استعمارزدایی از ایران: یادداشتی اولیه بر استعمار بیناـفرودستی
کامران متین
کامران متین در این مقاله به معرفی مفهوم «استعمار بنیاـفرودستی» میپردازد و مینویسد: «استعمارزدایی از ایران مستلزم یک ارزیابی مجددِ انتقادی از مدرنیتهی پسااستعماری است. در کانون این ارزیابی مجدد، این بازشناسی نظری قرار داد که رابطهی میان دولت مدرن و استعمار مدرن از نوع برسازندگی متقابل است.»
مقدمه مترجم بر برگردان فارسی
چرا پسااستعمارگرایی در فضای علوم اجتماعی ایران مدام به ورطهی بومیگرایی ایدئولوژیکِ جار زدهشده در تریبونهای مختلف جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی فرو میغلطد؟ چگونه نقد پسااستعماری از اروپامحوری به دستاویزی برای توجیه رتوریک شبه-ضدامپریالیستی دولت بدل شده است؟ چرا برخی از جریانات چپ تن به دولتهای اقتدارگرا و شبهفاشیستیِ علناً متخاصم با آرمانهای سوسیالیستی دادهاند؟ اینها پرسشهایی هستند که بینشهای انتقادی یادداشت «استعمارزدایی از ایران» بهلحاظ نظری، مستقیم و غیرمستقیم، به آنها نقب میزند. این یادداشت حاوی تأملات فراوانی در رابطه با جهان آکادمیک و فضای روشنفکری-سیاسی ایران است. از همه مهمتر، بررسی این مسئله که چرا نقد پسااستعماری در قبال توضیح رابطه و مناسبات تاریخی-ساختاری استعمارگریِ دولتهای پسااستعماری یا امپریالیسم/استعمار غیرغربی لَنگ میزند و دچار یک کوری گاه خودخواسته است، مشخصاً در کانون بحثهای «استعمارزدایی از ایران» قرار دارد. به همین دلیل، این یادداشت ارتباط بلافصلی با لحظهی سیاسی و روشنفکری حال ما (مباحث جاری پیرامون جنبش انقلابی ژینا) میگیرد.
بدون تردید، جنبش انقلابی ژینا در فضای سیاسی و روشنفکری ایران مناقشات بسیاری را برانگیخته است. ازجمله جدیترین آنها پرسش از رابطهی حاکمیت سیاسی در ایران با مسئلهی پیرامونیشدگانِ ملی یا ملیتهای فرودست است. اگر از پارهای گفتارهای راستگرایانه و شبهفاشیستی – که حجم قابلتوجهی را هم شامل میشود – صرفنظر کنیم، هنوز در گفتوگوی غیرمستقیمِ نهچندان سازنده میان بدنهی نازک روشنفکران دگراندیش فارس/مرکزنشین و روشنفکران ارگانیک مناطق پیرامونیشده[i] یک موضوع محل مناقشات دامنهداری است: چگونه میتوان ساخت دولت-ملت مدرن ایران و نحوهی مواجههی آن با اقلیتهای ملی را، خاصه در پرتو خواستهای سیاسی-اجتماعی رادیکال جنبش انقلابی ژینا، توضیح داد؟
آنگونه که پیداست یک دوشاخگی نظری-تحلیلی و سیاسی بر این پرسش سایه انداخته است. در یک سو، روشنفکران فارس/مرکزنشین قرار دارند که تمرکز تحلیلی خود را به پیامدهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی توسعهی سرمایهداری یا ساخت تمرکزگرای دولت-ملت مدرن در ایران معطوف کردهاند. آنها بر روابط ساختاری تشکیل طبقات، ظهور و گسترش سرمایهداری و تمرکزگرایی در حاکمیت سیاسی ناشی از آن یا دولت و حاکمیت بسان برسازندهی روابط طبقاتی و مناسبات سرمایهداری تاًکید دارند و معتقداند که سرمایهداری یا دولت متمرکز نابرابریهای اجتماعی را ایجاد -که شامل هیرارشی اقتصادی-اجتماعی-سیاسی-فرهنگی و بهحاشیهرانی اتنیکها نیز میشود- یا بهطور اجتنابناپذیری تشدید میکند. درنتیجه، آنها ستم ملی، تبعیض اتنیکی یا نابرابریهای جغرافیایی را عمدتاً در مفاهیم و نظریاتی انتزاعی و/یا تقلیلگرا - که هر دو ریشه در درونمحوری نظری دارند (ر.ک متین ۲۰۱۹b) از قبیل خصلت تمرکزگرای «انباشت سرمایه»، «توسعه ناموزون/ نامتوازن» سرمایه و انتظامیابی فضایی «مرکز-پیرامون» میجویند. در طرف دیگر، روشنفکران مناطق پیرامونیشده قرار دارند که منحصراً بر رابطه بین ستم ملی یا هویتهای غیرحاکم و حاکمیت نژادی و استعمار داخلیِ اعمالشده از سوی دولت فارسی-شیعی تأکید دارند. آنها برُّایی نقدِ تاریخی خود را با درغلطیدن به خوانشی غالباً فرهنگگرایانه از مناسبات ساختاریِ فرودستسازی و انقیاد اتنیکی از دست میدهند. درواقع، آنها در ترجمهی خوانشِ بهلحاظ فرهنگی روشنگر خود به یک توضیح نظاممند جامعهشناختی از فرآیندهای فرودستسازی و انقیاد ملی ناتوان هستند.
به همین دلیل، آنچه مدام از دایرهی توضیحی هر دو طیف میگریزد عبارت است از همتعینیِ شکلگیریِ سرمایهداری و دولت-ملتِ مدرن در ایران مبتنی بر خلقِ هیرارشیک اقلیتهای اتنیکیِ غیرحاکم در وضعیت پسااستعماری. این همان روند توضیحناپذیری است که کامران متین در این یادداشت بسیار فشرده با انگشتگذاری بر لحظهی متقابلاً برسازندهی حاکمیت سیاسی مدرن و استعمارگری و از خلالِ ابداع مفهوم «استعمار بینا-فرودستی» در پی نظریهپردازی آن است. تدقیق مفهومی «استعمار بینا-فرودستی» از خلال نقدهای نظری همدلانه بر «ضد اروپامحوریِ اروپامحور» در نقد پسااستعماری و غفلت آن از اشکال استعمار غیرغربی بهدلایل چندگانهی هستیشناختی، معرفتشناختی، روششناختی و همچنین مغلطههای ایدئولوژیک پسااستعمارگری میگذرد که به فرجام غیرضروری و قابلاجتناب سفیدشویی از استعمارگریِ «دولتهای پسااستعماری» انجامیده است.
با تأکید بر بازخوانی استعمار، سرمایهداری، دولت پسااستعماری، فرودستسازی اتنیکی در و از خلالِ بستر گستردهتر «امر بینالملل» و در چارچوب نظری «توسعه ناموزون و مرکب» به مثابهی یک رویکرد انتقادیِ در حوزهی جامعهشناسی تاریخی بینالمللی، خوانش بدیلِ یادداشت «استعمارزدایی از ایران» راهی فراسوی «گفتوگوی ناشنوایان» میان روشنفکران دگراندیش فارس/مرکزنشین و روشنفکران ارگانیک مردمان پیرامونیشده میگشاید. بهعبارت دیگر، این یادداشت، دولت-ملت مدرن ایران، حاکمیت سیاسی آن و گفتمانهای روشنفکری ناظر بر آن را در رابطه با پیرامونیشدگان فرهنگی-زبانی، صراحتاً استعمارگر مینامد. با این حال، با بازنگاری انتقادی مقولهی «استعمار داخلی» از زوایهی پویاییهای روابط بینالملل و بازترکیببندیهای سرمایهداری [از خلال انکسار ژئوپلیتیکی آن]، ویژگیهای تعیینکنندهی فرهنگی-نژادی دخیل در پروسهی همزمان و درهمتنیدهی دولت-ملتسازیِ پسااستعماریِ فارسمحور و فرودستسازی «اقلیتهای اتنیکی» را با فراوری از خوانشهای فرهنگگرایانه، در یک رویکرد منسجم جامعهشناختی بازنویسی میکند.
استعمارزدایی از ایران: یادداشتی اولیه بر استعمار بیناـفرودستی
«خفه کردن گذشته: باستانشناسی فارسگرا، نژاد، اتنیسیته و زبان» (محمدپور و سلیمانی، ۲۰۲۲) یک بیانیه ضداستعماری است که محور باستانشناختیِ آگاهی ملیِ ایران مدرن همچون یک «دولت استعماری جانشین»[ii] (مرعشی، ۲۰۱۴: ۱۸) را واسازی میکند. متن مورداشاره آخرین افزوده به تعداد فزایندهای از متون انتقادی است که در اشکال مختلف و با تأکیدات متفاوت، استعمار معرفتیِ روندهای هژمونیک در ناسیونالیسم ایرانی و تاریخنگاری ناسیونالیستی را برملا و بهچالش میکشند.
این گفتمانها که از رویکردهای شرقشناسانهی تاریخهای غرب آسیا تغذیه میکنند، روایتی خطی و همگن از ملت ایران تولید کرده و به شدت از آن محافظت میکنند. این روایت بهعنوان بنیانی برای توجهیات سیاسی و تاریخی سلطهی فارس بر گذشته، حال و آیندهی ایران، تنوع فرهنگها، زبانها و تاریخها در فلات ایران را محو کرده یا نادیده میگیرد، و یا به آنها آرایشی هیرارشیک میدهد (انصاری، ۲۰۱۲؛ اصغرزاده، ۲۰۰۷؛ الینگ، ۲۰۱۳؛ متین-عسگری، ۲۰۱۸، ۲۰۲۰؛ متین ۲۰۱۹a، ۲۰۲۰؛ سلیمانی و محمدپور، ۲۰۱۹؛ سلیمانی، ۲۰۱۷؛ ولی، ۲۰۱۴، ۱۹۹۸؛ وزیری ۱۹۹۳، ضیاءابراهیمی ۲۰۱۸). هدف و نتیجه این ادبیات در حال رشد، استعمارزدایی از ایران است.
استعمارزدایی از ایران مستلزم یک ارزیابی مجددِ انتقادی از مدرنیتهی پسااستعماری است. در کانون این ارزیابی مجدد، این بازشناسی نظری قرار داد که رابطهی میان دولت مدرن و استعمار مدرن نه ترتیبی است و نه پیشامدی[iii]،بلکه از نوع برسازندگی متقابل[iv] است (ممدانی، ۲۰۲۰: ۱-۲). وقوعِ این برسازندگی متقابل به شکلی استراتژیک از خلال تمرکزگرایی سیاسی و یکسانسازی فرهنگی که در «مأموریت متمدنسازی»[v] استعمار اروپایی نقشی حیاتی داشته و در ساخت دولت-ملتهای تکرگهی دولتهای پسااستعماری تکرار شد، میانجیگری میشود(متین، ۲۰۱۹b). در هر دو مورد، تلاش در راستای «عام»[vi] ساختن یک فرهنگ «خاص» شامل خشونت سیستماتیک علیه فرهنگها و جمعیتهای بیدولتی است که از نظر ایدئولوژیک [از آنها] دیگریسازی شده و مادون یک فرهنگ مسلط بهمثابهی تاروپودِ تکینِ هویت «ملی» قرار میگیرند.
ادبیات گستردهای در زمینهی این وضعیت خشونتآمیز در رابطه با امپریالیسم اروپایی و دولتهای پسااستعماریِ دارای پیشینهی استعمار رسمیِ از سوی اروپاییان وجود دارد (ممدانی، ۲۰۰۹). اما در مقایسه، مقولهی «عملیات پسااستعماری بهمثابهی استعمار»[vii] (یانگ، ۲۰۰۱: ۲۰) در دولتهایی با عقبهی شبهاستعماری ازجمله ایران و ترکیه چندان با اقبال آکادمیک روبرو نشده است. برنامهی پژوهشی استعمارزدایی از ایران به این خلأ [پژوهشی] میپردازد.
این برنامه درصدد نقد وضعیتی است که من آن را «استعمار بیناـفرودستی»[viii] مینامم. در اینجا «فرودست» در معنای گرامشیایی آن (گرامشی، ۱۹۹۲: ۵۲؛ ر.ک به لوای، ۲۰۱۲) مورد استفاده است، و «استعمار» همچون «سلطهی بیگانه» تعریف میشود که در آن «بیگانگی»[ix] به روابط بهلحاظ تاریخی متغیر و بهلحاظ سیاسی (باز)ساختهشدهی برونبودگی فرهنگی[x]، و «سلطه» به حکومت غیرهژمونیک در چارچوب سرمایه اشاره دارد (ر.ک گوها، ۱۹۹۷). بنابراین، استعمار بینا-فرودستی به بازسازی ایدئولوژیک مردمان بیدولت در سرزمین خود بهعنوان «اقلیتهای اتنیکی» توسط دولتهای پسااستعماری اشاره دارد (هرچند که بدان محدود نمیشود) که بهلحاظ هستیشناختی امنیتی شده و درنتیجه، در معرض نابودی، آسیمیلاسیون، فرودستسازی سیاسی-فرهنگی، و همچنین استثمار اقتصادی، غارت منابع و تخریب محیطزیستی قرار میگیرند.
استعمار بینا-فرودستی ذاتاً با بازپیکربندی سرمایهدارانهی «بینالملل»، یعنی وضعیت هستیشناختی «کثرت جوامع»[xi]، مرتبط است (رزنبرگ، ۲۰۰۶: ۳۰۸). پیشوند «بینا-» در «استعمار بینا فرودستی» ناظر بر این وضعیت است، چرا که دولتهای پسااستعماری دارای حیاتی دوگانهاند. در بعد داخلی، این دولتها، همانگونه که پیشتر اشاره شد، «حاکمیت ملی»[xii] را بهمیانجی سلطهی استعماری بر «اقلیتهای اتنیکی» خود اعمال میکنند. این وضعیت نقشی اساسی در بازتولید این دولتها همچون دولت-ملتهای تکرگه دارد. اما در عین حال و زیر روکش نازکِ حاکمیت ملیشان در شکل رسمی-حقوقی، این دولتها جایگاهی بهلحاظ مادّی (یعنی بهلحاظ ژئوپلیتیک، اقتصادی و نظامی) فرودست را در برابر دولتهای هژمونیک در نظم جهانی سرمایهداری اشغال میکنند. این وضعیت بهلحاظ استراتژیک با پروژههای مدرنیزاسیون تدافعیِ دولتهای پسااستعماری تلاقی کرد؛ پروژههایی که هدفشان تغییر فرودستی بینالمللی این دولتها از طریق ساخت دولت-ملتهای تکرگه بهعنوان عاملین بعدی «انقلاب منفعل» (گرامشی، ۱۹۹۹: ۲۵۰؛ ر.ک متین ۲۰۱۳b: فصل ۴) بود. بنابراین، استعمار بیناـفرودستی دربرگیرندهی شرایط پیچیدهای است که خاستگاهها و پویاییهای بینالمللی دارد و بهلحاظ تاریخی مبتنی است بر فرایندهای گستردهتر «توسعهی ناموزون و مرکب» (تروتسکی، ۱۹۸۵؛ رزنبرگ، ۲۰۰۶؛ متین، ۲۰۰۷). از این رو [استعمار بیناـفرودستی] بهلحاظ نظری ورای مفاهیمی درونمحور[xiii] همچون «استعمار داخلی» (گونزالز-کازانووا، ۱۹۶۵) قرار دارد.
استعمار بیناـفرودستی در حوزهی گسترده و در حال رشد [مطالعات] پسااستعماری، اگر نگوییم نادیده گرفته شده اما نسبتاً مورد کمتوجهی واقع شده است. این درحالی است که بررسی انتقادی تأثیرات سیاسی-اجتماعی و خاستگاههای تاریخی این وضعیت یک دغدغهی فکریِ کانونی در «مطالعات فرودست»[xiv] (ر.ک گوها، ۱۹۹۷)، که دارای پیوندهای هنجارین و نظری قوی با مطالعات پسااستعماری است (چیبر، ۲۰۱۳)، بوده است. میتوان چهار دلیل مرتبط به هم برای این غفلت نظری برشمرد.
اول، تعریف اروپامحورِ پسااستعمارگرایی از استعمار - که گرایش به اختلاط [آن] با مفهوم «امپریالیسم» دارد (ر. ک یانگ، ۲۰۰۱) آن را به سوی برونمحوری تحلیلی سوق میدهد. [این امر باعث میشود که پسااستعمارگرایی] بر بُردارِ بینالمللیِ فرودستی، که موقعیت دولتهای پسااستعماری را درونِ نظمِ جهانیِ فعلا تحت سلطهی غرب[xv] تعریف میکند، متمرکز شود. این وضعیت توسط تأثیر هنجارینِ سیاست دوشقیِ[xvi] ضدامپریالیسم که به انتساب رادیکالیسم و احترام سیاسی به دولتهای پسااستعماریِِ در حال مقاومت در مقابل امپریالیسم غربی، صرفنظر از سیاستهای داخلی این دولتها گرایش دارد، تقویت میشود(سعید، ۱۹۹۱: ر.ک ارغوان، ۲۰۱۷). در چنین بستری است که بعضی از روشنفکران پسااستعماری ناخواسته نقش «روشنفکران ارگانیک» را برای نخبگان حاکم دولتهای پسااستعماری بازی میکنند (پارمر، ۲۰۱۹: ۲۳۴؛ بنگرید به العظم، ۱۹۸۸).
دوم، نقدهای طبقهمحور از ناسیونالیسم پسااستعماری تبیین تکرگه از ملت را که توسط نیروهای ضداستعماری طیِ مبارزهشان علیه استعمار اروپایی و امپریالیسم غربی قوام یافته، بازتولید میکنند (فانون، ۲۰۰۱: فصل سوم) و بنابراین، روند تولید و بازتولید سلسلهمراتب بیناـفرودستی در درون دولت-ملتهای پسااستعماری را مغفول میدارند. درونمحوریِ[xvii] نظریههای مدرنیستی ملت و ناسیونالیسم، که شامل مارکسیسم نیز میشود(متین، ۲۰۱۹b)، بهطور غیرمستقیم تأثیر مشابهی برجای میگذارند.
سوم، پسااستعمارگرایی مستعد [درغلطیدن به] «شرقشناسی وارونه»[xviii] (العظم، ۱۹۸۰) یا «شرقشناسی پسااستعماری»[xix](ارغوان، ۲۰۱۷؛ ر.ک لو ۱۹۹۱) است؛ وضعیتی که شامل درونی کردن ذاتانگاری فرهنگیِ شرقشناسی و یکدستسازی جوامع غیرغربی است؛ با این تفاوت که هیرارشی هنجارین شرقشناسی معکوس یا مسطح میگردد [«شرق» مساوی با یا برتر از «غرب» تلقی میشود]. این عملیات هیرارشی بینا-فرهنگیِ درون دولتهای پسااستعماری را بهلحاظ تحلیلی ناخوانا میکند.
چهارم، خصومت اصولی پسااستعمارگرایی با امر کلی (جهانشمول) – بهجای [نقد] ساختِ مشخصاً درونمحور (اروپامحور) آن – به گُریز از نظریهی اجتماعی عام دامن میزند (متین، ۲۰۱۳a). این امر بهطور هنجارین گرایش به مخدوش کردن [تمایزِ] میان نقد درونماندگار[xx] از فرهنگ و نسبیتگرایی فرهنگی دارد.
ایدهی «استعمار بینا-فرودستی» بُرّاییِ نقد پسااستعماری را به سوی خودش برمیگرداند تا تمام ظرفیتهای انتقادیاش را متحقق سازد. با این حال، فائق آمدن بر استعمار بینا-فرودستیِ معرفتشناختی در سطح معرفتشناسیِ صرف ممکن نیست. این امر مستلزم «نوعی «انضباط زدایی»، تغییر ساختارهای نهادی بزرگتر در دانشگاهها و قوانین مربوط به حفاظت از میراث است» (اشنایدر و هیز، ۲۰۲۰)؛ امری که متأسفانه پیکربندی کنونی قدرت در سطوح ملی، منطقهای و بینالمللی مانع از آن میشود. با وجود این، نقدِ استعمار بیناـفرودستی امری اساسی برای پایان دادنِ دموکراتیک به استعمار بیناـفرودستی و استعمارزدایی از ایران است.
مقاله اصلی در:
Matin, Kamran (2022) Decolonising Iran: A Tentative Note on Inter-Subaltern Colonialism, in ‘Silencing the Past: Persian Archaeology, Race, Ethnicity and Language’, Current Anthropology Volume 63, Number 2, April 2022.
پانویسها:
[i] شاید این تقسیمبندی قدری ابهامآفرین و چالشبرانگیز باشد. این دوگانهانگاری میتواند بهسادگی بهدام تقسیمبندیها مبتنی بر هویتهای ملی یا اتنیکی صلب و سخت فرضگرفته و از پیش داده شده بیفتد. همچنین، برخی را چندان سرراست نمیتوان در هیچکدام از این دو طیف قرار داد. با این حال، مبنای تقسیمبندی، گفتمانهای فکری-سیاسی است.
[ii] Surrogate colonial state
[iii] Contingent
[iv] Mutual constitution
[v] Civilizing mission
[vii] Operation of postcolonial as colonial
[viii] Inter-subaltern colonialism
[ix] Foreignness
[x] Cultural exteriority
[xi] Societal multiplicity
[xiii] Internalist
[xiv] Subaltern Studies
[xv]The currently Western-dominated world order
[xvi] The binary politics
[xvii] Internalism
[xviii] Orientalism-in-reverse
[xix] Postcolonial Orientalism
[xx] Immanent critique
کتابشناسی
Al-Azm, S. J. (1988) ‘Palestinian Zionism’, Die Welt des Islams, New Series, 28(1/4): 90 98.
Al-Azm, S. J. (1980) ‘Orientalism and Orientalism in Reverse’, https://libcom.org/library/orientalism-orientalism-reverse-sadik-jalal-al%E2%80%99azm [accessed 26/10/2020].
Ansari, M. A. (2012) The Politics Of Nationalism In Modern Iran (Cambridge: Cambridge University Press).
Arghavan, M. (2017) ‘Postcolonial Orientalism: A Study of the Anti-Imperialist Rhetoric of Middle Eastern Intellectuals in Diaspora’, in Anke Bartels, Lars Eckstein, Nicole Waller and Dirk Wiemann (eds.) Postcolonial Justice (Leiden/Boston: Brill Rodopi), pp. 61-94.
Asgharzadeh, A. (2007) Iran and the Challenge of Diversity: Islamic Fundamentalism, Aryanism, and Democratic Struggles (New York: Palgrave Macmillan).
Chibber, V. (2013) Postcolonial Theory and the Specter of Capital (London: Verso). Elling, R. (2013) Minorities in Iran: Nationalism and Ethnicity After Khomeini (New York: Palgrave).
Fanon, F. (2001) The Wretched of the Earth (London: Penguin).
Gonzalez-Casanova, P. (1965) ‘Internal Colonialism and National Development’, Studies in Comparative International Development, 1(4): 27–37.
Gramsci, A. (1999) The Antonio Gramsci Reader: Selected Writings 1916–1935, edited by David Forgacs (London: Lawrence & Wishart).
Guha, R. (1997) Dominance Without Hegemony: History and Power in Colonial India (Cambridge, Massachusetts: Harvard University Press).
Louai, E. (2012), ‘Retracing the Concept of the Subaltern from Gramsci to Spivak: Historical Developments and New Applications’, African Journal of History and Culture (AJHC) 4(1): 4-8.
Lowe, L. (1991) Critical Terrains: French and British Orientalisms (Ithaca NY: Cornell University Press).
Mamdani, M. (2020) Neither Settler Nor Native: The Making and Unmaking of Permanent Minorities (Cambridge, Massachusetts: The Belknap Press of Harvard University Press).
Mamdani, M. (2009) Saviors and Survivors: Darfur, Politics, and the War on Terror (London: Verso).
Marashi, A. (2014) ‘Paradigms of Iranian Nationalism: History, Theory and Historiography’, in K. Scot Aghaie and A. Marashi (eds.) Rethinking Iranian Nationalism and Modernity (Austin: University of Texas Press).
Main-Asgari, A. (2020), ‘Intellectual Statesmen and the Making of Iran’s Illiberal Nation State (1921–1926)’, in Ramin Jahanbegloo (ed.) Mapping the Role of Intellectuals in Iranian Modern and Contemporary History (Lanham: Lexington Books).
Matin-Asgari, A. (2018) Both Eastern and Western: An Intellectual History of Iranian Modernity (Cambridge: Cambridge University Press).
Matin, K. (2020) ‘Liminal Lineages of the ‘Kurdish Question’, MERIP, No. 290, Summer 2020, https://merip.org/2020/08/liminal-lineages-of-the-kurdish-question/ [accessed 27/12/2020].
Matin, K. (2019a) ‘The Iranian Left, Radical Change, and the National Question’. Abdou Filali-Ansary Occasional Paper Series, Aga Khan University, pp. 12-16.
Matin, K. (2019b) ‘Deciphering the Modern Janus: Societal Multiplicity and Nationalism’. Globalizations. DOI: 10.1080/14747731.2019.1673615.
Matin, K. (2013a) ‘Redeeming the Universal: Postcolonialism and the Inner-Life of Eurocentrism’, European Journal of International Relations, 19(2): 353–377.
Matin, K. (2013b) Recasting Iranian Modernity: International Relations and Social Change (London: Routledge).
Matin, K. (2007) ‘Uneven and Combined Development in World History: The International Relations of State-formation in Premodern Iran’, European Journal of International Relations, 13(3): 419–47.
Parmar, I. (2017) ‘Global Power Shifts, Diversity, and Hierarchy in International Politics’, Ethics & International Affairs, 33(2): 231-244.
Rosenberg, J. (2006) ‘Why is there no international historical sociology’, European Journal of International Relations, 12(3): 307–40.
Said, E. (1991) ‘Edward Said, An American and An Arab, Writes On the Eve of the Iraqi-Soviet Peace Talks’, London Review of Books, 13(5), March 7.
Schneider, T. D. And Hayes, K. (2020) ‘Epistemic Colonialism: Is it Possible to Decolonize Archaeology?’, The American Indian Quarterly, 44(2): 127-148.
Soleimani, K. (2017) ‘Kurdish Image in Statist Historiography: The Case of Simko’, Middle East Studies, 53(6): 949-965.
Soleimani, K. and Mohammadpour, A. (2019) ‘Can the Non-Persian Speak?: The Sovereign Narration of “Iranian Identity”’, Ethnicities, https://doi.org/10.1177/1468796819853059.
Trotsky, L. (1985) The History of the Russian Revolution (London: Pluto Press).
Vali, A. (2014) Kurds and the State in Iran: The Making of Kurdish Identity (London: I.B. Tauris).
Vali, A. (1998) ‘The Kurds and Their “Others”: Fragmented Identity and Fragmented Politics’, Comparative Studies of South Asia, Africa, and the Middle East, 18(2): 82-95.
Vaziri, M., (1993), Iran as Imagined Nation: The Construction of National Identity (New York: Paragon House).
Young, R. (2001) Postcolonialism: An Historical Introduction (Oxford: Blackwell).
Zia-Ebrahimi, R. (2018) The Emergence of Iranian Nationalism: Race and the Politics of Dislocation (New York: Columbia University Press).
نظرها
Nima
متین عزیز امپراتوریها و استعمار نوین را مبنای نظریه پردازی خود قرار داده اند در حالی که اگر به تبار شناسی این واحدهای سیاسی و استعمار کهن باستانی و سدههای میانی مربوط به آنها میپرداختند نو سازی شیوههای حکمرانی این دو دوره را در امپراتوریها و استعمار گری نوین مییافتند و آن گاه شاید نتیجه ی نظریه پردازی ایشان سمت و سوی دیگری پیدا میکرد. ایشان بهتر از من میدانند که وجود قدرتهای برتر یا ابر قدرت سیاسی ویژه ی دوران مدرن نیست، این گونه آرایش سیاسی ریشه در دوران باستان دارد و هم چنین میدانند که اکثر دولت-ملتهای دنیا از تجزیه ی واحدهای سیاسی امپراتوری و استعمار ی دنیای مدرن ایجاد شده اند. دولت-ملت مدرن ایران هم در واحد سیاسی "ممالک محروسه ی ایران قاجاری" ایجاد شده است در حالی که امپراتوریهای انگلیس و روسیه هم در درون آن ترکتازی میکردند. ایدههای دولت-ملت مدرن و الگوهای آن در ایران همگی تقلیدی هستند و از این طریق هم فرو دستی و فرادستی را در شیوههای حکمرانی القا کرده اند.