قاب مقاومت چهار نفره فرهاد، شیرین، فرزاد و علی
روایت نگین شیخالاسلامی از آموزههای فرزاد کمانگر
نگین شیخالاسلامی میگوید فرزاد کمانگر، شیرین علمهولی، علی حیدریان و فرهاد وکیلی قاب مقاومتی بودند که شروع یک راه تازه مبارزه در روژهلات - کردستان ایران - را نوید میداد.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران شیرین علم هولی، فرهاد وکیلی، علی حیدریان و فرزاد کمانگر را اعدام کرد. کمانگر معلمی بود که در روستاهای دور افتاده کامیاران به دانشآموزانش توصیه کرده بود: «به خوابها به لیلاهاتان پشت نکنید».
نیروهای امنیتی او را به همراه وکیلی و حیدریان به همکاری با حزب حیات آزاد کردستان (پژاک) متهم کردند و مدعی شدند قصد انفجار داشتهاند. پرونده قوه قضاییه برای معلمی که ۱۵ سال سابقه تدریس داشت و عضو انجمن صنفی معلمان بود، آنقدر خالی از مستندات حقوقی بود که وکیل فرزاد گفت:
حتی یک سرسوزن مدرک ندارند. اگر ادعا کنند بیاورند پیش یک سری از قضات بی نظر و باشرف ایرانی که قضات دادگاهها بودهاند و قضات بینالمللی بگویند. اگر کوچکترین دلیلی علیه فرزاد دارند من علاوه براینکه حاضرم پروانه وکالتم را برای همیشه پاره کنم حاضرم هر گونه مجازاتی را تحمل کنم.
قوه قضاییه اما پس از اعتراضهای گسترده به نتیجه انتخابات آنها را به همراه شیرین علم هولی که خرداد ۱۳۸۷ در تهران بازداشت شده بود، اعدام کرد. علم هولی به روایت همبندانش در زندان شعار ژن، ژیان، ئازادی را بر کاغذی نوشته و بر تختش چسبانده بود. او گفته بود که در بازجوییها زبان فارسی را درست نمیفهمید و نمیتوانست پاسخ بدهد.
۱۴ سال پس از آن واقعه، نگین شیخالاسلامی، فعال مدنی و زنان کُرد، میگوید تصویر آنها قاب چهار نفره مقاومت را به یاد میآورد و راهی که آنها ترسیم کردند:
من نمیتوانم وقتی به فرزاد نگاه میکنم، شیرین را به خاطر نیاورم و وقتی به شیرین نگاه میکنم علی و فرهاد را نبینم. آنها هرکدامشان یک گوشهای از فرهنگ مبارزه و مقاومت را به تصویر کشیدند.
از فرزاد کمانگر و شیرین علمهولی دستنوشتههایشان به جای ماند و البته روایت همبندیهایشان در زندان. برخی از آنها پاییز ۱۴۰۱ هنگامی که شعار ژن، ژیان،ئازادی از گورستان آیچی سقز طنینانداز شد و ایران را در نوردید، یاد شیرین افتادند که سالها قبل این شعار را بر کاغذی نوشت و به تختش چسباند.
شیخالاسلامی میگوید:
زمانی که شیرین شعار ژن زیان آزادی را در زندان زمزمه کرد، شاید هیچکس در زندان فلسفه آن را نمیدانست و برای همین شیرین را ربط میدهند به فرزاد. زمانی که فرزاد از مادری میگوید، از شاگرد غمگینی که گریه میکند و آن مادرِ شاگردِ غمگین را به تصویر میکشد که چگونه خود را به آتش کشید، ارتباط مستقیمی دارد با همان شعار ژن ژیان ئازادی که شیرین آن را نوشت و در گوشته تختش در زندان نصب کرد. شیرین به شیوه خودش به خاطر ستمی که خودش حس کرده بود معنای واقعی ژن ژیان ئازادی را درک کرد. فرزاد هم به خاطر همان لایههای ستمی که شیرین درک کرده بود اما فرزاد از یک نگاه دیگر، در نامهاش آن شعار تبلور پیدا کرده بود.
به سخنان نگین شیخالاسلامی در همین صفحه گوش کنید:
نگین شیخالاسلامی را در ساوندکلاود زمانه بشنوید:
راهی که نشان دادند
فرزاد کمانگر معلم شاعری بود که در یکی از نوشتههایش گفته بود:
باید معلم بچههایی میشدم که در کودکی درد و رنج بزرگسالی را به دوش میکشیدند و در بزرگسالی آرزوهای برآورده نشده کودکیشان را از فرزندانشان پنهان میکردند، معلم دخترانی که با دستانی پر نقش و نگار سوی چشمشان را پای دار قالی میگذاشتند تا هنرشان زینتبخش خانههای دیگران باشد و مژده نان برای سفره خانواده. معلم کودکانی که زاده رنج و درد بودند اما امید و حرکت سرودِ جاری لبانشان بود، کسانی که سخت کوشی و سخاوت را از طبیعت به ارث برده بودند. آنها کسی را میخواستند از جنس خودشان، کسی که بوی خاک بدهد، کسی که معنی نابرابری و فقر را بداند، رفیقی که همبازیشان شود و آرزوهایشان را باور کند. با آنها بخندد و با آنها بگرید. آنها یک دوست، یک سنگ صبور، یک هم راز میخواستند که مثل خودشان بیقرار ساعتهای مدرسه باشد کسی که به ماندن فکر کند نه رفتن. دیری نگذشت که در کنار آنها خود را نه معلم که محصلی دیدم که خیلی دیر راه مکتبش را یافته بود.
شیخالاسلامی با تاکید بر نامههای به جای مانده از فرزاد، میگوید: «قلم فرزاد معجزه میکرد. فرزاد ادبیات مقاومت را به شیوهای دیگر نگارش میکرد. او با همان ادبیات آمد و درد، رنج، ستم و ساختار قدرتی که ستم را بر او، علی، فرهاد، شیرین تحمیل کرده بود، توصیف کرد».
به گفته او، فرزاد در روایت قصه مدیا، دختر دانشآموزی که مادرش مقابل چشمانش آتشسوزی میکند «همان شعار ژن، ژیان، ئازادی» و «ستم چند لایهای که شیرین علم هولی حس کرده» را توصیف میکند.
شیخالاسلامی میگوید همان رنج و ستم ملیتی و طبقاتی که علی حیدریان کشیده یا فرهاد وکیلی به دلیل تعلقش به یک ملت به حاشیهرانده شده و طبقه کارگر، فرزاد هم حس کرده، چرا که او «از جغرافیایی که در کردستان هم به حاشیهرانده شده است، میآمد» و رنج کودکانی را که ناچار بودند به زبان غیر مادری درس بخوانند میفهمید. فرزاد در یکی از نامههایش خطاب به دانشآموزانش نوشته بود:
کاش میشد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره میکردیم و برای هم با زبان مادری شعر میسرودیم و آواز میخواندیم و بعد دست در دست هم میرقصیدیم و میرقصیدیم و میرقصیدیم.
به گفته شیخالاسلامی، فرزاد به ملتی تعلق داشت که «حق زبان مادری هم از آن سلب شده است و کودکانی که حق ندارند به زبان مادرسی درس بخوانند. آنها از همان کودکی میآموزند در ساختار قدرت زبان و هویتشان درجه دو است و آن زبان و هویتی که قدرت تحمیل کند، در درجه بالاتری از هویت و زبان آنها قرار دارد».
او میگوید هر گاه به قاب چهار نفره نگاه میکند میداند آنها علیه این ساختار و تبعیض به پا خواستند و همانطور که از زبان فرهاد شنید «آنها شروع یک مبارزه جدید برای روژهلات کردستان هستند».
نظرها
نظری وجود ندارد.