلیس و ایران، خود تبدیل شدند به بخشی از زندگی مردمان جنوب در دههی ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰ چرا که مسئله فقط حضور انگلیسیها در این خطه نبود، بلکه پیادهسازی عناصر فرهنگی و امکاناتی بود که در متنِ شهر در حال حرکت بود و جنوبیها بیشتر شبیه به حاشیهای دورِ این متن بودند. استخر از این زاویه به حضور این افراد نگاه میکند. از زوایهای که همه چیز در آن حاشیه است و متن خودِ رویداد است: حضور دیگری/دیگران. دیگرانی که سوژه اصلی داستان نیستند اما سوژه از آنها ناشی میشود و وجه سوژگانی خود را حفظ میکنند.
داستان استخر دربارهی یک خواست و البته پایانِ خواست و مطالبه است: خواست و میل مجید برای شنا کردن در استخر بنگلهی مردی انگلیسی به نام مستر لینک. مجید رو به امیدعلی، پدرش و مستخدم مستر لینک، خواستهاش را ابتدا با لکنت مطرح میکند.
مجید موردها را بیشتر کنار زد و پدرش را روبهرویش دید. گفت: "سلام". امیدعلی با چشمان میشی خستهاش زل زد توی چشمان مجید و گفت:"ها؟... برای چی اومدی؟ مگه صد دفعه... لعنت بر شیطون! خوب، چیکار داری؟"» مجید هم با لکنت گفت: «برا... برا... ش شنو کنم.
امیدعلی ابتدا با جدیت تمام مخالف ورود مجید به استخر است زیرا باعث میشود که آب استخر کثیف شود و همچنین به این دلیل که ممکن است مستر لینک او را در استخر ببیند و امیدعلی را توبیخ و حتی اخراج کند.
امید علی گفت: "لعنت بر شیطون، صد دفعه گفتم نیا اینجا. بعد هم برگشت و ادامه داد: "اگر نونم رو نبریدی آخرش".
در این داستان، از طریق روایت از مجید و پدرش امیدعلی، تداعی از نفوذ و تسلط شرکت نفت انگلیس و تأثیرات منفی آن و ترس حاکم بر زندگی مردم جلوه میکند.
همانطور که گفته شده، تأثیر و رد آنچه که استعمار شرکت نفت انگلیس در ایران و یا استعمار هر قدرت دیگری در یک محدودهی جغرافیایی رخ میدهد آشکار است. نویسنده نیز میکوشد تا بر داستانی که به ظاهر یک داستان کودکانه میآید، تصـویری صحیح از یک نوع مطالبهگری علیه استعمار نفتی به دست دهد. اگر کمی بخواهیم از زوایهی شخصیتشناسی نیز به این داستان نگاه کنیم و به شخصیتها نزدیک شویم، تلاشهای مجید برای شنا یا در واقع اِعمال خواستههایش در استخری که ظاهراً متعلق به یک فرد بیگانه است، بازنمایِ نسل جوان به ویژه در اواخر دههی ۱۳۲۰ است که میخواهند با استمرار در مبارزه سایهی استعمار را کمرنگ کنند و از بین ببرند. پدر مجید، امید علی نیز ممکن است نمایانگر نسل تحتستم و استعمار باشد که تحت تأثیر استعمار نفتی و وقایع پس از کشف در جنوب ایران زندگی میکنند و محافظهکاری در درونشان نهادینه شده است. هرچند که در نهایت مجید موفق میشود در آن استخر شنا کند و این به قیمت از دست رفتن جانش نیز تمام میشود.
از تحته شیرجه پایین آمد. پیراهن و شلوارش را در آورد. شورتش را بالاتر کشید و رفت روی تخته شیرجه. از کمر تا شد و دستهایش را پایین آورد. ته آسمانیرنگ استخر را دید و با پاها پرید تو آب. قطرههای آب بلند شد و روی موجهای بالا سرش فرو ریخت. چند متر آن طرفتر سر از آب بیرون آورد و به طرف عمق کم استخر شنا کرد. برگشت و با خود گفت"چه آب تمیزی".
با وجود اضطراب ناشی از سرکوب، اما تقریباً اوضاع برای مجید خوب پیش میرفت تا اینکه سر و کلهی خود مستر لینک پیدا شد. امیدعلی برای اینکه مستر لینک متوجه موضوع نشود، شانههای مجید را با یک چوب فشار میداد تا او همان زیر آب بماند.
مجید موهای بور مستر لینک را دید که از پشت دیوارهی کمعمق استخر بالا آمد و صورت گوشتالودش زیر سایبان پارچهای کنار استخر ایستاد. مجید نردبان فلزی را رها کرد و امیدعلی به آن سوی استخر دوید. چوب بلند را برداشت. بازگشت و نوک دوشاخهی چوب را روی شانه مجید زیر آب فشرد و به ته آب راندش. به مستر لینک گفت"هِلو سر".
مجید نیز علیرغم دست و پازدنهایش در زیر آب میماند تا اینکه مستر لینک میرود. بعد از آن اما و پس از تنگی نفس بسیار در حالی که در آغوش امیدعلی است (یک پایان تراژیک و اسطورهای) میمیرد.
به نظر میآید که بیش از هر چیز دیگری این رابطه و نقش پدر به عنوان نمایندهای از نسل محافظهکار و پسر به عنوان نسل جوان و مبارز در داستان استخر پررنگ است و خودنمایی میکند و علاوهبر تفاوت نگاه و رویکردی به این دو نسل، ترس از سرکوب در هر دو سر طیف است که در روحشان دمیده شده است. این فراز و نشیبهای نسلها و تضادهای آنها نمایانگر تعارضات ایدئولوژیک و اجتماعی در طول زمان است و امریست طبیعی اما میتوان اینگونه دید که این تعارضها همواره از حضور «دیگریِ» مزاحم نشأت گرفته است، حتی اگر هر دو در یک «چیز» با هم توافق داشته باشند.
نظرها
نظری وجود ندارد.