نامشان «زندانی عادی» است، کاندیداهای مرگ جمهوری اسلامی
درباره نامه زندانیان عادی محکوم به اعدام در زندان قزلحصار
مرضیه محبی - زندانیان زیر حکم اعدام قزلحصار چگونه و طی چه فرایندهایی زبان به سخن گشودند و نامهای را به مثابه یک اتفاق بزرگ در سپهر سیاسی ایران پیشروی ما گذاشتند؟
جمهوری در هم شکسته اسلامی توان تامین معیشت، مسکن، امنیت، تامین اجتماعی و شغلی و بهداشتی مردم را ندارد، تخریب محیط زیست و غارت سرمایههای ملی و تهی کردن جیب و سفره مردم را مصرانه ادامه میدهد، پس برای آنکه لاف اقتدار بزند و زنجیرهای سلطه را بر گردن مردم محکمتر کند فقط یک راه دارد: «اعدام».
حال که توان پاسداری از زندگی را ندارد، از حق حاکم برای کشتن استفاده میکند تا بفهماند که حاکم است.
محکومین به اعدام که در زندان قزلحصار محبوس شده اند، اما ناگهان زیر سایه سنگین حکم اعدام و چوبههای دار زبان گشودند. آنان کاندیداهای مرگ جمهوری اسلامیاند. نامشان زندانی عادی است، برخی قربانی مافیای مواد مخدرند و برخی مرتکب قتل شده و در معرض قصاص قرار دارند، و البته جرایم دیگر.
سیاست قضایی امنیت مدار جمهوری اسلامی که از روز نخست پیروزی انقلاب ۵۷ تاکنون به گونهای متوهمانه خود را در معرض هجوم دشمن میبیند، برای اعمال کنترل سخت ایدئولوژیک بر همه زوایا و جوانب حیات شخصی و اجتماعی مردم، بیش از دو هزار عنوان مجرمانه وضع کرده و برای آنها کیفر تعیین کرده است. به گونهای که هرکس در عادیترین وضعیت زندگی ممکن است به ناگاه در ورطه مخوف اتهام و بازداشت و محاکمه و حبس و اعدام قرار گیرد.
جرمانگاریهای رژیم گاه محصول فرهنگ جزایی قبیلهای ماقبل تمدنی است، که در منابع محجور فقهی درج شده و برای مقولههایی مانند زنای محصنه، شرب خمر ، سرقت، قذف، سبالنبی، بغی و محاربه کیفرهای سخت و سالب حیات مقرر کرده و گاه به مدرنترین اشکال فعالیتهای سایبری پرداخته است.
البته پاسخ به پدیدههای مجرمانه همواره سخت و خشونتبار و ضد اجتماعی است و باعث ایجاد گسستهای خانوادگی و محلی میشود؛ امری که حرکت بیوقفه چرخه مجرمانه را تضمین میکند.
این سیاست کیفری زن جوانی را که برای کودک گرسنهاش یک قوطی شیرخشک دزدیده را به شش ماه حبس محکوم میکند، او را با طرد خانواده و از دست دادن کودک و همه هستی اجتماعی مواجه نموده و در مدت حبس از او هویتزدایی کرده و او را بدل به یک مجرم حرفهای میکند. بدین سان است که انبوه محکومین به اعدام، همچون نویسندگان بینام «نامه زندانیان زیر حکم اعدام در زندان قزلحصار»، شکل میگیرند.
نویسندگان بیانیه کیستند؟
اینان که بی صدا ترین مردمانند و نه تنها فقری ویرانگر و استیلای نظم یک نظام استبدادی امکان سخن گفتن را از آنها گرفته، بلکه محکومیت به حبس و زیستن در مخوفترین زندانهای ممکن و محکومیت به اعدام و طرد اجتماعی نیز خاموشی مطلقشان را رقم زده است. پس چگونه و طی چه فرایندهایی، به ناگاه زبان به سخن گشودند و بیانیه را به مثابه یک اتفاق بزرگ در سپهر سیاسی ایران رقم زدند؟
آیا میتوان همچون رانسیر، این اتفاق را پیکار آنها برای رساندن صدایشان به گوش جهان، در هیئت شریکی برابر نامید؟ «آنچنان که سیاست راستین همان فرایند خلق سوژههای سیاسی یا روند سوژهمند شدن تودهها در عرصه سیاست است، فرایندی که طی آن مطرودان یک قدم پیش میگذارند یا حرف خود، حرف دل خویش را به زبان میآورند و از جانب خویش سخن میگویند و بدین سان ادراک جهانیان را از چند و چون فضای اجتماعی دگرگون میسازند.»
آنان خویشتن را در منظر جهانیان آشکار کرده و گفتند که یکی از هزاران تن زندانی عادی محکوم به اعدام یا یکی از صدها نفریاند که پروندهشان به اجرای احکام رفته، یعنی همه روزنههای قانونی برای گریز از اعدام بسته شده؛ یعنی مرگ پیشاروی زیست مشقت بارشان خیمه زده و گریزی از آن نیست.
بیگمان اگر دقیقهای قبل از نقش بستن نام این زندانیان در زیر نامه، از هر یک از آنها میپرسیدیم که کیستند، به اطرافشان نگاه میکردند، در خود میرفتند و مثلا میگفتند «زیر اعدامم»؛ آنان اساساً نمیدانستند کیستند، از آن رو که نظم حاکم بر دستگاه قضایی آنها را به مثابه مازاد غیر قابل استفادهی اجتماع، مستحق طرد و حذف نموده و همه پیوندهایشان با جامعه را گسسته است. آنها اساساً به چیزی وصل نیستند که بر اساس آن خود را تعریف کنند:
هويت، پديداری از قدرت است، زيرا بيانِ مفهومیِ تصوری است از تواناییِ خودباشی و خودنمايی. هويتِ رسمی پديداری از قدرتِ رسمی است. قدرتِ رسمی میتواند در هويتِ رسمی سراسر خود باشد و خود را آنسان كه میخواهد بنمايد.
محمدرضا نیکفر، مجله روشنفکر
و آنان قدرتی ندارند و گرهگاهی وجود ندارد که خود را و هویتشان را حول آن سازماندهی کنند. موقعیتهای گفتمانی آنها جملگی در روند تکوین پدیده بزهکاری و متعاقب آن، محاکمه و حبس و محکومیت به زندان به یغما رفته است و هر دقیقه با عناوین ایدئولوژیکی همچون جنایتکار، قاتل، بزهکار، متجاوز به حریم دیگران و... فراخوانده شده و هویت یافتهاند.
اما ناگهان در یک تحول تاریخی دیوار هژمونی زندان فروریخته و گهگاهی تازه پدیدار گشت و آنان یکایک بر پهنه گفتمان آزادیخواهی و عدالتجویی الصاق شدند و جایگاه تازهای یافتند که باعث شد توان حضور بیابند و سخن بگویند و فریاد دادخواهی بر آورند.
تاریخ زندگی مشقت بار آنها تاریخ رانده شدن به عرصه بیسامان زیست غیررسمی در حاشیههای شهر و قرار گرفتن در معرض دوراهی نابودی جمعی، یا بزهکاری به قیمت بقا است. زمانی برای غوطهور شدن در ورطه سیاستهای اقتصادی رژیمی که همانطور که آنها را در کانون خشونتبار مهاجرت از روستا، فقر، حاشیهنشینی، بیخانمانی، اعتیاد به مواد مخدر، بیکاری، قرار میداد، طناب دارشان راهم تدارک میدید و آنها را سوخت بار چرخه جرم و مجازات خود میکرد تا چرخ اقتصاد سیاسی جرم واعدام را بچرخانند.
تاریخ گرفتار شدنشان در ساختار متصلب عفن سیاست جنایی امنیتمدار است. تاریخ تکوین اقتصاد سیاسی خیریهای و تلاش نظام برای هویتبخشی ایدئولوژیک به تهیدستان تحت عنوان فقیر محتاجی که واسطه بین خدا و بندگان ثروتمندش شده، تا نظام بتواند با برساختن موجود مفلوک مقدسی، امحای سیستماتیک حیات اخلاقی او را رقم بزند و بنیان هرگونه امکان اعتراض و شورش از سوی او را بر کند. تاریخ خرد شدن استخوانهای هویت اجتماعی و اخلاقی فرودستان جامعه در زیر چرخ اقتصاد سیاسی مواد مخدر و نامیدنشان با القاب ایدئولوژیکی چون معتاد متجاهر، قاچاقچی خردهپا، مواد فروش جزء و القای اینکه ناتوان و بیمار و بیعرضهاند. بدینسان فرودستان جانها و آزادیشان را درباختند و به وسیلهای برای چرخانیدن اطمینان بخش چرخ تجارت مواد مخدر و تضمین قیمتهای آن و باج گرفتن از سازمانهای بین المللی بدل شدند. همانطور که فاطمه صادقی میگوید:
تهیدستی و فرودستی آدمها امری طبیعی نیست، بلکه انسانها طی سازوکارهایی تهیدست و فرودست میشوند. اما این سازوکارها دقیقاً ریشه در ساختاری دارد که بنا دارد، پس از فرودستسازی، با آن مقابله کند.
فاطمه صادقی زیست غیررسمی فرودستان
زیر سلطه نظام جمهوری اسلامی، فرودستان علاوه بر آنکه آماج بی پناه همه اشکال خشونت مادی اند، تحت سلطه و اقتدار هژمونیک نیز هستند و فرودستی و ناتوانی خود را باور کرده اند و بار خشونت نمادین را بدون ادراک واقعیت آن برشانه کشیده اند.
بر اساس کارکرد این خشونت در همه جوامع نظم ومنع اجتماعی بوسیله سازوکارهای غیرمستقیم فرهنگی و نه با کنترل اجتماعی مستقیم وفیزیکی تولید میشود، خشونت نمادین به معنی تحمیل نظامهای نمادها و معناها به گروهها و طبقات است تا این نظام در جامعه مشروع به نظر آید،همه نظامهای موجود تلاش میکنند که بدون نیاز به خشونت فیزیکی مشروعیت نمادین خود را در جامعه مستحکم سازند و این مسئله از زمان کودکی در آموزش و پرورش فرانهاده میشود.
احمد نقیب زاده، بوردیو و قدرت نمادین، فصلنامه سیاست، شماره ۲ - سال ۱۳۹۱
جمهوری اسلامی بدین سان نه تنها فوج فوج مردم بیپناه را به جوخههای اعدام و چوبههای دار سپرد، نه تنها محیط زیست را به نابودی کشید و آب و جنگل و نخل و دریاچهها را به تاراج برد، نه تنها ایران را در کانون بحرانهای منطقهای تثبیت کرد، نه تنها ثروت و امنیت مردم را به باد داد، بلکه برای فروریختن بنیانهای حیات اخلاقی آنها نیز بگونهای ساختار یافته و بیبدیل تلاش کرد.
در جامعه سراسر بین که محبوس کردن استخوان بندی همه جا حاضران است بزهکار بیرون از قانون نیست بلکه از همان آغاز در درون قانون و حتی در بطن قانون است یا دست کم درست در میان آن سازوکارهاییست که بطور نامحسوس او را از انضباط به قانون و از کج روی و انحراف به تخلف وجرم سوق میدهد. درست است که زندان بزهکاری را مجازات میکند اما بزهکاری اساسا در بطن محبوس کردن و به وسیله آن شناخته می شود و زندان در نهایت و بهنوبه خود تداوم این محبوس کردن است، زندان چیزی جز دنباله طبیعی و بلندمرتبه برتر این پایگانبندی گام به گام شده نیست. بزهکار محصولی نهادینه است در نتیجه تعجبی ندارد که شمار قابل ملاحظهای از محکومان زندگی خود را در تمامی آن ساز و کارها و موسسههایی گذرانده اند که وانمود میشود برای اجتناب از زندان در نظر گرفته شده اند.
میشل فوکو، مراقبت وتنبیه، ترجمه نیکو سرخوش نشرنی، صفحه ۲۸۷
امضا کنندگان نامه از قزلحصار مصداق روشن آن مقوله اجتماعی اند که آن را «مردم» مینامیم. مجموعه ای از هویتهای متفاوت که سازوکار تنبیه و بهنجارسازی زندان آنها را در خود حل کرده و جامه یکنواخت به آنها پوشانده و تلاش کرده که آنها را از تمامیت جامعه کنار بگذارد و با اعدام بکلی حذف کند؛ از قضا همین جداسازی و مرزبندی بین آنها و دیگران، باعث تکوین رابطهای واقعی بین آنها گردید که بر محور یک مطالبه اجتماعی مهم صورتبندی شده بود. خواست جهان شمول «زندگی»، یا مطالبه حق اصیل و بنیادین حیات، یک درد مشترک و زنجیره هم ارزی که همه آنها را به هم پیوند میداد. مقولهای تحت نام مردم یک رخداد سیاسی است که ایجاد میشود نه یک داده ازپیش تعیین شده در چارچوب ساختارهای اجتماعی.
"ارنستو لاکلائو در همینباره در کتاب پوپولیسم میگوید:
ما مطالبهای را که مجزا بماند برآورده شده باشد، یا نباشد، مطالبه دموکراتیک مینامیم کثرتی از مطالبهها را که به میانجی تبیین هم ارزشان سوژگی اجتماعی وسیعتری را شکل میبخشند، مطالبات مردم ،چرا که در همان اولین سطح تکوین رفته رفته به مردم در مقام بازیگری تاریخی شکل میدهد، اینجا به صورت جنینی با یک پیکربندی پوپولیستی روبروییم ،تا اینجا دو شرط و پیش شرط روشن برای پوپولیسم تعیین کردهایم یک، شکلگیری نوعی مرز آنتاگونیستی درونی که مردم را از قدرت جدا میسازد، دو ،تبیین مطالبات بر اساس هم ارزی که ظهور مردم را ممکن میسازد، پیش شرط سومی نیز هست که به واقع فقط زمانی ظاهر میشود که بسیج سیاسی به سطحی بالاتر رسیده باشد، وحدت این مطالبات گوناگون که هم عرضیشان تا آن سطح به چیزی بیش از نوعی حس گنگ همبستگی نینجامیده بود، در قالب نظام ثابتی از معنا.اگر لحظهای دیگر در سطح محلی باقی بمانیم میتوانیم به روشنی ببینیم که چگونه این صور هم ارزی فقط زمانی میتوانند تحکیم شوند که چند گام دیگر برداشته شود ،هم از طریق بست زنجیرههای هم ارزی و هم به میانجی وحدت یافتن نمادین آنها.
پوپولیسم ارنستو لاکلائو ترجمه مراد فرهاد پور نشر مرکز
لحظه شورانگیز پیوند خوردن محکومین به اعدام به گفتمان عدالتجویی و آزادیخواهی، و تکوین هویتهای تازه، لحظه ظهور مردم است. مردمی که برای تغییر و برهم زدن نظم کهنه هم پیمانند.
میتوانیم از لحظه پوپولیست سخن بگوییم که تحت فشار دگرگونیهای سیاسی یا اجتماعی اقتصادی، چند برابر شدن مطالبات برآمده از نارضایتی، ثبات هژمونی چیره را بر هم زند. در چنین موقعیتهایی نهادهای موجود نمیتوانند سرسپردگی مردم را آنگونه که در جهت حمایت از نظم موجود تلاش میکردند تضمین کند. در نتیجه بلوک تاریخی که مبنای اجتماعی یک صورتبندی هژمون بود مفصلزدایی میشود و امکان برساخت سوژه جدیدی از کنش جمعی مردم پدیدار میشود، که توانایی صورتبندی دوباره نظماجتماعی را دارد که ناعادلانه تجربه شده بود.
شانتال موفه، برای پوپولیسم چپ، ترجمه امیر رضایی پناه، نشر عرفان
امواج خروشان خیزش انقلابی زن زندگی آزادی، روانهای افسرده و خاموش را جان تازه بخشید، مردم ایران را به عرصه پرشور کنشگری انقلابی آورد، به زنان چنان شجاعت بخشید که خود را از بندهای انقیاد و محرومیت تاریخی رها کنند و نماد آن یعنی حجاب اجباری را بسوزانند و همه اقشار اجتماعی را به یکدیگر پیوند داد. اینک موج خروشان از دیوارهای سترگ سیمانی گذشته و زندانیان محکوم به اعدام را از قعر سیاهچال نومیدی و تنهایی، بهسطح آورده و مجال داده که سخن بگوید و این بدان معناست که این جنبش علیرغم سکوت، لحظهای فروننشسته است.
جو برشکست صبا زلفِ عنبر افشانش به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
نظرها
نظری وجود ندارد.