سبکیِ تابناکِ زیستن و سنگینیِ تاریکِ تاب آوردن
اسفندیار کوشه - «به سبکی پر به سنگینی آه»، رمانی از مهدی خطیبی روایت چند زن و چند مرد است که در پسزمینهی رمان، ارتباطی عمیق اما نادیدنی با هم دارند. حاشیهنشینانی که هریک به فراخور سرنوشت، کوهی از مشکلات را پیش روی خود دارند.
مادینهی روان «چیزی زنده در انسان است که هم خود زنده است و هم مایهی زندگیست... اگر جهشها و تلألوهای روح نبود، انسان در بزرگترین شهوت خود یعنی بطالت میگندید.» از نظر یونگ «تصویر مادینهی روان، اغلب بر زنان فرافکنی میشود... بنا بر یک ضربالمثل آلمانی قدیمی، هر مردی حوّای خویشتن را در درون خود دارد.» به گفتهی او حتی در فلسفهی هرمنوتیک که متعلق به دوران ماقبل تاریخ است، انسان دارای دو صفت زنانه و مردانه است و هرچند اغلب به شکل مرد ظاهر میشود؛ اما حوا یا همان نیمه زنانه را در خود نهفته دارد. اینک حوا در مسیر بازگشت به بهشتی که از آن رانده شده، مرارتهای زندگی بشری را با مشقتهای طاقتفرسایش تجربه میکند تا بار وظیفهی زنانهاش را با دلی آرام بر زمین بگذارد. ما در مسیر داستانگویی همیشه، نقبی به کهنالگوهای سرزمینی یا فراسرزمینی میزنیم تا دلیل رنج و مشقتی را هر لحظه کمر بر فروپاشی روحمان بسته، دریافته باشیم.
آنتونیو مورنو در کتاب خدایان و انسان مدرن، ترجمه داریوش مهرجویی میگوید:
یونگ همیشه از این عقیده دفاع میکند که سرنمونها (کهنالگوها) از تکرار تجربیات نیاکانمان سرچشمه میگیرد. آنیما گنجینهیی از تمام تجربیات اجدادی مردان با زنان است، پدیدهیی باستانی که حتی امروزه هم تابع راه و رسم بشریت ابتداییست.
❗️ این یادداشت میتواند داستان رمان را فاش کند.
روایت پازلوار
«به سبکی پر به سنگینی آه»، رمانی از مهدی خطیبی روایت چند زن و چند مرد است که در پسزمینهی رمان، ارتباطی عمیق اما نادیدنی با هم دارند.
این رمان ۹ داستانِ چندپاره از زندگی آدمهایی معمولی با دغدغههایی سرگیجهآور است. خطیبی بیشترِ داستانهای این مجموعه را با استفاده از زاویهی دید سوم شخصِ معطوف به منظرِ آدمهای داستانش نوشته است. تا هریک از داستانها چون پازلی روایتگر جزییات داستانی بلند باشند.
روایت پازلی، معمولا یک روایت در ژانرهای سینماییست که در برخی موارد به ادبیات هم راه یافته است. روایتی که در کلیت، مخاطب را به سمت نقطههای تاریک داستان میبرد و از او مشارکتی فعال را طلب میکند. مخاطب با کنار هم قرار دادن رمزها و نشانههایی که نویسنده یا فیلمساز به صورتی کاملا نامنظم کنار هم چیده، سعی میکند تا در ذهن خود کلیتی معنادار از موضوع روایت بسازد. فیلم «مومنتو» (یادگاری) از کریستوفر نولان یکی از نمونههای درخشان این نوع سینمایی- رواییست. در ایران سکانس-پلانِ «ماهی و گربه» از شهرام مکری یک مثال ارزشمند برای این گونه روایت به شمار میآید و پیشتر از آن فیلم «تقاطع» از ابوالحسن داوودی که داستان مهدی خطیبی به لحاظ سطح پیچیدگی پایینش با نمونهی اخیر قابل قیاس است.
از لحاظ تحلیل شخصیتیِ رمان «به سبکی پر، به سنگینی آه»، میتوان گفت که آدمها معلق میان تیپ و شخصیتاند. چرا که رفتارها و گفتارشان در برخی موارد در کلیشه جا میگیرند و توان بیرون آمدن از این کلیشه را ندارند:
چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد. دو دست را پشت سرش گره زد و خود را به عقب هل داد. دهانش خشک شده بود. سر به اطراف چرخاند. بلند شد و به سمت توالت رفت. پایش به دوک نخ سیاه خورد. دوک قل خورد و رفت زیر میز یکی از چرخهای خیاطی. یادش آمد آن روز، وقتی فاطمه از توالت برگشت، پاها را برزمین میکشید. انگارکوهها ودریاهای زیادی پیموده بود. رنگ به چهره نداشت. در چشمهای گودرفتەیِ سبزش رمقی دیده نمیشد. نشان ِ آبلهی روی پیشانیاش بیشترخودنمایی میکرد. موهای ازپشت بستهاش پریشان و چند تارمو روی چشمش ریخته بود. قطرههای آب از صورتش روی مانتو میچکید.
حضور پررنگ مادینگی
آدمهای این چند داستان به همپیوسته که مثل سکانسهای یک فیلم با کوچکترین نشانهها به هم پیوند میخورند، آدمهایی هستند که در یک جامعهی کوچک در حوالی محلهی قلعه مرغی تهران زندگی میکنند و هریک به فراخور سرنوشت، کوهی از مشکلات را پیش روی خود دارند. خیاطی میانسال که در کودکی پدرش را از دست داده و قربانی تجاوز ناپدریاش شده، حالا در پس ذهنش به آدمی بددل، با حملههای مکرر صرع بدل شده که خود انبانی از عقدههای روانیست. او هرلحظه در شرف جنایتیست که بیپروا در حال رخدادن است. محمود مدام زیر بارش حرفهاییست که از سوی مردی بیتجربهی زندگی زناشویی و صرفاً بر اساس شنیدههایش از زنان و مردان محله دوست خیاطش را تیرباران میکند.
او به زنش شک دارد. به مادرزنش هم چون زیاد آرایش میکند اما خود نیز یک بار به خانهی مستأجرشان وارد شده و زن مستأجر را مورد تجاوز قرار داده.
آدم بعدی این رمان فاطمهاست زنی تحصیلکرده که صرفاً به خاطر یک اتفاق تن به ازدواج با محمود داده. او دختری کوچک به نام ونوس دارد و پدر و مادر و خواهرانی که هر یک نمایندهی یک تیپ از اجتماع هستند. افسانه خواهر بزرگترش با مردی به نام یزدان ازدواج کرده که هنوز رفتارهایی بچگانه دارد و عاطفه دختر مجرد سرخوشیست که دل به ارتباط با آدمها بسته. پدر فاطمه هنوز کار میکند و از مهربانی و عاطفه چیزی کم ندارد و مادرش سرور، چون نامش سرخوش و سرزنده است با وجود میانسالی هنوز آرایش میکند.
محمود نمایندهی تیپ آدمهای بددل است که صداهایی درونی آنها را به کنشهای غیرمنطقی فرامیخوانند برای همین است که در اوج لذت همآمیزی با فاطمه یه بکباره از او میپرسد کجا بودی تا داغی و هیجان لحظهی آمیزش به یکباره به سردی بگراید.
معلمی که در سررسیدش یادداشتهای روزانه مینویسد، شخصیت دیگریست که تنها به دلیل نوشتن خواستههای درونیاش و تنفر از لحظهیی که مجامعتی ناخواسته و تجاوزی آشکار را تجربه کرده، مورد قضاوت همسرش قرار میگیرد و با زندگی وداع میکند تا دست شوهر به قتل او آلوده شود.
مادر محمود هم در واگویهیی طولانی داستان خود را روایت میکند تا نمایندهی نسلی باشد که اکنون پا به کهولت نهادهاند. برای او ساختار زندگی، کلیشهییست که نمیتوان از آن سرباز زد.
بااین همه رمان مهدی خطیبی رمان مهمیست که میتوان آن را از زاویهی دید منظر زنانه هم نگاه کرد. این منظر اگرچه در ادبیات معاصر ایران چندان غریبه نیست و میتوان نمونههایی موفق را در آن مثال زد اما شکل مدرن روایت چندپارهی پازلی به نویسنده این فرصت را داده تا بتواند به قول خودش در یک گفتوگوی رادیویی با کلماتی که چون زن هستند، عشقبازی کند. از سد محکم ذهنهای زنانه بگذرد تا به درون مشوش شخصیتهایشان پی ببرد.
زنی که خداست
از دید یونگ آدمها نه کاملاً مردند و نه کاملا زن. بنابراین اگر نویسندهی مردی بتواند آنقدر انعطاف در برونریزی خود داشته باشد که وجوه زنانهی شخصیت خود را در قالب واقعیتهای زنانهی شخصیتهایش بریزد، میتوان به او نمرهی قبولی داد.
یونگ ظهور بیش از اندازهی این عنصر را در روح مرد خطرناک میداند؛ به این دلیل که اغلب مرد را به سمت بزرگترین خطرها رهنمون و گاه مشکلاتی برای او ایجاد میکند:
عنصر مادینه، تجسم تمامی گرایشهای روانی زنانه در روح مرد است؛ همانند احساسات، خلق وخوهای مبهم، مکاشفههای پیامبرگونه، حساسیتهای غیرمنطقی، قابلیت عشق شخصی، احساسات نسبت به سرانجام روابط با ناخودآگاه که اهمیتش از آنهای دیگر کمتر نیست.
یونگ انسان و سمبولهایش، ترجمهی محمود سلطانیه، چاپ اول، تهران: جامی
به نظر میرسد مهدی خطیبی نویسندهی این رمان از الگوهایی یونگی برای نزدیک شدن به ذهن شخصیتهایش استفاده کرده تا وجه خطرناک نهاد زنانه در مردان را به شکلی کاملا عینی در وجود آدمهایی چون محمود جلوهگر کند:
بهقول مادرم زن وقتی مادر شد خداست، خدایی که فقط رئوف و ستار است. خدایی که نمیخواهد جبار باشد. دوست دارد ببارد و بباراند، ّاروقه است. به جای آنکه بتوفد، و این خدا در جامعهای که نمیخواهد این مقام را باور کند، فقط رنج خواهد کشید. راستی هیچوقت به رنج خدا فکر کردهای؟ خدا میبیند کهآنچهآفریده، اصلاً شبیه صفروجودیاش هنگام تولد نیست. خدا چشم میپوشد ومن زن هم. خدا بیدریغ رنج میکشد ومن ِ زن هم.... رنج آفریدن و آفرینشگری به همین چیزهاست.
(ص ۷۳)
خطیبی پیش از نویسندگی، شاعر و ویراستار است و به همین دلیل نثری شاعرانه و آهنگین و در عین حال سالم و سلیس دارد.
«به سبکی پر به سنگینی آه» را نشر مهری در لندن چاپ و منتشر کرده. هرچند این رمان پیش از آن در انتشارات «کولهپشتی» با سانسور برخی فرازها منتشر شده، به نظر میآید این نسخه از آن صادقانهتر و نزدیکتر به وضعیت اجتماعی ایران امروز است و به قول مدیر نشر مهری در مقدمهی چاپ جدید کتاب این رمان از تاریکی گذشته است و نویسندهاش دیگر نمیخواهد به تاریکی تن بدهد.
نظرها
نظری وجود ندارد.