دیدگاه
کشف بدن در راستای گفتمانسازی یک ملت
مرضیه بهرامی برومند ــ در تاریخ اجتماعی جوامع، بدنها همواره در چنگال قدرتها گرفتار بودهاند و حکومتها الزامها و ممنوعیتها و اجبارهایی را بر بدنها تحمیل کردهاند. این یادداشت نگاهی دارد به حکمرانی بر بدن در دوران پهلوی اول.
نظام پهلوی اول، با کشف حجاب اجباری، مدعی آزادسازی زن از فضای اندرونی و تأمین دسترسی برابر او به فرصتها و امکانات پیشرفت و ترقی در عرصه عمومی بود. انسجام بنیادین نظام معنایی هویت زن قاجار در دوران پهلوی از سوی تفکر مدرن در معرض اقدامهای واسازانه متعددی از سوی ساخت رسمی قدرت قرار گرفت و در پرتو این گفتمان جدید، لباسهای گذشته قاجار که زنان در اندرونی و محیط بیرون از خانه میپوشیدند کارکرد خود را از دست دادند و پوشش جدید آنها همپای پوشش زنان غربی در فضای عمومی از شاخصههای اصلی نظم مدرن تلقی شد.
برای اکثریت قریب به اتفاقِ زنان، نداشتن حجاب نه به مفهوم مدرنیته که به مثابه عریانی و از دست دادن شرف قلمداد میشد. ممنوعیت حجاب از نظر شوهران، پدران و برادرانی که طبق سنت، نگهبانان «شرف و ناموس» خانواده خود بودند، به مثابه تهی کردن آنها از مردانگی سنتی و ارزشهایی چون غیرت و نجابت زن و خانواده بود. از این رو، سوژه مدرن را همزمان در دام تناقضی گرفتار کرد که یک سوی آن اجبار و زور برای یکسانسازی هویتی و گشودگی عرصه عمومی به روی تنانگی و بدن زن و از سوی دیگر تحت فرمان و اوامر پدرسالارانه همان فضای عمومی را با انسداد سیاسی و نهادی به روی عقلانیت و اراده آزاد گرفتار کرد و سوژه زنانه برساخته در گفتمان پهلوی را از معنای کارگزار پیشرفت و ترقی تهی کرد و فروانداخت.
به بیان افسانه نجمآبادی، کنترل بر بدن زنان و جنسیت آنها از اهمیتی حیاتی در روند ساخت ملی و قومی برخوردار بود، چرا که انتظار میرفت زنان بازتولیدکننده مرزهای گروههای ملی باشند. ایده پیکربندی جدید هویت جنسیتی به عنوان پایه و اساس ملت مدرن و به مثابه شرط اصلی مدرنیته با مرکزیت قرار دادن زنان شبیه به زنان غربی، بر نقش آنان به عنوان مدل مادری بارور و همسری همراه و تحصیلکرده تأکید میکرد که در خدمت حفظ کیان و آبروی ملت بودند. مردان و زنان نه تنها سبک زندگی جدید و تغییر الگوی پوشاک و مدل لباس را تجربه میکردند بلکه نظرات و باورهای جدیدی درباره علم، آموزش، میهنپرستی، عشق، ازدواج، جنسیت و بدنهای خود پیدا کرده بودند.
در همین دوران بود که بنا بر نظر میشل فوکو(۱۳۹۰) «بدن به منزله ابژه و آماج قدرت کشف شد. میتوان نشانههایی از این توجه عظیم به بدن را یافت، بدنی که دستکاری و مدیریت میشود، ساخته میشود، تربیت و رام میشود، بدنی که اطاعت میکند، پاسخ میدهد، مهارت مییابد و یا نیروهایش افزایش مییابد». الگوی هویت جنسیتی جدید در دو مفهوم خلاصه شد: «بدن مفید- بدنِ قابلفهم». نظریه کلی «بدنهای رام» در مرکز و نقطه تلاقی این دو مفهوم قرار میگیرد. بدنهای رام و مطیع که منضبط و فرمانبردار باشد، مفید، قابل تغییر و مورد استفاده قرار بگیرد.
پس از روی کار آمدن رضاشاه پهلوی، شعار «عقل سالم در بدن سالم» (بالسلوا،۱۴۰۰) در معنای دیگر خود به مفهوم -بدنهای رام و منضبط- در دوران مدرن نقش چشمگیری بازی کرد. در کنار هدف کشف حجاب زنان و برابری بدنمند در فضای عمومی، هدف از تربیت بدن مردان و اهمیت دادن به ورزش، پیشاهنگی و خدمت سربازی در دوره رضاشاه خلق بدنهای مردانهای بود که طبقه ممتاز تحصیلکرده در غرب و روشنفکر فرنگ رفته و حس نوین ملیگرایی، بخشی از الگوی در حالظهور مردانگی بدنمند در این دوره بود که به عنوان یگانه الگوی مطلوب و «مردانگی برتر» معرفی و شناخته میشد.
با انتقال از نظام سلسله قاجار به [دوران مشروطه و پس از آن] حکومت پهلوی، [برای زنان طبقه فرادست عمدتا شهرنشین] زندگی افراد از نظارت سنتی شاه و روحانیت خارج گردید و به دولت سپرده شد. نظام پهلوی را میتوان آغاز دوران جدیدی از کنترل بدن، هویت جنسیتی و فردیت به شمار آورد که در آن بدنها تحت آموزش و نظم قرار گرفته و به مثابه تجسم نظم جدید عمل میکند. آنچه که بازنمایی بدن دوران قاجار را از وجه گفتمانی بدن در دوران مدرن متمایز میکند، وجه تنانه سیاست بر اساس شکلهای کنترل، آموزش و یکسانسازی بدنها است. در دنیای جدید و مدرن برخلاف تاریخ گذشته، بدن به مثابه -ابژۀ رامشده- تبدیل به سوژه اصلی گفتمان رسمی نظام پهلوی و روابط قدرت میشود.
در دوران پهلوی اول سیاست اجبار و شیوه و نظم انضباطی بتدریج در مدارس، پیشاهنگی و سربازی و ادارههای دولتی بر مبنای تأدیب بدنهای مردانه انجام گرفت. انگاره آرمانیِ تصویر مردانه بیش از هر چیز با بدن خود شناخته میشد: «سینه ستبر و شانههای پهن، عضلات برجسته بازو و پا، کمر صاف و صورت گلگون». تقویت و تغییر ظاهر جسمی و بدنی طی دوران حکومت پهلوی اول دغدغه اصلی بود. ترویج و تبلیغ ورزش در مدارس و جنبش پیشاهنگی و خدمت سربازی به مثابه ابزاری برای بازسازی «بدنهای مردانه» به کار گرفته شد که با الزامات زیباییشناسی خاصی هماهنگی بود؛ بدن سالم و ورزشکار، اخلاق نیک، روحیهای نیرومند و میهنپرست. همچنین این نوع فعالیتهای بدنی و ورزشی با اخلاقیات شجاعت، صداقت و جوانمردی مرتبط بود که برای ساختن جامعه ایدهآل مهم بودند (بالسلوا،۱۴۰۰).
اهمیت سازوکار انضباطی قدرت و کنترل و نظارت همه جانبه امور زندگی و به حساب آوردن همه جزئیات کوچک زندگی روزمره از نظر سیاسی و مجموعه کاملی از تکنیکها، روشها و دانش و قدرت، در خلق سوژه مدرن و برساخت مفهوم مردانگی است. ماهیت برساختگرایانه هویت جنسیتی در نظم مدرن آشکارا آن را به عرصهای مهم در سیاست فرهنگ تبدیل میکند که هدف آن مطالعه سیاسی هویت و فرهنگ جنسیتی و نقد آن است که معانی موجود در فرهنگ زیسته و حضور بدنمند در زندگی روزمره را در گفتمان پهلوی روشن میکند.
تحلیل گفتمان بدن و صورتبندی رفتارهای جنسیتی و تنانه در سیاست نظام پهلوی روشن میکند که در تغییر ساختار جنسیت همگام با دگرگونی مناسبات قدرت در نظم حاکم، کدام مفهوم «مردانگی» بر نظم مدرن ایران مسلط میشوند و کدام شکل از مردانگی از این نظم کنار گذاشته میشود؟ بهدست آوردن درکی درست از اینکه چگونه افراد در نظم حاکم، بدنها را متفاوت تجربه میکنند، چیزی است که نیاز به توجه و تحقیق در زمینه برساخت هویت جنسیتی تاثیرگذار بر فهم و تجربه بدنمندی در و بر سیاستهای فرهنگی دارد که فرصتهای متفاوتی را در اختیار زنان و مردان قرار میدهد و به نوبه خود سهم بسزایی در سامان زندگی روزمره و تنظیم هویتهای جنسیتی آنها در سطوح ملی ایفا میکند.
در تاریخ اجتماعی جوامع، بدنها همواره در چنگال قدرتها گرفتار بودهاند و حکومتها الزامها و ممنوعیتها و اجبارهایی را بر بدنها تحمیل کردهاند. اما مهمترین چیزی که نظام تأدیبی پهلوی اول را جایگزین نظام تنبیهی حکومتهای شاهان قبل از خود میکند این است که نظارت و شیوه کنترل بر پوشش و کنش بدن، اجباری بیوقفه و ثابت است و جزئی از جریان زندگی روزمره افراد قلمداد میشود و فرد بعد از نظارت حکومت، خودش تبدیل به ناظر خود میشود. این روشهایی که کنترل دقیق کنش بدن را در زندگی روزمره تضمین میکند و رابطه بین –اطاعت و فایده- را بر بدن تحمیل میکند «انضباط» خوانده میشود.
این انضباطهای مدرن با تسلط بر بدن رعیتها، بردهها و خدمتکاران تفاوت داشت. این انضباطها در عین مطیع بودن بر فایدهمندی بدنها به عنوان سوژه و نه ابژه تاکید دارد. از این رو یک سیاست اجبار شکل میگیرد که هم بدن را مطیع خود سازد و هم بدن را وارد دستگاهی از سازوکار قدرت کند که آن را زیر نظر گرفته و مطیع دستگاه خود سازد.
در دوران پهلوی رضاشاه سیاست اجبار و شیوه انضباطی بتدریج در مدارس، پیشاهنگی و سربازی و ادارههای دولتی بر مبنای تأدیب بدنهای مردانه انجام گرفت. قدرت انضباطی برای اینکه بتواند به نحوی کارا و موثر عمل کند میباید روی بدنهایی که قرار است مطیع و رام شوند، حتی المقدور به طور مستمر و پیوسته عمل نماید. یکدستسازی عملکرد و کارایی، مستلزم اعمال کنترل منظم و نظارت مستمر است. برای رسیدن به رویای اطاعت و فرمانبرداری و یکدستسازی کامل، کل ابعاد فضا، زمان و حرکت میبایست به قاعده درآیند و بلاوقفه مورد بهرهبرداری واقع شوند. لحظه تاریخی انضباطها وقتی فرا رسید که فن بدن آدمی پیدا شد، يعنی مردم قواعد بازی قدرت را بر بدن خود طوری درونی کردهاند که به صورت امر طبیعی و ناخودآگاه درآمده و سوژه احساس میکند با میل و رضايت خود، مجموعه مسئولیتهايی را پذيرفته است که انتخاب خود اوست و ايفای اين مسئولیتها، نظم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به وجود آورده است.
شیوه انضباطی بدن در دوران مدرن، در کنار جزئیات زندگی روزمره و برساخت هویت جنسیتی در این دوران تاریخی، به مثابه یک ساخت گفتمانی در پیوند با قدرت و روابط آن و نیز ایدئولوژی مسلط ایجاد، تثبیت و یا دچار تحول میشود. بررسی چگونگی شکلگیری و تاثیر زمینه تاریخی دوران پهلوی اول بر تولید و برساخت هویت بدنمند و سوژه منضبط مدرن در شناسایی ایدئولوژیهای موجود پیرامون جنسیت و همچنین بازنمایی بدن و توسعه ایدهآلهای زندگی اجتماعی و نقش و هویت جنسیتی کمک میکند.
رابطه بین انضباط بدن و الگوی آرمانی جدید وفاداری ملی بود که هم توانست شهروندان منضبطی بیافریند و هم جوانان سرکش را آرام و رام و منضبط سازد و اینچنین انضباط درونیشدهای که برای حفظ سلسله مراتب پادشاهی پهلوی اهمیت داشت بدون یکسانسازی در فضای عمومی و فرهنگ و نظام آموزش غربی و پوشش و سبک زندگی میسر نمیشد. ایرانیان اصلاحشده از دانشآموز و کارگر و سرباز گرفته تا مادر و همسر تحصیلکرده باید همتراز غربیها میایستادند. نیاز به حذف تفاوتهای سبکی بین ایرانیان و اروپاییها که ملازم این اصلاحات بود به عنوان اقدامی که منجر به حذف تفاوتهای دیگر نیز میشد ایجاب میکرد که ایرانیها پوشش سنتی خود را کنار بگذارند و به صف یکسانسازی در سبک پوشش و لباس بپیوندند.
در سوم بهمن سال ۱۳۰۷ ه.ش دولت حکم کرد که لباسهای متحدالشکل معروف به لباس پهلوی برای مردان شامل کلاه پهلوی به رنگهای ساده، پیراهن یا کت با یقه ایستاده یا یقه برگشته و شلوار بلند، کوتاه یا پاچه تنگ میشود و شال بستن دور کمر ممنوع شد. و در ادامه از سال ۱۳۱۴ کشف حجاب برای زنان نیز اجباری شد و عدم اطاعت از قوانین یکدست پوشش برای زنان پیامدهایی ناخوشایند و غیر قابل انکار به همراه داشت. لباسهای هم شکل و جدید به جای لباسهای سنتی و محلی هم یکی از روشهای انضباطی برای برساخت بدن جدید پسران و دختران در مدارس نوین و در نهایت مردانگی و زنانگی برتر و ایدهآل است. این یکسانسازی ملی بدان معنا بود که یگانه سبک پوشش مناسب برای هر ایرانی میهنپرست سبک غربی و لباس پهلوی بود که قانون جدید حکم میکرد. علاوه بر استدلالهای ملیگرایانه، با دلایل پزشکی و طبی نیز از جایگزینی پوشاک دفاع میشد. درهم تنیدن ملیگرایی، سلامت و زیباییشناسی در بحث از اصلاحات پوشاک ناظر به بدن و روشهای بدنمندی زن و مرد برتر و آرمانی جامعه بود که نه تنها از راه دانش و قدرت ملی که همچنین از لباسهایی که بدن آنها را هم سالم و هم زیبا میساخت قابل تشخیص بودند.
یکسانسازی در همه ابعاد و وجوه فرهنگی و اجتماعی همچون، هویت زبانی، کشف حجاب، متحدالشكل کردن لباس و به نظم درآوردن بدن شهروندان در فضای عمومی مبنای تغییرات قرار گرفت. دولتگرایی و گستراندن سیطره دولت به حوزه خصوصی و عمومی برای تجدد و نوسازی آمرانه از بالا و عدم مشارکت شهروندان بود. انجام این کار شدنی نبود مگر از طریق تولید و بازتولید کردن تصاویر مربوط به تاریخ دور ایران و باستانگرایی نژادی. به همین دلیل شاه در جایگاه پدر یک ملت قرار میگیرد تا از طریق اینهمانیِ افکار عمومی و توده مردم با - خودِ در جایگاه پدر- احساس قدرت کند. این همسانپنداری با تصاویر اسطورهای از قدرت باستانی، نیاز به -یکسانسازی هویتی- در همه امور زندگی خصوصی و عمومی داشت.
گفتمان ملیگرایی پادشاه و پیوند آن با ناسیونالیسم باستانی از طریق پیکره و بدن پادشاه در یکسانسازی هویتی و حذف خردهفرهنگها صورتبندی میشود تا ملتگرایی رضاشاهی را در بازنمایی سیاست فرهنگِ یکسانسازی در دو وجه -بدن پادشاه و بدن ملت- در گفتمان فرهنگ عامه ببینیم.
بنابراین، بدن شاه از جایگاه فرّه ایزدی و فیض الهی در دوره قاجار به جایگاه قدرت سیاسی در دوران پهلوی تغییر مییابد.
در حالیکه گسترش بيشتر وجوه تجدد در ايران و سياست مدرنسازی پهلوی به محدوديت حقوق سلطنت دامن زد، نظريه ظلالله ذيل مفهوم -پدر ملت- در گفتمان ناسيوناليسم باستانگرای پهلوی بازتوليد شد. برخلاف قدرت شاهان پیش از دوران پهلوی که دارای وجهِ نمایشی بودند، رابطه قدرت رضاشاه با مردم یک رابطه کنترلی و مراقبتی بود. در حقیقت، اقتصاد نمایشی قدرت شاهان قبل از پهلوی متعلق به یک سیستم ورشکسته فئودالی است که در جهت حذف و امحای بدنها است. ورود انديشههای مدرنيته مجالی برای طرح كلی فرهايزدی بهعنوان مبنای مشروعيت پادشاه نبود. به همین دلیل در اين گفتمان به مرور به جای وجه فرهمندی هیبت و بدن شاهانه، وجه سیاسی بدن شاه برجسته شد.
با به قدرت رسیدن رضاشاه و ترویج نظم ملیگرایی پهلوی، برساخت بدن به مثابه یک نظام نمادین به کانون سیاست حکومت وارد شده و تبدیل به ابژه سیاسی میشود که الگوی نظارت بر جنسیت و بدن، محور مطالعات و بررسی گفتمان ملیگرایی، در دو گفتمان نظام سلطه و مقاومت قرار میگیرد. آنچه در فلسفه سیاست بدن در این نظارت و سازوکار انضباطی با استفاده از خوانش فوکویی از دانش و قدرت قابل تأمل است نسبت رابطه قدرت، سوژه و بدن است که نشان میدهد چگونه تكنولوژیهای قدرت با ابزار و سازوکارهای خاص، بدن سوژهها را شكل ميدهند و در عین حال با توصيف روشهای مختلف تاريخی مرتبط با قدرت سیاسی، نظارت بر بدن و سوژه را نشان میدهد.
کارزار اصلاحاتی رضاشاه که در جهت ملیگرایی باستانی، یکسانسازی، نوسازی کشور و شهروندانش انجام میداد درپی پدید آوردن نوع جدیدی از شهروند بود که وفاداری و هویتش رابطه تنگاتنگی با حکومت مرکز و پادشاهی داشته باشد. این فرایند شامل انضباط بدن و سبک پوشش ایرانیها میشد تا شهروندان متناسب با ملتی نوگرا باشند. در واقع، آنچه با ورود ملیگرایی رضاشاه پهلوی در ایران رخ داد، تغییر مفهوم «بدن» و «بدنمندی» بود که با مفهوم سیاست در ارتباط تنگانگ قرار میگرفت. بدنی که هم گذرگاه و هم بازتولید کننده قدرت و سیاست هویت نظام پهلوی بود. از این رو، نظام دانایی نوینی در جامعه ایران شکل گرفت که برساخت بدن در مرکز آن قرار گرفت و چون نگاه به بدن تغییر کرد نگاه به پوشش بدن، نگاه به ارائه و عرضه بدن و نگاه به هویت و فردیت نیز دچار دگرگونی شد و هویتی متصل به مشاهدهپذیری تازه از برساخت بدنِ مردانه و زنانه شکل گرفت.
تحلیل ساختارهای سازنده سوژه بدنمند درون شبکههای معنایی نظام زبانی و مدرن پهلوی و اتخاذ رهیافت گفتمانی برای فهم و مفصلبندی سوژه مدرن مستلزم برداشتی دقیق و تحلیلی از دال «بدن» در تعامل با زندگی و امر روزمره و سیاست خواهد بود. با مدرن شدن و اصل یکسانسازی هویتی، کنترل و انضباطبخشی «بدن» به مثابه حامل تعینبخش «هویت خود» به صورت فزاینده به عنوان روشهای تشخیص تفاوت و تمایز هویتی اهمیت و مرکزیت مییابد.
«بدن» به یک اصل هویتی بدل میشود و بازآفرینی هویت از طریق پرداختن به «بدن» در پیشروی فزاینده خود در دوران معاصر به طور گسترده، زیست-جهان فرد و حوزههای عمومی و خصوصی را متأثر از تظاهرات جسمانی خود ساخته، تا جایی که بسیاری از این حوزهها و فضای زندگی روزمره معنای واقعی خود را از دست میدهند و معنایی «بدنمند» پیدا میکنند.
طرح مسئله برساخت اجتماعی و فرهنگی بدن و بدنمندی را میتوان در تحلیلهای برساختی از انتقال قدرت و جابجایی آن به سازوکارهای نظارتی در زندگی روزمره دید. نظریهپردازان و متفکرین به انحاء مختلف سازوکار نظارتی بر سیاست بدن را در سطح رفتار زندگی روزمره، فضای خصوصی، در هویتهای مبتنی بر پذیرش شیوههای کنترل بدن و حوزه فعالیتهای جمعی مورد بحث قرار دادهاند. این شکل از سیاست در سطح رفتار زیستی و شیوههای کنترل بدن، شیوه حکمرانی و سیاستی را میطلبد که انسانهای متحدالشکل و منطبق با الگوی رفتاری استانداردی وجود داشته باشد که کارایی نظام سیاسی را برای کسب منافع افزایش دهند. لذا هرگونه تکثر و تفاوت میان افراد از سوی دولت و نظم حاکم معاصر قابل تحمل نیست. این تکثر میتواند شامل گروههای قومی، مذهبی، زبانی، نژادی، جنسیتی و هر چیز دیگری باشد.
بنابراین سازوکار سیاست در این شیوه از حکمرانی به سیاستهایی اطلاق میشود که هدف از آن هدایت زندگی مردم به نحوی است که شکلگیری تعاملات نوین اجتماعی را به همراه دارد. این تعاملات نوین موجب برآمدن جماعتی به نام «ملت» گردیده است که دارای منافع و سازوکار مشترک در امور زیستی است. ملت یک جامعه انسانی است که اهداف و ارزشهای مشترک دارد. وقتی که این اهداف و ارزشهای مشترک در عرصه زیستی شکل میگیرد و شیوه زیست یکسان مردم موجب همبستگی آنها میشود، یعنی عملاً زیست-سیاست به وقوع پیوسته است (مشهود،۱۳۹۶). زیست-سیاست بخشی از سازوکار نیروی برسازنده گفتمان ملتسازی به عنوان ابزاری برای تثبیت و مشروعیت بخشیدن به روابط قدرت و شیوههای برساخت هنجارها از طریق مکانیسمهای شمول و طرد اجتماعی است.
منابع:
- بالسلو، سیوان. مردانگی ایرانی؛ در اواخر قاجار و اوایل پهلوی. ترجمه: لعیا عالینیا. تهران: نشر همان. ۱۴۰۰.
- فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه؛ تولد زندان. نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. تهران: نشر نی. ۱۳۹۰.
- مشهود، امیر مقدور. زیست سیاست ایرانی، تهران: نشر گام نو، ۱۳۹۶.
نظرها
مقاله جالب
با همه احترامی که برای رضاشاه به خاطر وطن دوستی وکارهای مثبتش قاءل هستم اما اشتباهات بزرگ وفراوانی داشت ایشان توجه نداشت که فرهنگ باستانی ما فرهنگ دولت ملتی نبود فرهنگ باستانی این سرزمین امپراتوری بود این خیلی مهم است از کارهای منفی ایشان همین نگاه به هویت جنسیتی هست که نویسنده به شیوایی وقشنگی بیان کرده که از طریق اجباری زندگی بسیاری از پسران از ابتدا این موضوع تا الان به مشکلاتی برخورد کرده یا کشف حجاب که پدیده مثبت ودستاورد رضاشاه هست اما به خاطر اینکه به قانونگذاری به بدن زنان انجامید آثار منفی هم داشته به هرحال مقاله نویسنده زیبا بود
مشکل هویت برای مردان
درود مقاله زیبایی هست اما این به اصطلاح هویت مردانه به مردان وپسران آسیبهای روانی زیادی زده توقع از مردان هست که همه مشکلات اقتصادی رو به تنهایی حل کنند واگر مشکل اقتصادی یا مشکل بدنی داشته باشند ونتوانند بدن قوی داشته باشند همش خودشون این احساس رو داشته باشند یا بخشی از مردم وجامعه دائم بهشون القا کنند که مردانگیشان نقص دارد