نژادپرستی ایرانی علیه افغانستانیها چگونه شکل گرفت؟
افغانستانیها در ایران همواره آماج حملات تحقیرآمیز، تبعیضگرایانه و نژادپرستانه بودهاند. آنها هیچگاه به عنوان پناهنده هم به رسمیت شناخته نشدند و امکان «شهروند» شدن در ایران شاملشان نشد.
افغانستانیها بیش از چهار دهه است که در ایران ساکن شدهاند. برخی از آنان در همین جغرافیا متولد شده و اگر برایشان امکانپذیر بود به مدرسه رفتهاند. اما همچنان «بیگانه»اند و صدایی بلند در فضای عمومی خواهان «اخراج فوری» آنها از ایران است.
رسانههای به ظاهر مستقل و منتقد در ایران به تریبونی برای نفرتپراکنی علیه افغانستانیها تبدیل شدهاند. مردمانی که به ظاهر با سیاستهای سرکوبگرانه حکومت جمهوری اسلامی مخالفند در دشمنی با مهاجران و سرکوب آنها از حکومت پیشی گرفتهاند. چندین کارزار آنلاین درخواست اخراج فوری مهاجران افغانستانی برای جمعآوری امضاء راه افتاده است. تنها در مهر ۱۴۰۲ شش کارزار آنلاین با موضوع «منع ورود»، «اخراج اتباع بیگانه»، «مجازات افرادی که اتباع بیگانه را به کار میگیرند» و «مخالفت با تاسیس سازمان ملی مهاجرت» در سایت کارزارآنلاین ثبت شد. نویسندگان کارزار «نه به سازمان ملی مهاجرت» که ادعا کردهاند «از طرف اکثریت بخصوص جامعه کارگر ایرانی» هستند دلیل مخالفتشان با تشکیل سازمان ملی مهاجرت را اینگونه بیان کردهاند: «با تأسیس سازمان ملی مهاجرت اتباع زمینه ماندگاری میلیونی اتباع بیگانه در کشور فراهم خواهد شد که مشکلات فراوان برای کشور ایجاد خواهد کرد.»
پیامد این کارزارها و خبرسازی رسانهها درباره «افزایش جمعیت مهاجران» در ایران تا به حال خود را در حمله به خانه افغانستانیها در اقبالیه قزوین و سلطانآباد تهران، برخورد توهینآمیز و نژادپرستانه با افغانستانیها در فضاهای عمومی و واکنش مقامهای دولتی برای سرعت بخشیدن به اخراج افغانستانیها به صورت آشکار نشان داده است.
حکومت اگر چه به ظاهر نشان میدهد همچنان «برادرانِ مسلمان» همسایه را میزبانی میکند در عمل اما سختگیرانه افغانستانیها را بازداشت و رد مرز میکند. کمتر روزی است رسانهها به نقل از «فرماندهان مرزبانی» در استانهای خراسان رضوی و سیستان و بلوچستان از «بازگردان» صدها افغانستانی خبر ندهند. به گفته فرمانده مرزبانی خراسان تنها در شش ماه نخست سال ۳۲۸ هزار افغانستانی از مرزهای این استان به افغانستان بازگردانده شدند. از مرزهای سیستان و بلوچستان هم دستکم تنها در مهر و آبان بیش از ۸۰ هزار افغانستانی اخراج شدند. مدیران استانی روزانه درباره ایجاد محدودیتهای بیشتر برای آنچه که «اتباع غیرقانونی» میخوانند، سخن میگویند و نامزدهای انتخابات مجلس به «مردم» وعده میدهند اگر انتخابات را ببرند همه افغانستانیها را اخراج میکنند. این همه نفرت پراکنی و دیگرستیزی علیه افغانستانیها از کجا نشات میگیرد؟
چهار دهه رنج، چهار دهه «ناشهروند»
قصه افغانستانیها در ایران عمری به درازای حکومت جمهوری اسلامی دارد. کودتا، اشغال نظامی، جنگ داخلی، طالبان و باز هم طالبان طی پنج دهه راهی جز فرار پیشروی افغانستانیها نگذاشته است. در نخستین سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ موج نخست پناهجویان افغانستانی به ایران وارد شدند. به رغم اینکه حاکمان آنها را برادر خواندند، اما از همان آغاز و تا به امروز سایه اخراج بر سرشان بوده است و هدف تحقیرهای زبانی، نقض حقوق انسانی و نژادپرستی ایرانی بودهاند.
برخلاف ادعای حکومتیها و بسیاری از منتقدان و مخالفان حکومت که مدعیاند «ایران میزبانی مهماننواز» برای پناهجویان افغانستانی بوده است، آرش نصر اصفهانی در یکی از معدود پژوهشهای مستقل درباره افغانستانیها در ایران نشان داده است آنها هیچگاه نه به عنوان پناهنده و نه به عنوان بخشی از جامعه ایران پذیرفته نشدند و هموراه «مهمانانی موقت» بودند که در خطر اخراج قرار داشتند.
اگر در دهه نخست، از ۱۳۵۸ تا پایان جنگ مرزها به روی افغانستانیها باز بود، آنها به اردوگاههای مرزی منتقل نشدند و «اجازه کار» ــ البته به صورت مشروط و محدود ــ داشتند، در دهههای بعد، از آغاز سیاستهای تعدیل اقتصادی شرایط به طور کامل دگرگون شد و افغانستانیها به عنوان «مشکل» در کانون توجه سیاستمداران و «مردمان» قرار گرفتند. سیاست به اصطلاح «درهای باز» دهه نخست جای خود را به «ترغیب به بازگشت»، «تهدید به اخراج» و «اخراج» داد.[*]
رسمیت قانونی تبعیض
«محدودیت اشتغال» و «محدودیت تردد» دو سیاست ضد امهاجران افغانستانی از همان آغاز در ایران بوده است. در ۱۷ آذر ۱۳۶۰ به صورت رسمی اعلام میشود «تردد بدون مجوز اتباع افغان ممنوع است و سبب بازداشت آنها میشود» و «اتباع مشکوک، بیکارهها و سیگارفروشان جمعآوری و به اردوگاههای مراقبتی منتقل میشوند». همان زمان بخشنامه منع فروش خانه، مزرعه، کارگاه به پناهندگان تصویب و ابلاغ و اعلام شد «اشتغال باید با اجازه وزارت کار باشد».
در سال ۱۳۶۳ «بخشنامه روش اجرایی طرح اشتغال موقت آوارهگان مسلمان افغانی» ابلاغ شد که رسمیت بخشیدن به تبعیض در اشتغال و آنچه که «بازار کار تفکیک شده» توصیف میشود، بود. بر اساس این بخشنامه اشتغال افغانستانیها در ۱۲ رده شغلی کورهپزخانهها، امور ساختمانی شهری، تخلیه بار و بارگیری در بنادر، سالامبورسازی (دباغی)، کشاورزی و در صورت نیاز استانها معادن، شیشهگری، دامپروری، مرغداری، کارگاههای کوچک و ذوب پلاستیک، راهسازی، کانال کشی، گچپزی، آهکپزی و چرمسازی مجاز بود.
دو سال بعد سنگبری، موزائیکسازی، بلوکزنی و تخلیه و بارگیری در سیلو و کارخانه آرد به «مشاغل مجاز» برای افغانستانیها افزوده شد. همان زمان بر اساس یک بخشنامه اشتغال افغانستانیها به دلیل آنچه که «بهداشت عمومی» و «عدم صلاحیت بهداشتی کارگران افغانی» عنوان شد، در نانواییها، رستورانها و تمام صنایع غذایی ممنوع بود.
پایان جنگ با عراق، آغاز جنگ با مهاجران
حاکمان جمهوری اسلامی اگر در دهه نخست به دلیل فضای متاثر از انقلاب، نداشتن برنامه و بیتجربگی یا نیاز به افغانستانیها به عنوان کارگر ارزان موانع کمتری بر سر راه گریختهگان از همسایه غربی گذاشته بودند در آخرین سال جنگ و پس از پایان هشت سال جنگ بیحاصل با عراق، ستیز با «برادران افغانی» را آغاز کردند. در سال ۶۷ مجلس طرح «الزام دولت به جمعآوری مهاجران و پناهندگان و اسکان آنها در روستاها» را در دستور کار قرار دادند. هرچند این طرح در نهایت تصویب نشد اما شروع دور تازهای از سیاستهای ایران علیه مهاجران افغانستانی بود.
در سال ۱۳۷۲ شورای عالی امنیت ملی «طرح بازگشت آوارهگان افغانی به موطنشان» را تصویب و اجرا کرد که بر اساس آن تخلیه محدوده ۳۰ کیلومتری نوار مرزی شرقی که ۸۰ هزار نفر را مشمول اخراج میکرد، جمعآوری و طرد ۶۰۰ هزار «مهاجر غیرقانونی»، جابجایی ۸۳۰ هزار مهاجر «قانونی» و تخلیه ۱۲ استان از ۲۰۰ هزار افغانستانی برای دولت الزامی میشد.
ایران به استناد همین مصوبه در بهار تا پاییز ۱۳۷۲، ۶۰۰ هزار افغانستانی را اخراج کرد اما شرایط داخلی افغانستان و به احتمال فراوان ناتوانی حکومت در اجرای کامل این سیاست، سبب شد تا حکومت این بار همزمان با اجرای سیاستهای تعدیل ساختاری سیاست دیگری را برای آنچه که «کاهش جذابیت مادی حضور در ایران و ترغیب به بازگشت مهاجران» میخواند به اجرا بگذارد. در این سیاست «امکانات و خدمات» به مهاجران افغانستانی محدود شد و به صورت ویژه یارانه سلامت و آموزش، کالابرگ مواد غذایی آنها را قطع کرد. افغانستانیهایی را که پس از سال ۷۱ به ایران وارد شدند از حق تحصیل و درمان رایگان محروم کرد و در برنامه سوم توسعه به اخراج مهاجران رسمیت قانونی بخشید.
ماده ۴۸ برنامه توسعه سوم وزارت کشور را مکلف میکرد «حداکثر در سال اول برنامه ترتیبی اتخاذ نماید که کلیه افراد خارجی فاقد پروانه کار را جمعآوری نموده و در صورت عدم تهدید جانی آنها را به کشور متبوع خود بازگرداند. در غیر این صورت آنها را در اردوگاههای مشخص مجتمع نماید». مسئولیت تعیین صحت «تهدید جانی» پناهندگان نیز به وزارت امور خارجه سپرده شد.
مجلس ششم که اصلاحطلبان دوم خردادی در آن اکثریت را داشتند را میتوان یکی از بدترین دورهها برای افغانستانیها در ایران دانست. در این دوره به دولت یک سال فرصت داده شد تا افغانستانیها را اخراج کند. ۱۵۴ نماینده مجلس در نامهای به رئیس دولت خواستار بازگشت همه افغانستانیها به کشورشان ــ بخوانید اخراج آنها از ایران ــ شدند. در سال ۸۱ مجلس تعیین مجازات برای کارفرمایانی که کارگر «افغانستانی غیرمجاز» استخدام میکنند را تصویب کرد. در اردیبهشت همین سال آئیننامه بازگشت پناهندگان افغانستانی تصویب شد تا تنها در فاصله چهار ماه ــ اردیبهشت تا شهریورــ ۱٬۷ میلیون افغانستانی ایران را ترک کنند یا به اجبار اخراج شوند. در سال ۱۳۸۲ اندک یارانه خدمات اجتماعی و کالاهای ضروری مهاجران افغانستانی را قطع کردند و سیستم آمایش را که تمام افغانستانیها را به ثبت دوباره مشخصاتشان مجبور میکرد اجرا شد. در سال ۱۳۸۳ به صورت رسمی افتتاح حساب بانکی برای مهاجران افغانستانی محدود و در بسیاری مواقع ناممکن، مدرسه منوط به پرداخت شهریه و تحصیل در مقطع پیشدانشگاهی و مراکز فنی و حرفهای به صورت کامل ممنوع شد. در ادامه همین قوانین مهاجرستیز و نژادپرستانه سکونت افغانستانیها را در مراکز بسیاری از استانها و شهرهای نسبتا بزرگ ممنوع کردند.
انکار نژادپرستی
این روند با تغییر دولت و مجلس از اصلاحطلبان به اصولگرایان همچنان ادامه یافت. دولت در سال ۸۵ اعلام کرد کارت آمایش را تمدید نمیکند. در فروردین ۱۳۸۶ وزیر وقت کشور گفت «حتی به قیمت بدهکار شدن به دستگاههای مختلف هم طرح اخراج همه افغانستانیهای غیرمجاز را اجرا میکنیم». در همان سالها هنگامی که مجلس لایحه تابعیت به فرزندان مادر ایرانی را بررسی میکرد، نایب رئیس کمیسیون وقت امنیت ملی به صراحت گفت: «ما نمیخواهیم اینها ایرانی باشند. اساس تابعیت خون است».
وضعیت برای افغانستانیهای گریخته از سرزمین اسیر شده در کودتا، جنگ داخلی، اشغال نظامی و بنیادگرای اسلامی در تمام این سالها یکسان بوده است. در دورههای مختلف، با توجه به روابط دولتهای دو کشور، وضعیت اقتصادی و اجتماعی در ایران و فضای جهانی ممکن است سختگیریها و رفتارهای سیستماتیک نژادپرستانه کمی تعدیل شده باشند اما افغانستانیها همواره با دلهره و ترس در رفت و آمد بودهاند و حکومت نیز به هر بهانهای آنها را به اخراج تهدید، بازداشت و در کمپ/ اردوگاههای شبیه به شکنجهگاه حبس و اخراج کرده است.
با این همه اما در ایران، چه در جامعه «نخبگان دانشگاهی» و تحلیلگران جریان اصلی وابسته به حکومت، چه در بخش بزرگی از اپوزیسیون نژادپراستی انکار شده و آن به تبعیض و «بیگانهستیزی» تقلیل داده شده است. منکران نژادپرستی ایرانی مدعیاند که این موضوع مسالهای است مربوط به غرب و ایرانیان به دلیل آنچه که «انطباقپذیری»، «همزیستی تاریخی» و «مهماننوازی» مینامند، هیچگاه نژادپرست نبودهاند. واقعیت اما این است: این گزارهای افسانهای و دروغین است به مانند تاریخ ۲۵۰۰ ساله شکوهمند آریایی. در سرزمینی که «هموطن»های تُرک، بلوچ، عرب، کرد و .. از کلیشههای نژادپرستانه در امان نبودهاند، «مهاجران» کشور همسایه به قطع شرایطی دشوارتر را تجربه کردهاند و غمبار که گاه در جغرافیای «اقلیت»های تحت ستم ــ به عنوان نمونه در استان آذربایجانشرقی سکونت افغانستانیها همیشه ممنوع بوده است ــ وضعیت غیرقابل تحملتر شده است.
روایت آرش نصر اصفهانی از معدود پژوهشگرانی که پایاننامهاش را به مساله افغانستانیها در ایران اختصاص داد و بعد هم آن را در کتابی با عنوان «در خانه برادر» منتشر کرد به خوبی «دیدگاه حاکم» بر نخبگان دانشگاهی در نسبت با مساله افغانستانیها در ایران را نشان میدهد. او در مقدمه کتابش نوشته است: «در پاییز سال۱۳۹۲زمانی که در شورای گروه جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی از پروپوزال رساله دکتریام در حضور اعضای هیئت علمی دانشکده دفاع میکردم با یک انتقادمشترک از سوی اکثر حاضران جلسه مواجه شدم؛ چرا عنوان رسالهام را «طرداجتماعی» پناهندگان افغانستانی در ایران انتخاب کردهام. اغلب معتقد بودند شرایط افغانستانیها در ایران نه تنهاچندان بد نیست بلکه درطول سالهای گذشته آنها جای خود را درجامعه ایران پیداکردهاند، روابط اجتماعیشان با مردم ایران بسیار گسترده و نزدیک شده و خدمات آموزشی و بهداشتی مورد نیازشان را هم ازدولت ایران میگیرند.».
«شرایط خوب» و «بهرهمند شده» افغانستانیها از «امکانات و خدمات عمومی» در ایران را باید از سرنوشت هزاران کودک متولد شده در ایران، مهاجرانی که در سنین کودکی به ایران آمدند و چند میلیون افغانستانیای که هیچگاه «ایرانی» نشدند، درک کرد. آنها در سالهای اخیر که رفت و آمد شهری با مترو تنها با کارت هوشمند/ کارت ملی امکانپذیر شده است، این امکان را هم از دست دادهاند و از بسیاری از شهرها رانده شدهاند و حالا نیز بار دیگر به عنوان یک «تهدید برای نژاد ایرانی» شمرده میشوند که باید «هر چه سریعتر» به کشورشان بازگردانده شوند.
«خون آریایی»
«تهدید نژاد ایرانی» را فقط ناسیونالیستهای آریایی که خود را از تبار «اروپایی» میدانند، به زبان نمیآورند. در سال ۱۳۸۵ حسن سلیمانی، سخنگوی وقت کمیسیون قضایی مجلس در مخالفت با «تابعیت به فرزندان مادر ایرانی» گفته بود: «ما نمیخواهیم اینها ایرانی باشند. اساس تابعیت خون است». مشابه این سخنان را چندین نماینده دیگر مجلس در سالهای اخیر به زبان آوردهاند. یکی از آنها نادر قاضیپور، نماینده تُرک مجلس شورای اسلامی است که لهجه او در هنگام فارسی صحبت کردن بارها مورد تمسخر «نژادپرستان فارس» قرار گرفته است. او در مهر ۱۳۹۴ در مخالفت با تابعیت به فرزندان مادر ایرانی گفته بود: «ما باید ایران را ایرانی نگه داریم. اینها صاحب رای میشوند. اجازه ندهیم یک غیرایرانی در انتخابات شرکت کند. قداست ایران را حفظ کنیم».
نگرانی درباره تغییر ترکیب جمعیتی ایران را حتی آزاده کیان، استاد جامعهشناسی دانشگاه پاریس هم نمیتواند پنهان کند. او ۹ مهر در تلویزیون بیبیسی فارسی میگوید: این سیاست دولت است که به این [ورود افغانستانیها به ایران] اجازه میدهد، پس حتما چیزی پس و پشت این سیاست هست که به نظر من هم هست در این برههای که دولت و حکومت اسلامی ایران بسیار مورد اعتراض مردم قرار گرفته با این سیاستها افکار عمومی را منحرف میکنند و مساله را میبرند به جای دیگر. اما حضور میلیونها افغان در ایران تحت این شرایط میتواند ترکیب جمعیتی ایران را تغییر بدهد. به گفته برخی منابعی که شما هم ذکر کردید حدود هفت میلیون افغان در ایران داریم، یعنی حدود یک دهم جمعیت ایران.»
کیان در ادامه با اینکه خودبرتربینی ایرانیان نسبت به مردمان منطقه را تایید میکند، از زبان «مردم» از حکومت میخواهد پاسخ بدهد که «مثلا از حضور برخی افغانها در ایران برای سرکوب اعتراضات مردمی استفاده کنند؟ این هم باز یکی از سوالاتی است که خیلیها در ایران از خودشان میکنند. همانطور که از حشد الشعبی در خوزستان استفاده شده است.»
کیان در انتها همان سخنان نمایندگان تندرو مجلس و جریانهای افغانستانیستیز را تکرار میکند: ایران توان پذیرش هفت میلیون افغانستانی را ندارد. او البته در هیچ کجا نمیگوید که آمار هفت میلیون افغانستانی در ایران را وزیر کشور تکذیب کرده است و سپس در پاسخ به این پرسش مجری پس باید چه کار کرد؟ ساده ترین راه همان است که اینها سوار ماشین کنند و لب مرز رد مرز کنند، توصیهای به غایت مهاجرستیزانه دارد: «با کمک سازمانهای بینالمللی اینها را به صورت موقت به کمپ منتقل کنند». گویی که دولت جمهوری اسلامی تا به حال نه به این راهکار فکر و نه آن را اجرا کرده است. دهها مهمانشهر و اردوگاه شبیه به شکنجهگاه محصول همین سیاست جداسازی مهاجران از «جامعه میزبان» است که نگران «اختلاط فرهنگی» و «خدشهدار شدن شان ایرانی بودن» است.
طبقه متوسط، راستگرایی و نژادپرستی
هرچند نژادپرستی و ستیز با افغانستانیها را نباید به دوره اخیر محدود کرد، چه پیش از انقلاب و در دوره سلطنت رضاخانی و فرزند او «فارس بودن» بر اقلیتهای ملی داخل ایران تحمیل، نامگذاریها و آموزش به زبان غیرفارسی ممنوع و «آریایی بودگی» به عنوان هویت ایرانی تعریف و غالب شده است، اما شدت گرفتن آن در دوره اخیر با چرخش سیاستهای کلان اقتصادی حکومت پیوند مستقیم دارد. دوره تعدیل اقتصادی و پس از آن آنچه که دوره اصلاحات خوانده میشود، اگر چه برای بخشهایی از جامعه ایران «خاطره خوش» است، برای چند صد هزار افغانستانی اما سرآغاز سیاستهای سختگیرانه را یادآوری میکند. عجیب نیست که مجلس ششم که اکثریت آن در اختیار اصلاحطلبان دوم خردادی بود بیرحمانهترین قوانین و مقررات را علیه افغانستانیها به بحث گذاشت و در برخی مواقع توانست آن را تصویب کند.
حزب اسلامی کار و خانه کارگر ــ بازوی حکومت برای نابود کردن تشکلهای مستقل کارگری ــ از جمله نخستین بلندگوهای مهاجرستیزی بوده و هستند. اردیبهشت ۱۳۹۴ خانه کارگر در مراسم رسمی روز جهانی کارگر منادی شعار «کارفرما حیا کن افغانی را رها کن» شد؛ شعاری که واکنش تشکلهای مستقل کارگری در همبستگی با افغانستانیها را به دنبال داشت.
این تنها خانه کارگر نبود که کارگران افغانستانی را موجب بیکاری جوانان و زیان اقتصادی میدانست. مدیران ارشد دولتی طی این سالها بارها حضور مهاجران افغانستانی را موجب «هدر رفت منابع» کشور دانستند. آخرین نمونه از این اظهارنظرها را میتوان در روزنامههای شرق، اعتماد و هممیهن به عنوان رسانههای در اختیار احزاب و جریانهای اصلاحطلب یافت.
قدرت گرفتن جریانهای موسوم به اصلاحطلب یا اعتدال در دو دوره ۷۶ و ۹۲ از سوی تحلیلگران مسائل ایران به عنوان «پیروزی طبقه متوسط» در برابر جریان تمامیتخواه توصیف شده است.
در همه سالهای بعد نیز صدای غالب در ایران تفاوتی با آنچه که منتقدان عنوان پایاننامه نصر اصفهانی گفتند، نداشته است و حتی بلندتر و پرزورتر نیز شده است به گونهای که به صورت علنی کمپین اخراج افغانستانیها را به بهانه اینکه حکومت به دنبال «تغییر نژاد ایرانی» است، پیش میبرد. البته که این وضعیت عجیب نیست اگر توجه کنیم در ایران، در دوره حکمرانی جمهوری اسلامی که تمام احزاب و سازمانهای مترقی پیش از انقلاب را با کشتار جمعی نابود کرد، یک حزب حامل گفتمان نژادپرستانه ـ پان ایرانیست ــ همچنان با مجوز حکومت فعالیت میکند و جریانهای برخواسته از درون حکومت هم تحت عناوینی چون «امنیت ملی» و «تمامیت ارضی» سویههایی از رفتار نه فقط تبعیضآمیز که نژادپرستانه را نمایندگی میکنند.
صدای «مطرودان»
برای درک درستتر از تجربه زیسته افغانستانیها در ایران بگذارید چند روایت از مقالهای که در سال ۱۴۰۱ در نشریه پژوهشهای راهبردی مسائل اجتماعی ایران با عنوان درک مهاجران از فاصله اجتماعی با ایرانیان را مرور کنیم.
روایت اول، زن، مجرد ۲۴ ساله، نسل دوم:
دوست دارم شمال ایران را ببینم. جنوب را ببینم. ولی نمیتوانم چون شمال برای مهاجران غیرقانونی است. باید برگه تردد بگیری که نمیدهند. باید کارت تردد را تحویل بدهی تا برای چند روز برگه تردد بگیری.
روایت دوم، مرد، متاهل، ۳۸ ساله، نسل دوم:
موتور پدرم را گرفتن. الان قیمت موتور فضاییه. ۳۰ میلیون تومان باید بدی تا موتور بخری. ماهی سه تا چهار میلیون تومان درمیاره. چطوری می تونه بره موتور بخره. گواهینامه هم بهش نمیدهند. موتور را هم برای این گرفتند چون بدون گواهینامه بود. گفتند چرا بدون گواهینامه نشستی پشت موتور. شما کی دادید ما بگریم؟
نویسندگان این مقاله که به ۴۵ افغانستانی ــ مهاجرت کرده به ایران یا متولد شده در ایران ــ گفتوگو کردهاند، این دو روایت را در ذیل احساس فاصله قانونی ــ اجتماعی دستهبندی کردهاند. به باور آنها افغانستانیها در ایران به صورت مشخص احساس فاصله اجتماعی قانونی ـ شغلی، عاطفی و دور/ کوتاه شدن سقف آرزوهایشان را به دلیل قوانین و رفتار جمعی ایرانیان درک کردند.
درباره فاصله قانونی ــ شغلی فهرست مشاغل مجاز برای اتباع افغانستانی که هر سال از سوی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی اعلام میشود به اندازه کافی توضیح دهنده است. این وزارتخانه تنها اشتغال در کارهای ساختمانی و معدن، ذبالهسوزی، تفکیک زباله و مواد شیمایی، کشاورزی و دامداری و کورهپزخانهها را برای افغانستانیها مجاز میشمارد. این حس واقعی فاصله/ فرق/ تفاوت آنها با ایرانیها به روایت یک مردِ متاهل که ۳۸ سال است در این اقامت دارد اینگونه است:
هر شغلی به اتباع داده نمیشه. توی شیرینیفروشیها، اغذیهفروشیها، رستورانها نمیتونی بری کار کنی. در کارت آمایشمون یکسری شغلها ذکر شده که میتونه بره اونها را بگیره و همش کار سنگیه، کار تو معدن، کار توی ضایعات و کار ساختمانی است که آن هم عملهگی است. از نظر ایران استاد و بنا غیرقانونی است و نباید این کارها را انجام بده. فقط باید همون عملهگری رو انجام بده. مثلاً گچ کاری رو نمی تونه انجام بده، سنگکاری و رنگکاری غیرمجاز است. ولی چون مهاجران این کارها را در دست گرفتند دیگه نمیتونن جلوشان رو بگیرند.... ۹۸ درصد غیرمجاز و بدون جواز کسب و کار هستند.
بسیاری از کارگران افغانستانی به دلیل شرایطی که بر آنها تحمیل شده است، حتی قرارداد شفاهی کار هم ندارند. سعید عیسیزاده، جهانبخش مهرانفر در مقالهای با عنوان «تاثیر مهاجران افغانی بر نرخ بیکاری ایران» که پاییز ۱۳۸۹ در فصلنامه اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی تهران منتشر شد، فاش کردهاند از نزدیک به ۳۷۰ هزار مرد افغانستانی دارای مجوز کار، ۲۳۰ هزار نفر در ساختمانسازی، ۷۵ هزار نفر در خدمات و ۶۵ هزار نفر در کشاورزی مشغول به کار بودند. از این تعداد تنها سه درصد دارای قرارداد کتبی ــ و نه قرارداد رسمی مورد تایید وزارت کار ــ، ۷۷ درصد دارای فقط قرارداد شفاهی و ۲۰ درصد بدون هیچگونه قرارداد شفاهی با کارفرما بودند.
نتیجه این وضعیت استثمار خشنتر، پرداخت نکردن دستمزد و محروم ماندن کارگران افغانستانی از مراجعه به بیمه و مراجع قانونی در صورتی که حقشان در کار ضایع شود یا بر اثر حادثه آسیب ببینند، بوده است. مهاجران افغانستانی خود این وضعیت را اینگونه توصیف کردهاند: اگر اعتراض کنیم کسی صدای ما را نمیشنود. در برابر قانون احساس بیپناهی میکنیم. درک یک مرد متاهل که ۳۸ سال است در ایران اقامت دارد به شرح زیر است:
احساس ترس و ناامنی برای ما در ایران بسیار بسیار زیاده. در برابر قانون احساس بی پناهی میکنیم. بارها شده با همسایه جر و بحث کردیم. احساس کردم واقعن صدای من به جای نمیرسد و اگر اعتراضی بکنم کسی به حرف من گوش نمیدهد. خیلی جاها از روی ناچاری کوتاه آمدم.
این فاصلههای عمیق که روز به روز با تسخیر فضاهای عمومی بیشتری از سوی نیروهای راستگرا بیشتر هم شده است، همراه با نگاه تحقیرآمیز و محدودیتهای قانونی بسیار، آنها را با جامعه ایرانی «غریبه» و باعث طرد اجتماعیشان شود. یک افغانستانی که ۲۲ سال است در ایران اقامت دارد، گفته است: «یک معلم داشتیم کلاس سوم. بچهها سرکلاس جوک تعریف می کردن، نوبت رسید به ما افغانیها. یادمه یکی از دوستای من که افغانی بود مورد تمسخر معلم قرار گرفت. بعد بچههای ایرانی خندین معلم هم ادامه داد و خندید. این خاطره توی ذهن من موند. من اینجا حس بدی بهم داد و گفتم مردم اینجا به ما میخندن. در اون کلاس احساس غریبی بهم دست داد. همین احساس باعث شد از درس زده بشم. تا الان که الانه حس بدی نه از مردم ولی از کل مهاجرت به ایران دارم. شاید اگر کشور دیگری بودم اینجوری تحقیر نمیشدم. اینها باعث شد دور بشیم. هر کار خوبی که ما بکنیم به چشم یک افغانی میبینیم.»
زده شدن از مدرسه، آن هم در شرایطی که مدرسه رفتن برای بسیاری از کودکان متولد شده در ایران با یک والد افغانستانی به آرزو تبدیل شده است، یک پیامد مشخص داشته و دارد؛ وارد شدن کودکان در سنین پائینی به چرخه مشاغل سخت و تبدیل شدن آنها به کارگران ارزان. روایت یک مرد با ۲۸ سال سابقه اقامت در ایران از این وضعیت:
کلی تلاش میکنيم تا بچه ها را برسونيم به دوازهم؛ اما وارد دانشگاه نمیتونن بشن. هدف اینه که بچهها به یک جایی برسن مثل ما خاک نخورن، بدبختی نکشند، ولی از همین حالا پيشبينی میکنيم که نمیرسن. از۱۲به بعد نمیتونن برن دانشگاه. همين باعث میشه ما شکست بخوریم، جلو پيشرفت ما گرفته بشه، بچهمون دوباره از نو شروع میکنه به کارگری. حالا هم خيلی از دوستان من هستند درس خوندن. تا۱۲هم خوندن ولی وارد دانشگاه نشدن، یعنی نذاشتن و حال کارگری میکنه.
آیندهای ترسناک
با تقویت موج نژادپرستی در ایران که به صورت مشخص افغانستانیها را نشانه گرفته است باید در انتظار حملههای کلامی بیشتر به آنها در ایران، به ویژه با نزدیکتر شدن به تبلیغات نامزدهای انتخابات مجلس شورای اسلامی، و اخراج شمار بیشتری از آنها بود. دولت هر چند که به ظاهر و در کلام تلاش میکند موج نفرتپراکنی را حداقل در رسانهها کنترل کند اما همزمان روزانه شمار زیادی از افغانستانیها را بازداشت و رد مرز میکند.
این اما تنها یک بعد از فاجعهای است که در این سالها به مرور شکل گرفته است، بعد دیگر آن، به ویژه در غیاب یک گفتمان ضد نژادپرستی چه در داخل و چه در بیرون و تقویت جریانهای ناسیونالیسم ارتجاعی که بر آریاییگری در برابر شیعهگری تاکید دارد، تقویت جریانهای نژادپرست در ایران است. این جریانهای پراکنده در قیام ژینا هم چندین مرتبه در مواجهه با طرح مساله ملی از سوی ملیتهای تحت ستم در ایران هم نمایان شد.
قدرت گرفتن بیشتر جریانهای راست در جهان، عمیقتر شدن بحرانهای اقتصادی و ناامیدی از تغییر بنیادین در نظام و ساختار حاکم و غیبت طولانی یا حداقل حضور کماثر جریانهای برابریخواه در فضای رسانهای و عمومی فضا را برای رشد و تقویت گرایشهای نژادپرستانه فراهمتر میکند. در چنین وضعیتی سرایت موج نژادپرستی فرودستان، کارگران، حاشیهنشینان و جذب آنها به سمت گفتارهای راستگرایانه ناسیونالیستی نه تنها بعید نیست بلکه بسیار محتمل است.
[*] آرش نصر اصفهانی در کتاب «در خانه برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران»، نشر پژوهشگاه فرهنگ، ارتباطات و رسانه، سال ۱۳۹۷ سیاستهای ایران در برابر مهاجران افغانستانی را به سه دوره «درهای باز»، «تشویق و ترغیب به بازگشت» و «ساماندهی» تقسیم کرده است. «درهای باز» به دهه نخست حکمرانی جمهوری اسلامی اشاره دارد که مهاجران افغانستانی به عنوان «برادران مسلمان» پذیرفته شدند. من بخش زیادی از مستندات این نوشته را از پژوهش ارزشمند او وام گرفتهام.
نظرها
نظری وجود ندارد.