ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

احضار تاریخ باستان

ملاحظاتی مقدماتی

امین بزرگیان – انگیزه‌ی احضار مداوم تاریخ باستان، آن هم در بحث‌های سیاسی روز چیست؟ این یادداشت توضیح می‌دهد که همواره رابطه‌ای وجود دارد میان احضار تاریخ و مشروعیت‌یابی سیاسی.

در مواجهه با میل روزافزون احضار تاریخ باستان، ابتدا باید بپرسیم:

  • چرا اساساً این شبه تاریخ احضار (Interpellation) می‌شود؟
  • چه احتیاجی داریم به این احضار که معمولاً در پوشش فعالیت علمی صورت می‌گیرد؟
  • احضار شکوهمندانه‌ی تاریخ باستان، کوروش و داریوش، و برکشیدن تصوّری آنان تا حد خالقان «حقوق بشر»[۱] چه معانی جامعه‌شناسانه و روانشناسانه‌ای دارد؟

در این یادداشت کوتاه تنها به مقدماتی از این موضوع اشاره خواهم کرد.

نیروی راز در پیشا تاریخ

 بندیکت اندرسون تاریخ‌نگار برجسته بریتانیایی استدلال می‌کند که احضار پیشاتاریخ یا تب باستان‌گرایی کنشی لزوماً فرهنگی و مربوط به میدان «شناخت» نیست بلکه پروژه‌‌ای سیاسی است. فراخواندن شبه تاریخ و تفسیر شکوهمندانه از آن چیزی شبیه بررسی تاریخ سلجوقیان یا نادر شاه افشار نیست بلکه ما با یک برنامه مشخصاً سیاسی روبروییم؛ بدین معنا که قرار است از خلال احضار دوران پیشا اسلام، ساختار قدرت یا سلطه‌ای «مشروعیت» بیابد[۲]. بنابراین همواره رابطه‌ای وجود دارد میان احضار تاریخ و مشروعیت‌یابی سیاسی.

احضار البته می‌تواند از سوی گروه‌های فرهنگی-سیاسی گوناگون و به شکل‌های متنوعی صورت بگیرد؛ همان‌طور که در تاریخ معاصرمان دیده‌ایم. تمایز گروه‌های سیاسی را می‌توان بر اساس ابژه‌های احضارشان مشخص کرد. به عنوان مثال، دستگاه فرهنگی احضار شبه تاریخ شیعی که از سال‌ها قبل از انقلاب ۵٧ آغاز به کار کرد و با نهاد «حسینیه ارشاد» به تکامل رسید، در بطن خود یک پروژه سیاسی بود که سودای تغییر سیستم را داشت. هنگامی که شخصیت‌هایی مثل علی‌بن‌ابی‌طالب، فاطمه، ابوذر، پیغمبر اسلام و دیگران به اکنون احضار شده، از تاریخ بیرون کشیده و با یک گروه سیاسی مشخص مفصل‌بندی می‌شوند، در این تقاطع ما به روشنی می‌توانیم برنامه و طرح مشخصی را ردیابی کنیم که رو به سوی نوعی هژمونی سیاسی دارد. به عبارت ساده‌تر، با پروژه‌ای سیاسی روبرو هستیم که برای هدف مادی خود به «راز» یا امر معنوی (Spirtual) نیازمند است تا بتواند توجه «جمعیت» را به خود جذب کند. رازی در پیشاتاریخ ذخیره است که می‌تواند رمانتیسیسم کافی برای یک پروژه سیاسی مادی و خشن را در اکنون تأمین کند. در همین معنا، راز و رمز ذخیره شده در ایران باستان جایی بود که دستگاه سیاسی پهلوی را بر آن داشت که می‌تواند «هویت ملی مدرن» را بر آن استوار کند. هر لحظه فرهنگی‌ای که در اشاره به این هویت شکل گرفته و در نظام پهلوی (و به تازگی حتی در نظام سیاسی جدید) تأمین بودجه شده را می‌توان در نسبت با پروژه سیاسی دولت فهمید و معنا کرد.

احضار تاریخ باستان با عناصر برجسته‌اش (یعنی شاهان و سمبل‌های دوران هخامنشی) به چه هدفی است؟ چه نیازی به آنان در جامعه وجود دارد که تبدیل به کالایی مصرفی برای همگان می‌شود، تا جایی که مقبره‌ی پادشاهان آن دوران به تقلید از فرهنگ شیعی و همچون امامان و برگزیدگان زائر پیدا می‌کند و به ابژه‌هایی برای حس غرور ملی تبدیل می‌شود؟ این پرش ارتجاعی تخیل جمعی به گذشته محصول چه وضعیتی است؟

می‌دانیم که اهمیت یافتن دولتی ایران باستان محصول دوران خاصی از تاریخ معاصر است. هرچند ایران باستان از طریق روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی‌خان آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی در دوران قاجاریه برجسته شد[۳] اما دوران پهلوی دوم و به‌طور مشخص جشن‌های ۲۵۰۰ ساله را باید زمان احضار سیاسی تاریخ باستان در ایران معاصر شناخت. با یک پروژه سیاسی در این دوران روبرو بودیم که به گونه‌‌ای هوشمندانه‌ برای پیشبرد خود نیروی رازآلود موجود در پیشا-تاریخ را فراخواند، تجسد مادی بدان بخشید و به عنوان رقیبی برای دیگر اشکال معنادهی برجسته ساخت.

دولت پهلوی برای ساختن یک هویت ملیِ سکولار با دستورالعملی شفافْ کوروش را از اعماق تاریخ احضار کرد؛ دستورالعملی که در این عبارت محمدرضا پهلوی خلاصه شده است: «آسوده بخواب کوروش که ما بیداریم». این یک پیغام صریح سیاسی بود. از حیث نشانه‌شناختی، با تأکید بر ارتباط میان شاه حاضر و دوران «پرشکوه باستان» این پیام می‌خواهد هم بر گسستی غلبه کند که در دوران پهلوی اول ساخته شده بود، و هم خود را بخشی از یک «سنت» تعریف کند که در قالب نهادی اجرایی-سیاسی تحقق یافته و ادامه خواهد یافت.

سیاست‌های قاجارزدایی شدید رضا خان گسستی را در تاریخ شاهنشاهی ایجاد کرده بود که احیای آن برای معنابخشی به نظام نوپای دولت پهلوی حیاتی بود؛ نظامی که با وجود تأکید بر مدرنیزاسیون اینقدر هوشمند بود که بداند باید خود را درون یک سنت جای دهد؛ سنتی که برای عموم جامعه قابل شناسایی باشد. پیام شاه سابق در سخنرانی افتتاحیه جشن‌های ٢۵٠٠ ساله، جا دادن دولت مستقر در یک سنت تاریخی و تأکید بر مشروع بودن آن در زمانه‌ای بود که حکومت در تثبیت یافته‌ترین شکل خود بود. اشکال جدیدتر این پروژه را در دولت بعدی شاهد بودیم؛ جایی که حاکمان تازه خود را تداوم امامان شیعه و بطور مشخص حکومت علی‌بن‌ابیطالب معرفی کردند. ولایت فقیه در معنای نشانه‌شناسانه‌ی سیاسی‌اش چیزی نیست جز تمنای تداوم، و رهایی از گسست موجود در تاریخ سیاسی شیعه به هدف مشروعیت‌بخشی به طبقه حاکم جدید. نکته مهم، فارغ از محتواهای گوناگون، توجه به فُرم رابطه‌ی میان امر سیاسی و شبه تاریخ است. شناخت مکانیزم احضار پیشاتاریخ و تبدیل آن به دوران شکوه توسط دستگاه سیاسی یکی از مهمترین محتواهای مشترک در نهاد مدرن دولت است که توجه به آن بسیار مورد غفلت قرار گرفته است. در دوران معاصر، ایران‌شهرگرایان جدید که در جبهه‌های مختلف توانسته‌اند تا حد زیادی میدان فرهنگی را تحت تأثیر خود قرار دهند مهمترین ماشین فرهنگی احضار تاریخ برای گروه‌های سیاسی بوده‌اند -همان‌کاری که علی شریعتی یا شایگان برای ماشین احضار تاریخ اسلام‌گرایان انجام دادند- که البته جای پرداختن به آن در اینجا نیست.

ساختن تاریخ شکوه

گفتیم دولت پهلوی با سرمایه‌گذاری بر معنایی از هویت ملی که با ارجاع به شبه-تاریخ دوران باستان سامان می‌گرفت، سعی در غلبه بر شکل‌های دیگری از هویت‌یابی جمعی بود که بالاخص پس از وقایع مربوط به جنگ جهانی و ملی‌شدن نفت در ایران اهمیت پیدا کرده بودند. تقویت سه نیرو برنامه فرهنگی دولت را به سمت احضار تاریخ پیشااسلامی کشاند:

  • اول، هویت اسلامی که در جریان ملی شدن صنعت نفت نشان داده بود می‌تواند مابه‌ازای سیاسی تولید کرده و محدود به حوزه خصوصی نماند؛
  • دوم، آن معنایی از ملی‌گرایی که در نماد مصدق بروز و ظهور یافت و خواهان قطع مداخله قدرت‌های بزرگ جهانی در مدیریت کشور و ضد امپریالیسم بود؛ و
  • سوم، مارکسیسم که خود را در تقابل با سرمایه‌داری جهانی و بالاخص آمریکا، مهمترین حامی دولت پهلوی، تعریف می‌کرد.

این سه شکل از هویت‌یابی جمعی که نیروهای قابل توجهی را در سه دهه پایانی حکومت پهلوی به دور خود جمع کرده بود، اتاق فکر دولت را بدین سو کشاند آن نیرویی که می‌تواند در برابر این هویت‌یابی‌ها قرار بگیرد، هویت ملی باستان‌گراست؛ هویتی که دولت-ملت را از محاسن ملی‌گرایی برخوردار کرده، در عین حال که در مدیریت امور و تنظیم سیاست‌های کلان حکومت -که در نزدیکی با منافع آمریکا و انگلیس تعریف می‌شد- اخلالی ایجاد نمی‌کند. همچنین این توان را دارد که تمایزی روشن با دیگر ممالک اسلامی مهیا کرده و ایران را برای ایرانیان در قافله «پیشرفت» تعریف کند. بنگاه‌های فرهنگی دولت که تحت هدایت فرح دیبا اداره می‌شدند نیز با تمرکز بر «اسلام ایرانی» از طریق سنت‌گرایانی چون هانری کربن و سید حسین نصر سعی کردند این پروژه سیاسی را تقویت کنند. در اینجا به نتایج ناخواسته این پروژه فرهنگی-سیاسی که در نهایت به شکست انجامید نمی‌خواهم بپردازم، بلکه آنچه در این نوشته واجد اهمیت است تأکید بر مضمون سیاسی پروژه‌های احضار تاریخ است که به عنوان مهمترین برنامه‌های فرهنگی در دو حکومت اخیر مطرح بوده‌اند.

ایرانیان همواره ارتباط عمیقی با اسطوره‌ها، داستان‌ها و روایت‌های ایران باستان داشتند. در دورافتاده‌ترین مناطق، افراد داستان‌های شاهنامه را می‌شناختند و آن را در کنار مراسم تعزیه، بازخوانی می‌کردند. آنچه که ما در اینجا از احضار سیاسی تاریخ باستان می‌گوییم ارتباطی با این آشنایی فولکلور ندارد. ارتباط افراد با ایران باستان پیش از این ارتباطی هویت‌یابانه یا سیاسی نبود بلکه ما با نوعی فرهنگ سرزمینی روبرو بودیم که داستان‌های پیشینیان را برای درس‌آموزی یا سرگرمی نقل می‌کند. در اشکال جدید، دولت و روشنفکران دست به خلق نوعی هویت‌گرایی زدند که در جستجوی ساختن «ذات ایرانی» بود. در این مسیر است که نهاد فرهنگی دولتی در ابتدا تاریخی را از درون منابع، قصه‌ها و افسانه‌ها بیرون می‌کشد، سپس برجسته می‌سازد، پر و بال می‌دهد و هماهنگ با اهداف سیاسی‌اش چیزهایی بدان می‌افزاید و چیزهایی را حذف و اصلاح می‌کند؛ و سپس منابع مالی بسیاری را صرف می‌کند تا بتواند شبه تاریخ را به «تاریخ شکوه» مبدل کند. صرف هزینه‌های گزاف در این راه ممکن است گاهی به جایی برسد که همچون جشن‌های ٢۵٠٠ ساله در دولت پهلوی و نیز ردیف بودجه نهادهای دینی در دولت حاضر، به ضد خود مبدل شده و تولید نارضایتی سیاسی کرده و به تقویت جبهه آلترناتیو منجر شود.

یکی از رایج‌ترین تصورات این است که آنچه تحت عنوان تاریخ شکوه ایران پیش از اسلام می‌شناسیم، محصول تاریخ‌نگاری دقیق و مستند علمی است. به صراحت می‌توان گفت که این یک فرض کاملاً تصوّری، ایدئولوژیک و تا حدی واکنشی به احساس موقعیت شکستی است که در سده اخیر، ایرانیان همواره آن را در شکل‌های گوناگون در نسبت با جهان مدرن و ابزار آن تجربه کرده‌اند.

محمد توکلی طرقی، تاریخ‌دان برجسته ایرانی، در تبارکاوی اهمیت یافتن تاریخ ایران باستان به عنوان تاریخ شکوه معتقد است که بازگشت به ایران باستان در ارتباط عمیقی است با سرکوب زرتشتیان در دولت صفویه. متون دساتیری را جمعیتی از ایرانیان گریخته به هندوستان (کیانیان) پدید آوردند؛ ایرانیان زرتشتی که از سرکوب دولت صفوی به ستوه آمده بودند[۴]. کیانیان با بازیابی خاطرات ایران دوران باستان، تاریخ تازه‌ای را تنظیم کردند که روایتی از شکوه ایران پیشااسلامی داشت. این تاریخِ یک دست که مالامال از دستکاری‌های تاریخی بود در واقع عکس‌العملی به موقعیت سخت سیاسی این افراد در دولت اسلامی صفوی بود. توکلی بر این نکته دست می‌گذارد که ساختن تاریخ شکوه از ایران پیشااسلامی را می‌باید در نسبت با وضعیت عینی راویان آن مورد توجه قرار داد. در ادامه، ضیا ابراهیمی در کتاب پیدایش ناسیونالیسم ایرانی نشان می‌دهد که چگونه این تاریخ‌نگاریِ واکنشی بعدها به منبعی برای گفتار روشنفکران باستان‌گرای دوران قاجاریه تبدیل می‌شود و یک تاریخ تصوری را شکل می‌دهد که در نهایت مورد استناد دولت پهلوی برای پیشبرد برنامه‌ی سیاسی‌اش قرار می‌گیرد.

ناسیونالیسم تصوّری

گفتیم که چرا و چگونه ایران باستان در دولت پهلوی اهمیت یافت، و تاریخ شکوه و عظمت از دل شبه تاریخ بیرون آمد. دیدیم که چرا به تعبیر بندیکت اندرسون یک «جماعت تصوّری» ساخته شد که خود را به عنوان یک کل واحد ٢۵٠٠ ساله، ادراک می‌کند و می‌فهمد. نکته مهم اینجاست که احضار گذشته برای کمک به یک دولت در جهت پیشبرد برنامه‌‌های سیاسی‌اش، ربط چندانی به دانش تاریخ و درک از آن، آنگونه که در مطالعات تاریخی مطرح است، ندارد و موضوعی است سراسر در ارتباط با سیاست رسمی و برنامه‌های حکمرانی. و به همین دلیل است که عناصر این تاریخ تصوّری به ماهیت افراد پیوند خورده و همچون یک ایدئولوژی صلب و سخت مالامال از قطعیت‌های غیرقابل تردید می‌شود.

 حال این مضمون سیاسی که از طریق احضار شبه‌تاریخ قرار است به کمک ساختار دولت بیاید چیست؛ یا بهتر بگویم چه چیزهایی می‌تواند باشد؟ در وضعیت اکنون و بر اساس روندهای تاریخی، نظام سیاسی مستقر توان هژمونیک ‌خود را تا حد زیادی از دست داده است. ایدئولوژی جمهوری اسلامی، یعنی آن نیرویی که در دهه نخست بعد از انقلاب ۵۷ توانسته بود بدنه گسترده‌ای از جامعه را حول‌وحوش برخی ارزش‌ها، جهان‌بینی‌ها و کردارها تجمیع کند، تضعیف شده و یک جای خالی، یک «گپ» و زمین سوخته باقی گذاشته است. این «باقی‌مانده» مترصد آن است که از چیزی انباشته شود. به تعبیری دیگر، فضای خالی‌شده از ایدئولوژی نظام مستقر امروزه میدان جنگی است که نیروهای گوناگون سودای پر کردن آن را دارند. ما به وضوح در موقعیتی هستیم که هرچند دولت توانسته استحکام خود را حفظ کرده و تقویت کند اما به مرور میدان هژمونیک را از کف داده است و به همین نسبت دامنه‌ی اِعمال کنترل و خشونت را به همه طبقات اجتماعی گسترش داده است. هر چه جلوتر آمده‌ایم نزاع دولت با افراد عادی جامعه بیشتر شده و میدان نبرد از جنگ با احزاب و روشنفکران و سیاسیون به جنگ با طبقات مختلف اجتماعی (و در این اواخر حتی با دانش‌آموزان) رسیده است. این تغییر، محصول تضعیف موقعیت هژمونیک دولت مستقر است. آنچه مهم است این حقیقت است که فضای خالی‌شده از هژمونی مسلط بیش از هر چیز مستعد آن است که با ایدئولوژی‌هایی منطبق با روح زمانه پُر شود. مشاهدات، گزارش‌ها و تحلیل‌های متنوع و متکثری به ما می‌گویند که در نتیجه روندهای اقتصادی و سیاسی در دوره‌ای که آن را عصر جهانی‌شدن می‌توانیم بنامیم، ملی‌گرایی و ناسیونالیسم راست‌گرا به مهمترین نیروی آلترناتیو در سطح جهان تبدیل شده است.

امروزه دغدغه‌ی اول نظام‌های لیبرال دموکراسی غربی افراد، گروه‌ها و احزاب ملی‌گرایی است که با بهرمندی از بحران‌های اقتصادی و فرهنگی سرمایه‌داری متأخر در حال پیش‌روی در افکار عمومی و تسخیر نهاد دولت و پارلمان‌ها هستند. ایده‌ی احیای شکوه از دست‌رفته‌ی آمریکا و فرانسه و برزیل و هند و آرژانتین و روسیه و بسیار کشورهای دیگر امروزه توانسته در هریک از این سرزمین‌ها تولید نیروی سیاسی کند و پیش بیاید. کوتاه سخن اینکه، روح زمانه امروز در نسبت با احیای نوعی از ناسیونالیسم است که با هدایت رهبرانی بی‌اعتنا به ارزش‌های مدرنیستی در طلب بازگشت جامعه به عصری با شکوه‌اند که سراسر تصوّری و برساخته است.

اگر در غرب، بحران‌های اقتصادی و روانی ناشی از نئولیبرالیسم غول خفته ناسیونالیسم را دوباره بیدار کرده است، در ایران کنونی -علاوه بر این بحران جهانی- ناکارآمدی نظام سیاسی مستقر، میدان را برای احضار شبه تاریخ باستان، اینبار نه برای تثبیت دولت (آنگونه که دولت پهلوی در تدارک آن بود) که بیشتر برای ساختن یک جبهه آلترناتیو برای تغییر دولت، گشوده است. در فضای باقی‌مانده از نظام جمهوری اسلامی، ایران‌گرایان (از حزب سازندگی در داخل ایران تا سلطنت‌طلبان حامی اسراییل) در حال جا یابی هستند، استحکامات خود را بنا کرده‌ و دعوتنامه‌هایشان را به آدرس خیل گسترده‌ی افراد خسته از وضعیت ارسال کرده‌اند. احضار تاریخ باستان در مقطع حاضر را در نسبت با این شرایط باید فهمید و بررسی کرد؛ شرایطی برآمده از تضعیف هژمونیک نظام فرهنگی-سیاسی دولتی و امکانات گسترده‌ای که جهان امروز برای رشد ناسیونالیسم فراهم کرده است. نکته مهم اینجاست که هر گاه جامعه در چشم‌انداز آینده دچار تنگناهای جدی می‌شود و راه پیش رو را مسدود می‌یابد این وسوسه در آن تقویت می‌شود که آرزوهای خود را در گذشته بازسازی کند. احضار پرسوناژهای شیعه در دهه پنجاه و نیز پرسوناژهای ایران باستان چون کوروش یا داریوش کبیر از دهه نود بدین سو، نشانگر این تنگناها در روان جمعی جامعه برای تخیّل آینده است.

آلمان‌ها در صد سال اخیر دو احضار مهم و اساسی در تاریخ خود داشته‌اند: احضاری مربوط به بعد از جنگ جهانی اول و تحقیر ناشی از شکست در آن، و دوم احضاری مربوط به بعد از جنگ جهانی دوم و تحقیرهای ناشی از نازیسم. می‌دانیم که احضار نخستین با تمام نیروها و نهادهایی که ساخت مثالی کلاسیک برای جنون ایده‌ی «بازسازی شکوه از دست‌رفته» است. فاشیسم لحظه تحقق ناب‌ترین شکل بازسازی شبه‌تاریخ است؛ لحظه‌ای که همه خلوص‌ها، همه ارزش‌ها و همه ابزارها برای احیای یک شکوه تصوّری به کار گرفته می‌شوند. اما احضار دوم توسط آلمان‌ها از دو دهه بعد از جنگ جهانی دوم شروع شد؛ جایی که آلمان‌ها اینبار نه شبه‌تاریخ که تاریخ را احضار کردند تا از طریق آن به نوعی «خودشناسی جمعی» دست بزنند. آنان نام این احضار را «تسویه حساب با گذشته[۵]» گذاشتند. این احضار بر خلاف نوع نخستین یک بازگشت انتقادی برای دقیق شدن بر آن توهمات توده‌ای بود که به تولید فاجعه انجامیده بود. هر جامعه‌ای -بالاخص برخوردار از تاریخ غنی فرهنگی- مستعد آن است که به‌گونه‌ای گله‌ای و با هدایت نخبگان، تاریخ شکوهی تصوّری را برای التیام شکست‌های اکنونش بسازد و بر اساس آن راه را برای تولید فاجعه بگشاید. تجربه آلمان هم نشانگر این فرآیند و هم راه‌های غلبه بر آن است. تاریخ تنها با خوانشی انتقادی و روش‌مند از آن می‌تواند سودمندی خود را برای وضعیت اکنون به نمایش بگذارد.

و در پایان: جنبش اجتماعی

احضار تاریخ باستان با عناصر برجسته‌اش (یعنی شاهان و سمبل‌های دوران هخامنشی) به چه هدفی است؟ چه نیازی به آنان در جامعه وجود دارد که تبدیل به کالایی مصرفی برای همگان می‌شود، تا جایی که مقبره‌ی پادشاهان آن دوران به تقلید از فرهنگ شیعی و همچون امامان و برگزیدگان زائر پیدا می‌کند و به ابژه‌هایی برای حس غرور ملی تبدیل می‌شود؟ این پرش ارتجاعی تخیل جمعی به گذشته محصول چه وضعیتی است؟

جستجو برای یافتن پاسخ به این سؤال‌ها بخش مهمی از وظایف نهاد علوم اجتماعی در ایران است. در خلال این بررسی‌هاست که امکان تحلیل وضعیت سیاسی فراهم می‌شود. نیروهای موجود در میدان سیاسی از دقیق شدن بر مکانیزم‌های امر اجتماعی شناخته می‌شوند و نه مشاهده و توصیف میدان بازی سیاستمداران یا جریان‌های سیاسی.

در ایران پس از انقلاب ۵٧ دو جریان مهم و عمده پس از تضعیف هژمونی حکومت -تا بدینجا- بیشترین نفع را در احضار تاریخ باستان جستجو کرده‌اند: اول، ناسیونالیسم حکومتی؛ طیفی از حامیان حکومت که تحلیل‌های خود را در حمایت از دولت مستقر نه بر اساس ارزش‌های ایدئولوژیک، اسلامی یا حتی انقلابی که بر اساس برقراری نسبتی درهم تنیده بین نظام مستقر و حفظ ایران سامان می‌دهند، بر قدرت‌مندی ایران در منطقه تأکید دارند و کنش‌های نظام سیاسی در مناسبات بین‌المللی را از منظر نوعی ناسیونالیسم تفسیر می‌کنند[۶]. اصل حفظ یکپارچگی ایران به عنوان اصلی ورای همه اصول قدر مشترک آنها با جریان دوم است. جریان دوم، اپوزسیون راست‌گرای سلطنت‌طلب است با همه ویژگی‌هایی که از آن دیگر همه می‌شناسیم. ناسیونالیسم موجود در این جریان سیاسی البته موقعیت پیچیده‌‌تری دارد. از نظر آنان چون عامل اصلیِ به خطر افتادن ایران، حکومت فعلی است پس هر اقدامی در جهت سرنگونی نظام سیاسی کاری میهن‌دوستانه است. به همین دلیل این جریان عموماً به تحریم و حمله نظامی به کشور نیز گشوده است و گاهی آن را طلب می‌کند.

 طبقه متوسط شاهد نزاع سیاسی-گفتمانی بین این دو جریان ناسیونالیسم راست‌گرا برای تسخیر «فضای باقی‌مانده» از جمهوری اسلامی است؛ گفتارها و اذهان‌ در تنگنای پذیرش یکی از این دو سو است؛ مناظره‌های تلویزیونی و رادیوییِ رسانه‌ها با نمایندگان این دو جریان رونق می‌گیرند و صحنه به‌گونه‌ای چیده و نمایش داده می‌شود که بقیه نیروها و گفتمان‌های سیاسی زینت‌المجالس‌اند. چه پدیداری می‌تواند این موقعیت را بر هم زند؟ پاسخی نهایی نمی‌توان برای این پرسش یافت اما جنبش‌های اجتماعی، یعنی آن امکانی که صدای لایه‌های پنهان‌شده‌ی جامعه را بلند می‌کند، از معدود پدیدارهایی هستند که می‌توانند این فراروایت‌ها را به زیر بکشانند و به سبب فراهم کردن فضایی برای تخیل جمعی نسبت به آینده، اذهان عمومی را از دست احضارهای محافظه‌کارانه‌ی شبه تاریخ نجات ‌دهند. در خلال جنبش‌هاست که آینده حاضر می‌شود. ایده محوری در هر جنبش اجتماعی مثل جنبش زنان، کارگران، معلمان و غیره این است که «شکوه» همین لحظه‌ی پیوند خوردن با دیگری برای بیان خواست زندگی بهتر است؛ و بالطبع لحظات باشکوه در تاریخ هر سرزمینی آن موقعیتی است که برای چنین هدفی «مردم» ساخته شده است.

–––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[۱] نخستین بار در سال ١٣۵٠ دستگاه محمدرضا پهلوی استوانه‌ی کوروش را اولین منشور حقوق بشر نامید؛ ادعایی که محمود احمدی‌نژاد نیز بعدها آن را تکرار کرد. این نکته که چگونه متنی مربوط به شش قرن پیش از میلاد مسیح و حدوداً ٢۵ قرن پیش از نوشتن اعلامیه حقوق بشر، چنین معنایی می‌یابد واجد اهمیت‌های فراوان است.

[۲] این پروژه‌ها را پیشتر در میان ناسیونالیست‌های یونان و مصر و عراق نیز شاهد بوده‌ایم.

[۳] برای مطالعه نقش آنان در ایده باستان‌گرایی نگاه کنید به: پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، رضا ضیا ابراهیمی، ترجمه حسن افشار، نشر مرکز

[۴] نگاه کنید به کتاب: محمد توکلی طرقی، تجدد بومی و بازاندیش تاریخی، نشر تاریخ ایران

[۵] اصطلاح آلمانی: Vergangenheitsbewältigung

[۶] این جریان در پس از انقلاب در دوران احمدی‌نژاد شکل واضح‌تری پیدا کرد. در سال ١٣٨٩ و به درخواست دولت ایران، موزه بریتانیا استوانه‌ی کوروش را به موزه ایران باستان قرض داد. دولت پروژه‌ای را آغاز کرده بود که در آن تلاش می‌کرد از تمایلات ایرانیان به دوران ایران باستان، منافع سیاسی ببرد. قرار بر این شده بود که به جای نفی این علاقه و طاغوتی خواندنش، از آن به نفع دولت موجود استفاده شود. احمدی‌نژاد و معاون‌اش، رحیم مشایی، در آن مراسم کوروش را «پیامبر» نامیدند، و در واقع پروژه‌ای را کلید زدند که به دنبال ترکیب اسلام‌گرایی و ایران‌گرایی است؛ شکل تازه‌ای از یک پروژه قدیمی که پیشتر دستگاه فرهنگی پهلوی آن را جستجو می‌کرد.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.