دیدگاه
بیانیهی عسلویه و ضرورت فراروی از هویتگرایی کارگری: جایگاه ستمهای ملی و جنسیتی در تحلیل طبقاتی
آیدین ترکمه ــ اگرچه بیانیهی عسلویه با هدف مقابله با قومگرایی و ناسیونالیسم نوشته شده اما خود گرفتار نوعی از هویتگرایی یعنی کارگرگرایی است. نقدِ تمام شکلهای هویتطلبی از وظایف نیروهای ترقیخواه است.
در متنی که جمعی از کارگران عسلویه و جنوب کشور با عنوان «نقد سیاست هویتی و طبقه کارگر» منتشر کردهاند چند نکتهی مهم برای توجه وجود دارد. اول اینکه من از انتشار این بیانیه بسیار استقبال میکنم چرا که فکر میکنم که برخی شکافهای موجود در بین نیروهای دگرگونیخواه و انقلابی را آشکار میکند و در نتیجه فضایی را برای همفکری و بازاندیشی در خصوص مهمترین مسایل پیش روی جنبش انقلابی میگشاید. در همین راستا و به منظور ورود به گفتوگو، برخی نکات را اینجا طرح میکنم.
اگرچه بیانیهی عسلویه با هدف مقابله با قومگرایی و ناسیونالیسم نوشته شده اما خود گرفتار نوعی از هویتگرایی یعنی کارگرگرایی است. نقدِ تمام شکلهای هویتطلبی از وظایف نیروهای ترقیخواه است. در نتیجه همچنان که ناسیونالیسم(ها) را محکوم میکنیم باید هویتطلبیهای چپ و کارگری را نیز نقد کرد. فراموش نکنیم که هویتطلبی از هر شکلی که باشد اساسن طردکننده و بیرونگذار و در نتیجه غیردموکراتیک و ارتجاعی است؛ چه از راست برخاسته باشد چه از چپ.
از آنجایی که بیانیه به نوعی بر تحلیل طبقاتی تاکید دارد خوب است که از همین موضوع شروع کنیم. متاسفانه برداشتی سادهانگارانه از طبقه در چپ ایرانی غالب بوده است که با یکیانگاشتنِ طبقه و طبقهی کارگر، اساسن مانع از طرح و پرورش تحلیل طبقاتی چندلایه شده است. در نظر داشته باشیم که تحقیرِ دیگر شکلهای ستم (به ویژه ستمهای جنسیتی و ملی) در چپ ایرانی سابقهی نسبتن طولانی دارد و باید به طور جدی نقد شود. عدم همراهی بخش عمدهای از چپ با دغدغهی زنان در خصوص مسالهی حجاب در اوایل انقلاب بر همگان آشکار است. یادم میآید در جلسهی آنلاینی که همین یک سال پیش با برخی دوستان داشتیم یکی از چپهای قدیمی (ج. ه) پس از گرفتن میکروفون بدون معطلی اعلام کرد (نقل به مضمون) که مبارزات جنسیتی و ملی بازیهای کودکانه و سطحی هستند و بهتر است زودتر به اصل مطلب یعنی مسالهی طبقاتی/کارگری بپردازیم. پیشینهی تحلیلهای سکتاریستی در چپ ایران ما را وادار میکند که به شکلی نظاممندتر به رویکرد هویتگرایانه درون خودِ چپ بپردازیم. در همین راستا باید تاکید کرد که بر خلاف تلقی رایج، تحلیل طبقاتی باید فراگیر باشد نه بیرونگذار. افزون بر این، طبقه هم در تحلیل طبقاتی معادل با طبقهی کارگر نیست. در نتیجه تحلیل طبقاتی را نباید به تحلیل کارگری تقلیل داد. همچنین توجه داشته باشیم که هر آنچه چه از سوی کارگران منتشر شود را نمیتوان به شکلی اتوماتیک مترقی دانست. دیدگاههای ارتجاعی در طبقهی کارگر (همچنان که در میان روشنفکران) همیشه وجود داشته و دارد.
بیانیه با این جمله شروع میشود که «چه در کارخانه و چه در هر بخش دیگر بحث هویتهای قومی کوچکترین جایگاهی در میان طبقه کارگر ندارد.» در ادامه گفته شده است که طبقه کارگر ایران گرفتار جریان غوغاسالاری گشته که به جای مبارزه با نظام طبقاتی سرمایهداری و مظاهر ارتجاعی آن به «مطالباتی سطحی و رفرمیستی» دامن زده است.
پیشفرضِ اساسی مندرج در این بیانیه این است که ما ظاهرن با یک فضای کاملن سرمایهدارانه مواجهیم که تنها سوژهی رهاییبخشِ آن «طبقهی کارگر» است. این دیدگاه البته در چپِ فارسیست ایران قدمتی طولانی دارد. تصور این بخش از چپ این است که سرکوب زبانی و فرهنگی و جغرافیایی «تفاوتگذاریهایی سطحی» هستند که مانع از تحقق خط انقلابی و رهاییبخشِ کارگری میشود. آنها اما متوجه نیستند که سرمایهداری فرایندی است به شدت جغرافیایی.
به بیان دقیقتر، بر خلاف تلقیِ چپ کارگرگرا، استثمار نیروی کار پیشاپیش به واسطهی استعمار جغرافیایی، رابطهی شدیدن نابرابر بین مراکز و حاشیهها در مقیاسهای مختلف (از خانه تا شهر و منطقه و کشور و جهان)، و نابودسازی طبیعت و محیط زیست با عاملیت دولت ملی ممکن شده و بازتولید میشود. چپ کارگرگرا اما مساله را صرفن از دریچهی محدود تولید (آن هم نه تولید در معنای گستردهی کلمه) میبیند و در نتیجه توجهی به بازتولید روابط طبقاتی تولید ندارد. چپِ کارگرگرا مساله را عمدتن در قالب دوگانهی کار-سرمایه (کارگران در مقابل بورژوازی) میبیند و در نتیجه توجهی به نقش کلیدی استعمارِ زمین، طبیعت، و جغرافیا همچون پیششرط بازتولید روابط کار و سرمایه ندارد. عدم اشاره به فرایندهای استعماری تخریب طبیعت و در نتیجه بیاهمیتدانستنِ طبیعت باعث میشود تا تلاشهای فکری برای مبارزه با نابودسازی طبیعت (که شامل سرکوب بدنهای انسانی ــ همچون بخشی از طبیعت ــ نیز میشود) از مجرای استعمار داخلی، مطالبهای فاقد اعتبار و غیرانقلابی بازنمایی میشود.
برداشتِ کار-سرمایهمحورِ این چپ کارگرگرا باعث میشود که مسالهی انقلاب و رهایی را صرفن از دریچهی استثمار نیروی کار و مسالهی دستمزد ببیند و در نتیجه متوجه نباشد که استثمار کارگران فقط یکی از شکلهای متنوع و درهمتنیدهی سلطه در جمهوری اسلامی است. این نگاه متوجه نیست که طبقهی مسلط، افزون بر استثمار نیروی کار، نیازمند فرایند سیستماتیکِ بیگانهسازی زبانی/فرهنگی نیروی کار نیز بوده است و اساسن به اتکای این بیگانهسازی و استعمار جغرافیایی در فضای ملی توانسته است به طبقهی مسلطی تبدیل شود که حالا در میان گسترهی متنوعی از شکلهای سرکوب، کارگران را نیز استثمار میکند.
در نگاه چپ کارگرگرا، این طور تلقی میشود که مسالهی انقلاب پیشاپیش با یک سوژهی متعین یعنی طبقهی کارگر گره خورده است. حال آنکه در جغرافیاهایی مانند ایران که از متاخرترین واردشوندگان به روابط سرمایهدارانه به شمار میروند هنوز بسیاری از سوژههای پیشاسرمایهدارانه و غیرسرمایهدارانه وجود دارند که عملن بخشی از طبقهی کارگر در معنای متداول آن به شمار نمیروند و در نتیجه مسالهی دستمزد و استثمار در معنای متداول آن برایشان محوری نیست. بسیاری از ساکنان جغرافیاهای استعماریِ ایران هنوز از طریق کشاورزی و دامداری و باغداریِ غیرسرمایهدارانه روزگار میگذرانند. بسیاری دیگر مانند کولبران و سوختبران اساسن با استثمار در معنای رایج کلمه مواجه نیستند و ستمهای چندلایهی شدیدتری را تجربه میکنند که با مرگ و زندگیشان گره خورده است. بسیاری از زنان اساسن بیرون از بازار کار مزدی قرار دارند و نقش کار خانگیشان در بازتولید نیروی کار تقریبن هیچ جایی در نگاه کارگرگرایانه ندارد. برای بسیاری از اعضای جامعهی الجیبیتیکیو مسالهی اصلی مسالهی مرگ و زندگی است و دستمزد فقط پس از آن برایشان معنا دارد. کودکان کار و تعداد رو به افزایش دستفروشان هم جایی در «کارخانه و پیمانکاریها» ندارند. کارتنخوابها و گورخوابها و بیخانمانها هم مقدمتن بیرون از روابط استثماری کار و سرمایه قرار دارند و متعاقبن هیچ جایگاهی در فرایند چانهزنی بر سر دستمزد و ... ندارند. بسیاری از مستاجران، از جمله در میان معلمان و دانشگاهیان و کارمندان دولت و کارکنان حرفهای بخش خصوصی، هم در کنار مسالهی استثمار و حتا شاید بیشتر از آن دلنگران ناتوانی در پرداخت اجارهی ماهانهشان هستند. دختران و زنان بسیاری بیرون از طبقهی کارگر وجود دارند که مسالهی اصلیشان سرکوب روزمرهی بدنشان است و نه دستمزد. این لیست قطعن جامع نیست و ادامه دارد.
نکته اما این است که یک تحلیل طبقاتی نمیتواند نسبت به شکلهای متنوع و درهمتنیدهی سلطه و ستم بیتفاوت باشد و به شکلی هویتگرایانه و پیشینی یک ستم را بر شکلهای دیگر ستم برتری ببخشد. اگر همهی این شکلهای سلطه را همزمان در نظر داشته باشیم آنگاه روشن میشود که دیدگاه چپ کارگرگرا آن طور که در این بیانیه هم بازتاب یافته است تا چه اندازه غیرطبقاتی است. روابط طبقاتیِ تولید صرفن به کار یدی و صنعتی محدود نیست. تولیدِ دانش و فرهنگ نیز اساسن بخشی از روابط طبقاتی تولید هستند. در نتیجه مسالهی زبان و سرکوب زبانهای غیرفارسی در ایران مسالهای محوری در تحلیل طبقاتی است. مبارزه با طبقهی مسلط فروکاستنی به مبارزه بر سر دستمزد نیست. طبقات فرودست افزون بر دستمزد، باید توان آن را داشته باشند که از موضع فرهنگیِ برابری با طبقهی مسلط مبارزه کنند. در نتیجه نیاز دارند تا زبان و فرهنگ سرکوبشدهی خود را بیش از پیش به رسمیت بشناسند و آن را در کانون مبارزات روزمرهشان قرار دهند چرا که بیگانهسازیِ طبقات فرودست پیش از آنکه از مجرای استثمار نیروی کار صورت گیرد از طریق سرکوب تفاوتهای زبانی و فرهنگی عملیاتی شده است.
افزون بر این، به ویژه با درنظرداشتن ایدئولوژی شیعیستی جمهوری اسلامی، اگر طبقه را صرفن در معنایی اقتصادگرایانه نفهمیم، متوجه میشویم که سرکوب و رامسازیِ بدنها از مجرای آپارتاید جنسیتی و سرکوب جنسی مسالهای اساسن طبقاتی است که به حفظ و بازتولید سلطهی طبقهی مسلط بر فرودستان و در نتیجه بازتولید روابط طبقاتی تولید کمک میکند. از همین رو نباید مسالهی تولید را فقط از منظر یکی از وسایل تولید یعنی نیروی کار یدی تحلیل کرد. تولید فرهنگ و دانش فارسیستی ظرف یک قرن گذشته (که همین امروز هم با قوتی بیشتر به دست جمهوری اسلامی و تمامیتارضیون در دست انجام است) در راستای توجیه روابط استعماری مراکز با حاشیهها، مکانیسمی کلیدی در بازتولید روابط طبقاتی تولید بوده و هست. تولید بدنهای رام و ترسیده که از طریق نظام آموزشی مرکزگرای دولتی و سرکوب جنسیتی و جنسی عملیاتی شده است نیز بخشی اساسی از فرایند تولید و بازتولید روابط طبقاتی تولید به شمار میرود. سرکوب کار غیرمزدی زنان اساسن از طریق آپارتاید جنسیتی و سرکوب جنسی ممکن شده است. یک رویکرد انقلابی نمیتواند مسالهی سرکوب سیستماتیک بدنها به طور کلی و زنان را به طور خاص سطحی و غیرطبقاتی بیانگارد. طبقهی مسلط با صرف انرژی کمتری میتواند یک بدنِ رام و بیگانهشده را سرکوب کند تا یک بدنِ به لحاظ جنسیتی و جنسی و فرهنگی و زبانی خودآگاه که میتواند بدون با اعتماد به نفس بالا رشتههای ایدئولوژی طبقهی مسلط را پنبه کند.
گفته میشود که بخشی از روشنفکران «به جای بحث راجع به مبانی اقتصادی و علل تمرکز سرمایه در نواحی خاص که بنا بر ملاحظات و مقتضیات و منافع سرمایه و سود و بر اساس اصل تمرکز جمعیت و نیروی کار ارزان و دسترسی به جاده و راه آهن و منابع آبی و امنیت شکل گرفته، تحلیلی سطحی از مسئله ارائه میدهند». نکته اما این است که تحلیل نباید فقط سرمایهمحور باشد. اگر روابط استعماری را هم در تحلیل وارد کنیم آنگاه دیگر نمیتوان تمرکز سرمایه در نواحی خاص را صرف ناشی از مقتضیات سرمایه و سود دانست. نیروی کار در حاشیهها ارزانتر از مراکز است. همچنان که مناطبع طبیعی مانند نفت و گاز هم در حاشیهها ارزانتر از مراکز هستند. این ارزانبودن پیش از آن که نتیجهی منافع سرمایه و سودآوری سرمایهدارانه باشد برآمده از روابط سلطهی استعماری مرکز-حاشیه هستند. ارزاننگهداشتن طبیعت و نیروی کار در حاشیهها بیش از آنکه محصول رابطهی استثماری کار و سرمایه باشد نتیجهی رابطهی استعماری و سلطهی مرکزها بر حاشیهها است. ارزاننگهداشتن طبیعت و نیروی کار در حاشیهها عمدتن محصول مکانیسم سیستماتیک سلب مالکیت بومیان بر زمین و طبیعت (چراگاه و مرتع و مزرعه و ساحل و رودخانه و جنگل و کوه و دشت و دریاچه و باغ و چشمه و قنات و کویر و معادن و ...) است و نه مکانیسم انباشت سرمایه از مجرای استثمار نیروی کار.
کارگرگرایی با بیرونگذاشتنِ مسالهی زمین/طبیعت/بدن از تصویر خود به راحتی میتواند به بازتولیدکنندهی روابط استعماری مرکز-حاشیه تبدیل شود و نابودسازی سیستماتیک محیط زیست کارگران (از جمله زبان و فرهنگشان) و دیگر طبقات اجتماعی را به دست طبقهی مسلط نادیده بگیرد. در نتیجه اتفاقن باید بسیار نگران بود که نویسندگان این بیانیه هم مانند «بورژوازی فارس و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترک در کارخانه و پیمانکاریها» تفاوتگذاریهای فرهنگی و زبانی و قومی و جغرافیایی را «سطحی»میدانند و به اندازه سر سوزنی به آنها اهمیت نمیدهند.
بر خلاف آنچه در این بیانیه ذکر شده باید تاکید کرد که «نهایت بهرهکشی و سود و اطاعت کارگر» به اتکای بیگانهسازی زبانی و فرهنگیِ پیشینی ممکن شده است که دست کم قدمتی ۱۰۰ ساله دارد و با ناسیونالیسم فارسیست و استعمار داخلی به دست دولت مرکزی گره خورده است. از این رو این چپ کارگرگرا است که مسالهی انقلاب را به اینجا و اکنون تقلیل داده و با برداشتی غیرتاریخی و غیرجغرافیایی، تصویری سطحی و یکسویه از مبارزهی طبقاتی را ترویج میکند.
شاید بتوان گفت که «کارگر عرب و لر و ترک و فارس در زیر چرخ ظالمانه سرمایهداران به یک اندازه له میشوند» اما بسیاری از غیرکارگران هم هستند که به میزان بیشتری نسبت به کارگران زیر چرخ سرمایهداران و زمینداران و صاحبان مستغلات له میشوند و اتفاقن بحثهای حاشیه و مرکز، سرکوب زبان و فرهنگ، سرکوب بدنها، حجاب، قومیت و ملیت برایشان محوریت دارد. باید در نظر داشت که مسالهی حجاب صرفن مسالهی زنان طبقهی مرفه نیست. همان طور که اعتراضات جنبش ژن ژیان آزادی نشان داد بسیاری از دختران و زنان و نیز پسران و مردان طبقات غیرمرفه هم مخالف حجاب اجباری هستند. افزون بر این، زنان طبقهی مرفه هم بخشی از طبقات بیگانهشده و سرکوبشده هستند و تحلیل طبقاتی نمیتواند پیشاپیش آنها را از تصویر بیرون بگذارد صرفن با این ادعا که این فمینیسمِ راستگرا است که این طبقه را بازنمایی میکند. چنین نگاهی یادآور همان نگاه مردسالارنهی نهادینهشدهای است که مسالهی زنان را به شکلی یکسویه و از بالا به پایین دستهبندی و ارزشگذاری میکند. مبارزات زنان علیه ارتجاع دینی مبارزهی همهی زنان علیه ارتجاع دینی است.
حق تعیین سرنوشت و به بیان دقیقتر، خودمختاری، محرکی اساسی در پیشبرد فعالیت تشکیلاتی است. نکته اینجاست که این نوع تشکیلات متفاوت از تشکیلات حزبی رایج طبقهی کارگر است و از همین رو از دید نویسندگان بیانیه احتمالن چیزی جدا از تشکیلات تلقی میشود. تشکیلاتی که فضای سلسلهمراتبی و نابرابریهای جغرافیاییِ چندمقیاسی از جمله نابرابریهای جنسیتی و ملی را از تصویر بیرون میگذارد و مطالبهاش را صرفن به ضرورت مبارزه با استثمار بخشی از جامعه محدود میکند در نهایت بازتولیدگر نظم طبقاتی موجود و در نتیجه در بهترین حالت، رفرمیستی و سکتاریستی است.
در انتها باید به کانتکست تولید این بیانیه هم توجه داشت. شکلگیری جنبش ژن ژیان آزادی افزون بر برجستهکردن ستمهای جنسیتی و ملی، موجب برانگیختن حساسیت ناسیونالیستها، دولتگرایان و به طور کلی، تمامیتارضیون شده است و باعث شده است تا از چپ محور مقاومت تا سلطنتطلب در تاکید بر حفظ دولتِملیگرایی و تمامیت ارضی به هر قیمتی، با جمهوری اسلامی همسو بشوند. طرح بیانیهای از سوی بخشی از کارگران که به طور ضمنی در مقابل ستمهای جنسیتی و ملی موضع میگیرد را باید در این بسترِ گستردهتر هم دید. هجمهی تمامیتارضیون و تجزیهطلبنامیدن مخالفان بیتردید در تولید چنین بیانیههایی تاثیرگذار هستند.
به نظرم برای آنکه به اختلاف مابین زحمتکشان دامن نزنیم و مبارزه متحدانه زحمتکشان را به نفع بورژوازی اقوام و هویتطلبی سمتوسو ندهیم موثرتر آن است که اتحادی ریشهای را نه فقط بین «مردم محروم اسلامشهر و نازیآباد و کوزهگری و شیشهگری شیراز و زینبیه اصفهان و شیلنگآباد و لشکرآباد اهواز و سایر محلههای کارگری تبریز و خراسان و کهگیلویه و بویراحمد و کرمانشاه و ...» بلکه بین آنها و زنان خانهدار و کولبران و سوختبران و اعضای جامعهی الجیبیتیکیو و دستفروشان و کارتنخوابها و گورخوابها و بیخانمانها و مستاجران و دختران و پسران جوان ممکن بسازیم. بیانیهی عسلویه اما متاسفانه چنین کارکردی ندارد.
نظرها
نظری وجود ندارد.