جلال ملکشا: شاعر واژههای اسیر
هیوا رستگار ــ ملکشای شاعر، رنج و آزار را برگزید و زندگی پر فراز و نشیبی را سپری کرد. در سالهای جوانی زندان را تجربه کرد، به اندیشههای انقلابی و چریکی روی آورد، همچون یک فعال فرهنگی بهشکلی خستگیناپذیر به زبان و ادبیات کوردی در این سو و آن سوی مرز خدمت کرد و سالهای پیریاش را غریبانه زیست.
دهم آبان سال جاری سومین سالمرگ جلال ملکشا (۱۳۳۰-۱۳۹۹) بود. او شاعری نوگرا، داستاننویس، منتقد ادبی، فعال فرهنگی و زندانی سیاسی سابق روژهلات (کوردستان ایران) بود. اما ملکشا عمدتاً با تجربههای بدیع شعریاش شناخته میشود. جلال فقط شعر نمیسرود، بلکه در شعرهایش میزیست. گرچه در انزوا زندگی کرد، اما زیست جمعی مردم روژهلات در شعرهای سیاسی-اجتماعی و عاشقانههایش حَک شده است.
شاید خود بر همین نکته واقف بود که اولین دفتر شعرش را «زڕەی زنجیری وشە دیلەکان» (صدای زنجیر واژههای اسیر) نام گذاشت؛و چه سرگذشتهای تروماتیکی از کوردستان را در لابلای واژههای اسیر بهصدا درآورد. این همان راز تشییع جنازه باشکوهاش میان مردم کوردستان و برگزاری مراسم یادبود او در زادگاهش، روستای ملکشان، در سنندج است. همانطور که خود سراییده بود، ملکشای شاعر، رنج و آزار را برگزید[۱] و زندگی پر فراز و نشیبی را سپری کرد. در سالهای جوانی زندان را تجربه کرد، به اندیشههای انقلابی و چریکی روی آورد، همچون یک فعال فرهنگی بهشکلی خستگیناپذیر به زبان و ادبیات کوردی در این سو و آن سوی مرز خدمت کرد و سالهای پیریاش را غریبانه زیست. اما هرگز در مقابل سلطه، سرکوب و دیکتاتوری سر خم نکرد.
شاعر چریک: در گارگاه ستمدیدگان از شعرهایم تفنگ ساختم
جلال ملکشا در ۲۸ اسفند سال ۱۳۳۰ در روستای «ملکشان» سنندج بدنیا آمد. دپیلم ادبیات فارسی را در شهر سنندج گرفت، اما به دلیل نوشتههای سیاسی سر از زندان در آورد و از تحصیلات دانشگاهی باز ماند. گفتنی است ملکشا نخستین بار در سال ۱۳۴۸ به دلیل سرودن شعری در سن ١٧ سالگی از سوی ساواک مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت.
سالهای ۱۳۴۳-۱۳۴۸ سالهایی تعیینکننده در میدان مبارزات سیاسی کوردستان و هم سنت ادبی آن بود. این سالها مقارن بود با دوران طلایی فعالیت دانشجویی در ایران و رشد مبارزات ملیگرایانه کوردی در باشور (کوردستان عراق).
در آن سالهاست که اولین هستهها و تشکلات دانشجویی کوردها در دانشگاه تهران شکل میگیرد. سیطره موج انقلابی جهانسومگرایی، مبارزات چریکی و گرایش به تفکرات مائوئیستی علیه سیاستهای محافظهکارانه حزب توده در فضای رادیکالیزهشدهی دهه ۴۰ شمسی بر دانشجویان کورد نیز تاثیر فراوانی گذاشته بود. پرداختن به این دوران از حوصله این یادداشت خارج است، اما همین بس که ایدههای رادیکال میان کوردها در این دوره نهفقط منجر به یک گسست سیاسی- که نمونه آن سربرآوردن جنبش چریکی «جناح رادیکال حزب دمکرات کوردستان» در سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۷ با رهبری «اسماعیل شریفزاده»، «ملا آواره» و «سلیمان معینی» است ــ شد، بلکه شکلگیری بنیانهای جریان شعر نو روژهلات را نیز با مضامین سیاسی-انقلابی توسط «سواره ایلخانیزاده» (سواره)، «علی حسنیانی» (هاوار) و «فاتح شیخ الاسلامی» (چاوه)- به دنبال داشت. در سال ۱۳۴۷ عملیات چریکی کوردستان به شدت توسط ارتش شاهنشاهی سرکوب و در اکثر شهرهای کوردستان اعدامها و دستگیریهای دستهجمعی به راه انداخته میشود. شاید شعرهای ملکشا در سال ۴۸ و دستگیریاش در همین رابطه بوده باشد.
بههرحال، تا جایی که به مملکشا و ادبیات برمیگردد، جنبش چریکی کوردستان و بهتبع تجربههای شعر نو کوردی تاثیر فراوانی بر بلوغ ادبیاش نهادند. اما وی با به کارگیری زبانی اسطورهای و فرمی اپیزودیک هم به سرآمد این نسل بدل شد و هم سرمشق شاعران جوان نسل جدید شعر کوردی در روژهلات. همچنین، شاعران کورد دیگر بخشهای کوردستان همچون «عبدالله گوران»، «شیرکو بیکس»، «عبدالله پَشیو» و «لطیف هَلمَت» تاثیر فراوانی بر سبک و درونمایه اشعار ملکشا برجای گذاشتند.
تجربه زندان جلال تنها به آن یک مورد محدود نشد. وی سال ۱۳۵۱ به چهار سال زندان محکوم شد که پس از تحمل دو سال آن مورد عفو قرار گرفت. با این حال، به دلیل تداوم فعالیتهای و اشعار سیاسیاش مجدداً در سال ۱۳۵۵ راهی زندان شد و در دوران اقدامات شاپور بختیار در رابطه با آزادی زندانیان سیاسی، کمی پیش از انقلاب ۵۷، از زندان آزاد شد.
بهسیاق آن دوران، زندان برای ملکشا تبدیل به دانشگاه و کمپ آموزشهای سیاسی شده بود، چرا که در زندان مرکزی سنندج با بسیاری از فعالین سیاسی چپ و چریک آشنا شد. از جمله تأثیرگذارترین آنها «بهروز حقی منیع» -از اعضای سازمان چریکهای فدائیان خلق و اهل تبریز- بود که در زندان «ماتریالیسم تاریخی» را تدریس میکرد. این کلاسهای نظری-سیاسی اندیشههای چپگرایانه را در ملکشا بیش از پیش تقویت کرد. او به عضویت «سازمان فدائیان خلق» درآمد. فعالیتهای ملکشا با این سازمان تا انقلاب ۵۷ ادامه پیدا کرد.
گفتنی است این سازمان تنها پس از انقلاب است که با تاسیس «شاخه کوردستان فداییان خلق» با دو دفتر مهاباد و سنندج حضور سازمانی در کوردستان پیدا میکند. از این رو، بعید به نظر میرسد رابطهی ملکشا با فدائیان بیش از ارتباطات دوستانه و محفلی غیرسازمانیافته بوده باشد.
اما آنگونه که پیداست با شکلگیری (یا به تعبیری اعلام موجودیت) «سازمان انقلابی زحمتکشان کوردستان ایران» (کومله) در بهمن ۵۷، ملکشا هم مانند دیگر جوانان رادیکال کورد به کومله گرایش پیدا کرد. در نتیجه، و به دلیل فعالیتهای سیاسی و حزبی در سال ۱۳۶۲ دوباره به زندان محکوم شد.
در این دوران، عمدهی درونمایههای شعری ملکشا ــ که قریب به اکثریت آنها به زبان فارسی سروده شدهاند ــ نقد جهان سرمایهداری و تفکرات بورژوازی و دفاع از طبقه کارگر و بهطورکلی ستمدیدگان است.
بارقههای انقلاب: آوازهای فصل اضطراب
در همان دوران زندان و آزادیهای متناوب میان سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، شعر و داستانهای فارسی ملکشا شهرت بسیاری برای وی به ارمغان آوردند. در دهه ۵۰ آثاراش در روزنامهها و مجلات معتبری همچون «کتاب جمعه»، «امید ایران»، «چیستا»، «سخن» و… منتشر شدند. اهمیت آنها به حدی بود که سال ۱۳۵۶ بهرغم فقدان کتاب چاپشده به عضویت «کانون نویسندگان ایران» در آمد. پذیرش در این کانون بدل به فرصت مهمی برای آشنایی و دوستی جلال با دیگر شاعران و نویسندگان سرشناس و مترقی ایران شد. از جمله میتوان به ارتباط دوستانه او با «احمد شاملو»، «مهدی اخوان ثالث»، «هوشنگ گلشیری»، «خسرو گلسرخی» و «سعید سلطانپور» اشاره کرد. علاوه بر این، ملکشا در و بهدلیل فعالیتهای سیاسی و روزنامهنگارانهاش و پیوندش با فضای روشنفکری کوردستان، همواره با چهرههای مشهور جنبش کوردستان رابطهای دوستانه داشت.
ماههای آغازین انقلاب در کوردستان، ماههای امید انقلابی بود. کوردستان تبدیل به یکی از کانونهای سیاسی-اجتماعی و فرهنگی انقلاب شده بود. بازگشت حزب دموکرات کوردستان ایران پس از سالها تبعید در باشور، اعلام موجودیت کومله، تأسیس شاخه کوردستان فداییان خلق و دیگر گروههای چپ سراسری، و مهمتر از همه مجموعهای از شوراهای انقلابی، اتحادیهها و جمعیتهای روشنفکری میدان مبارزاتی کوردستان را بهشکلی تمامعیار رادیکالیزه کرده بودند. در این میان کانونهای زبان و ادبیات کوردی که پس از افول جمهوری کوردستان (۱۳۲۴) و به دلیل سرکوب دولت پهلوی بهمحاق رفته بود، رشد چشمگیری پیدا کرد. ملکشا در چنین فضایی به سرایش و نشر شعرهای کوردی پرداخت.
دیری نپایید که دولت تازه تأسیس با فرمان جهاد علیه کوردستان تمامی دستاوردهای پساانقلابی روژهلات را تبدیل به تَلی از خاکستر کرد. پس از مقاومتهای فراوان، سرانجام کوردستان از سوی دولت مرکزی اشغال شد و در نتیجه تمامی جریانات سیاسی تبعید گردیده و فضای روشنفکری و حوزه عمومی کوردستان یک بار دیگر به زیرزمینها بازگشت.
جلال ملکشا نیز از این سرکوب گسترده در امان نبود، و بارقههای انقلاب و «مشعلِ» نور چیزی جز «چشم گرگ» نبود[۴] . وی در سال ۱۳۶۲ به دلیل فعالیتهایش به ۱۰ سال زندان تبعیدی و ۱۵ سال حکم تعلیقی محکوم شد.
تجربهی زندانهای سنندج، ارومیه، آبادان و قزلحصار کرج نقش پررنگی در شعرهای ملکشا دارد. بسیاری از اشعارش را در طول ۱۲ سال زندان دوران پهلوی و جمهوری اسلامی سرایید.
در دو سوی مرز: «جلجتا»یم بر قلهی کدامین کوهستان است؟
ملکشا پس از سپری کردن چهار سال زندان مشمول یک عفو عمومی قرار گرفت. پس از آزادی از زندان و در اوایل سال ۱۳۶۶ به پیشنهاد «محمد امین شیخ الاسلامی» (ماموستا هیمن موکریانی) به ارومیه رفت و فعالیت فرهنگی و ادبیاش را به عنوان عضو هیئت تحریریه و سرپرست بخش شعر و ادب «مجله سروه» از سر گرفت. این نشریه در دوران تبعید جریانات سیاسی کوردی به باشور پس از جنگ دولت مرکزی علیه کوردستان، به کانون فرهنگی مبارزات تبدیل شده بود.
در دوره ١٤ ساله همکاری و نقش مدیریتی ملکشا، سروه بدل به یکی از اصلیترین نشریههای روژهلات و دیگر بخشهای کوردستان شد. بعدها فشارهای امنیتی و بازجوییهای اطلاعاتی از ملکشا، وی را مجبور به استعفاء از سمت خود کرد. از آنجا که اداره اطلاعات بدنبال پروندهسازی برای وی و محکومیت دوبارهاش بود، مجبور به ترک روژهلات به مقصد «اقلیم کوردستان» و مشخصأ شهر «سلیمانی» (سلیمانیه)، مشهور به پایتخت روشنفکری کوردستان، و بعدها «هولیر» (اربیل) شد.
اقلیم کوردستان در اویل دهه ۹۰ میلادی به یک منطقه خودمختار دوفاکتو تبدیل، و در سال ۲۰۰۵ بهطور رسمی در قانون اساسی عراق فدرال گنجانده شد. به دلیل محدودیتهای شدید بر سر راه فعالیت فرهنگی در ایران، در این سالها باشور به مقصد بسیاری از روشنفکران، نویسندگان، شاعران و سیاسیون روژهلات بدل شد. ملکشا جزو آن دسته از نویسندگان بود که امکانهای فعالیت فرهنگی و ادبی در باشوور را برای ادامه فعالیتهای خود مناسب میدید. او اواخر دهه ۹۰ میلادی به باشوور مهاجرت کرد و بلافاصله توانست فعالیتهای روزنامهنگارانه و ادبیاش را در نشریات و روزنامههای «هولیر»، «ئاسو»، «کوردستان» و…. از سر بگیرد. علاوه بر این، نشریه «پرشنگ» را هم راهاندازی کرد که پس از چند شماره متوقف شد. شعرهای ملکشا در این سالها عمدتاً درونمایهای ملیگرایانه دارند.
ملکشا که دل در گرو روژهلات داشت پس از چند سال اقلیم کوردستان را به قصد بازگشت به روژهلات ترک کرد. او مدتی در موسسه «اندیشه احمد خانی» در ارومیه به آموزش نویسندگان و شاعران جوان پرداخت و بعدها در موسسه زبان کوردی «راژه» در سنندج مشغول به تدریس زبان کوردی گردید.
تیغ سانسور: من نَسایم سر به درگاه شغال
از آنجا که مبارزه، ملیگرایی، آرمانهای سیاسی-اجتماعی کوردستان بنمایههای شعری ملکشا را تشکیل میدهد، همواره چاپ و نشر اشعارش با سانسور مواجه بوده است. اگر چه از دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۷۰ مجال انتشار اشعار و داستانهای فارسی و کوردیاش را در نشریات مختلف یافته بود، اما برای گردآوردی و چاپ آنها در قالب کتاب با دشواریهای مجوز نشر روبرو بود. اولین مجموعه شعرش را سال ۲۰۰۴ تحت عنوان «زرهی زنجیری وشه دیلهکان» به روشی زیرزمینی منتشر کرد. استقبال بینظیری خوانندگان باعث شد کتاب در همان هفته اول به چاپ دوم و یک سال بعد نیز به چاپ سوم برسد. اشعار عمدتا سیاسی-اجتماعی و بعضا عاشقانههای این مجموعه تاثیری ماندگار بر نسل جوانی گذاشت که قبلا آشنایی بسیار اندکی با شعرهای ملکشا داشتند. برخی از شعرهایش از جمله «داستانی داره پیره» (سرگذشت درخت پیر)، «کاروان،کاروان»، «کاوه» و «ههتا لووتکه چهندی ماوه؟» (تا قله چقدر مانده؟) ورد زبان نسل جوان کوردستان شده است.
همچنین، سال ۲۰۱۳ مجموعه داستان کوتاه او تحت عنوان «کارهسات» (فاجعه) به چاپ رسید. سال ۲۰۱۴ نیز مجموعهای از شعرهای کوردی و فارسی ملکشا تحت عنوان «مجموعه آثار شعری جلال ملکشا» مخفیانه و زیرزمینی منتشر شد. بخش فارسی این مجموعه «آوازهای فصل اضطراب» نام دارد که اکثر آنها شامل شعرهای پیش از انقلاب و دوران زندان است. انتشار این مجموعه او را بار دیگر تحت فشارهای امنیتی و بازجوییهای اداره اطلاعات قرار داد، اما با چند سال بعد به چاپ دوم آن اقدام کرد. از قرار معلوم هنوز دستنوشتهها و ترجمههایی از جلال باقیست که بدلیل حساسیتهای امنیتی و سانسور امکان چاپشان فراهم نشده است.
سالهای انزوا و مرگ: خاکسترم را آشیانه فریاد خواهم کرد
سالهای پایانی زندگی ملکشا در انزاو سپری شد. این انزوا نه یک خواست شخصی، بلکه ناشی از فشارهای امنیتی، سانسور و نوعی ممنوعالتصویر کردن غیررسمی وی از طرف جمهوری اسلامی بود. همانطور که اشاره شد در این سالها جلال به سختی میتوانست اثری را چاپ کند و یا در مراسمات و گردهماییهای ادبی-فرهنگی شرکت کند. از جمله اینکه شعری برای مقاومت کوبانی سروده بود که منجر به بازخواست او از سوی اداره اطلاعات سنندج شد. همچنین، سال ۱۳۹۴ قرار بود مراسمی در بزرگداشت ملکشا از طرف «انجمن ادبی مولوی» در مرکز هنری فجر سنندج برگزار شود. اداره اطلاعات سنندج به بهانه احتمال بمبگذاری مجتمع دقایقی قبل از شروع برنامه مجوز برگزاری آن را لغو و مکان برگزاری آن را میلیتاریزه کرد. شایع است که در آن روز دوستداران ملکشا با طعنه گفته بودند: «حق با جمهوری اسلامی است، بمب خود ملکشا است که بر رویشان منفجر میشود!».
ملکشا در سالهای پیری و بیماری همچنان روحیه مبارز و متعهدانه خود را حفظ کرد. سال ۱۳۹۷ به کنگره مشاهیر کوردستان در دانشگاه کوردستان دعوت شد. این گنگره از سوی جمعی از فعالین کورد داخل و خارج در یک بیانیه بایکوت شده بود، چرا که به باور آنها چنین مسایلی در راستای تثبیت هژمونی فرهنگی جمهوری اسلامی در کوردستان قرار دارد. میتوان حدس زد ملکشا هم بر این امر واقف بود، چرا که در همان دقایق آغازین به نشانه اعتراض کنگره را ترک کرد و گفت: «ئهمه جاشایهتیه!» (این مزدوری است).
سرانجام، جلال ملکشا پس از سالها رنج بیماری در دهم آبان ۱۳۹۹ به دلیل عارضه قبلی درگذشت. بهرغم فضای امنیتی آن روزها، خیل عظیمی از هنرمندان، شاعران، نویسندگان و مردم شهر سنندج و دیگر شهرهای کوردستان در مراسم تشییع باشکوه وی در آرامستان «روستای ملکشان»، زادگاه جلال، شرکت کردند. در آن روز فضا بسیار ملتهب و به صحنه یک اعتراض سیاسی بدل شده بود. مردم یکصدا فریاد میزدند:
ئهی ماموستای کولنهدهر، درکی چاوی داگیرکهر
(ای بزرگمرد نستوه، خار چشم اشغالگر)
گویی همه ایمان داشتند این صرفاً تشییع پیکر یک شاعر نیست، بلکه وداع با کسی است که بیش از نیم قرن رنجها، آرمانها، امیدها و مبارزات روژهلات را با شکستن زنجیر واژههای اسیر سروده بود. بیدلیل نبود که جلال را با سرودهای انقلابی برآمده از بطن جنبش کوردستان، از جمله «ای رقیب» و «تو بههیزی نامری» (تو نامیرایی) بدرقه کردند. ملکشا با خود عهد بسته بود که:
چهپکه تیشک له خور بدزم،
بیدهم له پرچی شهوهزهنگ.
(گلدسته نور از خورشید بدزدم و
به زلف شبِ دیجور آویزم.)
پانویسها:
[۱] . بووم به شاعیر، رهنج و ئازارم ههلبژارد... (شاعرم شدم، رنج و آزار پیشه کردم).
لازم است اشاره شود که برگردان فارسی از شعرهای ملکشا در این یادداشت را نباید به هیچ وجه ترجمه قلمداد کرد. هر خواننده آگاه از شعرهای ملکشا میداند که چه وجوه زیباییشناختی از شاعرانگیاش در این برگردانها از بین رفته است.
[۲] . تیترهای فرعی این یادداشت بر گرفته از عنوان مجموعهها یا قطعات شعری جلال ملکشا است. این تیتر ترجمهی است از: «له کارگهی چهوساوانا، شیعرهکانم کرده تفهنگ»
[۳] . «آوازهای فصل اصظراب» عنوان مجموعه شعر فارسی جلال مکشاه است.
[۴] . ئهو مهشغهله چاوی گورگ بوو (آن مشغل، چشم گرگ بود)
[۵] . «جلجتای» من لهسهر دوندی کام کویستانه؟
[۶] . مصرعی از ترجمه شعر «عقاب» پوشکین که توسط جلال ملکشا در قالب شعر آزاد در سال ۱۹۷۶ ترجمه شده است.
[۷] . «خولهمیشم ئهکهم به هیلانهی هاوار»
نظرها
نظری وجود ندارد.