هر نگاه، آوارۀ دردی: رمان «شب یک، شب دو» بهمن فرسی
رضیه انصاری - بهمن فرسی در رمان «شبیک، شبدو» بیگانگی انسان با تن را نفی کرده و هرگز به رهایی از احساسات پند نمیدهد. او ضمن ارجاع به شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، تزویرها و تناقضها را محکوم میکند. این اثر را بررسی کردهایم.
«شب یک، شب دو» معروفترین اثر بهمن فرسی است. این رمان که در فاصله سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۳ تحریر و بازنویسی و توسط سازمان چاپ و پخش «پنجاهویک» منتشر شده، کتابی است در ۲۴۵ صفحه، که پس از انقلاب به دلیل مضمون عاشقانهاش چاپ آن ممنوع شد. نقل کردهاند پس از آن که اقبال به کتاب در زمان انتشارش پایان یافت و نقد و نظراتی درباره آن نوشته شد، سالها بعد حدود ۵۰۰ نسخه از این کتاب در انبار ناشر که پس از انقلاب تعطیل شده بود، پیدا شده بود؛ نسخههایی مانده در محاق که پس از عرضه در بازار کتابهای دست دوم، به قیمت رسید (رادیوزمانه، اردیبهشت۱۳۸۶) و به این ترتیب، مانند دیگر آثار ممنوع، «شب یک، شب دو» هم به طور زیرزمینی تکثیر میشود و نسخههای آفست کتاب تا همین امروز همچنان خواهان بسیاری داشته است.
❗️ این یادداشت میتواند داستان رمان را فاش کند.
شیوه روایی در نگاهی ساختارگرا
شیوه روایی رمان، نامهنگاری میان عاشق و معشوق است با افزودههای ذهن عاشق و بعضاً حذفیات و دخل و تصرفهایی عاشقانه، که راوی، زاوش ایزدان، از خلال آنها به ابعاد و وجوه مختلف قصه آشنایی و دلباختگی و مصائب عشقش به بیبی، و تلویحاً به نقد جامعه هنری و روشنفکران زمانهاش میپردازد. نامهها که در فاصله سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۹ نوشته شدهاند، ترتیب مرتبی ندارند و این بر سیالیت ذهن راوی یا روایت طبیعیاش از سالهای رفته تاکید میکند و قصه را باورپذیر، و همزمان با تعلیق همراه میکند.
فرسی در این رمان نیز همانند دیگر آثارش ساختارشکنانه پیش میرود. تکنیک روایی و مضمون داستانی رمان چنان به هم آمیخته که فرمگرایی و فضای متفاوت ذهنی مولف اثر را یادآور میشود، حتی اگر خود گفته باشد هنر برای سخن گفتن از درون، باید خود را از قید فرم آزاد کند. (گفتوگو با بیبیسی، تیر ۱۳۹۵)
اما خلاصهٔ این داستان که از لحاظ فرم و محتوای روایی از زمانه خود پیشی گرفته، از این قرار است که نمایشنامهنویس جوانی به نام زاوش ایزدان گرفتار عشق دختری به نام بیبی میشود. بیبی در فرنگ طراحی لباس و مد میخواند و پس از مدتی با مرد نقاش سوئیسی به نام ژیرار ازدواج میکند و در سوئیس ماندگار میشود. بیبی و زاوش (و ژیرار) سالها به نامهنگاری و فرستادن کارتپستال برای هم ادامه میدهند و هر بار که بیبی تنها یا به همراه ژیرار به ایران میآید، مانند «پرندهای موسمی» به آغوش گرم زاوش پناه میبرد. مثلث عشقی بیبی-زاوش-ژیرار اما ذهن زاوش را مشغول نگهمیدارد. او که کتابی با عنوان «عروسکها در اوقات دزدکی» را تالیف کرده، به مرور به فلسفه زندگی و عشق بدبین میشود و با نگاهی پوچانگارانه به انسان، دنیا و مافیهایش مینگرد. در پایان، بیبی از ژیرار جدا میشود و خواهرش آذین با ژیرار ازدواج میکند. زاوش بیبی را از دست میدهد و خود به سفری نامعلوم در مسیری بیبرگشت پای میگذارد.
و اما عنوان رمان. روزی زاوش به بیبی پیشنهاد میدهد برای کارگران جنسی/تن فروشان یک محفل طراحیِ لباس کند، بیبی میپذیرد و سپس دوتا از آن طرحها را به یک بیینال میفرستد. نامگذاری آن دو لباس، عنوان اصلی کتاب را رقم میزند:
«زاوش خیلی خیلی عزیزم... دو تا طرح، از همان طرحهای لباس برای زنهای بد، به بیینال فرستادم. البته بیآنکه هویت لباسها را لو بدهم. من جرئت ندارم. حتی کلمه فاحشه یا روسپی هم برایشان نگذاشتم. اسم هردوشان را گذاشتهام شب.
شب یک، شب دو.» (ص۲۳۱)
سطوح روایت
راوی این رمان با آوردن عینِ آغازِ نامهها با ذکر تاریخ، گزارشی مستند را آغاز می کند که با تبدیل شدن خطابِ نامهها و نقل قولها، وفاداری وسواسگونهاش به عشق بیبی را به نمایش میگذارد. نویسنده از همان سطر نخستین رمان، با استفاده از علائم سجاوندی، سه سطح روایی ایجاد میکند: با بازکردن گیومه (گیومهای که بسته نمیشود)، به نقل مستقیم و بلاواسطه از نامه استناد می بخشد و با آوردن خط فاصله در ابتدای بند بعدی، روایات خود را به مستندات می افزاید؛ او همچنین در پرانتز(پرانتزی که بسته نمیشود)، ذهنیات و تحلیلهای خود را با صدای بلند بر زبان میآورد.
بیستویک/یک/شصت و هفت
«لندن سرد است. سرمای بد. آذین بیمار بود. آذین همیشه یک عیبی دارد. تو رفته بودی پیش او. دو روز است برگشتهای،
-آذین، خواهرت، دختری کمسالتر از تو که سالدارتر از تو مینماید. دختری با صورت گرد پرگوشت....که بعدها با داشتن یک تکه کاغذ از پاریس، کسب و کار پدر را از این رو به آن رو میکند. تهران را به تب نان آذین مبتلا میکند...
(کارخانه پدرت. دیگر به این نمیتوان گفت نانوایی. نان نان نان: بانمک، بینمک، گندم، جو، ذرت، نرم، خشک، ولی همه امروزی، همه متمدن، نان متمدن، نان پیشرفته، و همه رنگی،
(لشکری از کارگرهای دختر. بیشترشان گرد و قلمبه مثل خود آذین. این دختر پیش از همه دانست میان من و تو چیزی هست. و حتما فردا همه دخترها میدانستند...
(صص۱۱-۱۰)
نامهها تاریخ میلادی بر پیشانی دارند و از مکانهای مختلفی در فرنگ فرستاده شدهاند. راوی هنگام خواندن با تغییر مخاطبِ نامه یعنی خودش و تبدیل آن به خطابیهای به بیبی، خواننده کتاب را از عشق خود به معشوق مطمئن میکند و فضایی را برای گمانهزنیها، حسرتها و عاشقانهای که به تاریخ نامه بین آن دو رد و بدل شده، مهیا میکند و صدای درونش را به گوش خواننده میرساند. فرسی در گفتوگویی اظهار داشته است:
انسان همان ادامه خودش هست و کارهایش به نوعی از نظر ذات و درونمایه همان بوده که هست. همان طور که آدمیزاد رشد میکند و برخوردهای مختلف دارد، این برخوردها در کارهایش هم منعکس میشود.
(مجله مردمک، اسفند۱۳۹۰)
نگاهی تحلیلی
زاوش که رابطه تنانه پررنگ و پرحرارتی با بیبی داشته و عشق او را موهبتی مقدس میپنداشته، به مرور دچار ملال میشود و زمان بر او سخت میگذرد. تحلیل رابطه عاشقانه با زنی که همسر و فرزند دارد و به تمامی تسلیم عشق نمیشود، برایش آسان نیست. در اطرافش هم دوستان به روابطی تن دادهاند که توجیه منطقی و عاقلانه و حتی عاشقانهای ندارد. عاقبت در یک مهمانی در خانه پدر بیبی، صبر عاشق لبریز میشود و به عصیان و جنون نزدیک میشود؛ عصیانی که از پوچانگاری اخلاقی و فساد اجتماع اطراف سرچشمه میگیرد و قهرمان این رمان را سرانجام به تنهایی و انزوا میکشاند: زاوش که از نویسندگی به فروش صفحه گرامافون روی آورده، در پایان به سفری نامعلوم پناه میآورد. سفری شاید نمادین، که نشان از آوارگی و سرگشتگی دارد و سر به بیایان گذاشتن عاشقی نومید را به تصویر میکشد. او به مرورِ نامههای عاشقانه هفتسالهشان مینشیند، نامهها را یکی یکی میخواند و به آتش میسپارد و این دورهٔ گلایهآمیز خاطرات، دلیلی است بر روایت رمان حاضر:
ادبیات واقعی و صمیمانه، دفترچههای خاطرات هستند که کرورها در نهانخانههای آدمها حفاظت میشوند و هرگز هم برای سراسر خواندهشدن به کسی عرضه نمیشوند. ادبیات واقعی همین نامه ها هستند که در لحظه زاده میشوند و میمیرند.... و چون من دشمن ادبیات واقعی هستم، پس نامه های تو را که نمیدانم را سالهاست زحمت نگهداری و رنج پنهان کردنشان را به خودم هموار کردهام، حالا از به هم ریختگی و اختفا نجات میدهم و به آتش میسپارمشان.
(صص۲۶-۲۵)
به تصویر کشیدن یک مثلث عشقی و ترسیم فضای مالیخولیایی اما متمدنِ هنرمندان شاید در سالهای دهه ۱۳۴۰ آوانگارد و پیشرو باشد، اما پذیرش آن از سوی خواننده ایرانی آن سالها بعید به نظر میرسد. عدهای از منتقدان، بهمن فرسی را درگیر فلسفه اگزیستنسیالیسم دانستند و گروهی سبک غالب آثار او را ابزورد نامیدند. بهمن فرسی اما اصولاً راز و کشف راز را بیاهمیت دانسته و تنها طی طریق برای یافتن کلید را دارای اهمیت میداند. او خود این رمان را «نامهای به انسانی از زمانه دیگر» نامیده است (سایت انسانشناسی و فرهنگ، آذر۹۷).
این قصه شاعرانه با فرم ادبی تازهاش آیا نقدی بر غربگرایی افراطی یا هشداری به جریان روشنفکری اغراقآمیز در آن دوران نیست؟ زاوش در ستایش از عشق، به جان و جسم تواما میپردازد و عشقش به شهوت فروکاهیده نمیشود و اعتراضی را بر نمیانگیزد. او از روایت تنانگیها و احساساتش ابایی ندارد، با این حال برخلاف زنانی که در داستان تن خود را با دیگران به اشتراک میگذارند، زاوش تن و روانش هر دو آسیب میبیند:
ما برهنه شدیم و آغاز کردیم. میان من و تو وقتی برهنه نیستیم همهچیز ساکن است. وقتی برهنه آغاز میکنیم، بعدا میتوانیم پوشانندهترین پوشاکمان را بپوشیم و مطمئن باشیم که جریان برقرار است و همهچیز ادامه دارد. دیگران دو اشکال دارند. آنها پوشیده آغاز میکنند، سالها پوشیده ادامه میدهند و همین که برهنه میشوند همهچیز تمام میشود. یا این که برهنه آغاز میکنند، اما آغازی میانشان روی نمیدهد. آن وقت هرکس لباس خود را میپوشد و هر کدام به راه خود میروند.
منصور ملکی، روزنامهنگار فقید و شاعر و منتقد نیز درباره فرسی و این اثرش بر این باور بود که فرسی روشنفکر زمانه خود است و این اثر، معروفترین کار او. ملکی این اثر را نوشتهای نمادین و استعاری از فضاحت رژیم گذشته و فساد آن دوران بر میشمرد. حسن میرعابدینی اما با تاکید بر بیگانگی تن و روان، با توصیف شخصیت زاوش به عنوان عاشقی ناکام، سنتشکنی مطرود، ضدقهرمان، روشنفکری با سرخوردگیهای عاطفی، دلتنگ و عصبی، و دارای خلاء فکری و اضطراب روحی، درباره این رمان نوشته است:
ضد قهرمان رمان به ستایش از چیزهایی میپردازد که بیشتر مردم آنها را به جنبههای شهوانی انسان نسبت میدهند. او زهدفروشی و سرکوب غرایز را خوار میشمارد و بیاعتنا به دیگران، عشق میورزد. قضاوت فرسی درباره هنرمندان بدون اغماض و چشم پوشی است، تمامی هنرمندانی که در رمان به آنان برمیخوریم سردرگم و بلاتکلیف هستند.
(صدسال داستاننویسی ایران، ص۶۴۴)
با این حال بهمن فرسی در پردازش شخصیت اصلی، روایت عین و ذهن و سرگذشتش از جوانی تا پا گذاشتنش در راه سفر، به گونهای رفتار کرده است که بیگانگی انسان با تن را نفی کرده و هرگز به رهایی از احساسات پند نمیدهد. او ضمن ارجاع به شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، تزویرها و تناقضها را محکوم می کند و با آن که در پایان داستان، همهچیز به گونهای پیش میرود تا دو دلداده بتوانند به وصال هم برسند و در کنار فرزند مشترکشان روزگار را به خوشی سپری کنند، با رخ دادن فاجعهای همهچیز زیر و زبر میشود و تراژدی شکل میگیرد؛ تراژدی که در زمانه حاضر نیز تکرار میشود. پوشیده آغاز کردنها و تمام شدنها با برهنگی نیز همچنان تکرار میشود. تکرار مکررات این پرسش را به اذهان متبادر میکند که با گذشت نیمقرن از تاریخ تقریر این اثر، آیا خواننده امروزی می تواند مخاطب «نامهای به انسان زمانه دیگر» باشد؟
فرسی خود در دهه ۱۳۷۰ به عنوان خواننده متن این کتاب پس از گذشت سالها چنین میگوید:
امروز که بیست سالی از تاریخ نوشتن «شب یک شب دو» میگذرد، وقتی خود من به عنوان خواننده به این نوشته نگاه میکنم، باید در عین ناخوشایندی، بگویم که از بابت زبان و بیان و بافت و ساختمان ادبی، مقولهییست که زبان فارسی آنرا خواهد خواند و خواهد شناخت. امروز که من ادبیات داستانی دنیا را با گز و عیار دیگری میسنجم، به سختی میتوانم سر در بیاورم که بیست سال پیش به شکل و زبان «شب یک شب دو» چگونه دست یافتم. و آیا آن کمگویی و انسجام شاعرانه را باز میتوانم تکرار کنم؟
نظرها
نظری وجود ندارد.